گنجور

بخش ۱۷ - برهان هفتم

شبی یاد دارم که در بزم دوست
که خورشید پروانه شمع اوست
چه شب آنکه از حسرت آن شبم
به گردون رسد هر شبی یا ربم
چه شب غیرت حلقه زلف حور
چه شب شمع خلوتگه بزم طور
چه شب رشک افزای صبح قدم
چه شب کحل چشم غزال حرم
چه شب خوشتر از بامداد وصال
چه شب عطر بخشای ناف غزال
چه شب همچو صبح ازل دل فروز
چه شب نقطه خال رخسار روز
چه شب عطر سای دماغ نشاط
چه شب عنبرین پوش و مشکین بساط
چه شب همچو خاک ختن مشک بیز
چه شب همچو زلف بتان عطر ریز
چه شب تیره چون بخت سر گشته ام
چه شب تار چون روز برگشته ام
وثاق از پراکنده پرداخته
به نظم سخن مجمعی ساخته
با طیبت گهی قصه می ساختیم
گهی نرد وحدت همی باختیم
حکایت گهی از خرابات بود
شکایت دمی از مناجات بود
گهی نکته از رند رفتی و جام
گه از زهد و سالوسی شیخ جام
گه از کعبه رفتی سخن گه ز دیر
گهی از سکون داستان گه ز سیر
گهی قصه طره گشتی دراز
گهی محفل ازخال و خط عطرساز
گهی داشت مجلس زطلعت طراز
گهی قصه از ناز و گاهی نیاز
در فتنه از چشم گه باز بود
گهی ذکر مژگان غماز بود
گه از قصه تیرزن ابروان
چو تیر مژه تیز گشتی زبان
گهی وجد از نکته حال بود
گهی صحبت از نقطه خال بود
گهی رمز لعل و دهان و سخن
شکر ریختی بر سر انجمن
گهی گفتگوی ذقن می گذشت
وز آن آب اندر دهن می گذشت
گهی از بیاض گریبان سخن
همی رفت و روشن شدی انجمن
گه از کاکل و طره افسانه ها
رها کرده زنجیر دیوانه ها
تو گه گاه بیدار و گاهی به خواب
دلی پر ز آتش تنی در عذاب
از آن محفل نغز خوش گوشه جو
چو پیر زنا کرده لاحول گو
چو سالوس کیشان پوشیده دلق
به کف سبحه ای از پی صید خلق
به تزویر آراسته سوق شید
که تا بر کنی جامه عمرو و زید
سلام ودرودت به لب بود و دل
ازآن شطح و طامات ننگین خجل
به جیب اندرت گزلکی تند بود
که شمشیر جلاد از او کند بود
که چون صیدسازی به تسبیح شید
بیالائی انگشت از خون صید
پی رستگاری خلق خدا
که خونریزشان نیست ناحق روا
به عمدا زدیم آستین بر چراغ
نشستیم با هم به بازی ولاغ
منت سبحه و دوست چاقو گرفت
ز حسرت ترا درد پهلو گرفت
به شیرین بازنی و خوی درشت
به نیروی سرپنجه و زور مشت
نیارستی آن برده از ما گرفت
سرت از جنون رنج سودا گرفت
چهل روز ماندی در آنجا مقیم
زدی طبل طامات زیر گلیم
به آخر ربودی به تلبیس و زرق
به وجهی که تازد سوی کشته برق
کتابی از آن لعبت دل فریب
قلمدانی از این پریشان غریب
پس آنگاه پنهان ز ما بی دلیل
زدی جانب خوار طبل رحیل
چنان خوردی آنرا به افسون و زور
که دردی کشان می زجام بلور
مرا مغز از باده مدهوش نیست
از آن داستان فراموش نیست
نکو دانم آئین و آداب تو
چمد چرخ از بیم دولاب تو
زند مشعله ماه پر کرده دور
به پیرامن مرتع جدی و ثور
به جائی که گردون برد از توبیم
اگر ما نترسیم خبطی عظیم
کتاب و قلمدانکی بی محل
