گنجور

شمارهٔ ۱

پری چهری از پرده دامغان
نه دیرینه روز و نه تازه جوان
به مردی کهن از در همسری
جوان ساخت مهر زنا شوهری
نکو خورد و خفتی برانگیختند
چو شیر و شکر در هم آمیختند
ز انداز جفتی و پیوستنی
پدید آمدش رنگ آبستنی
دمی گفت پهلو دمی گفت دل
گهی خفت بر خاک و گه خورد گل
چنان خیک از باد مغز از ورم
همی تا به نه مه برآمد شکم
به ناف اندرش درد زادن گرفت
فرا پشت و پهلو فتادن گرفت
بر او گرد گردیده همسایگان
به درگاه بر دیده دایگان
پدر چون فزون مهر فرزند داشت
سر و سیم در راه دلبند داشت
پی برخی رود والانشان
روان بر سر بزم گوهرفشان
کند تا یکی سور انده نورد
به رامشگران زر فرستاد مرد
بیاراست بام و در از گسترش
بپرداخت بس خسروانی خورش
سرایندگان با نی و چنگ و رود
به ناهید یازان نوای سرود
شد از گوهر جام و یاقوت می
سرا شرم مشکوی جمشید و کی
بر و بوم از گونه گون خواسته
زمین آسمانی شد آراسته
چو گردید زاینده را درد بیش
بخواندند ماماچگان را به پیش
شتاب از پی پاس فرزند را
بخواندند ماماچه ای چند را
یکی دست و دیگر گرفتش کران
نشاندندش با رنج های گران
به دستی که آمد زنان را سرشت
گشادند خشتک، نهادند خشت
فراخشت با یک جهان درد وداد
همی زور کرد آن زن مرد زاد
به صد زاری و زور از آن شوربخت
جدا شد یکی باد بدبوی سخت
چه باد آنکه نتوان به هیچش ستود
تو گوئی که آوای خمپاره بود
زن و مرد مشکوی از آن گوزگند
به دیوار رخ، لب پر از پوزخند
شکم ساخت چو از باد خاتون تهی
پرستار زی خواجه برد آگهی
که آن مایه اندوه و تیمار و رنج
که بردیم بر بانوی بادسنج
ز بی مهری خاک آتش نهاد
چو بی آب گوهر بر آمد بباد
سزدگر دلت شاد و خرسند نیست
که جز باد نه ماهه فرزند نیست
چو بشنید پیر از پرستار گفت
گران گشت با در دو تیمار جفت
بپیچید از تاب تیمار و درد
به چشم آب خونین به لب باد سرد
که چون من به گیتی بد افتاد کیست
مرا زاد باید همی باد چیست
کهن پیری از خاک خاور زمین
به رای و خرد پس نگر، پیش بین
خداوند مهر و نوا و نواخت
هنرور خردمند و مردم شناخت
بخندید و با خواجه گفت ای شگفت
همه بوده ها باد باید گرفت
جز آنان که سردار یل با درود
در آن نامه نامی از ایشان سرود
بکاوی اگر تخمه آدمی
نیابی در او گوهر مردمی
به گوهر یکی باد رامش فزای
به از یک جهان رود مردم گزای

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پری چهری از پرده دامغان
نه دیرینه روز و نه تازه جوان
هوش مصنوعی: پری زیبا از دیار دامغان آمده است، نه این که بسیار پیر باشد و نه خیلی جوان.
به مردی کهن از در همسری
جوان ساخت مهر زنا شوهری
هوش مصنوعی: مردی کهن در زندگی مشترک خود با زنی جوان، عشق و محبت را تجربه کرد و در این رابطه، پیوندی عمیق و مستحکم برقرار نمود.
نکو خورد و خفتی برانگیختند
چو شیر و شکر در هم آمیختند
هوش مصنوعی: او به خوشی و زیبایی خوراکی خورد و بعد خوابش برد. مانند شیر و شکر که با هم ترکیب می‌شوند.
ز انداز جفتی و پیوستنی
پدید آمدش رنگ آبستنی
هوش مصنوعی: از ارتباط و نزدیکی دو چیز، حالتی خاص و تازه به وجود می‌آید که شبیه به حالت بارداری است.
دمی گفت پهلو دمی گفت دل
گهی خفت بر خاک و گه خورد گل
هوش مصنوعی: یک لحظه دردی در دل دارم و لحظه‌ای دیگر آرامش می‌یابم. گاهی روی زمین می‌خوابم و گاهی گل را می‌نوشم.
