گنجور

شمارهٔ ۲

کهن راهرو پیری از برزرود
چهل چله تن کاست بر جان فزود
به دانائی و دید و شور و شناخت
نفرمود یزدانش چندان نواخت
ولی روز وشب سال و مه زندگی
نکردی مگر در سر بندگی
تموز و دی و برگریز و بهار
هماره همی زیستی روزه دار
شبان شامگه تا به هنگام چاشت
نسودی بهم چشم شب زنده داشت
نمازی به نامیزد آغاز بام
همی از درازی کشیدی به شام
نه سودای مردم نه پروای دد
روانی دل آسوده از نیک و بد
ندانم چه بودش نهان زیر پوست
که با آن خوش آئین که آهنگ اوست
بهرگاه کش نوبت خورد بود
بخوردی فزون زآنچه در خورد بود
بسالی دو از بهر پاس چله
به ویرانی از روستا شد یله
به خاتون خویش از پی پرورش
سخن راند از کار خوان و خورش
شنیدم در آن روستا بهر زیست
خورش خوشتر از آش گاورس نیست
بهر شب یکی ژرف آکنده دیک
پرستار بردی بدان مرد نیک
بخوردی و پیرامن جایگاه
همی ساختی از پلیدی تباه
یکی باره زافکندنی شد بلند
به گردش وی اندر میان چله بند
چو هنگامه چله آمد بسر
برون شد همی خواستی چله گر
رها کرد پاپوش و شال و کلاه
بدرجست از آن چنبر مغزکاه
زن و مرد یک گله شبگیر را
پذیره شد از روستا پیر را
ببوسید نیک و بدش دست وپای
که ای رهروان را همی رهنمای
چه گل تازه زین بوستانت شکفت
روانت چه دید آشکار و نهفت
سپهر و زمین را چه دیدی سرشت
کدام است ما و ترا سرنوشت
نبرد از چه رست آتش و آب را
دوئی چیست بیداری وخواب را
بگو تا گرفتار و آزاد کیست
چه باشد خرابی و آباد چیست
به ما بینوایان همی کم و بیش
یکی بهره بخش از تماشای خویش
بگفتا بدان هستی دیر پای
که هر نیستی زوست هستی فزای
چهل روز از پیش و پس چپ و راست
دلم دیده بی کژی افکند و کاست
به چشم خرد آشکار و نهان
همی گه گرفته است دیدم جهان
مگو تا زمین هفت و گردون نه است
جهان زیر و بالا گه اندرگه است

