بخش ۶ - حکایت
ستوری را شنیدم ناگهانی
قضا لق کرد نعل زندگانی
دو اسبه بر زمین می سود گرده
به جان کندن ستور گرگ خورده
از آن سو نیز گرگی یوز تمثال
بر او سوهان زده ساطور چنگال
که چون در قالب او بفسرد خون
ز خون او کند سرپنجه گلگون
فرس گفت ای اسد مقهور چنگت
شتاب دل چه باشد زین درنگت
نبینم چون دگر روزان شتابت
بگو با کیست جان من حسابت
چو شیر گرسنه از خشم خندان
به پاسخ گفت گرگ تیز دندان
درنگم زان بود ای نیم زنده
که چون میخ حیاتت گشت کنده
به خونت پنجه سازم ارغوانی
ز سر گیرم به مرگت زندگانی
فرس گفتش رسد صدره به خواری
مرا هم جان به لب زین جان سپاری
اگر خواهی همی کام من و خویش
به پای مرحمت گامی بنه پیش
به ناب آهنین برکن نعالم
تو خرم زی و برهان از ملالم
لجام عمرم ار خواهی گسسته
دوال آن به میخ نعل بسته
چو محکم کوفت میخ رای خود را
فراهم چید دست و پای خود را
روان شد گرگ گرم گرگ تازی
ولی غافل از آن روباه بازی
چو او را چارمیخه آهنین چنگ
فرو شد میخ سان در نعل شبرنگ
ستورک با وجود نیم جانی
به نیروئی که خود ناگفته دانی
چنان زد بر دهانش آهنین سم
که صدگز آن طرف غلطید بردم
نهاد از کله باد سر بزرگی
به چرخ افتاد همچون کله گرگی
چو لختی هم به خون گردید و هم خاک
به خود گفت ای ز آئین خرد پاک
تو سلاخی و کارت کندن پوست
به حکم فطرت اینت شیمه و خوست
چه کارت با اساس ریشخندی
کجا قصاب داند نعلبندی
کسی کو بگذرد از شیوه خویش
خطرهائی چنین می آیدش پیش
به عینه قصه من نقل گرگ است
ولی آن بود کوچک این بزرگ است
اگر نگذشتمی از هوشیاری
نمی خوردم اگر آن زهرماری
نمی افتادمی آخر بدین روز
فغان از دست این نفس گلنگوز
غرض چون بود سد سوراخ چاره
بدان سوراخ رو کردم دوباره
به لب ز احوال خود لاحول گویان
ولی لابد شدم از هول پویان
دو پی نارفته می کردم اعادت
دمی صد بار می گفتم شهادت
گهم قرباغه می سائید بر پای
گهم پی غفلتا می رفت از جای
گهی دولا و گاهی می شدم شق
گهی از هول می خوردم معلق
گهی می دیم اشکال خطرناک
که می گشتی زهیبت زهره ام چاک
دمر کردی گهم سنگینی دلق
چنان کم رفتی آب خره در حلق
گهی خوردی سرم بر سقف کوره
گهی پایم فرو رفتی به شوره
برآوردم پس از صد نامرادی
سر از حوض مصلای عمادی
سبک کردم از آن سنگین روی تک
برون جستم از آن تاریک سیبک
زدم بر دو چو ابر نوبهاران
چکان آب از سرم چون ژاله باران
زخنده کرد غش هر کس که دیدم
چه خفت ها که از مردم کشیدم
به سرعت کوچه کوچه کوی بر کوی
دویدم تا میان قوم قوقوی
چو دیدند این چنینم اهل خانه
بر آوردند سر از هر کرانه
به گردم جمع گردیدند حیران
تو گوئی ذوالجناح آمد ز میدان
یکی برخواریم می زد دم سرد
یکی بر ابتذالم خنده می کرد
ولی چون من شدم فارغ ز تشویش
مظنه چارساعت رفتم از خویش
از آن اغما چو هوشی تازه کردم
خدا را شکر بی اندازه کردم
در اول استوار از پشت بستم
به پستو رفته در کنجی نشستم
نفس را چاق کردم از دویدن
دلم گردید فارغ از طپیدن
عوض کردم سرا پا جامه تر
بپوشیدم سرا پا رخت دیگر
تقاضای طرب زد از دلم جوش
تکلف های رنجم شد فراموش
بیاد آمد مرا عیش شبانه
کشید از سینه ام آتش زبانه
