گنجور

شمارهٔ ۷۷

چشم و دل از جمال تو گشت چو داد ایمنم
شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم
من به دیار شام در، تو به زمین کربلا
باورم این نمی کند با تو نشسته کاین منم
جای به دامن پدر، دشمن و دوست گو ببین
کاین همه لطف می کند دوست به رغم دشمنم
کاست اگر تن مرا هجر تو نیست بوالعجب
جان و دلم نه خاره ام، آب و گلم نه آهنم
چون نبرم به اولیا، شکوه جور اشقیا
نعره و شوق می زنم، تا رمقی است در تنم
در غم خویشتن مزن، طعنه به آب چشم من
خون برود درآن میان، گرتو توئی و من منم
شاید اگر جدا ز تو حاصلم اشک و آه شد
عشق تو آتشی بزد،پاک بسوخت خرمنم
بی تو مپرس ای پدر روز چسان برم به سر
خاک خرابه بسترم، کنج خرابه مسکنم
دست مفارقت به سر، داغ مهاجرت به دل
سیلی شمر برجبین، بندگران به گردنم
سر به کمند وپا به گل، خاک به فرق و خون به دل
چاک به جیب و جان به لب، خون جگر به دامنم
یغما نام سلطنت می نبرد اگر همی
بر در او به بندگی دست دهد نشیمنم

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشم و دل از جمال تو گشت چو داد ایمنم
شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم
هوش مصنوعی: چشم و دل من به زیبایی تو آرامش یافتند. به خاطر این که با لطف تو دلم آرام شده، شکر خدا را می‌کنم که دوباره امید و روشنی بر زندگی‌ام تابید.
من به دیار شام در، تو به زمین کربلا
باورم این نمی کند با تو نشسته کاین منم
هوش مصنوعی: من به سرزمین شام می‌روم، تو به کربلا. اما باور نمی‌کنم که با تو نشسته‌ام، زیرا این من هستم.
جای به دامن پدر، دشمن و دوست گو ببین
کاین همه لطف می کند دوست به رغم دشمنم
هوش مصنوعی: جایگاه من در دامن پدر است؛ حالا ببین که این دوست چقدر به من محبت می‌کند، علی‌رغم کینه‌ورزی دشمن.
کاست اگر تن مرا هجر تو نیست بوالعجب
جان و دلم نه خاره ام، آب و گلم نه آهنم
هوش مصنوعی: اگر بدن من آسیب ببیند، به خاطر فراق تو نیست. جالب اینجاست که جان و دل من نه دردی دارند و نه مانند خاک و گل هستند، من هم چون آهن نیستم.
چون نبرم به اولیا، شکوه جور اشقیا
نعره و شوق می زنم، تا رمقی است در تنم
هوش مصنوعی: وقتی که به بزرگان و دوستان نزدیک خود دسترسی ندارم، از درد و رنجی که دشمنان و ستمگران بر من می‌زنند، فریاد می‌زنم و با تمام وجود احساساتی از شوق و ناامیدی را ابراز می‌کنم، تا زمانی که در وجودم چیزی برای بیان کردن باقی است.
در غم خویشتن مزن، طعنه به آب چشم من
خون برود درآن میان، گرتو توئی و من منم
هوش مصنوعی: در غم خودت غصه نخور، چون اشک‌های من گواهی بر درد من است. اگر تو در اینجا هستی و من هم هستم، این درد مشترک ماست.
شاید اگر جدا ز تو حاصلم اشک و آه شد
عشق تو آتشی بزد،پاک بسوخت خرمنم
هوش مصنوعی: شاید اگر بدون تو زندگی کنم، تنها چیزی که حاصل می‌شود اشک و حسرت باشد. عشق تو مانند آتشی است که به طور کامل وجود مرا می‌سوزاند و زمینۀ زندگی‌ام را نابود می‌کند.
بی تو مپرس ای پدر روز چسان برم به سر
خاک خرابه بسترم، کنج خرابه مسکنم
هوش مصنوعی: ای پدر، بی تو نپرس چگونه بروم به دوری از تو، در آنجا که بر سر خاک فرو افتاده‌ام، در گوشه‌ی خرابه زندگی می‌کنم.
دست مفارقت به سر، داغ مهاجرت به دل
سیلی شمر برجبین، بندگران به گردنم
هوش مصنوعی: دست جدایی بر سرم است و درد هجرت در قلبم، این باعث شده که مانند سیلی بر صورتم فرود آید، و غم و غصه همچون زنجیری بر گردنم بیفتد.
سر به کمند وپا به گل، خاک به فرق و خون به دل
چاک به جیب و جان به لب، خون جگر به دامنم
هوش مصنوعی: زندگی من پر از درد و رنج است. سرم در عشق گرفتار و پاهایم در زنجیر مشکلات است. خاک و غم بر سرم نشسته و خون دل درونم را می‌سوزاند. تمام وجودم مملو از غم و اندوه شده و اشک‌هایم به دامنم ریخته است.
یغما نام سلطنت می نبرد اگر همی
بر در او به بندگی دست دهد نشیمنم
هوش مصنوعی: اگر یغما (که به معنای غارت و چپاول است) نام سلطنت را به دوش نمی‌کشد، حتی اگر من به درگاه او به عنوان بنده دست دراز کنم و درخواست کنم که مرا بپذیرد، باز هم جایی برای زندگی و آرامش نخواهم داشت.