گنجور

بخش ۵ - حکایت

به ملکی بود طراری شب آهنگ
که رنگ از کهربا بردی به نیرنگ
برآوردی چو کردی ساز یغما
خیال یوسف از چشم زلیخا
بدست انداز چون بردی شبیخون
کمند انداختی بر بام گردون
به سرقت پای همت چون فشردی
به شوخی یاره ناهید بردی
شبی چون بخت یغما تیره و تار
سیه اطراف گیتی چون خط یار
سپهر افکنده در آفاق دوده
زمین بر سطح گردون قیر سوده
ز جا جنبید شبگرد فسون ساز
بهر سو کرد ره پوئیدن آغاز
قضا را زاهد شب زنده داری
به بازار ریا کامل عیاری
فکنده ژنده دلقی بر سردوش
نهاده طره دستار بر گوش
چه دستار از هیولائی که آن داشت
شباهت خیلکی با آسمان داشت
فلک در جوف آن دستار صد رنگ
نموده بر مثال مهره در زنگ
بر او بر وصله های بی شماره
چو جیب ناشکیبان پاره پاره
سفید و سرخ و زرد و سبز و کاهی
کبود و تیره هر رنگی که خواهی
به هم بر دوخته آن شیخ سالوس
برآکنده بر آن دستار منحوس
وجب واری در آن کرباس نو نه
درستی در تمامش نیم جو نه
که ناگه دیده شبگرد طرار
فتاد از گوشه ای بر شیخ و دستار
گمان کرد از خداوندان مال است
اقلا میزرش ده طاقه شال است
به خود گفت ای به غفلت راه پیما
روی تا چند مسکین زیر و بالا
گرت باید غنیمت گام بسپر
ازین مندیل صاحب مرده مگذر
کمندی باز کرد از دامن دلق
روانی شیخ را افکند بر حلق
بسر گردید زاهد همچو خامه
فتاد از کله نحسش عمامه
حریف راهزن چسبان و چالاک
ربود آن سهمگین دستار از خاک
دو اسبه کرد آغاز دویدن
چو وحشی آهوان گاه رمیدن
دلی خرم روانی شکر پرداز
کزین دستار نغز گنبد انباز
قبا و شال و هر چیزی عجاله
کنم آماده رخت بیست ساله
که ناگه پرده دستار بگسیخت
ملون وصله ها از وی فرو ریخت
برون شد باد استسقای مندیل
نزار آمد تن فربای مندیل
مرقع کهنه ها بر خاک افتاد
نماند اندر کف بیچاره جز باد
سراسر کوشش مسکین هبا شد
بکلی مشت مادر مرده وا شد
از آن مندیل نحس پرخم وپیچ
نماندش غیر ناکامی به کف هیچ
منم آن بخت برگردیده طرار
که کامش روده شد از کهنه دستار
کشیدم از پی وحشی شکاری
به گرد بادیه روئین حصاری
چه شب های فراوان کاندرین غم
نسودم تا سحرگه دیده برهم
کنونم کآمد از نیروی تدبیر
به غفلت تا کنار دام نخجیر
برون کرد اختر برگشته اقبال
به یک گردش ز قیدم صید آمال
چو برخی زین نمط آه و فغان کرد
شکایت ها ز بخت و آسمان کرد
ز جا برخاست چون شیر غضبناک
ستونی بر به کف از طارم تاک
به کین میزبان زد راه ناورد
که انگیزد ز خاک هستیش گرد
ز پیش او گام زن و ز پی کنیزان
ز چوب نیم سوزان شعله ریزان
چو خواجه عزم سردار و سپه یافت
جهان بر روشنان خود سیه یافت
به خود گفت آه از برگشته روزم
سیه شد اختر گیتی فروزم
دگر برگشته اختر کینه توزاست
دگر بازار جنگ نیم سوز است
سپاهی بر هلاکم کرده آهنگ
تنی با صد تن آخر چون کند جنگ
اگر جویم ازین معرض هزیمت
نه اول بوده از من این عزیمت
خداوند سنان و تیغ و جوشن
پناه خطه ایران تهمتن
چو دید از خصم بی زنهار پیله
چو نامردان نهاد اندر طویله
به نیروی و توان و بازو و یال
من افزون نیستم از رستم زال
چو گفت این شد ز جای خویش خیزان
روان بر جست و بر در زد گریزان
گریزان او و خصم خیره از پی
که ای نامهربان خیره تا کی
تو می نوشی و ما بیچارگان خون
تو جفت عیش و ما با رنج مقرون
شب از غوغای رندان دهل باز
به چشم ما نیاید خواب خوش باز
گهی غوغای دف گه قلقل می
گهی بانگ درا گه عرعر قی
نیارم تا سحر زد دیده بر هم
چه می خواهی ز ما ای مایه غم
بگیریدش بگیریدش ز هر سو
فکنده غلغلی در کوچه و کو
چنان می تاخت بیم و اضطرابش
که صرصر باز می ماند از شتابش
من از پی می دویدم بهر چاره
چه سود از جهد چون بد شد ستاره
چه سود از فق و فق مویه من
چه سود از لک و لک پویه من
کسی را کز قضا چشم گزند است
طرب را نی اساس ریشخند است
میان کوچه گم شد آن جوان پی
نمی دانم چه آمد بر سر وی
چو گشت از میزبان سردار مایوس
به آوخ آوخ و افسوس افسوس
عنان بارگی از نیم ره تافت
دواسبه رخش سوی بزمگه تاخت
اطاق روبرو را در شکستند
در دولاب را محور شکستند
سراسر برگ و آلات طرب را
اساس عیش روز و ساز شب را
بر آوردند از دولاب و پستو
همه حتی چراغ و تنگ و بستو
میان صحن خانه چابک و زود
روان کردند بر بالای هم کود
دف و مزمار و چنگ وعودونی را
قدح مینا پیاله خم می را
همه بر روی یکدیگر شکستند
تو گوئی بر دلم خنجر شکستند
روان شد در فضای خانه باده
تو گفتی نهری از کوثر گشاده
چو خاک تور از خون سیاووش
همه صحن سرا شد بسدین پوش
دف ونقاره از شیرازه افتاد
نی و طنبور از آوازه افتاد
نه مینائی به جا ماند و نه ساغر
نه چندان می کزان کامی شود تر
رسید ازبسکه خالی شد زمی دن
چه بالوعه را می تا به گردن
من بیچاره از دور ایستاده
ز حیرت دیده عبرت گشاده
که ناگه خورد بر من از سپاهی
نگاه خیره چشم سیاهی
فغان برداشت کاین هم توی دو بود
گروه میخوران را پیشرو بود
دوید و چنگ زد در پیش شالم
برادر جان چه می پرسی ز حالم
کشید از زیر دامن نیم سوزی
نصیب خصم باد این گونه روزی