کز آن داده ای زیب جیب و بغل
سزد گر بگوئی چه مقدار داشت
که بی شرم بر لوح دفتر نگاشت
حق است این سخن ای به لب خرده گیر
گرت بگذرد بر زبان یا ضمیر
کسی کز دماوند و فیروزکوه
متاع و غنیمت برد کوه کوه
بسی رخت و کالا زمستان و صیف
برد رزمه رزمه ز ایوان کیف
همه ساله محصول قشلاق خوار
کند نقل انبار خود بار بار
ز صیفی و شتوی املاک وقف
برد خرمن غله بر سبز سقف
شگفت ار بزرگ آورد در حساب
وجود قلمدان و جلدی کتاب
ولی این حدیث ای پسندیده هوش
یقین کآمدستت ز جائی به گوش
که آب ارچه یک قطره باران بود
به غم خانه مور طوفان بود
مرا زشت و زیبا متاعی که بود
ز تو مردتر پهلوانی ربود
دگر دوست را از کثیر و قلیل
متاعی که بود از خفیف و ثقیل
ز بی مایگی ثلث آن هرج شد
به تدریج ثلث دگر خرج شد
قلیلی که ماند ایمن از دستبرد
یکایک به دفتر نگارم که خورد
یکی زن بمزدیست احمد بنام
که آسودگی باد بر وی حرام
به افسون بردسیم و زر سطل سطل
شب و روز روغن کشد رطل رطل
از این ها چو این غرزن کنج کاو
دل آسوده گردد کند قصد گاو
فروشد به آن کش متاع وزراست
اگر چه گران جان و ارزان خر است
اگر گوسفندی است حیدر برد
نتاجش خرانبار دیگر برد
یکی کشک برد و یکی ماست برد
زن قاسمک هر چه می خواست برد
فزون زآنچه احمد به سرقت گرفت
حبیب منافق به رشوت گرفت
به دستش سرانجام چیزی نماند
درین سفره نقش پشیزی نماند
جوی خرج کز دخل افزون تر است
نماند اگر گنج باد آور است
غرض کلبه ما و آن بی نظیر
بعینه بود مسجد بی حصیر
تو روز و شب افتاده دنبال او
که بی شک منم وارث مال او
برو فکر دیگر کن ای معده تفت
که این خانه صد جا به تاراج رفت
نمودم به تو شطری از حال او
اگر بسته ای دیده در مال او
برو خیمه زن بر قهستان نور
مگر بازگیری به ناورد و زور
وگرنه خدنگ تو از شست رفت
به سر زن که کار تو از دست رفت
دریغا کز آن آب شیرین گوار
لب تشنه و دیده اشکبار
نصیب تو آمد برو خون گری
زرت رفته یاقوت مکنون گری

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبی یاد دارم که در بزم دوست
که خورشید پروانه شمع اوست
هوش مصنوعی: شبی را به یاد دارم که در جشن و شادی دوست، او را همچون شمعی می‌درخشید و دیگران مانند پروانه به دورش می‌چرخیدند.
چه شب آنکه از حسرت آن شبم
به گردون رسد هر شبی یا ربم
هوش مصنوعی: در آن شبی که به خاطر حسرت آن شب، هر شب باید به آسمان بنگرم و از خداوند کمک بخواهم.
چه شب غیرت حلقه زلف حور
چه شب شمع خلوتگه بزم طور
هوش مصنوعی: چه شبی که غیرت زیبایی‌های آن دختری مانند حور، با حلقه‌های مویش درخشید. چه شبی که شمع روشنی‌بخش محفل جشن در کوه طور بود.
چه شب رشک افزای صبح قدم
چه شب کحل چشم غزال حرم
هوش مصنوعی: چه شبی پر از زیبایی و حسادت به صبح است، چه شبی که مانند سرمه‌ای برای چشم‌های غزال حرم می‌درخشد.
