گنجور

بخش ۷

دریغ آن بزم جان افزای شیرین
دریغ آن عز و استغنای شیرین
خوش آن صوت ندرنای وهویلا
خروش و جوش شم شم شور لیلا
دریغ آهنگ خوب ریزه ریزه
که می خواند آن سهی قد نیم خیزه
دریغ آن خاستن آه آن نشستن
دریغ آن کج شدن تنگل شکستن
دریغ آن شق شدن و آن چرخ دادن
دریغ آن خم شدن و آن ایستادن
دریغ آن گوشت کوبیدن نشسته
دریغ آن غمزه های جسته جسته
دریغ آن با حریفان پیله وی
دریغ آن جان فزا غربیله وی
دریغ آن پاک کردن ها به هنگام
لب ساغرکشان از رشحه جام
دریغ آن دست بر آن زیر غبغب
دریغ آن بوسه های گوشه لب
دریغ آن های و هوی باده خواران
که خوردی کوب از آن رعدبهاران
دریغ آن رفتنش از بزم بیرون
دریغ آن بازگشت چست موزون
دریغ آن پی سپردن نرم نرمش
دریغ آن سر به جیب از فرط شرمش
دریغ آن جستن از جا بهر تعظیم
همه بر کش نهاده دست تسلیم
دریغ آن جان من بنشین شیرین
دریغ آن خوش سیاق آئین شیرین
دریغ آن باز از نو صف زدن ها
دریغ آن دف زدن و ان کف زدن ها
دریغ آن داستان بره بازی
به روی ناف شیرین اسب تازی
سماع و نغمه بوبو دریغا
از آن هنگامه پستو دریغا
دریغ آن خنده سرشار ساقی
دریغ آن خوش ادا گفتار ساقی
دریغ آن در دویدن حرو حرها
دریغ آن خفتن و آن خرو خرها
دریغ آن خنده های هق هق من
دریغ آن گریه های فق فق من
دریغ آن نوبت بیهوشی تو
دریغ آن خفته بازی گوشی تو
دریغ آن میوه های گونه گونه
دریغ آن نان کال و ترب و پونه
دریغ آن قاب چیز و آن خورش ها
دریغ آن عیش ها و آن پرورش ها
دریغ آن سفره با آجیل رنگین
دریغ آن نقل های نغز و شیرین
دریغا کز چنین بزم طرب پی
که نامد جز خروش بربط ونی
کنون ناید ز ضرب خصم فیروز
به جز تپ تاپ چوب و غرغر گوز
یکی گوید امان ای وای پشتم
یکی گوید گلندام آه کشتم
یکی زوزه کنان با گردن خرد
که یارب چند کف مغزی توان خورد
یکی گوید فغان کز گردش هور
فزرت ما بکلی گشت قمصور
یکی گوید دماغم آه خون شد
یکی گوید کلاهم وای چون شد
یکی گوید که با این ریش گنده
چسان بیرون روم از خانه بنده
یکی گوید چه وضع است اینکه مردم
یکی گوید چه گه بود اینکه خوردم
دریغ آن دم که بر در دق و دق شد
دریغ آن دم که گفتم آه لق شد
دریغ آن پیر مرد شیرخواره
که می گشت از پی آن ماه پاره
فروزد چنگ از نیکو وفاقی
ز روی عجز در دامان ساقی
که ای ساقی ز تپ تاپ «قدم خیر»
نه جان من می برم بیرون نه غیر
پس از من چون شدم قربان شیرین
غرض جان شما و جان شیرین
اگر من جان سپارم هیچ غم نیست
که شیرین را چو من فرهاد کم نیست
چه غم گیتی سر آرد گر به من روز
نباشد گو به عالم یک گلنگوز
چه اینجا و چه آن فرخنده محفل
مباش از حال شیرین هیچ غافل
که گر افتد بر او چشم دل افروز
سیه سازد بر او فرهاد سان روز
چو من مگذار گردد تیره روزش
نگه داری نما از نیم سوزش
دریغا آن سفارش های دالان
از آن بیچاره کج گشته پالان
دریغ آن گشتن آگه از سحرگاه
ز سر کار ما سردار کین خواه
دریغ آن بر وثاق ما شبیخون
دریغ آن گردش اختر دگرگون
دریغا آن زمان کز ترس بستو
خرامان گشت شیرین سوی پستو
دریغ آن گاه خشم و گه تبسم
دریغ آن گه خموشی گه تکلم