فرو کوبید بر فرقم شرقی
یکی دیگر به پشتم زد طرقی
چو آن شوم سیه را فرد دیدم
خلاف جمله خود را مرد دیدم
کشیدم آن طرف تر ذیل دلقش
گرفتم چست و چسبان بیخ حلقش
شد از حبس روانش رنگ چون دیک
ز جا بر کندمش ماننده خیک
زدم بر خاک چون کنده نهالش
به قدر وسع دادم گوشمالش
زدم چندان لگد بر دنبه او
که شد چون کون قزغان لنبه او
مگر بشنید ناگه از پس پی
«گلندام» پدر سگ خرخر وی
به انهای حریفان زوزه سر کرد
از این هنگامه یاران را خبر کرد
کمر بستند بر خون ریز جانم
گرفتند از دو جانب در میانم
بیا و شرب شرب چوب بنگر
به مرگ من نگه کن خوب بنگر
زدم شیون که ای زنهار زنهار
خدائی شد که آگه گشت سردار
ترحم کرد بر بخت نگونم
گرفت از چنگ آن قوم زبونم
به خود گفتم مصالح نیست آرام
زدم بر در چو صید جسته ازدام
تنم گل گل ز ضرب چوب خسته
سرم بین تا چسان محکم شکسته
اگر رحمت نمی آورد سردار
خلاصم زان مهالک بود دشوار
بهر طوری که بود از دام جستم
خوشم باری بهر صورت که هستم
کنون آن زنگیان بدقیافه
که در مکرند از شیطان اضافه
حواس اندر پی کار تو دارند
ندانم تا چه بر روز تو آرند
سیاهان گر ترا از دور بینند
چنان باشد که شیران گور بینند
به ضرب چنگ و دندان می درندت
چه جای چنگ و دندان می خورندت
برادر جان ترا تاب کتک نیست
توان چوب و نیروی فلک نیست
به این اندام خشک و مشک لاغر
کجا خوردن توانی چوب بر سر
اگر عقلت منم زنهار مستیز
چه پائی دیر، تا زوداست بگریز
غنیمت دان هزیمت زین خطرگاه
بدست خود میفکن خویش در چاه
چو کرد این داستانم حلقه در گوش
شدم از شاهد و ساغر فراموش
پرید از چهره زین افسانه رنگم
دل آمد در طپیدن دنگ دنگم
چو ترسو کشمیان شد بنگم از سر
برون شد شور رقص و دنگم از سر
چه پنهان از تو خیلی طبل خوردم
چه جای طبل خوردن صاف مردم
کسی برترس من شنعت نیارد
کتک خوردن بلی شوخی ندارد
چو آمد دل به حال اولم باز
مشوش هم چو کبک دیده شهباز
سیاهان را هم آنجا فرض کردم
دو تا پای دگر هم قرض کردم
از آن پس کوچه های پیش بسته
که هرکس دیده پیشش پس نشسته
دو اسبه کردم آغاز تک و پو
چو یوز افتاده در دنبال آهو
چو صید تیر خورده می دویدم
چو مرغ دام دیده می پریدم
ز پیشم چشمی وچشمی زدنبال
نه چه می دیدم اندر ره نه گودال
قضا را پیش راه آمد مغاکی
چو آبار جهنم صعب ناکی
برون آورده از چاه آنقدر خاک
کز آن سویش نمایان گشته افلاک
نمودی بر سر آن چاه خون خوار
بسان چرخ چاهی چرخ دوار
نبینی روز بد لغزید پایم
دو دستی زد سپهر فتنه زایم
فرو رفتم بسان دلو پر آب
یه چرخ انداخت چرخم همچو دولاب
معلق می زدم خواهی نخواهی
در آن چه چون کبوترهای چاهی
اگر در چرخ دیدی چرخ پاسم
گمان می کرد من خود چرخ آسم
من از حیرت در آن چاه رسن بر
نموده دلو چشم از اشک خون پر
که یارب تا به من خود چون کند چون
ازین دولاب بازی چرخ گردون
نیم یوسف که گیرد جبرئیلم
نه موسی تا نبلعد رود نیلم
فغان کآوردم این چرخ روانکاه
برون از چاله وافکند درچاه
دریغا کاندرین چه چرخ اخضر
مرا بشکست درهم چرخ و چنبر
که ناگه از هوا چون سنگ پرتاب
رساندم در تک چه چرخ دولاب
خدائی شد که چه از آب پر بود
ز هر سو رخنه های آب بر بود
فرو رفتم در آن آسوده قلزم
بسان قطره در دریا شدم گم
چو مرغابی زدم بال شنائی
ز بیم غرق کردم دست و پائی
شدم سنگین چو تر گردید دلقم
فرو رفت آب معقولی به حلقم
اگر چه آب طاقت تا سر آمد
ولی آخر سر از آبم بر آمد
چو آب از سر گذشته واله و مست
زدم زان رخنه ها در رخنه ای دست
نگه کردم از آن سوراخ تاریک
رهی دیدم چو فکر عقل باریک
چو زلف شاهدان پرتاب و پرپیچ
در او غیر از خم و پیچ و شکن هیچ
زتاری راه گم کشتی در آن آب
به لرزاز سردیش ماهی چو سیماب
چو دالان جهنم تنگنائی
چو گور کافران تاریک جائی
به هر پی پای تا سر خره او
رسیدی تا به غوزک بل به زانو
نیامد بارها دادم در آن هوش
به غیر از قرقرقرباغه درگوش
اگر چه در غریبی جای لاف است
ولی اینجا مقام اعتراف است
غمم بفزودورنگ از چهره ام رفت
غراب از من نیاید زهره ام رفت
سرم در گردش آمد همچو چرخاب
فرو رفتم به خود مانند گرداب
چنان باریدم اشک از دیده تر
که چه را آب غم بگذشت از سر
رگ و پی از رطوبت گشت سستم
دل و دست از حیات خویش شستم
به جلد خود فتادم در تک و تاز
به عقل خویش شنعت کردم آغاز
که ای بد عاقبت رند قدح نوش
چو مستان بی نصیب از دولت هوش
شدی پیر و نکردی ترک عادات
نرفتی جز ره کوی خرابات
ندیدی ز ابتدای عالم مهد
چه در سمنان چه کاشان تا به این عهد
نکردی با خرد کران و شوری
ذلیل مرده سگ حالا چطوری
بچسب آخر به دم هوشیاران
چه افتی پشت کون باده خواران
صلاح آموز و زهد و علم و تقوی
نگردی تا زجهل خویش رسوا
به پای خود در افتادی به چاهی
که از شش در بدر شد نیست راهی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به ملکی بود طراری شب آهنگ
که رنگ از کهربا بردی به نیرنگ
هوش مصنوعی: ملک شب در حال تزیین خود بود و با نیرنگی توانسته بود رنگی شبیه کهربا به خود بگیرد.