چه شب خوشتر از بامداد وصال
چه شب عطر بخشای ناف غزال
هوش مصنوعی: چه شبی بهتر از صبحی که معشوق در کنار باشد؟ چه شبی که بوی خوش عطری مانند عطر خوش غزال در فضا پخش شده باشد؟
چه شب همچو صبح ازل دل فروز
چه شب نقطه خال رخسار روز
هوش مصنوعی: آن شب که مانند صبح ازل، دل را روشن کرد و روشنایی بخشید، شبی بود که مانند نقطه‌ي خالی بر روی چهره‌ي روز، درخشش و زیبایی خاصی داشت.
چه شب عطر سای دماغ نشاط
چه شب عنبرین پوش و مشکین بساط
هوش مصنوعی: چه شبی خوش بو و پرهیجان است! شبی که با عطر سایه و خوشبویی عنبر و بوی مشک تزئین شده.
چه شب همچو خاک ختن مشک بیز
چه شب همچو زلف بتان عطر ریز
هوش مصنوعی: این شب، مانند خاک ختن که عطری می‌پراکند، بوی خوشی دارد و همچنین مانند زلف‌های معشوقان که عطر افشانی می‌کنند، دل‌انگیز و خوشبو است.
چه شب تیره چون بخت سر گشته ام
چه شب تار چون روز برگشته ام
هوش مصنوعی: این شب به قدری تاریک است که مثل بختی بدبخت به نظر می‌رسد و به همین اندازه، در طول شب احساس می‌کنم که روزی روشن و امیدوارانه را تجربه کرده‌ام.
وثاق از پراکنده پرداخته
به نظم سخن مجمعی ساخته
هوش مصنوعی: با انسجام و ترتیب دادن به کلمات پراکنده، نوعی سخن منسجم و یکپارچه ایجاد شده است.
با طیبت گهی قصه می ساختیم
گهی نرد وحدت همی باختیم
هوش مصنوعی: گاهی داستانی را با زیبایی و مهارت می‌ساختیم و گاهی هم در بازی اتحاد و همدلی شکست می‌خوردیم.
حکایت گهی از خرابات بود
شکایت دمی از مناجات بود
هوش مصنوعی: داستانی وجود دارد که گاهی از بی‌خبری و گمراهی می‌گوید و گاهی از لحظات دعا و نزدیکی به خدا.
گهی نکته از رند رفتی و جام
گه از زهد و سالوسی شیخ جام
هوش مصنوعی: گاهی نکته‌ای از یک انسان رند و آزاداندیش دریافت می‌کنی و گاهی دیگر، از زهد و تظاهر و ریاکاری کسی که به ظاهرسازی مشغول است.
گه از کعبه رفتی سخن گه ز دیر
گهی از سکون داستان گه ز سیر
هوش مصنوعی: گاهی از کعبه و مکان‌های مقدس سخن می‌گویی، گاهی از معابد و عبادتگاه‌ها، و گاهی داستان‌هایی از آرامش و سکون را روایت می‌کنی، همچنین از سفر و گشت و گذار نیز صحبت می‌کنی.
گهی قصه طره گشتی دراز
گهی محفل ازخال و خط عطرساز
هوش مصنوعی: گاهی داستان موهایت طولانی می‌شود و گاهی مجلس خوشبو و دلپذیری از نقش و نگارهای زیبایت ایجاد می‌کند.
گهی داشت مجلس زطلعت طراز
گهی قصه از ناز و گاهی نیاز
هوش مصنوعی: وقتی گاهی جمعی از افراد در مجلس حاضر می‌شوند و حالتی زیبا و باشکوه دارند، گاهی نیز داستانی از زیبایی و ناز و گاهی هم از طلب و نیاز می‌گویند.
در فتنه از چشم گه باز بود
گهی ذکر مژگان غماز بود
هوش مصنوعی: در زمان آشوب، گاهی چشم‌ها باز و هوشیار بودند و گاهی یاد مژگان زیبا طعنه‌زننده به یاد می‌آید.
گه از قصه تیرزن ابروان
چو تیر مژه تیز گشتی زبان
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، مانند تیراندازی که با ابروها تیر می‌زند، زبان تو هم به سرعت و تیزی مژه‌هایت به حرکت درآمده و داستان‌ها را بازگو می‌کند.