به گردون گرم رو کردم فغان را
کشیدم تا به چه اشک روان را
خیال میزبان را نقش بستم
به او در حلقه صحبت نشستم
که ای در گوشه غم زار و خسته
غبار حسرتت بر رخ نشسته
نمی دانم گرسنه یا که سیری
به دولت رستگاری یا اسیری
مکان و منزلت در خانه کیست
می و صل تو در پیمانه کیست
خوشی یا همچو ما تلخ است کامت
چو ما خون یا بود صهبا به جامت
جدا از لعل آن شیرین شمایل
کشی یاقوت می یا پاره دل
دریغا اختر ناساز برگشت
درآمد دولت اما باز برگشت
خوشا آن نای و نوش عیش دوشین
خوشا آن بزم خوش صهبای نوشین
خوشا شیرین و بزم آرائی وی
خوشا شیرین و می پیمائی وی
خوشا آن دم که چشم نیم مستش
چو دادی جام مردافکن به دستش
ز ایوان سیم رخشنده ناهید
روان بر کف گرفتی جام خورشید
شدی سرتاز زی محفل گرایان
به درگه بر ستادی چون گدایان
چو شیرین جام بردی بر لب خویش
گرفتی زهره جام خویشتن پیش
مگر بعد از گمارش قطره ای می
چکد از جام او در ساغر وی
گرش یک قطره در ساغر چکیدی
سرود عیش بر گردون کشیدی
و زان ته جرعه گر کردی پیاله
تهی چون چنگ بسرودی به ناله
که ای در یوزه گیرت صد چو ناهید
گلو خشک زلالت جام خورشید
نه آخر ما هم از می خوارگانیم
چه شد کامروز از بیچارگانیم
از آن ساغر به ما هم نیم خوردی
به صافی گر نمی ارزیم دردی
چو می بردی برون ز اندازه لابه
روانش اشک خونین چون قرابه
یکی از پیشکاران طربناک
از آن ته جرعه کافشانند بر خاک
گل آلوده به ساغر کردی او را
لب از جام طرب تر کردی او را
گداوش دست بر سر شکرگویان
شدی سوی وثاق خویش پویان
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ستوری را شنیدم ناگهانی
قضا لق کرد نعل زندگانی
هوش مصنوعی: روزی داستانی را شنیدم که ناگهان سرنوشت تغییر کرد و مسیر زندگی دگرگون شد.
دو اسبه بر زمین می سود گرده
به جان کندن ستور گرگ خورده
هوش مصنوعی: دو اسب بر روی زمین میتازند و زینتهای خود را به دوش میکشند. این صحنه به جان کندن و تلاش مداوم سوارکاری اشاره دارد که به شدت در خطر وجود گرگها قرار دارد.
از آن سو نیز گرگی یوز تمثال
بر او سوهان زده ساطور چنگال
هوش مصنوعی: از آن طرف، گرگی که شبیه یوز است، با دندانهای تیزش بر روی او خراشیده و آسیب زده است.
که چون در قالب او بفسرد خون
ز خون او کند سرپنجه گلگون
هوش مصنوعی: زمانی که در جسم او خون فاسد شود، از خون او دستهای گلگون و زیبایی ایجاد میشود.
فرس گفت ای اسد مقهور چنگت
شتاب دل چه باشد زین درنگت
هوش مصنوعی: فرس به شیر گفت: ای شیر، که تحت تاثیر چنگال تو قرار گرفتهام، دلایل این وقفه و درنگ تو چیست؟
نبینم چون دگر روزان شتابت
بگو با کیست جان من حسابت
هوش مصنوعی: نمیخواهم ببینم مانند روزهای دیگر، که شتابزده میگذرانی. بگو با چه کسی حساب و کتاب جانم را داری؟
چو شیر گرسنه از خشم خندان
به پاسخ گفت گرگ تیز دندان
هوش مصنوعی: شیر گرسنه که از خشم خوشحال بود، به گرگ دندانتیز پاسخ داد.
درنگم زان بود ای نیم زنده
که چون میخ حیاتت گشت کنده
هوش مصنوعی: من به خاطر تو که نیمی از زندگیات را از دست دادهای، درنگ میکنم؛ چرا که تو مانند میخی هستی که از زمین حیاتش کنده شدهای.