برآوردی چو کردی ساز یغما
خیال یوسف از چشم زلیخا
هوش مصنوعی: زمانی که تو به صفای دل و زیبایی یعقوبی مانند یوسف نگریستی، زلیخا از دیدن او به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و خیال او را به سر می‌پروراند.
بدست انداز چون بردی شبیخون
کمند انداختی بر بام گردون
هوش مصنوعی: وقتی که به موفقیتی دست یافتی، باید به یاد داشته باشی که درگیر چه چالش‌هایی شده‌ای و چگونه توانسته‌ای بر آنها غلبه کنی. این یادآوری به تو کمک می‌کند تا در آینده نیز با قدرت و اعتماد به نفس بیشتری پیش بروی.
به سرقت پای همت چون فشردی
به شوخی یاره ناهید بردی
هوش مصنوعی: وقتی که با اراده و تلاش خود، به سمت هدفی حرکت کردی، به مانند یک شوخی و بازی، موفقیت را به دست آوردی.
شبی چون بخت یغما تیره و تار
سیه اطراف گیتی چون خط یار
هوش مصنوعی: شبی به تاریکی و غم شبیه به بخت یغما، که در آن همه جا مانند دلی شکسته و ناراحت است.
سپهر افکنده در آفاق دوده
زمین بر سطح گردون قیر سوده
هوش مصنوعی: آسمان بر پهنه‌ی زمین مانند دودی به نظر می‌رسد که بر سطح بالا به رنگ قیر سیاه کشیده شده است.
ز جا جنبید شبگرد فسون ساز
بهر سو کرد ره پوئیدن آغاز
هوش مصنوعی: شبگرد که به کار جادوگری مشغول است، از جایش برخاست و برای جستجو و حرکت به سوی دیگری، شروع به راه رفتن کرد.
قضا را زاهد شب زنده داری
به بازار ریا کامل عیاری
هوش مصنوعی: زاهدانی که در شب بیدار می‌مانند و عبادت می‌کنند، در واقع با ریا و ظاهرسازی در جامعه سر و کار دارند و در این بازار، تظاهر به دینداری و پارسایی می‌کنند.
فکنده ژنده دلقی بر سردوش
نهاده طره دستار بر گوش
هوش مصنوعی: چند خلعت کهنه و پاره‌ای بر دوش انداخته و گوشه‌ای از دستاری را بر گوشش گذاشته است.
چه دستار از هیولائی که آن داشت
شباهت خیلکی با آسمان داشت
هوش مصنوعی: دستار آن موجود، شباهتی به آسمان داشت و جوهری عجیب و شگفت انگیز به آن می‌بخشید.
فلک در جوف آن دستار صد رنگ
نموده بر مثال مهره در زنگ
هوش مصنوعی: آسمان در دل این دستار رنگارنگ، همچون مهره‌ها در زنگ می‌درخشد.
بر او بر وصله های بی شماره
چو جیب ناشکیبان پاره پاره
هوش مصنوعی: او به شکل‌های زیادی که به هم چسبیده‌اند و به هم ریخته‌اند، مانند جیب‌های پاره و نامنظم افرادی که نگران هستند، نمایان می‌شود.
سفید و سرخ و زرد و سبز و کاهی
کبود و تیره هر رنگی که خواهی
هوش مصنوعی: هر رنگی که بخواهی می‌تواند وجود داشته باشد، از رنگ‌های روشن و شاد مانند سفید و سرخ و زرد تا رنگ‌های تیره و ملایم مانند کبود و قهوه‌ای.
به هم بر دوخته آن شیخ سالوس
برآکنده بر آن دستار منحوس
هوش مصنوعی: آن پیر فريبنده با دستار بدشگونی که بر سر دارد، به هم پیوسته است.
وجب واری در آن کرباس نو نه
درستی در تمامش نیم جو نه
هوش مصنوعی: در اینجا به یک طرز فکر اشاره شده است که نشان می‌دهد در یک وضعیت جدید و تازه، برخی از اصول یا قواعد ممکن است به طور کامل رعایت نشوند و کمبودهایی وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، در حالی که ظاهراً همه چیز مرتب و جدید به نظر می‌رسد، در حقیقت مشکلات و ناپایداری‌هایی هم وجود دارد که به درستی آن حالت لطمه می‌زند.
که ناگه دیده شبگرد طرار
فتاد از گوشه ای بر شیخ و دستار
هوش مصنوعی: شبگردی ناگهان از گوشه‌ای بر شیخ و عمامه‌دار ظاهر شد و نگاهش را به سوی او دوخت.
گمان کرد از خداوندان مال است
اقلا میزرش ده طاقه شال است
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد فردی فکر کرده که به دلیل ثروت و مال‌داری‌اش، مقام و منزلت خاصی دارد و می‌تواند به دیگران دستور بدهد، در حالی که تنها چیزی که دارد چند طاقه پارچه است.
به خود گفت ای به غفلت راه پیما
روی تا چند مسکین زیر و بالا
هوش مصنوعی: به خود گفت: ای کسی که بی‌خبر از مسیر زندگی حرکت می‌کنی، تا کی می‌خواهی مسکینان را از بالا و پایین ببینی و به حال آنها توجه نکنی؟
گرت باید غنیمت گام بسپر
ازین مندیل صاحب مرده مگذر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از فرصت‌ها استفاده کنی، از این دستمال مرده عبور نکن.
کمندی باز کرد از دامن دلق
روانی شیخ را افکند بر حلق
هوش مصنوعی: شخصی کمندی را باز کرد و با آن دلق یک روحانی را به زمین انداخت.
بسر گردید زاهد همچو خامه
فتاد از کله نحسش عمامه
هوش مصنوعی: زاهد به پایان رسید و همچون قلمی افتاد. عمامه‌اش نیز از سر نحس او پایین آمد.
حریف راهزن چسبان و چالاک
ربود آن سهمگین دستار از خاک
هوش مصنوعی: یک دزد ماهر و تندرو به سرعت و چالاکی، آن دستار سنگین و با ارزش را از زمین دزدید.
دو اسبه کرد آغاز دویدن
چو وحشی آهوان گاه رمیدن
هوش مصنوعی: دو اسب را برای شروع دویدن آماده کرد، همچون آهوان وحشی که گاه بر اثر ترس از خطر می‌گریزند.