گهی وجد از نکته حال بود
گهی صحبت از نقطه خال بود
هوش مصنوعی: گاهی حال و سرور از نکته‌ای عمیق نشأت می‌گیرد و گاهی گفتگو درباره‌ی زیبایی‌های کوچک و ظاهری است.
گهی رمز لعل و دهان و سخن
شکر ریختی بر سر انجمن
هوش مصنوعی: گاهی راز زیبایی لب و گفتار شیرین را در جمع فاش کردی و در میان مردم به نمایش گذاشتی.
گهی گفتگوی ذقن می گذشت
وز آن آب اندر دهن می گذشت
هوش مصنوعی: گاهی صحبت از ذقن (پیشانی یا چانه) رد و بدل می‌شد و آب هم از دهن می‌گذشت.
گهی از بیاض گریبان سخن
همی رفت و روشن شدی انجمن
هوش مصنوعی: گاهی سخن از برخی نکات روشن می‌شود و به وضوح در جمع بیان می‌گردد.
گه از کاکل و طره افسانه ها
رها کرده زنجیر دیوانه ها
هوش مصنوعی: گاه از مو و پیچ و تاب‌های زیبایی، داستان‌هایی آزاد و رهایی‌بخش شکل می‌گیرد که گویی زنجیرهای دیوانگی را شکسته‌اند.
تو گه گاه بیدار و گاهی به خواب
دلی پر ز آتش تنی در عذاب
هوش مصنوعی: گاهی بیدار هستی و گاهی خواب، دل تو پر از آتش و بدن تو در عذاب است.
از آن محفل نغز خوش گوشه جو
چو پیر زنا کرده لاحول گو
هوش مصنوعی: در آن محفل دلنشین و زیبا، گوشه‌ای نشسته‌ایم و وقتی پیرمردی به کارهای ناشایست خود ادامه می‌دهد، تنها می‌گوییم که از این وضعیت هیچ چیزی برنمی‌آید.
چو سالوس کیشان پوشیده دلق
به کف سبحه ای از پی صید خلق
هوش مصنوعی: مثل افرادی که به طور مکارانه خود را دیندار نشان می‌دهند و با لباس‌های ظاهری و تسبیح در دست، در تلاشند تا دیگران را به دام خود بکشند.
به تزویر آراسته سوق شید
که تا بر کنی جامه عمرو و زید
هوش مصنوعی: به طور فریبنده‌ای خود را زیبا و جذاب نشان بده تا بتوانی لباس و شخصیت کسانی مانند عمرو و زید را کنار بزنی.
سلام ودرودت به لب بود و دل
ازآن شطح و طامات ننگین خجل
هوش مصنوعی: سلام و درود تو بر زبان جاری بود، اما دل از آن شلط و سخنان ناپسند شرمنده بود.
به جیب اندرت گزلکی تند بود
که شمشیر جلاد از او کند بود
هوش مصنوعی: در جیب تو چیزی بود که مانند شمشیر جلاد تیز و خطرناک بود.
که چون صیدسازی به تسبیح شید
بیالائی انگشت از خون صید
هوش مصنوعی: به طور کلی، این بیت به نکته‌ای اشاره دارد که وقتی کسی در حال شکار یا به دست آوردن چیزی است، باید مراقب باشد و از خویشتن‌داری و خلوص نیت استفاده کند. در اینجا به تصویر شکار اشاره شده و به احساساتی مانند خونریزی و درد اشاره می‌شود که می‌توانند همراه با تلاش برای دستیابی به هدف باشند. در واقع، اهمیت کنترل احساسات و توجه به نتایج اعمال در این متن محسوس است.
پی رستگاری خلق خدا
که خونریزشان نیست ناحق روا
هوش مصنوعی: برای نجات مردم، نباید در حقشان بدی کرد و ظلم روا دانست.
به عمدا زدیم آستین بر چراغ
نشستیم با هم به بازی ولاغ
هوش مصنوعی: ما عمداً آستین‌هایمان را بالا زدیم و به دور چراغ نشسته‌ایم تا با هم بازی کنیم و خوش بگذرانیم.