دریغا آن قبا پوشیدن وی
دریغا آن زکین جوشیدن وی
دریغا آن کله بر سر نهادن
دریغ آن زلف مشکین تاب دادن
دریغ آن شال بستن بر میان بر
زدن خود بر میان مردانه خنجر
دریغ آن رفتن شیرین خرامش
دریغ آن لندلند گام گامش
دریغ آن خواندن از تشویش افسون
دریغ آن تاختن از خانه بیرون
دریغ آن گشتن از پشت طویله
دریغ آن کردن از مستیش پیله
دریغ آن دستمال زرد کج بر
که بود از فندق و نقل و هلوپر
دریغ آن مشورت های نپخته
دریغ آن خنده های روی تخته
دریغ آن در شدن خصمان به خانه
همه بر کف چماق و تازیانه
دریغ آن سیر کردن خیره خیره
میان گنجه و دولاب و زیره
مگر جویند از شیرین نشان باز
کنند آن تیره زاغان صیدشهباز
دریغ آن از لگد درها شکستن
به آجر تارک سرها شکستن
دریغ آن حمله ظالم کنیزان
که می شد دیو از وحشت گریزان
دریغ آن فرش برچیدن ز محفل
که این داغم نخواهد رفت از دل
دریغ آن حمله ها و آن صف دریدن
دریغ آن نی شکستن دف دریدن
دریغ آن شیشه های نیمه بر طاق
که از عطرش معنبر بود آفاق
ربود از طاق یک یک را جرقی
روان بر سنگ سر کو زد شرقی
دریغ آن باده های مستی انگیز
که بر نوشین لبان شد دردی آمیز
دریغا بخت و آن بیچارگی ها
دریغا ما و آن آوارگی ها
دریغا کآن همه طی شد دریغا
دریغا ای دریغا ای دریغا

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دریغ آن بزم جان افزای شیرین
دریغ آن عز و استغنای شیرین
هوش مصنوعی: درد و افسوس بر آن جشن و محفل دل‌انگیز وجود شیرین، درد و افسوس بر آن شکوه و بی‌نیازی شیرین.
خوش آن صوت ندرنای وهویلا
خروش و جوش شم شم شور لیلا
هوش مصنوعی: صدای دلنشین نغمه و ناله، سرشار از هیجان و شور زندگی است. این صدا مانند جویبارهای پرخروش، حس شوری و شوریدگی را به ارمغان می‌آورد.
دریغ آهنگ خوب ریزه ریزه
که می خواند آن سهی قد نیم خیزه
هوش مصنوعی: آه از صدای دلنواز و ملایم که آن دختر زیبا و قد بلندی که به آرامی برمی‌خیزد، می‌خواند.
دریغ آن خاستن آه آن نشستن
دریغ آن کج شدن تنگل شکستن
هوش مصنوعی: افسوس بر آن لحظه‌ای که بلند شدم، آنگاه که نشستم، و نیز بر آن زمان که خم شدم و آن تنگناهایی که شکستند.
دریغ آن شق شدن و آن چرخ دادن
دریغ آن خم شدن و آن ایستادن
هوش مصنوعی: ای کاش آن لحظه‌ای که وضعیت تغییر کرد، آن چرخش و آن خم شدن را در خاطر می‌داشتیم، و افسوس بر آن ایستادن‌ها.
دریغ آن گوشت کوبیدن نشسته
دریغ آن غمزه های جسته جسته
هوش مصنوعی: متأسفانه، از دست دادن لحظات زیبا و خوشایند زندگی، باعث اندوه و تأسف است. این غصه به خاطر ناز و عشوه‌هایی است که گاه و بیگاه به دل می‌نشیند.
دریغ آن با حریفان پیله وی
دریغ آن جان فزا غربیله وی
هوش مصنوعی: نخست باید از هدر رفتن فرصتی گران‌بها با رقبای نالایق گله کرد، چرا که این مسئله باعث از دست دادن لذت و شوق زندگی می‌شود.
دریغ آن پاک کردن ها به هنگام
لب ساغرکشان از رشحه جام
هوش مصنوعی: ای کاش آن لحظات دلنشین و بی‌خیالی که در کنار لب ساغر نشسته بودیم و از زیبایی زندگی و شادی‌هایش بهره‌مند می‌شدیم، هنوز هم ادامه داشت.