دلی خرم روانی شکر پرداز
کزین دستار نغز گنبد انباز
هوش مصنوعی: دل شاد و خوشی دارم که پر از شیرینی است، زیرا از این تاج زیبا و درخشان به من الهام می‌شود.
قبا و شال و هر چیزی عجاله
کنم آماده رخت بیست ساله
هوش مصنوعی: من هر چه دارم، از جمله لباس و شال، را هم اکنون آماده می‌کنم تا خود را برای سفر یا رویدادی بزرگ آماده کنم، حتی اگر بیست سال از آن زمان گذشته باشد.
که ناگه پرده دستار بگسیخت
ملون وصله ها از وی فرو ریخت
هوش مصنوعی: ناگهان پرده‌ای که به دور سرش بود، پاره شد و وصله‌های رنگی که به آن دوخته شده بود، به زمین افتاد.
برون شد باد استسقای مندیل
نزار آمد تن فربای مندیل
هوش مصنوعی: باد با خود بوی عطر گل نزار را به همراه دارد و حالا این بوی خوش، نفس‌های پرزندگی را به قلب‌ها بازمی‌گرداند.
مرقع کهنه ها بر خاک افتاد
نماند اندر کف بیچاره جز باد
هوش مصنوعی: پوشش قدیمی بر روی زمین افتاد و جز باد، چیزی در دستان بیچاره باقی نماند.
سراسر کوشش مسکین هبا شد
بکلی مشت مادر مرده وا شد
هوش مصنوعی: تمام تلاش و زحمت بی‌فایده و بی‌نتیجه باقی مانده و تمام زحمت‌ها نابود شده است.
از آن مندیل نحس پرخم وپیچ
نماندش غیر ناکامی به کف هیچ
هوش مصنوعی: از آن دستمال بدشگون که پر از چین و چروک است، جز ناکامی و شکست چیزی در دستش نمانده است.
منم آن بخت برگردیده طرار
که کامش روده شد از کهنه دستار
هوش مصنوعی: من آن شخصی هستم که روزگارش به سختی گذشته و آرزوهایش به خاطر تجارب قدیمی‌اش بر باد رفته است.
کشیدم از پی وحشی شکاری
به گرد بادیه روئین حصاری
هوش مصنوعی: در پی یک شکارچی سرزنده و شجاع راهی بیابان شدم که به دورش حصاری از دیوارهای محکم و بلند کشیده شده بود.
چه شب های فراوان کاندرین غم
نسودم تا سحرگه دیده برهم
هوش مصنوعی: شب‌های زیادی را در غم سپری کرده‌ام و تا صبح خوابم نبرده است.
کنونم کآمد از نیروی تدبیر
به غفلت تا کنار دام نخجیر
هوش مصنوعی: اکنون به خاطر غفلت، از قدرت تدبیرم به سمت دامی که در کمین است، نزدیک شدم.
برون کرد اختر برگشته اقبال
به یک گردش ز قیدم صید آمال
هوش مصنوعی: چشم‌انداز زندگی‌ام دگرگون شده است و به یک تحول، از محدودیت‌ها رهایی یافتم و به آرزوهایم دست یافتم.
چو برخی زین نمط آه و فغان کرد
شکایت ها ز بخت و آسمان کرد
هوش مصنوعی: وقتی کسی از این وضعیت ناله و شکایت کرد و از تقدیر و سرنوشت گله و شکایت نمود.
ز جا برخاست چون شیر غضبناک
ستونی بر به کف از طارم تاک
هوش مصنوعی: به مانند شیری خشمگین از جا بلند شد و ستونی را با دستانش از بالای درخت انگور در دست گرفت.
به کین میزبان زد راه ناورد
که انگیزد ز خاک هستیش گرد
هوش مصنوعی: به خاطر دشمنی میزبان، راه را ناهموار کرد، تا گرد و غبار وجودش را بر انگیزد.
ز پیش او گام زن و ز پی کنیزان
ز چوب نیم سوزان شعله ریزان
هوش مصنوعی: به سوی او پیش برو و از پشت سر کنیزان حرکت کن، در حالی که شعله‌های آتش از چوبی نیمه‌سوخته می‌ریزد.
چو خواجه عزم سردار و سپه یافت
جهان بر روشنان خود سیه یافت
هوش مصنوعی: زمانی که فرمانده و سردار تصمیم به جنگ و نبرد گرفت، جهان به رنگ سیاهی بر روی روشنایی‌ها در آمد.
به خود گفت آه از برگشته روزم
سیه شد اختر گیتی فروزم
هوش مصنوعی: به خودم گفتم ای کاش روزهای خوبم به من برمی‌گشت، زیرا حالا ستاره‌ام در زندگی تاریک شده است.
دگر برگشته اختر کینه توزاست
دگر بازار جنگ نیم سوز است
هوش مصنوعی: ستاره‌ای که کینه‌توز است دوباره به سمت ما برگشته و حالا دیگر جایی برای جنگ و نزاع وجود ندارد.
سپاهی بر هلاکم کرده آهنگ
تنی با صد تن آخر چون کند جنگ
هوش مصنوعی: یک لشکر برای نابودی من آماده می‌شود، اما اگر یک نفر در برابر صد نفر دیگر بجنگد، چه نتیجه‌ای خواهد داشت؟
اگر جویم ازین معرض هزیمت
نه اول بوده از من این عزیمت
هوش مصنوعی: هرگاه بخواهم از این میدان شکست خارج شوم، باید بدانم که این تصمیم اولین بار از جانب من نبوده است.
خداوند سنان و تیغ و جوشن
پناه خطه ایران تهمتن
هوش مصنوعی: خداوند محافظی برای سرزمین ایران و سپر و سلاح چنگیز است، تهمتن.
چو دید از خصم بی زنهار پیله
چو نامردان نهاد اندر طویله
هوش مصنوعی: وقتی که او خصم خود را بدون هیچ دفاعی دید، مانند جبن‌زده‌ها در یک جا پناه گرفت.
به نیروی و توان و بازو و یال
من افزون نیستم از رستم زال
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ی رستم زال قدرت و توان جسمی ندارم.
چو گفت این شد ز جای خویش خیزان
روان بر جست و بر در زد گریزان
هوش مصنوعی: وقتی که این حرف را مطرح کرد، از جای خود برخاست و به سرعت به سمت در رفت و با ترس و اضطراب به آن کوبید.