منت سبحه و دوست چاقو گرفت
ز حسرت ترا درد پهلو گرفت
هوش مصنوعی: دوست با افسوس از تو و نعمت‌هایت، تسبیح را در دستش گرفته و مانند کسی که درد جدایی را احساس می‌کند، به آزار خود افتاده است.
به شیرین بازنی و خوی درشت
به نیروی سرپنجه و زور مشت
هوش مصنوعی: در این بیت به انرژی و قوت بدنی اشاره می‌شود. کسی که به قدرت و توان خود تکیه می‌کند، می‌تواند بر دشواری‌ها و مشکلات غلبه کند، حتی اگر رفتار یا شخصیتش خشن و جدی باشد.
نیارستی آن برده از ما گرفت
سرت از جنون رنج سودا گرفت
هوش مصنوعی: تو نمی‌توانی آن برده را از ما بگیری، زیرا جنون و درد عشق، سرت را به شدت درگیر کرده است.
چهل روز ماندی در آنجا مقیم
زدی طبل طامات زیر گلیم
هوش مصنوعی: چهل روز در آنجا ماندی و خبرهای بد و مشکلات را زیر پرده ای پنهان کردی.
به آخر ربودی به تلبیس و زرق
به وجهی که تازد سوی کشته برق
هوش مصنوعی: تو با نیرنگ و فریب، به زیبایی ظاهری، دل ها را به سمت خود جلب کرده‌ای و مانند برقی به سوی کسی که آسیب دیده‌ای، می‌تابی.
کتابی از آن لعبت دل فریب
قلمدانی از این پریشان غریب
هوش مصنوعی: کتابی از آن دختری زیبا و فریبنده است و قلمدانی از این پریشان حال و غریب.
پس آنگاه پنهان ز ما بی دلیل
زدی جانب خوار طبل رحیل
هوش مصنوعی: سپس ناگهان بدون هیچ دلیلی از ما پنهان شدی و به سمت جایی نامعلوم رفتی.
چنان خوردی آنرا به افسون و زور
که دردی کشان می زجام بلور
هوش مصنوعی: تو آنچنان با سحر و قدرت نوشیدی که حالا با درد، مثل کسی که از جام بلور می‌نوشد، به زحمت می‌زنی.
مرا مغز از باده مدهوش نیست
از آن داستان فراموش نیست
هوش مصنوعی: باده مرا مست نکرده، زیرا آن داستانی که برایم اتفاق افتاده، هنوز در یادم باقی مانده است.
نکو دانم آئین و آداب تو
چمد چرخ از بیم دولاب تو
هوش مصنوعی: من به خوبی می‌دانم که آداب و رسوم تو چگونه است، حتی اگر چرخ زمان از ترس تقدیر تو بچرخد.
زند مشعله ماه پر کرده دور
به پیرامن مرتع جدی و ثور
هوش مصنوعی: ماه به طور روشن و زیبا در آسمان می‌درخشد و دور تا دور مرتع شاداب و سرسبز را روشن کرده است.
به جائی که گردون برد از توبیم
اگر ما نترسیم خبطی عظیم
هوش مصنوعی: به جایی که دنیا تو را ببرد، اگر ما نترسیم، این یک اشتباه بزرگ است.
کتاب و قلمدانکی بی محل
کز آن داده ای زیب جیب و بغل
هوش مصنوعی: کتاب و قلمدان که در جایی نامناسب قرار گرفته، باعث شده که زیبایی جیب و کنار لباس تو از بین برود.
سزد گر بگوئی چه مقدار داشت
که بی شرم بر لوح دفتر نگاشت
هوش مصنوعی: اگر بگویی چه اندازه ارزش دارد، که بدون شرم بر صفحه دفتر نوشته است.
حق است این سخن ای به لب خرده گیر
گرت بگذرد بر زبان یا ضمیر
هوش مصنوعی: این گفته درست است، ای کسی که به کلمات دیگران ایراد می‌گیری، اگر این حرف از زبان یا فکر تو عبور کند.