دریغ آن دست بر آن زیر غبغب
دریغ آن بوسه های گوشه لب
هوش مصنوعی: متأسفانه، حسرت می‌خورم بر آن دستی که به زیر چانه رفت و بر آن بوسه‌هایی که در گوشه لب نثار شد.
دریغ آن های و هوی باده خواران
که خوردی کوب از آن رعدبهاران
هوش مصنوعی: افسوس بر آن لذت‌های شاداب و پرسر و صدای نوشندگان شراب که به خاطر طراوت و شگفتی‌های بهاری، نوشیدند و از آن لذت بردند.
دریغ آن رفتنش از بزم بیرون
دریغ آن بازگشت چست موزون
هوش مصنوعی: نرمش و شادابی او وقتی که از جمع ما رفت، و حالتی که داشت وقتی دوباره به جمع برگشت، افسوس‌انگیز است.
دریغ آن پی سپردن نرم نرمش
دریغ آن سر به جیب از فرط شرمش
هوش مصنوعی: افسوس بر آنکه به آرامی او را دنبال کردم و افسوس بر آنکه به خاطر شرمش سر را زیر لباس خود پنهان کرده است.
دریغ آن جستن از جا بهر تعظیم
همه بر کش نهاده دست تسلیم
هوش مصنوعی: ای کاش در این روزگار، احترام و تعظیم را به جا بیاوریم و دست از خودخواهی برداریم و به جای کبر و خودپسندی، تسلیم و فروتنی را پیشه کنیم.
دریغ آن جان من بنشین شیرین
دریغ آن خوش سیاق آئین شیرین
هوش مصنوعی: آه، افسوس بر جان من که در حسرت نشستن کنار تو است، افسوس بر آن زیبایی و لطافت خاصی که در رفتار تو وجود داشت.
دریغ آن باز از نو صف زدن ها
دریغ آن دف زدن و ان کف زدن ها
هوش مصنوعی: افسوس به خاطر آن صف‌های مکرر و تکراری که به راه می‌افتادند، افسوس به خاطر نواختن دف و دست زدن‌ها.
دریغ آن داستان بره بازی
به روی ناف شیرین اسب تازی
هوش مصنوعی: ای کاش داستان بره‌ای که به راحتی با شیرین‌کاری‌های اسب تازی بازی می‌کند، فراموش نشود.
سماع و نغمه بوبو دریغا
از آن هنگامه پستو دریغا
هوش مصنوعی: خوشحالی و سرود بوبو، افسوس که آن شور و شوق گذشته دیگر نیست.
دریغ آن خنده سرشار ساقی
دریغ آن خوش ادا گفتار ساقی
هوش مصنوعی: ای کاش که همان خنده شاداب ساقی و آن گفتار دلنوازش را دوباره داشته باشم.
دریغ آن در دویدن حرو حرها
دریغ آن خفتن و آن خرو خرها
هوش مصنوعی: ای کاش آن دویدن و شادی‌ها و جشن‌ها را نداشتیم، ای کاش آن خواب و آرامش و زندگی بی‌دغدغه را نیز از دست نمی‌دادیم.
دریغ آن خنده های هق هق من
دریغ آن گریه های فق فق من
هوش مصنوعی: ای کاش که دوباره می‌توانستم آن خنده‌های از عمق دل و آن گریه‌های آرام و ممتد خود را تجربه کنم.
دریغ آن نوبت بیهوشی تو
دریغ آن خفته بازی گوشی تو
هوش مصنوعی: حیف که زمان بی‌خبر بودن تو به پایان رسید و افسوس برای آن لحظات شادی و سرگرمی‌ات که سپری شد.
دریغ آن میوه های گونه گونه
دریغ آن نان کال و ترب و پونه
هوش مصنوعی: حیف آن میوه‌های مختلف، حیف آن نان بی‌کیفیت و سبزی‌ها مثل ترب و پونه.
دریغ آن قاب چیز و آن خورش ها
دریغ آن عیش ها و آن پرورش ها
هوش مصنوعی: حیف از آن زیبایی و آن لذت‌ها، حیف از آن شادی‌ها و آن رشد و پرورش‌ها.