گریزان او و خصم خیره از پی
که ای نامهربان خیره تا کی
هوش مصنوعی: او از من دور و دشمنان نیز در پی من هستند، که ای بی‌رحم، تا کی باید به این وضعیت ادامه دهم؟
تو می نوشی و ما بیچارگان خون
تو جفت عیش و ما با رنج مقرون
هوش مصنوعی: تو خوش می‌گذرانید و ما بیچاره‌ها در عذاب و رنج هستیم. تو در خوشی‌ات غرقی و ما در عذابی که با درد و رنج همراه است، به سر می‌بریم.
شب از غوغای رندان دهل باز
به چشم ما نیاید خواب خوش باز
هوش مصنوعی: شب به خاطر شلوغی و سر و صدای رندان، دیگر خواب خوشی به چشم ما نمی‌آید.
گهی غوغای دف گه قلقل می
گهی بانگ درا گه عرعر قی
هوش مصنوعی: گاه صدای دف و ساز و آواز به هم می‌پیوندد، گاهی صدای قلقل و نرم است، گاه هم صدای درا و گاهی صدای نعره و هیاهو بلند می‌شود.
نیارم تا سحر زد دیده بر هم
چه می خواهی ز ما ای مایه غم
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم تا بامداد چشم روی هم بگذارم. می‌توانی بگویی از ما چه می‌خواهی، ای سبب غم و اندوه؟
بگیریدش بگیریدش ز هر سو
فکنده غلغلی در کوچه و کو
هوش مصنوعی: او را بگیرید! از هر طرف صدا و هیاهویی در کوچه و خیابان به راه افتاده است.
چنان می تاخت بیم و اضطرابش
که صرصر باز می ماند از شتابش
هوش مصنوعی: او به اندازه‌ای با سرعت و هیجان می‌دوید که طوفان سرد هم از حرکت او جا می‌ماند.
من از پی می دویدم بهر چاره
چه سود از جهد چون بد شد ستاره
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش برای پیدا کردن راه حل به دنبال شراب بودم، اما چه فائدة‌ای دارد، وقتی که فضا و شرایط به طور منفی پیش می‌رود و وضعیت خوب نیست.
چه سود از فق و فق مویه من
چه سود از لک و لک پویه من
هوش مصنوعی: چه فایده‌ای دارد که من از بدبختی‌هایم گله و شکایت کنم، یا اینکه از رنج‌هایم بگویم؟
کسی را کز قضا چشم گزند است
طرب را نی اساس ریشخند است
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر سرنوشت بدی دچار مشکل و ناراحتی شده، نمی‌تواند از شادی و خوشی لذت ببرد و شادمانی او فقط به تمسخر تبدیل می‌شود.
میان کوچه گم شد آن جوان پی
نمی دانم چه آمد بر سر وی
هوش مصنوعی: در کوچه آن جوان گم شده است و من نمی‌دانم چه بر سر او آمده است.
چو گشت از میزبان سردار مایوس
به آوخ آوخ و افسوس افسوس
هوش مصنوعی: زمانی که از میزبانی سردار ناامید شد، به حسرت و افسوس افتاد.
عنان بارگی از نیم ره تافت
دواسبه رخش سوی بزمگه تاخت
هوش مصنوعی: یک اسب با زین و لگام به سرعت به سمت میانسرا حرکت کرد.
اطاق روبرو را در شکستند
در دولاب را محور شکستند
هوش مصنوعی: در اتاق روبرو را شکسته‌اند و محور دولاب را نیز شکسته‌اند.
سراسر برگ و آلات طرب را
اساس عیش روز و ساز شب را
هوش مصنوعی: تمامی برگ‌ها و وسایل شادی، پایه‌گذار لذت‌های روز و آهنگ‌های شب هستند.
بر آوردند از دولاب و پستو
همه حتی چراغ و تنگ و بستو
هوش مصنوعی: همه چیز را از انبار و جاهای پنهان بیرون آوردند، حتی چراغ و تنگ و وسایل دیگر.
میان صحن خانه چابک و زود
روان کردند بر بالای هم کود
هوش مصنوعی: در وسط حیاط، به سرعت و چابکی کود را بر روی یکدیگر قرار دادند.
دف و مزمار و چنگ وعودونی را
قدح مینا پیاله خم می را
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از سازها و آلات موسیقی مانند دف، مزمار، چنگ و عود صحبت می‌کند و به نوعی اشاره به شادی و نشاط دارد. او همچنین از مینا و پیاله خم صحبت می‌کند که به معنی نوشیدنی و می‌نوشی است. به طور کلی، این شعر به جشن و سرور، لذت از موسیقی و شادی‌های زنده اشاره دارد.
همه بر روی یکدیگر شکستند
تو گوئی بر دلم خنجر شکستند
هوش مصنوعی: همه بر سر هم دارند می‌افتند و به نوعی شکست می‌خورند، انگار که بر دل من خنجر زده‌اند.
روان شد در فضای خانه باده
تو گفتی نهری از کوثر گشاده
هوش مصنوعی: در فضای خانه، باده‌ای شاداب و فراوان جاری شده است، انگار که نهر بی‌پایانی از نعمت و صفا گشوده شده باشد.
چو خاک تور از خون سیاووش
همه صحن سرا شد بسدین پوش
هوش مصنوعی: وقتی که خاک تور به خون سیاووش آغشته شد، تمام مکان به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و مانند یک پارچه سیاه پوشیده شد.
دف ونقاره از شیرازه افتاد
نی و طنبور از آوازه افتاد
هوش مصنوعی: صدای دف و نقاره به هم ریخته و بی‌نظم شده است، همچنین نی و طنبور هم به خاطر بی‌صدایی و کم‌شنیدگی دیگر خبری از نوا و آوازه ندارند.
نه مینائی به جا ماند و نه ساغر
نه چندان می کزان کامی شود تر
هوش مصنوعی: نه از مینا خبری مانده و نه از جام، و نه به قدری می‌نوشند که کسی به آرامش برسد.
رسید ازبسکه خالی شد زمی دن
چه بالوعه را می تا به گردن
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه زمین به شدت خالی و خالی‌تر شده است، اکنون گویی بوقلمون تا گردنش در زمین فرو رفته است.
من بیچاره از دور ایستاده
ز حیرت دیده عبرت گشاده
هوش مصنوعی: من در دور دست ایستاده‌ام و به خاطر شگفتی، با چشمانی پر از عبرت به اطراف نگاه می‌کنم.
که ناگه خورد بر من از سپاهی
نگاه خیره چشم سیاهی
هوش مصنوعی: ناگهان نگاه نافذ و تیرگی یک چشم در دلم تأثیری عمیق گذاشت.
فغان برداشت کاین هم توی دو بود
گروه میخوران را پیشرو بود
هوش مصنوعی: فریاد زد که این جمعیت دو دسته شده‌اند و پیشوای می‌نوشان به جلو رفت.