به خونت پنجه سازم ارغوانی
ز سر گیرم به مرگت زندگانی
هوش مصنوعی: اگر برای حفظ جان تو مجبور شوم به خون تو دست بزنم، از مرگ تو جان میگیرم.
فرس گفتش رسد صدره به خواری
مرا هم جان به لب زین جان سپاری
هوش مصنوعی: فرس به او گفت: آیا ممکن است که من به این اندازه از خوار و ذلیل شده باشم؟ من نیز جانم به لب رسیده است و این رنج را تحمل نمیکنم.
اگر خواهی همی کام من و خویش
به پای مرحمت گامی بنه پیش
هوش مصنوعی: اگر دوست داری به آرزوها و خواستههای خود و دیگران برسی، باید قدمی از روی لطف و مهربانی برداری.
به ناب آهنین برکن نعالم
تو خرم زی و برهان از ملالم
هوش مصنوعی: با تکیه بر قدرت و استحکام، خوشحالی و شادی را در زندگی خود جاری کن و از غم و اندوه رهایی یاب.
لجام عمرم ار خواهی گسسته
دوال آن به میخ نعل بسته
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که کنترل و مدت عمرم را از دستم بگیری، باید آن را به میخی که نعل اسبت را نگهداشته، ببندی.
چو محکم کوفت میخ رای خود را
فراهم چید دست و پای خود را
هوش مصنوعی: وقتی که انسان اراده و تصمیم قوی دارد، به شدت تلاش میکند تا ایدههای خود را به واقعیت تبدیل کند و همه تلاشهایش را برای رسیدن به هدفهایش به کار میگیرد.
روان شد گرگ گرم گرگ تازی
ولی غافل از آن روباه بازی
هوش مصنوعی: گرگ تازی با تمام قدرتش در حال شکار است، اما از زیرکی و ترفندهای روباه غافل است.
چو او را چارمیخه آهنین چنگ
فرو شد میخ سان در نعل شبرنگ
هوش مصنوعی: زمانی که او را در چارچوب آهنی گرفتار کردند، میخها به شکل نعل بر روی اسب شبرنگ فرو رفتند.
ستورک با وجود نیم جانی
به نیروئی که خود ناگفته دانی
هوش مصنوعی: استورک، با وجود اینکه نیمی از جانش را دارد، به نیرویی که خود از آن خبر دارد، اشاره میکند.
چنان زد بر دهانش آهنین سم
که صدگز آن طرف غلطید بردم
هوش مصنوعی: او آنقدر محکم و با قدرت به دهانش ضربه زد که صد بار هم اگر به آن سمت بیفتد، دیگر به خود نمیآید.
نهاد از کله باد سر بزرگی
به چرخ افتاد همچون کله گرگی
هوش مصنوعی: سر بزرگ و برتر از چیزی به طور ناگهانی و غیرمنتظره به زمین میافتد، مانند سر گرگ که به زمین میافتد.
چو لختی هم به خون گردید و هم خاک
به خود گفت ای ز آئین خرد پاک
هوش مصنوعی: لحظهای در حالی که به خون آغشته شد و خاک نیز به خود گفت: "ای خاک، این وضعیت ناشی از حکمت و خرد نیست."
تو سلاخی و کارت کندن پوست
به حکم فطرت اینت شیمه و خوست
هوش مصنوعی: تو به طور طبیعی و بر اساس ذات خود، کار تو بریدن پوست و سلاخی است.
چه کارت با اساس ریشخندی
کجا قصاب داند نعلبندی
هوش مصنوعی: این ابیات به نوعی به نداشتن ارتباط و تخصص در یک زمینه اشاره دارد. در واقع، میگوید چه نیازی به شوخی و تمسخر در مورد چیزی است که به آن توجهی نداری، مانند اینکه قصاب چگونه میتواند نعلبند باشد، چون هر کسی در کار خودش باید تخصص داشته باشد و نباید در کار سایرین دخالت کند.
کسی کو بگذرد از شیوه خویش
خطرهائی چنین می آیدش پیش
هوش مصنوعی: کسی که از راه و روش خود فاصله میگیرد و تغییر میکند، با خطراتی مواجه خواهد شد که در پیش رویش قرار میگیرد.
به عینه قصه من نقل گرگ است
ولی آن بود کوچک این بزرگ است
هوش مصنوعی: قصه من شبیه داستان گرگ است، اما در اینجا من یک گرگ بزرگ هستم و داستانم به مراتب جدیتر از آن چیزی است که به نظر میرسد.