کسی کز دماوند و فیروزکوه
متاع و غنیمت برد کوه کوه
هوش مصنوعی: کسی که از کوه‌های بلند دماوند و فیروزکوه چیزهای ارزشمند و گرانبهایی به دست می‌آورد، به نوعی از موهبت‌های طبیعی و زیبایی‌های این کوه‌ها بهره‌مند می‌شود.
بسی رخت و کالا زمستان و صیف
برد رزمه رزمه ز ایوان کیف
هوش مصنوعی: بسیاری از لباس‌ها و وسایل را در تابستان و زمستان از ایوان جمع کرده و به داخل برده‌اند.
همه ساله محصول قشلاق خوار
کند نقل انبار خود بار بار
هوش مصنوعی: هر ساله، از میوه و محصولی که در فصل سرما به دست آمده، به طور مکرر برای پر کردن انبار خود استفاده می‌شود.
ز صیفی و شتوی املاک وقف
برد خرمن غله بر سبز سقف
هوش مصنوعی: از باغ‌ها و زمین‌های کشاورزی وقف شده، به انبار غلاتی که بر سقف سبز و پرثمر قرار دارد، برداشتی به عمل آمده است.
شگفت ار بزرگ آورد در حساب
وجود قلمدان و جلدی کتاب
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم در حساب وجود به اهمیت و بزرگی قلمدان و جلد یک کتاب اشاره کنیم، تعجبی نیست. این به ما نشان می‌دهد که حتی اشیاء کوچک و به ظاهر ناچیز می‌توانند ارزش و اهمیت زیادی داشته باشند.
ولی این حدیث ای پسندیده هوش
یقین کآمدستت ز جائی به گوش
هوش مصنوعی: این سخن را با هوش و دقت بپذیر که بی‌تردید از جایی به تو رسیده و به گوشت می‌رسد.
که آب ارچه یک قطره باران بود
به غم خانه مور طوفان بود
هوش مصنوعی: اگرچه آب فقط یک قطره باران بود، اما برای مورچگان غمی بزرگ و طوفانی به همراه داشت.
مرا زشت و زیبا متاعی که بود
ز تو مردتر پهلوانی ربود
هوش مصنوعی: من از تو چیزی دارم که نه زشت است و نه زیبا، اما آنقدر ارزشمند است که قهرمانی حقیقی را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
دگر دوست را از کثیر و قلیل
متاعی که بود از خفیف و ثقیل
هوش مصنوعی: دوست دیگر از هر نوع کالایی که به اندازه‌های زیاد و کم وجود دارد، از چیزهای ساده و پیش پا افتاده تا چیزهای سنگین و ارزشمند، چیزی ندارد.
ز بی مایگی ثلث آن هرج شد
به تدریج ثلث دگر خرج شد
هوش مصنوعی: به خاطر کمبود منابع و نیازهای مالی، قسمتی از آنچه داشتیم به تدریج از دست رفت و قسمتی دیگر نیز هزینه شد.
قلیلی که ماند ایمن از دستبرد
یکایک به دفتر نگارم که خورد
هوش مصنوعی: اندکی که از دستبرد و آسیب در امان مانده، به یادگارهای نوشته‌ام که از دست رفته‌اند.
یکی زن بمزدیست احمد بنام
که آسودگی باد بر وی حرام
هوش مصنوعی: زنی به نام احمد وجود دارد که زندگی راحت و آسوده برای او ممنوع است.
به افسون بردسیم و زر سطل سطل
شب و روز روغن کشد رطل رطل
هوش مصنوعی: با جادو و فریب، ما در دنیا به دنبال ثروت هستیم و به طور مداوم از زندگی بهره‌برداری می‌کنیم؛ مانند اینکه در هر لحظه، مقدار زیادی از نعمت‌ها و خوشی‌ها را به دست می‌آوریم.
از این ها چو این غرزن کنج کاو
دل آسوده گردد کند قصد گاو
هوش مصنوعی: اگر از کسانی که فقط غر و لند می‌کنند، دوری کنی، دل تو آرام می‌شود و می‌توانی به اهداف خود برسی.