دوید و چنگ زد در پیش شالم
برادر جان چه می پرسی ز حالم
هوش مصنوعی: برادر جان، چرا از حال و احوالم سوال می‌کنی در حالی که من با شتاب و اضطراب در حال دویدن و تلاش برای جلب توجه هستم؟
کشید از زیر دامن نیم سوزی
نصیب خصم باد این گونه روزی
هوش مصنوعی: نسیم نامساعدی باعث شد تا آتش کم‌فروغی که در زیر دامن وجود دارد، دوباره شعله‌ور شود و برای دشمن به روز بدی تبدیل شود.
فرو کوبید بر فرقم شرقی
یکی دیگر به پشتم زد طرقی
هوش مصنوعی: یکی به شدت بر سرم کوبید و دیگری از پشت به من ضربه زد.
چو آن شوم سیه را فرد دیدم
خلاف جمله خود را مرد دیدم
هوش مصنوعی: زمانی که آن فرد را دیدم که به جای روشنایی و خوبی، سیاه‌چهره بود، برخلاف آنچه که از دیگران می‌شناختم، او را مردی واقعی یافتم.
کشیدم آن طرف تر ذیل دلقش
گرفتم چست و چسبان بیخ حلقش
هوش مصنوعی: من آن طرف‌تر از دلقش را کشیدم و محکم و چسبان به دور گردنش گرفته‌ام.
شد از حبس روانش رنگ چون دیک
ز جا بر کندمش ماننده خیک
هوش مصنوعی: روان او در حبس و دلتنگی رنگ باخته است، مانند دیک که هنگامی که از جا کنده می‌شود، به لرزش می‌افتد.
زدم بر خاک چون کنده نهالش
به قدر وسع دادم گوشمالش
هوش مصنوعی: من مانند یک شاخه جوان، به زمین زدم و به اندازه توانم، به آن تذکر و آموزش دادم.
زدم چندان لگد بر دنبه او
که شد چون کون قزغان لنبه او
هوش مصنوعی: به قدری به بخش چربی او لگد زدم که حالا مانند پشت قزغن (نوعی جانور) شده است و به شکل خاصی در آمده.
مگر بشنید ناگه از پس پی
«گلندام» پدر سگ خرخر وی
هوش مصنوعی: ناگهان صدای خرخر پدر سگ را از پشت گلندام شنید.
به انهای حریفان زوزه سر کرد
از این هنگامه یاران را خبر کرد
هوش مصنوعی: در اینجا آمده است که در میان شور و هیاهو، صدای زوزه ای از سوی حریفان به گوش رسید و این صدا به یاران خبر داد که چه اتفاقی افتاده است.
کمر بستند بر خون ریز جانم
گرفتند از دو جانب در میانم
هوش مصنوعی: عزیزان به طور جدی و با عزم راسخ به نبرد برخاستند و جانم را از دو سو تحت فشار قرار دادند.
بیا و شرب شرب چوب بنگر
به مرگ من نگه کن خوب بنگر
هوش مصنوعی: بیا و نوشیدنی را مزه کن، چوب را تماشا کن و به مرگ من نگاه کن، خوب دقت کن.
زدم شیون که ای زنهار زنهار
خدائی شد که آگه گشت سردار
هوش مصنوعی: من فریاد زدم که ای وای، ای کاش خداوندی وجود نداشته باشد که به سردار خبر داده شده است.
ترحم کرد بر بخت نگونم
گرفت از چنگ آن قوم زبونم
هوش مصنوعی: بر بخت بدبخت من رحمت آورد و از چنگال آن مردم رنجورم نجات یافت.
به خود گفتم مصالح نیست آرام
زدم بر در چو صید جسته ازدام
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که بايد آرامش را حفظ کنم و درب را به آرامی بزنینم، مثل اینکه جانداری که از دام فرار کرده، در جستجوی آزادی است.
تنم گل گل ز ضرب چوب خسته
سرم بین تا چسان محکم شکسته
هوش مصنوعی: بدن من از ضربه‌های چوب خسته و پر از زخم شده است. سرم را ببین که چگونه به شدت آسیب دیده و شکسته است.
اگر رحمت نمی آورد سردار
خلاصم زان مهالک بود دشوار
هوش مصنوعی: اگر لطف و رحمت نمی‌کرد سردار، در آن زمان‌های سخت و دشوار، نجاتی نمی‌یافتم.
بهر طوری که بود از دام جستم
خوشم باری بهر صورت که هستم
هوش مصنوعی: به هر طریقی که بود، از درد و مشکلات آزاد شدم و خوشحالم که در هر شرایطی که هستم، به خوبی پیش می‌روم.
کنون آن زنگیان بدقیافه
که در مکرند از شیطان اضافه
هوش مصنوعی: اکنون آن افراد زشت‌چهره که در فریب و نیرنگ هستند، به خاطر شیطان تزویر می‌کنند.
حواس اندر پی کار تو دارند
ندانم تا چه بر روز تو آرند
هوش مصنوعی: حواس مردم مشغول کار تو هستند و نمی‌دانم چه سرنوشتی برای روز تو رقم خواهند زد.
سیاهان گر ترا از دور بینند
چنان باشد که شیران گور بینند
هوش مصنوعی: اگر سیاهان تو را از دور ببینند، مانند شیران گور که یکدیگر را می‌بینند، به تو توجه خواهند کرد.
به ضرب چنگ و دندان می درندت
چه جای چنگ و دندان می خورندت
هوش مصنوعی: با قدرت و شدت به تو آسیب می‌زنند، دیگر چه جای آن است که به این چیزها توجه کنی.
برادر جان ترا تاب کتک نیست
توان چوب و نیروی فلک نیست
هوش مصنوعی: عزیزم، توانایی تحمل ضربه را نداری و قدرتی که بقیه دارند بر تو تأثیر نمی‌گذارد.
به این اندام خشک و مشک لاغر
کجا خوردن توانی چوب بر سر
هوش مصنوعی: این اندام لاغر و نحیف چه نیازی به تنبیه و کتک زدن دارد؟
اگر عقلت منم زنهار مستیز
چه پائی دیر، تا زوداست بگریز
هوش مصنوعی: اگر عاقل هستی، از مستی دوری کن. چرا که خطرها دیر یا زود به سراغت می‌آید و بهتر است که هر چه سریع‌تر فرار کنی.
غنیمت دان هزیمت زین خطرگاه
بدست خود میفکن خویش در چاه
هوش مصنوعی: از شکست خود استفاده کن و آن را به فرصتی تبدیل کن، خودت را با بی‌احتیاطی در دردسر نینداز.