اگر نگذشتمی از هوشیاری
نمی خوردم اگر آن زهرماری
هوش مصنوعی: اگر به دلیل هوشیاری خودم از چیزی نمی گذشتم، هرگز زهر تلخی را که مانع از نوشیدن من شده تجربه نمی کردم.
نمی افتادمی آخر بدین روز
فغان از دست این نفس گلنگوز
هوش مصنوعی: اگر میدانستم که روزی به این وضعیت میرسم، هرگز به این صداهای آزاردهنده از این نفس بیارزش توجه نمیکردم.
غرض چون بود سد سوراخ چاره
بدان سوراخ رو کردم دوباره
هوش مصنوعی: من برای حل مشکل و پیشرفت به همان نقطهای که شروع کرده بودم، دوباره برگشتم.
به لب ز احوال خود لاحول گویان
ولی لابد شدم از هول پویان
هوش مصنوعی: من در حالتی هستم که از شرایط خود بیخبرم و تنها به بیحوصلگی حرف میزنم، ولی به هر حال از شدت ترس و اضطراب به حرکت درآمدهام.
دو پی نارفته می کردم اعادت
دمی صد بار می گفتم شهادت
هوش مصنوعی: من در وقتهای بیخبری و بیقراری، بارها به خودم گفتم که این حسی که دارم، گواه بر حقیقتی بزرگ است.
گهم قرباغه می سائید بر پای
گهم پی غفلتا می رفت از جای
هوش مصنوعی: هر از گاهی قورباغهای بر پای من مینشیند و ناگهان از جای خودش میپرد و میرود.
گهی دولا و گاهی می شدم شق
گهی از هول می خوردم معلق
هوش مصنوعی: گاهی به شکل خمیده درمیآمدم و گاهی راست و استوار میشدم، گاه بر اثر ترس به حالتی ناپایدار و معلق قرار میگرفتم.
گهی می دیم اشکال خطرناک
که می گشتی زهیبت زهره ام چاک
هوش مصنوعی: گاهی در حالتی ترسناک و غمانگیز به سر میبرم که میخواهم از زیباییام در مقابل نگاهها و خطرات محافظت کنم.
دمر کردی گهم سنگینی دلق
چنان کم رفتی آب خره در حلق
هوش مصنوعی: تو با رفتار سنگین و بیحالهات، به گونهای مرا به زحمت انداختی که مثل آبی که در حلق یک الاغ پایین میرود، به آرامی ناپدید شدی.
گهی خوردی سرم بر سقف کوره
گهی پایم فرو رفتی به شوره
هوش مصنوعی: گاهی زمانهایی را تجربه کردم که اوج خوشحالی و موفقیت را احساس کردم و گاهی هم در موقعیتهای سخت و دشوار قرار گرفتم که احساس ناامیدی و مشکل داشتم.
برآوردم پس از صد نامرادی
سر از حوض مصلای عمادی
هوش مصنوعی: بعد از تحمل بسیاری از مشکلات و ناکامیها، بالاخره توانستم از حوض مصلای عمادی سر برآورم.
سبک کردم از آن سنگین روی تک
برون جستم از آن تاریک سیبک
هوش مصنوعی: از آن چهرهی سنگین و جدی فاصله گرفتم و از آن تاریکی که در آن بودم، به روشنی و آزادی رسیدم.
زدم بر دو چو ابر نوبهاران
چکان آب از سرم چون ژاله باران
هوش مصنوعی: وقتی که شاد و سرزندهام، مانند ابرهای فصل بهار، احساساتی شفاف و تازه دارم و اشکهایم مانند قطرات باران میریزد.
زخنده کرد غش هر کس که دیدم
چه خفت ها که از مردم کشیدم
هوش مصنوعی: هر کس که دیدم از خنده غش کرده بود، چه خوابهایی که از مردم ندیدم و چه زحماتی که به دوش کشیدم.
به سرعت کوچه کوچه کوی بر کوی
دویدم تا میان قوم قوقوی
هوش مصنوعی: به سرعت در کوچههای محله دویدم تا به میان جمعیت برسم و شلوغی و صداهای آنها را بشنوم.
چو دیدند این چنینم اهل خانه
بر آوردند سر از هر کرانه
هوش مصنوعی: وقتی که آنها دیدند من اینگونه هستم، اهل خانه از هر سویی سرشان را بالا آوردند.