دریغ آن سفره با آجیل رنگین
دریغ آن نقل های نغز و شیرین
هوش مصنوعی: متأسفم که آن سفره‌ی زیبا با تنقلات رنگارنگ و شیرین را از دست داده‌ایم.
دریغا کز چنین بزم طرب پی
که نامد جز خروش بربط ونی
هوش مصنوعی: ای کاش از این جشن شادمانی، جز صدای ساز و نوا چیزی باقی نمی‌ماند.
کنون ناید ز ضرب خصم فیروز
به جز تپ تاپ چوب و غرغر گوز
هوش مصنوعی: الان از ضربه‌های دشمن پیروزی نمی‌آید، جز صدای تپ‌تپ چوب و غرغر و صداهای دیگر.
یکی گوید امان ای وای پشتم
یکی گوید گلندام آه کشتم
هوش مصنوعی: یکی می‌گوید ای کاش پشتم راحت باشد، و دیگری می‌گوید که آیا با چهره‌ام مشکل دارم که باعث آزارم شده؟
یکی زوزه کنان با گردن خرد
که یارب چند کف مغزی توان خورد
هوش مصنوعی: شخصی با ناله و زاری و سر کوچک می‌گوید: ای کاش چند دانه مغز (فهم و دانش) بتوانم بخورم!
یکی گوید فغان کز گردش هور
فزرت ما بکلی گشت قمصور
هوش مصنوعی: یکی از افراد می‌گوید که به خاطر چرخش خورشید، ما به طور کامل دچار دلسردی و افسردگی شده‌ایم.
یکی گوید دماغم آه خون شد
یکی گوید کلاهم وای چون شد
هوش مصنوعی: یک نفر می‌گوید که دلش پر از غم و درد شده و از وضعیتش ناراحت است، و نفر دیگری می‌گوید که به خاطر شرایطش احساس شرمندگی و خجالت می‌کند.
یکی گوید که با این ریش گنده
چسان بیرون روم از خانه بنده
هوش مصنوعی: کسی می‌گوید با این ریش بزرگ چطور می‌توانم از خانه بیرون بروم؟
یکی گوید چه وضع است اینکه مردم
یکی گوید چه گه بود اینکه خوردم
هوش مصنوعی: یکی می‌پرسد چه حالتی است که مردم دارند و دیگری می‌پرسد چه چیزهایی خورده‌ام.
دریغ آن دم که بر در دق و دق شد
دریغ آن دم که گفتم آه لق شد
هوش مصنوعی: متأسفم که لحظه‌ای را که دق‌دق زدم و زنگ در به صدا درآمد، از دست دادم. افسوس که در آن لحظه گفتم: "آه، دیگر دیر شده است".
دریغ آن پیر مرد شیرخواره
که می گشت از پی آن ماه پاره
هوش مصنوعی: شاید بد نباشد که در مورد آن پیرمردی فکر کنیم که به دنبال چیزی ارزشمند و نادر می‌گشت. او به شدت به دنبال آن هدف بود، اما در نهایت متوجه شد که نمیتواند به آن دست یابد و این موضوع برایش بسیار ناامیدکننده و تأثیرگذار بود. حسرت او به خاطر ناکامی در رسیدن به آرزویش احساس می‌شود.
فروزد چنگ از نیکو وفاقی
ز روی عجز در دامان ساقی
هوش مصنوعی: از روی ناتوانی، چنگ دلنوازی به سازوکار زیبای عشق می‌زند.
که ای ساقی ز تپ تاپ «قدم خیر»
نه جان من می برم بیرون نه غیر
هوش مصنوعی: ای ساقی، از صدای قدم خیر بر می‌خیزم، نه جان من را بیرون می‌برم و نه چیز دیگری.
پس از من چون شدم قربان شیرین
غرض جان شما و جان شیرین
هوش مصنوعی: پس از من، وقتی که دیگر نیستم، شما چقدر برای من ارزشمند و عزیز هستید، همچنان که جان شیرین من برای من اهمیت دارد.
اگر من جان سپارم هیچ غم نیست
که شیرین را چو من فرهاد کم نیست
هوش مصنوعی: اگر من جانم را فدای عشق کنم، هیچ ناراحتی‌ای نیست، چون کسی مانند من برای شیرین کم نیست.