چو کرد این داستانم حلقه در گوش
شدم از شاهد و ساغر فراموش
هوش مصنوعی: وقتی که این ماجرا را شنیدم، مانند حلقه‌ای در گوش شدم و به کلی از معشوق و شراب غافل شدم.
پرید از چهره زین افسانه رنگم
دل آمد در طپیدن دنگ دنگم
هوش مصنوعی: چهره‌ام از این داستان رنگ باخته و قلبم از تپش به صدا درآمده است.
چو ترسو کشمیان شد بنگم از سر
برون شد شور رقص و دنگم از سر
هوش مصنوعی: وقتی ترس و نگرانی بر من غلبه کرد، احساس شادی و نشاطی در دلم بوجود آمد و توانستم خود را از آن حال بیرون بکشم.
چه پنهان از تو خیلی طبل خوردم
چه جای طبل خوردن صاف مردم
هوش مصنوعی: من به خاطر مسائل پنهان زیادی زحمت کشیدم، اما در این میان نتوانستم خودم را شفاف و واضح نشان دهم.
کسی برترس من شنعت نیارد
کتک خوردن بلی شوخی ندارد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند از من بترسد؛ زیرا تنبیه می‌شود و این موضوع اصلاً شوخی نیست.
چو آمد دل به حال اولم باز
مشوش هم چو کبک دیده شهباز
هوش مصنوعی: وقتی دل به وضعیت اولیه‌ام برمی‌گردد، باز هم مانند کبکی نگران و مضطرب می‌شوم که چشمش به عقابی افتاده است.
سیاهان را هم آنجا فرض کردم
دو تا پای دگر هم قرض کردم
هوش مصنوعی: در آنجا گمان کردم که سیاهان وجود دارند و برای خودم دو پای دیگری هم نیاز دارم.
از آن پس کوچه های پیش بسته
که هرکس دیده پیشش پس نشسته
هوش مصنوعی: بعد از آن، کوچه‌های باریکی به وجود آمد که هرکس آن را دید، دیگر به سمتش نرفت و مایل بود از آن عقب‌نشینی کند.
دو اسبه کردم آغاز تک و پو
چو یوز افتاده در دنبال آهو
هوش مصنوعی: به دو اسب تندرو و شجاع سوار شدم، مانند یوزی که در پی یک آهو در حال حرکت است.
چو صید تیر خورده می دویدم
چو مرغ دام دیده می پریدم
هوش مصنوعی: مثل پرنده‌ای که در دام افتاده باشد، با اضطراب و ترس فرار می‌کنم و مانند شکارچی که تیر خورده، در تلاش برای نجات خود هستم.
ز پیشم چشمی وچشمی زدنبال
نه چه می دیدم اندر ره نه گودال
هوش مصنوعی: چشمی از پیش روم و چشمی دیگری در پی من بود، اما نمی‌دانستم در راه، گودالی وجود دارد که نمی‌توانم آن را ببینم.
قضا را پیش راه آمد مغاکی
چو آبار جهنم صعب ناکی
هوش مصنوعی: تقدیر، مانند چاه عمیق و تاریکی، بسیار دشوار و ترسناک است.
برون آورده از چاه آنقدر خاک
کز آن سویش نمایان گشته افلاک
هوش مصنوعی: از چاه آنقدر خاک بیرون آورده‌اند که نور آسمان از آن سو پدیدار شده است.
نمودی بر سر آن چاه خون خوار
بسان چرخ چاهی چرخ دوار
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که شما بر لبه‌ی چاهی خطرناک و ویرانگر ایستاده‌اید، درست مانند دورانی که چرخ‌های آسیاب در حال گردش هستند و مداوم به چرخش ادامه می‌دهند.
نبینی روز بد لغزید پایم
دو دستی زد سپهر فتنه زایم
هوش مصنوعی: اگر روز بدی را ببینی، متوجه می‌شوی که پایم به سمت مشکل و فتنه‌ای که به وجود آمده، لغزیده است.
فرو رفتم بسان دلو پر آب
یه چرخ انداخت چرخم همچو دولاب
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساس می‌کند که مانند دلوئی که پر از آب است، به درون عمق زندگی فرو رفته و چرخ زندگی‌اش مانند چرخ دنده‌ای به دور خود می‌چرخد. یعنی او در جریان و دایره‌ای از تجربیات و احساسات غرق شده و زندگی‌اش به روندی تکراری و دایمی می‌ماند.
معلق می زدم خواهی نخواهی
در آن چه چون کبوترهای چاهی
هوش مصنوعی: نمی‌توانم از وضعیت موجود فرار کنم و به هر حال در چنگال آنچه گرفتار شده‌ام مانند کبوترهایی هستم که در چاه گرفتار شده‌اند.
اگر در چرخ دیدی چرخ پاسم
گمان می کرد من خود چرخ آسم
هوش مصنوعی: اگر در زندگی دیدی که وضع من در حال چرخش و تغییر است، تصور نکن که من فقط تحت تأثیر حوادث و شرایط هستم، بلکه من خودم در کنترل سرنوشت خودم هستم.
من از حیرت در آن چاه رسن بر
نموده دلو چشم از اشک خون پر
هوش مصنوعی: من از حیرت به حالت گیجی و شگفتی در آن چاه، برای کشیدن آب با دلو، چشمانم از اشک خونین پر شده است.
که یارب تا به من خود چون کند چون
ازین دولاب بازی چرخ گردون
هوش مصنوعی: ای پروردگار، تا زمانی که خودت با من چنین کنی، من هم نمی‌توانم از این چرخش‌های زندگی escape کنم.
نیم یوسف که گیرد جبرئیلم
نه موسی تا نبلعد رود نیلم
هوش مصنوعی: اگر حتی نیمه‌ای از یوسف را جبرئیل بگیرد، مانند موسی نیست که رود نیل او را بلعیده باشد.
فغان کآوردم این چرخ روانکاه
برون از چاله وافکند درچاه
هوش مصنوعی: آه و فریاد که این دنیا مرا به بیرون از چاله‌اش کشاند و در چاه انداخت.
دریغا کاندرین چه چرخ اخضر
مرا بشکست درهم چرخ و چنبر
هوش مصنوعی: آه، چه غم‌انگیز است که این سرنوشت بد، مرا در هم شکستی و مرا در تنگنا قرار داد.
که ناگه از هوا چون سنگ پرتاب
رساندم در تک چه چرخ دولاب
هوش مصنوعی: ناگهان مانند سنگی که از آسمان پرتاب می‌شود، در وسط چرخش زندگی احساس کردم که به دام افتاده‌ام.