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کهن راهرو پیری از برزرود
چهل چله تن کاست بر جان فزود
هوش مصنوعی: پیر دانایی از راهی قدیمی عبور می‌کند و در طول چهل سال تجربه، بر عمر خود می‌افزاید.
به دانائی و دید و شور و شناخت
نفرمود یزدانش چندان نواخت
هوش مصنوعی: خداوند به واسطه دانایی، بصیرت، شور و شناختش به او توجهی نکرد و او را مورد لطف و نوازش قرار نداد.
ولی روز وشب سال و مه زندگی
نکردی مگر در سر بندگی
هوش مصنوعی: اما تو در تمام روزها و شب‌ها، فارغ از سال و ماه، زندگی را فقط به خاطر بندگی و servitude گذرانده‌ای.
تموز و دی و برگریز و بهار
هماره همی زیستی روزه دار
هوش مصنوعی: ماه‌های گرم و سرد سال و تغییرات فصول همواره با زندگی روزه‌دار پیوند دارند.
شبان شامگه تا به هنگام چاشت
نسودی بهم چشم شب زنده داشت
هوش مصنوعی: در طول شب، تا صبح، بی‌خوابی کشیدم و شب را بیدار ماندم.
نمازی به نامیزد آغاز بام
همی از درازی کشیدی به شام
هوش مصنوعی: نمازی که در آغاز صبح خوانده می‌شود، به درازا کشیده شده و حالا به شب رسیده است.
نه سودای مردم نه پروای دد
روانی دل آسوده از نیک و بد
هوش مصنوعی: نه به فکر مردم هستم و نه نگران جان وحشی‌ها؛ دلم از خوب و بد آسوده است.
ندانم چه بودش نهان زیر پوست
که با آن خوش آئین که آهنگ اوست
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه چیزی در دل او پنهان است، که با وجود آن ظاهری زیبا و دلنشین، آهنگش مرا جذب می‌کند.
بهرگاه کش نوبت خورد بود
بخوردی فزون زآنچه در خورد بود
هوش مصنوعی: هرگاه که فرصت مناسب پیش آید، باید بیشتر از آنچه که معمول است، بهره‌برداری کرد.
بسالی دو از بهر پاس چله
به ویرانی از روستا شد یله
هوش مصنوعی: چندین سال برای گرامی‌داشت و نگهداری از زمستان، روستا به خاطر بی‌توجهی به ویرانی و نابودی دچار مشکل شد.
به خاتون خویش از پی پرورش
سخن راند از کار خوان و خورش
هوش مصنوعی: او درباره پرورش و تربیت خانمش صحبت کرد و از کارهای خانه و غذا یاد کرد.
شنیدم در آن روستا بهر زیست
خورش خوشتر از آش گاورس نیست
هوش مصنوعی: شنیده‌ام در آن روستا برای زندگی، خورشت بهتر از آش گاوی وجود ندارد.
بهر شب یکی ژرف آکنده دیک
پرستار بردی بدان مرد نیک
هوش مصنوعی: هر شب یکی عمیق صدای دیک پرستار به نزد آن مرد خوب می‌رسید.
بخوردی و پیرامن جایگاه
همی ساختی از پلیدی تباه
هوش مصنوعی: تو با خوردن و نوشیدن، دور و بر خود را از زشتی ها و پلیدی ها با ساختن یک مکان پاک و زیبا پر می کردی.
یکی باره زافکندنی شد بلند
به گردش وی اندر میان چله بند
هوش مصنوعی: یک بار او را به دور پرتاب کرد و در مرکز چله (بند) قرار داد.
چو هنگامه چله آمد بسر
برون شد همی خواستی چله گر
هوش مصنوعی: زمانی که فصل سرما و چله به پایان می‌رسد، همواره خواسته‌ای برای خروج از این فصل سرد وجود دارد.
رها کرد پاپوش و شال و کلاه
بدرجست از آن چنبر مغزکاه
هوش مصنوعی: کفش و شال و کلاه را کنار گذاشت و از آن حلقه تنگ خارج شد.
زن و مرد یک گله شبگیر را
پذیره شد از روستا پیر را
هوش مصنوعی: زن و مرد از روستا پیرمردی را در شب به خانه خود راه دادند و از او پذیرایی کردند.
ببوسید نیک و بدش دست وپای
که ای رهروان را همی رهنمای
هوش مصنوعی: ببوسیدن به معنی احترام و بزرگداشت است. در اینجا می‌گوید که به خوبی و بدی، چه خوب و چه بد، باید توجهی داشته باشید. ای مسافران و جویندگان راه، این نکته را به یاد داشته باشید که در مسیر زندگی، هر دو جنبه را باید مدنظر قرار دهید و از آن‌ها درس بگیرید.
چه گل تازه زین بوستانت شکفت
روانت چه دید آشکار و نهفت
هوش مصنوعی: چه گل زیبایی از این باغ بهاری شکوفا شده است! جان تو چه چیزهایی را به وضوح دیده و چه چیزهایی را در دل پنهان دارد!
سپهر و زمین را چه دیدی سرشت
کدام است ما و ترا سرنوشت
هوش مصنوعی: شما چه چیزی از آسمان و زمین دیده‌اید؟ ماهیت ما و سرنوشت شما چیست؟
نبرد از چه رست آتش و آب را
دوئی چیست بیداری وخواب را
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به تضاد میان آتش و آب و همچنین تفاوت بین بیداری و خواب اشاره می‌کند. این تضادها نشان‌دهنده دو حالت متفاوت هستند که هرکدام ویژگی‌ها و پیامدهای خاص خود را دارند. به عبارت دیگر، صحبت از دو قطب متضاد است که وجودشان به هم وابسته است و می‌تواند نشانه‌ای از تنش‌ها و چالش‌های موجود در زندگی باشد.
بگو تا گرفتار و آزاد کیست
چه باشد خرابی و آباد چیست
هوش مصنوعی: بگو که تا کی کسی در بند خواهد بود و چه زمانی آزاد خواهد شد. خرابی و آبادانی چه تفاوتی دارند؟
به ما بینوایان همی کم و بیش
یکی بهره بخش از تماشای خویش
هوش مصنوعی: به ما که در فقر و نیاز بسر می‌بریم، هرچند کم و بیش، یک سهم و بهره از تماشای زیبایی‌ها و جذابیت‌های زندگی عطا کن.
بگفتا بدان هستی دیر پای
که هر نیستی زوست هستی فزای
هوش مصنوعی: او گفت: به وجودی که پایدار و دیرینه است، توجه کن که هر چیزی که وجود ندارد، از آن وجودی سرچشمه می‌گیرد و به آن وابسته است.
چهل روز از پیش و پس چپ و راست
دلم دیده بی کژی افکند و کاست
هوش مصنوعی: چهل روز است که دلم به چپ و راست نگاه کرده و هرچه می‌بیند، بدون هیچ گونه نقص و ایرادی نیست.
به چشم خرد آشکار و نهان
همی گه گرفته است دیدم جهان
هوش مصنوعی: به چشم عقل و درک، جهان به صورت روشن و پنهان دیده می‌شود و در هر زمانی که نگاهی به آن می‌کنم، از جوانب مختلف آن مطلع می‌شوم.
مگو تا زمین هفت و گردون نه است
جهان زیر و بالا گه اندرگه است
هوش مصنوعی: نگو تا زمانی که زمین و آسمان وجود دارند، دنیا در حال تغییر و تحول است و گاهی بالا و گاهی پایین می‌رود.