چه غم گیتی سر آرد گر به من روز
نباشد گو به عالم یک گلنگوز
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا روزی نباشد و من غمی نداشته باشم، چه اهمیتی دارد؟ به عالم بگو که فقط یک گل در اینجا شکفتن کافی است.
چه اینجا و چه آن فرخنده محفل
مباش از حال شیرین هیچ غافل
هوش مصنوعی: در هر جایی که هستی، چه در جمع شاد و چه در هر مکان دیگری، هرگز از حال خوشی که داری غافل نشو.
که گر افتد بر او چشم دل افروز
سیه سازد بر او فرهاد سان روز
هوش مصنوعی: اگر نگاه دل‌نواز کسی به او بیفتد، مانند فرهاد که بر یخ‌های سخت کار کرد، روزش را سیاه می‌کند.
چو من مگذار گردد تیره روزش
نگه داری نما از نیم سوزش
هوش مصنوعی: اگر من نباشم، روزگار او تیره و تار خواهد شد، پس از شعله کوچک عشق او محافظت کن.
دریغا آن سفارش های دالان
از آن بیچاره کج گشته پالان
هوش مصنوعی: ای کاش آن توصیه‌ها و مشاوره‌های کهنه، که به آن مرد درمانده داده شده بود، دیده نمی‌شد که به کجی و نادرستی افتاده‌اند.
دریغ آن گشتن آگه از سحرگاه
ز سر کار ما سردار کین خواه
هوش مصنوعی: ای کاش کسی از صبح زود از کار ما که با جنگجویان سر و کار دارد، آگاه می‌شد.
دریغ آن بر وثاق ما شبیخون
دریغ آن گردش اختر دگرگون
هوش مصنوعی: خوشا آنکه در شبانگاه وفاداری، دلتنگی ما را از یاد نبرد؛ افسوس بر آنکه ستاره‌ها به دور خود می‌چرخند و وضع ما را دگرگون می‌کنند.
دریغا آن زمان کز ترس بستو
خرامان گشت شیرین سوی پستو
هوش مصنوعی: ای کاش آن زمانی را می‌دیدیم که شیرین از ترس به آرامی و با احتیاط به سمت پناهگاه می‌رفت.
دریغ آن گاه خشم و گه تبسم
دریغ آن گه خموشی گه تکلم
هوش مصنوعی: زندگی پر از لحظات متنوع است؛ بعضی اوقات ما عصبانی هستیم و در برخی دیگر لبخند به لب داریم. گاهی سکوت می‌کنیم و گاهی صحبت می‌کنیم. این تحولات، نشان‌دهنده‌ی طبیعت انسانی و احساسات ما هستند.
دریغا آن قبا پوشیدن وی
دریغا آن زکین جوشیدن وی
هوش مصنوعی: ای کاش آن لباس را بر تن می‌کرد و ای کاش آن شور و حال را در خود می‌پرورد.
دریغا آن کله بر سر نهادن
دریغ آن زلف مشکین تاب دادن
هوش مصنوعی: ای کاش که آن سر را بر شانه‌هایم بگذارم و ای کاش که آن زلف‌های مشکی را با مهر و محبت در دستانم تاب بدهم.
دریغ آن شال بستن بر میان بر
زدن خود بر میان مردانه خنجر
هوش مصنوعی: متاسفانه، بر این باورم که شایسته است که به خاطر تواضع و شجاعت، از خودگذشتگی و فداکاری در برابر خطرات یاد کرد. خیلی آزاردهنده است که انسان‌هایی با این صفات به راحتی مورد بی‌احترامی قرار گیرند.
دریغ آن رفتن شیرین خرامش
دریغ آن لندلند گام گامش
هوش مصنوعی: حسرت می‌خورم که آن رفتن زیبا و نرمش را فراموش کنم، حسرت دارم بر آن قدم‌های دلچسب و دل‌نشینش.
دریغ آن خواندن از تشویش افسون
دریغ آن تاختن از خانه بیرون
هوش مصنوعی: متن اشاره به حسرت و افسوس دارد. شخصی از فرار کردن و خارج شدن از یک وضعیت نگران است و همچنین به یادآوری زحمات و انرژی صرف شده برای خواندن و یادگیری احساس ناراحتی می‌کند. به نوعی، او حس می‌کند که این تلاش‌ها و جنب و جوش‌ها بی‌نتیجه بوده‌اند و از تصمیم‌گیری‌های غیرمفید پشیمان است.