فروشد به آن کش متاع وزراست
اگر چه گران جان و ارزان خر است
هوش مصنوعی: اگر کسی برای رسیدن به مقام و قدرت، دست به فروش سرمایه‌های خود بزند، باید بداند که این کار هرچند ممکن است به قیمت بالایی تمام شود، اما در نهایت، ارزش آن بسیار کمتر از آنچه که به نظر می‌رسد خواهد بود.
اگر گوسفندی است حیدر برد
نتاجش خرانبار دیگر برد
هوش مصنوعی: اگر حیدر گوسفندی را بگیرد، فرزندان آن را دیگران می‌برند.
یکی کشک برد و یکی ماست برد
زن قاسمک هر چه می خواست برد
هوش مصنوعی: یک نفر کَشک برداشت و دیگری ماست برداشت. همسر قاسمک هر چیزی که می‌خواست برداشت.
فزون زآنچه احمد به سرقت گرفت
حبیب منافق به رشوت گرفت
هوش مصنوعی: آنچه احمد (به عنوان نمونه‌ای از افراد صالح) به زور و دزدی به دست آورد، حبیب (نمونه‌ای از افراد فاسد) با روش‌های نادرست و رشوه کسب کرد.
به دستش سرانجام چیزی نماند
درین سفره نقش پشیزی نماند
هوش مصنوعی: در نهایت، در این سفره چیزی باقی نماند و فقط یک چیز کوچک و بی‌ارزش مانده است.
جوی خرج کز دخل افزون تر است
نماند اگر گنج باد آور است
هوش مصنوعی: اگر هزینه‌ها از درآمد بیشتر شود، دیگر چیزی باقی نمی‌ماند؛ حتی اگر آنچه به دست آورده‌ای، ارزشمند باشد.
غرض کلبه ما و آن بی نظیر
بعینه بود مسجد بی حصیر
هوش مصنوعی: منظور این است که هدف واقعی کلبه ما و آن مکان بی‌نظیر در حقیقت همانند جایی است که بدون حصیر بوده و به نوعی خالی و ساده است. این بیان نشان‌دهنده آن است که هر دو مکان دارای ویژگی خاص و معنوی هستند، که می‌تواند به سادگی یا دوستی با طبیعت اشاره داشته باشد.
تو روز و شب افتاده دنبال او
که بی شک منم وارث مال او
هوش مصنوعی: تو همیشه در جستجوی او هستی، در حالی که بدون تردید من وارث دارایی‌های او هستم.
برو فکر دیگر کن ای معده تفت
که این خانه صد جا به تاراج رفت
هوش مصنوعی: به خودت بیا و دنبال کار دیگری برو، ای معده که این خانه بارها مورد آسیب قرار گرفته است.
نمودم به تو شطری از حال او
اگر بسته ای دیده در مال او
هوش مصنوعی: من تصویری از حال او به تو نشان دادم، اگر چشمت به مال او دوخته شده است.
برو خیمه زن بر قهستان نور
مگر بازگیری به ناورد و زور
هوش مصنوعی: به جایی برو که نور و روشنایی وجود دارد، وگرنه ممکن است در نبرد و کشمکش گرفتار شوی.
وگرنه خدنگ تو از شست رفت
به سر زن که کار تو از دست رفت
هوش مصنوعی: اگر دقت نکنی و مراقب نباشی، تیر حقت از چنگت می‌افتد و ممکن است به دیگران آسیب برساند، پس بهتر است در کارهایت هوشیار باشی.
دریغا کز آن آب شیرین گوار
لب تشنه و دیده اشکبار
هوش مصنوعی: ای کاش از آن آب شیرین و گوارا خبری بود، تا لب تشنه‌ام سیراب شود و اشک‌های چشمانم خشک شود.
نصیب تو آمد برو خون گری
زرت رفته یاقوت مکنون گری
هوش مصنوعی: قسمت خوبی از زندگی‌ات به تو رسیده، برو و از غم و اندوه خود بزنیم و حواست باشد که جواهرات پنهان درونت را نادیده نگیری.