به گردم جمع گردیدند حیران
تو گوئی ذوالجناح آمد ز میدان
هوش مصنوعی: گرداگرد من، افرادی حیران و شگفتزده جمع شدهاند، انگار که ذوالجناح (اسب معروف امام حسین) از میدان آمده است.
یکی برخواریم می زد دم سرد
یکی بر ابتذالم خنده می کرد
هوش مصنوعی: یکی به بدبختی من دامن میزد و دیگری به وضعیت زشت و بیارزشیام میخندید.
ولی چون من شدم فارغ ز تشویش
مظنه چارساعت رفتم از خویش
هوش مصنوعی: وقتی از نگرانیهای درونیم رها شدم، چهار ساعت از خودم دور شدم.
از آن اغما چو هوشی تازه کردم
خدا را شکر بی اندازه کردم
هوش مصنوعی: پس از اینکه از حالتی بیهوشی بیرون آمدم، بیحد و حساب از خداوند سپاسگزاری کردم.
در اول استوار از پشت بستم
به پستو رفته در کنجی نشستم
هوش مصنوعی: در ابتدا محکم و با جدیت کار را آغاز کردم و اکنون در گوشهای نشستهام و به آرامش رسیدهام.
نفس را چاق کردم از دویدن
دلم گردید فارغ از طپیدن
هوش مصنوعی: با دویدن بدنم را تقویت کردم و قلبم از نگرانی ها آزاد شد.
عوض کردم سرا پا جامه تر
بپوشیدم سرا پا رخت دیگر
هوش مصنوعی: من به کلی لباسهای جدیدی به تن کردم و تمام تنم را در جامهای تازه پوشاندم.
تقاضای طرب زد از دلم جوش
تکلف های رنجم شد فراموش
هوش مصنوعی: دلتنگیهای ناشی از درد و رنج را فراموش کردهام و اکنون از قلبم خواهان شادی و نشاط هستم.
بیاد آمد مرا عیش شبانه
کشید از سینه ام آتش زبانه
هوش مصنوعی: یاد خاطرات شاد و شبنشینیهایم به ذهنم آمد و از دل من آتشی شعلهور شد.
به گردون گرم رو کردم فغان را
کشیدم تا به چه اشک روان را
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه کردم و فریادی سر دادم تا ببینم این اشکهای ریزان را به چه دلیلی میریزم.
خیال میزبان را نقش بستم
به او در حلقه صحبت نشستم
هوش مصنوعی: به یاد میزبان خوشذوق افتادم و در جمع دوستان نشستهام و به او فکر میکنم.
که ای در گوشه غم زار و خسته
غبار حسرتت بر رخ نشسته
هوش مصنوعی: ای کسی که در گوشهای غمگین و خسته نشستهای، غبار حسرت بر چهرهات نشسته است.
نمی دانم گرسنه یا که سیری
به دولت رستگاری یا اسیری
هوش مصنوعی: نمیدانم در حالتی هستم که گرسنهام یا سیر. آیا در حال بهرهمندی از سعادت و خوشبختی هستم یا در موقعیتی گرفتار و غمگین؟
مکان و منزلت در خانه کیست
می و صل تو در پیمانه کیست
هوش مصنوعی: کسی که در خانهی ماست، چه جایگاهی دارد؟ و کسی که در دل ما جا دارد، چه شناختی دارد؟
خوشی یا همچو ما تلخ است کامت
چو ما خون یا بود صهبا به جامت
هوش مصنوعی: اگر کامت شیرین است، ممکن است تلخی مثل ما را تجربه کنی. شاید نوشیدنیات شراب باشد یا شاید هم مانند ما غم و اندوه باشد.
جدا از لعل آن شیرین شمایل
کشی یاقوت می یا پاره دل
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت فردی اشاره دارد که مانند لعل و یاقوت درخشان و دلفریب است. گویی او به تنهایی میتواند دلها را بسوزاند و احساسات را تحت تأثیر قرار دهد. در واقع، این فرد با جذابیت خاص خود، توجه و محبت دیگران را جلب میکند.
دریغا اختر ناساز برگشت
درآمد دولت اما باز برگشت
هوش مصنوعی: افسوس که ستارهگون بدشگون از نو گردید و با وجود آمدن فرصت و کامیابی، دوباره به حالت نامناسب خود بازگشت.