چنان خیک از باد مغز از ورم
همی تا به نه مه برآمد شکم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد در اینجا درباره‌ی تغییرات و تحولات اشاره شده است. گویا شخص یا موضوعی به خاطر پر شدن از مسائل یا فشارهای بیرونی، دچار حالت‌های فیزیکی خاصی شده و در نتیجه، حالتی غیرعادی به خود گرفته است. به نوعی می‌توان گفت که اثرات عوامل خارجی باعث بروز شرایطی خاص در او شده است.
به ناف اندرش درد زادن گرفت
فرا پشت و پهلو فتادن گرفت
هوش مصنوعی: در دلش درد زایمان آغاز شده و به خاطر آن به پشت و پهلو افتاده است.
بر او گرد گردیده همسایگان
به درگاه بر دیده دایگان
هوش مصنوعی: همسایگان بر او جمع شده‌اند و به درگاهش آمده‌اند و به او احترام می‌گذارند.
پدر چون فزون مهر فرزند داشت
سر و سیم در راه دلبند داشت
هوش مصنوعی: پدر به خاطر عشق و علاقه‌ای که به فرزندش داشت، تمام تلاش خود را کرد تا بهترین امکانات و شرایط را برای او فراهم کند.
پی برخی رود والانشان
روان بر سر بزم گوهرفشان
هوش مصنوعی: برخی به سوی آب روان می‌روند و در میان میهمانی، زیبایی‌ها و جواهرات خود را به نمایش می‌گذارند.
کند تا یکی سور انده نورد
به رامشگران زر فرستاد مرد
هوش مصنوعی: مردی تصمیم می‌گیرد تا برای شادی و خوشحالی خود و دیگران، طلا و زر را به جشن و سرور بفرستد.
بیاراست بام و در از گسترش
بپرداخت بس خسروانی خورش
هوش مصنوعی: بام و در را به زیبایی تزئین کرد و با شکوهی شایسته‌ی پادشاهی خورشید آماده ساخت.
سرایندگان با نی و چنگ و رود
به ناهید یازان نوای سرود
هوش مصنوعی: سرایندگان با نی و چنگ و آواز خوش، به ناهید (الهه عشق و زیبایی) آهنگ‌های تازه و دل‌انگیز می‌سرایند.
شد از گوهر جام و یاقوت می
سرا شرم مشکوی جمشید و کی
هوش مصنوعی: به سبب زیبایی و ارزش گوهرها و یاقوت‌ها، زیبایی و شکوه مشکی که متعلق به جمشید و کی‌است، در برابر آن خجالت می‌کشد.
بر و بوم از گونه گون خواسته
زمین آسمانی شد آراسته
هوش مصنوعی: زمین و آسمان با زیبایی‌های مختلف خود تزئین و آراسته شده‌اند.
چو گردید زاینده را درد بیش
بخواندند ماماچگان را به پیش
هوش مصنوعی: وقتی که زاینده دچار درد شدید می‌شود، ماماها را به جلو می‌خوانند.
شتاب از پی پاس فرزند را
بخواندند ماماچه ای چند را
هوش مصنوعی: مادر چند بچه به سرعت فرزندانش را صدا زد.
یکی دست و دیگر گرفتش کران
نشاندندش با رنج های گران
هوش مصنوعی: یک طرف را به دقت گرفته بودند و آن طرف دیگر را با زحمت‌های سنگین نشاندند.
به دستی که آمد زنان را سرشت
گشادند خشتک، نهادند خشت
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف نوعی فرایند یا عمل می‌پردازد که در آن به وسیله یک نیروی خاص یا قدرت، ساختار یا قالبی برای زنان ایجاد شده است. به عبارتی، به موقعیتی اشاره دارد که در آن، شرایط یا محدودیت‌هایی برای زنان در نظر گرفته شده که از یک منظر می‌تواند نمادی از فشارها یا القاهای اجتماعی باشد.
فراخشت با یک جهان درد وداد
همی زور کرد آن زن مرد زاد
هوش مصنوعی: آن زن با تمام توان خود به مقابله با درد و رنجی که در جهان وجود داشت، برخاست و تلاش کرد.
به صد زاری و زور از آن شوربخت
جدا شد یکی باد بدبوی سخت
هوش مصنوعی: با زحمت و فریاد فراوان، یکی از بدبختی‌ها با بادی بدبو و قوی از او جدا شد.