خدائی شد که چه از آب پر بود
ز هر سو رخنه های آب بر بود
هوش مصنوعی: خدای بزرگ با آب پر شده بود و از همه جا نشانه‌هایی از ورود آب دیده می‌شد.
فرو رفتم در آن آسوده قلزم
بسان قطره در دریا شدم گم
هوش مصنوعی: در آرامش و سکوت دریا غرق شدم، مثل یک قطره که در دریا ناپدید می‌شود.
چو مرغابی زدم بال شنائی
ز بیم غرق کردم دست و پائی
هوش مصنوعی: مانند مرغابی که برای فرار از غرق شدن بال می‌زند، من نیز از ترس غرق شدن، دست و پا می‌زنم.
شدم سنگین چو تر گردید دلقم
فرو رفت آب معقولی به حلقم
هوش مصنوعی: به خاطر سنگینی خودم، لباس‌هایم هم سنگین‌تر شده و حالا وقتی آب معقول را می‌خورم، احساس می‌کنم که در حال غرق شدن هستم.
اگر چه آب طاقت تا سر آمد
ولی آخر سر از آبم بر آمد
هوش مصنوعی: هرچند که صبر و طاقت من به انتها نزدیک شده، اما در نهایت هنوز از درون خودم نیرو و انگیزه‌ای برای ادامه دارم.
چو آب از سر گذشته واله و مست
زدم زان رخنه ها در رخنه ای دست
هوش مصنوعی: وقتی که همه چیز از کنترل خارج شد و به شدت تحت تأثیر قرار گرفتم، از طریق آن شکاف‌ها به سمت داخل یورش بردم.
نگه کردم از آن سوراخ تاریک
رهی دیدم چو فکر عقل باریک
هوش مصنوعی: به سمت آن سوراخ تاریک نگاهی انداختم و راهی را دیدم که همانند اندیشه‌ای عمیق و دقیق بود.
چو زلف شاهدان پرتاب و پرپیچ
در او غیر از خم و پیچ و شکن هیچ
هوش مصنوعی: وقتی زلف‌های زیبا و پرپیچ و تاب معشوق در هم می‌ریزد، جز خمیدگی و پیچیدگی چیزی دیده نمی‌شود.
زتاری راه گم کشتی در آن آب
به لرزاز سردیش ماهی چو سیماب
هوش مصنوعی: در تاریکی، قایق در آب سرد و لرزان حرکت می‌کند و ماهی مانند جیوه در آن شنا می‌کند.
چو دالان جهنم تنگنائی
چو گور کافران تاریک جائی
هوش مصنوعی: همچون دالان‌های تنگ جهنم، مکانی تاریک و وحشتناک مانند قبر کافران است.
به هر پی پای تا سر خره او
رسیدی تا به غوزک بل به زانو
هوش مصنوعی: هر زمان که به او رسیدی، از پا تا سرش را دیدی، تا جایی که حتی به زانویش هم اشاره کردی.
نیامد بارها دادم در آن هوش
به غیر از قرقرقرباغه درگوش
هوش مصنوعی: من بارها صدا زدم و کسی نیامد، فقط صدای قرقره‌ی قورباغه در گوشم بود.
اگر چه در غریبی جای لاف است
ولی اینجا مقام اعتراف است
هوش مصنوعی: هرچند در محیط‌های نا‌شناخته ممکن است برخی افراد به خودبزرگ‌بینی بپردازند، اما در این مکان فضایی وجود دارد که باید به واقعیت‌ها اعتراف کرد.
غمم بفزودورنگ از چهره ام رفت
غراب از من نیاید زهره ام رفت
هوش مصنوعی: غم و اندوه در دل من بیشتر شده است و رنگ شادی از چهره‌ام رفته است؛ از من هیچ امیدی باقی نمانده و جرأت و توانایی‌ام رخت بربسته است.
سرم در گردش آمد همچو چرخاب
فرو رفتم به خود مانند گرداب
هوش مصنوعی: سرم به اندازه‌ای گیج و مشغول شده که مثل یک چرخ در حال چرخش هستم و به درون خودم فرو رفته‌ام، مانند یک گرداب که انسان را جذب خود می‌کند.
چنان باریدم اشک از دیده تر
که چه را آب غم بگذشت از سر
هوش مصنوعی: من به قدری اشک ریختم که انگار آب غم از سرم گذشت.
رگ و پی از رطوبت گشت سستم
دل و دست از حیات خویش شستم
هوش مصنوعی: از رطوبت زندگی‌ام آکنده شدم و دل و دست خود را از زندگانی‌ام پاک کردم.
به جلد خود فتادم در تک و تاز
به عقل خویش شنعت کردم آغاز
هوش مصنوعی: در تلاش و کوشش برای پیشرفت و رشد، به خودم توجه کردم و از اندیشه‌ام برای شروع کارها بهره بردم.
که ای بد عاقبت رند قدح نوش
چو مستان بی نصیب از دولت هوش
هوش مصنوعی: ای رند بدعاقبت، مانند مستانی که از خوشبختی بی‌خبرند، تنها به نوشیدن شراب مشغولی.
شدی پیر و نکردی ترک عادات
نرفتی جز ره کوی خرابات
هوش مصنوعی: تو پیر شدي، اما عادت‌هايت را ترک نکردي و جز راه ميخانه، جاي ديگري نرفتي.
ندیدی ز ابتدای عالم مهد
چه در سمنان چه کاشان تا به این عهد
هوش مصنوعی: از ابتدای خلقت تا به امروز، هیچ‌کس مانند مهدی(عج) را در سمنان یا کاشان ندیده است.
نکردی با خرد کران و شوری
ذلیل مرده سگ حالا چطوری
هوش مصنوعی: تو با عقل و درایت هیچ کاری نکردی و الان به وضع ناهنجار و ذلت‌آور رسیده‌ای، حالا چه کار می‌خواهی بکنی؟
بچسب آخر به دم هوشیاران
چه افتی پشت کون باده خواران
هوش مصنوعی: به آخرین لحظات انسان‌های هوشیار توجه کن، چون در غیر این صورت، مانند کسانی که فقط به لذت‌های زودگذر فکر می‌کنند، به جایی نمی‌رسی.
صلاح آموز و زهد و علم و تقوی
نگردی تا زجهل خویش رسوا
هوش مصنوعی: برای اینکه در زندگی خود دچار رسوایی نشوی، باید به یادگیری، پارسایی، علم و تقوی بپردازی و خود را از جهل و نادانی دور کنی.
به پای خود در افتادی به چاهی
که از شش در بدر شد نیست راهی
هوش مصنوعی: به خاطر اقداماتی که خودت انجام دادی، به وضعیتی گرفتار شده‌ای که هیچ راه فراری از آن وجود ندارد.