دریغ آن گشتن از پشت طویله
دریغ آن کردن از مستیش پیله
هوش مصنوعی: افسوس بر این است که از پشت طویله بیرون نروم و افسوس بر این که از حال سر خوشی خودم دست بکشم.
دریغ آن دستمال زرد کج بر
که بود از فندق و نقل و هلوپر
هوش مصنوعی: حسرت و افسوس بر آن دستمال زرد که در آن مجموعه‌ای از فندق، نقل و هلو قرار داشت.
دریغ آن مشورت های نپخته
دریغ آن خنده های روی تخته
هوش مصنوعی: نکوهش از مشورت‌های ناپخته و بی‌فایده و همچنین حسرت بر خندیدن‌هایی که در حالتی بی‌فکر و سطحی انجام شده‌اند.
دریغ آن در شدن خصمان به خانه
همه بر کف چماق و تازیانه
هوش مصنوعی: متأسفانه، در زمان ورود دشمنان، همه به دامان خشونت و ضرب و شتم روی می‌آورند.
دریغ آن سیر کردن خیره خیره
میان گنجه و دولاب و زیره
هوش مصنوعی: چقدر تأسف‌بار است که وقت و انرژی‌ام را صرف نگاه کردن به اشیاء و لوازم داخل قفسه‌ها و جای‌ها کنم.
مگر جویند از شیرین نشان باز
کنند آن تیره زاغان صیدشهباز
هوش مصنوعی: آیا آن سیاه پرندگانی که به دنبال نشانی از شیرینی هستند، نمی‌توانند شکارباز را دوباره پیدا کنند؟
دریغ آن از لگد درها شکستن
به آجر تارک سرها شکستن
هوش مصنوعی: افسوس که برای رسیدن به هدف، به جای استفاده از روش‌های منطقی و معقول، به سراغ راه‌های خشن و ویرانگر رفته‌اند. در واقع، رفتاری ناپسند نشان می‌دهند که تنها به تخریب و آسیب می‌انجامد.
دریغ آن حمله ظالم کنیزان
که می شد دیو از وحشت گریزان
هوش مصنوعی: ای کاش آن حمله ی ظالمی که کنیزان را ترساند، باعث می شد که دیوها نیز از ترس فرار کنند.
دریغ آن فرش برچیدن ز محفل
که این داغم نخواهد رفت از دل
هوش مصنوعی: نمی‌توانم از یاد آتش سوزان دل خود دست بکشم، حتی اگر آن مجلس را ترک کنم و فرش را جمع کنم.
دریغ آن حمله ها و آن صف دریدن
دریغ آن نی شکستن دف دریدن
هوش مصنوعی: آه و افسوس بر آن حملات و آن صفوفی که می‌شکستند، افسوس بر آن نی که شکسته شد و دف‌هایی که دریده گشتند.
دریغ آن شیشه های نیمه بر طاق
که از عطرش معنبر بود آفاق
هوش مصنوعی: ای کاش آن شیشه‌های نیمه‌پر که بوی خوشش فضارا معطر کرده بود، بر روی طاق باقی می‌ماندند.
ربود از طاق یک یک را جرقی
روان بر سنگ سر کو زد شرقی
هوش مصنوعی: روشنی ناگهانی از بالای درختان، به سنگی در سمت شرقی کوه زد.
دریغ آن باده های مستی انگیز
که بر نوشین لبان شد دردی آمیز
هوش مصنوعی: ای کاش آن شراب‌های شیرینی که باعث مستی و شادمانی می‌شدند، بر لبان زیبا و نوشین ننشسته بودند و به جای لذت، درد و غم به همراه داشتند.
دریغا بخت و آن بیچارگی ها
دریغا ما و آن آوارگی ها
هوش مصنوعی: آه، چه دریغ از شانس ما و آن همه بدبختی‌ها، چه دریغ از زندگی‌مان و آن سرگردانی‌ها.
دریغا کآن همه طی شد دریغا
دریغا ای دریغا ای دریغا
هوش مصنوعی: افسوس که آن زمان با همه زیبایی‌ها گذشت و حسرت است بر این گذر زمان، افسوس، ای افسوس!