خوشا آن نای و نوش عیش دوشین
خوشا آن بزم خوش صهبای نوشین
هوش مصنوعی: عجب لذت بخشی داشت، صدای نای و نوشی که در شب گذشته نوشیده شده بود. چه خوب بود آن مراسمی که در آن شراب خوشبو سرو میشد.
خوشا شیرین و بزم آرائی وی
خوشا شیرین و می پیمائی وی
هوش مصنوعی: خوشا که تو با لذت و شادی به مهمانی میپردازی و خوشحالی را با نوشیدن شراب جشن میگیری.
خوشا آن دم که چشم نیم مستش
چو دادی جام مردافکن به دستش
هوش مصنوعی: چه خوب است زمانی که چشمان نیمه مست او را به دستش جامی بدهی که بادهاش بیاختیار انسان را از حال ببرد و به زندگی شاداب گرداند.
ز ایوان سیم رخشنده ناهید
روان بر کف گرفتی جام خورشید
هوش مصنوعی: از بالای ایوانی که از نقره میدرخشد، ناهید (نماز) را در دست گرفتهای و جامی که نور خورشید را در خود جای داده است، به آرامی در دستانت میفشاری.
شدی سرتاز زی محفل گرایان
به درگه بر ستادی چون گدایان
هوش مصنوعی: تو به محفل جاذبها آمدی و مانند گدایان در درگاه محبوب ایستادهای.
چو شیرین جام بردی بر لب خویش
گرفتی زهره جام خویشتن پیش
هوش مصنوعی: وقتی که شراب خوشطعم را به لب خود آوردی، جان خود را هم در دستانت نگه داشتی.
مگر بعد از گمارش قطره ای می
چکد از جام او در ساغر وی
هوش مصنوعی: آیا ممکن است بعد از پر شدن جام او، قطرهای از آن به ساغر شخص دیگری بچکد؟
گرش یک قطره در ساغر چکیدی
سرود عیش بر گردون کشیدی
هوش مصنوعی: اگر حتی یک قطره از شراب در میانه پیمانه بریزی، شادی و خوشی را به آسمان پرچم میکشی.
و زان ته جرعه گر کردی پیاله
تهی چون چنگ بسرودی به ناله
هوش مصنوعی: اگر از ته پیاله یک جرعه نوشیدی، وقتی که پیاله خالی شد، همچون چنگی که نغمهای میسازد به نالهای دلنشین میخوانی.
که ای در یوزه گیرت صد چو ناهید
گلو خشک زلالت جام خورشید
هوش مصنوعی: ای کسی که در کنار تو صحبت از زیبایی و لطافت میشود، گاه با صدای دلانگیز، مانند ناهید (سیاره زهره) که گلویم خشک است و باید از چشمه زلال تو، جامی از نور خورشید بنوشم.
نه آخر ما هم از می خوارگانیم
چه شد کامروز از بیچارگانیم
هوش مصنوعی: ما نیز مثل مینوشیدگان هستیم و این را از وضعیت امروز که در حال رنج و بیچارگی هستیم، میفهمیم.
از آن ساغر به ما هم نیم خوردی
به صافی گر نمی ارزیم دردی
هوش مصنوعی: اگر جرعهای از آن مینوشیدی، ما هم به تو نیازی نداشتیم و دردی که داریم بیفایده است.
چو می بردی برون ز اندازه لابه
روانش اشک خونین چون قرابه
هوش مصنوعی: وقتی که تو او را بیش از حد ناراحت میکردی، اشکهایش مانند شرابی سرخ و خونین از چشمانش سرازیر میشد.
یکی از پیشکاران طربناک
از آن ته جرعه کافشانند بر خاک
هوش مصنوعی: یکی از خدمتگزاران خوشحال، از آن ته ظرف، جرعهای از شراب را بر زمین میریزد.
گل آلوده به ساغر کردی او را
لب از جام طرب تر کردی او را
هوش مصنوعی: او را با زیبایی و دلربایی خود چنان سرگرم کردی که از طعم شادابی و شادی این زندگی به وجد آمد.
گداوش دست بر سر شکرگویان
شدی سوی وثاق خویش پویان
هوش مصنوعی: دست گدا بر سر شیرینیگویان گذاشته شد و به سمت دلبستگیهای خود پیش رفت.