چه باد آنکه نتوان به هیچش ستود
تو گوئی که آوای خمپاره بود
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که برخی افراد یا خصایل آن‌قدر ناپسند و نامطلوب هستند که حتی نمی‌توان به آن‌ها امتیاز یا ویژگی مثبتی اختصاص داد. شاعر با استفاده از تشبیه به آوای خمپاره، می‌خواهد نشان دهد که وجود آن‌ها مانند صدای انفجار است، که ناخوشایند و رنج‌آور است.
زن و مرد مشکوی از آن گوزگند
به دیوار رخ، لب پر از پوزخند
هوش مصنوعی: زن و مردی در کنار هم نشسته‌اند، یکدیگر را به چشمی شاداب و خندان نگاه می‌کنند و لب‌هایشان پر از خنده و سرخوشی است.
شکم ساخت چو از باد خاتون تهی
پرستار زی خواجه برد آگهی
هوش مصنوعی: پس از اینکه آن بانوی والا شکم خود را از باد پر کرد، پرستار به آگاهی از خواجه رفت.
که آن مایه اندوه و تیمار و رنج
که بردیم بر بانوی بادسنج
هوش مصنوعی: همان طور که دلتنگی و درد و رنجی را که برای بانوی بادسنج تحمل کرده‌ایم، مشخص می‌کند.
ز بی مهری خاک آتش نهاد
چو بی آب گوهر بر آمد بباد
هوش مصنوعی: از بی‌مهری زمین، آتش فرود آمد؛ همان‌طور که وقتی گوهر از آب محروم باشد، در باد پخش می‌شود.
سزدگر دلت شاد و خرسند نیست
که جز باد نه ماهه فرزند نیست
هوش مصنوعی: اگر دلت شاد و خوشحال نیست، به این دلیل است که چیزی جز زودگذر در زندگی‌ات وجود ندارد و هیچ کدام ماندگار نیستند.
چو بشنید پیر از پرستار گفت
گران گشت با در دو تیمار جفت
هوش مصنوعی: وقتی پیر از پرستار شنید، احساس کرد که کارش سخت‌تر شده و بیشتر به دو نفر نیاز دارد تا به او رسیدگی کنند.
بپیچید از تاب تیمار و درد
به چشم آب خونین به لب باد سرد
هوش مصنوعی: به خاطر عاطفه و درد دل، از غم و رنج دوری کنید و در چشمان‌تان همچون قطره‌های خونین، احساسات غمگین را با نسیم سرما به لب‌هایتان برسانید.
که چون من به گیتی بد افتاد کیست
مرا زاد باید همی باد چیست
هوش مصنوعی: در دنیا که به من بد می‌گذرد، چه کسی می‌تواند به من کمک کند و من را از این حال نجات دهد؟ آیا این باد است که می‌تواند به من رحم کند؟
کهن پیری از خاک خاور زمین
به رای و خرد پس نگر، پیش بین
هوش مصنوعی: از خاک سرزمین خاور، پیر کهن به تجربه و عقل، به گذشته نگاهی می‌کند و آینده را پیش‌بینی می‌نماید.
خداوند مهر و نوا و نواخت
هنرور خردمند و مردم شناخت
هوش مصنوعی: خداوند به هنرمندان و خردمندان محبت و توجه می‌کند و آنها را می‌شناسد.
بخندید و با خواجه گفت ای شگفت
همه بوده ها باد باید گرفت
هوش مصنوعی: با خنده به خواجه گفت: عجیب است، باید تمام آنچه که وجود دارد را فراموش کنیم.
جز آنان که سردار یل با درود
در آن نامه نامی از ایشان سرود
هوش مصنوعی: جز افرادی که سردار بزرگی در نامه‌اش به آن‌ها سلامی ویژه فرستاده است.
بکاوی اگر تخمه آدمی
نیابی در او گوهر مردمی
هوش مصنوعی: اگر در درون انسان‌ها به جستجوی آنها بپردازی و به عمق وجودشان نگاهی بیندازی، نخواهی یافت که در آنها چیزی به نام انسانیت و شرافت وجود دارد.
به گوهر یکی باد رامش فزای
به از یک جهان رود مردم گزای
هوش مصنوعی: بهتر است گاهی از لذت‌های کوچک و دلنشین زندگی بهره‌مند شویم تا اینکه به دنبال چیزهای بزرگ و دور از دسترس باشیم که ممکن است ما را غمگین کند.