شمارهٔ ۵۹
از توام با همه حسرت نه سراغی نه صفائی
بر منت با همه رحمت نه عبوری نه عطائی
ندهی بار به خویشم نه به سروقت من آئی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفائی
عهد نابستن از آن به که ببندی ونپائی
توبه از جان و سری چو از سرو جان دل به تو دادم
ای مراد سر و جان چون نکند دل ز تو یادم
من بر آن سر که بودجان به تو خوش دل به تو شادم
مردمان منع کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرائی
بی تو در کنج غم ای پشت به خویش ای به تو رویم
گاهی از غم بخروشم گهی از درد بمویم
بارها با دل غمگین که به جان غم همه زویم
گفته بودم چو بیائی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیائی
دولت وصل تو جوئیم همه هجر نصیبان
روز عمر همه بی صبح رخت شام غریبان
سال و مه با طلب کوی توام دست و گریبان
حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدائی
کس نبیند چو توئی غرقه به خون کردن و کشتن
خشک لب برطرف بادیه خون خوردن و کشتن
ترسمت باز از این چرخ نگون مردن و کشتن
شمع را باید ازین خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه مائی
حسرت یثرب و هجر حرم و غصب امامت
محشر قتلگه و آن همه غوغا و غرامت
رنج کوفه غم شام آن دگر آشوب و قیامت
عشق و درویشی و انگشت نمائی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدائی
از گذرگاه جمالت نظر آن سوی نبیند
حاصلم چیست چو از باغ گلت بوی نبیند
در دو کیهان به جز از چشم خداجوی نبیند
پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند
تو بزرگی و در آئینه کوچک ننمائی
جاودان بال و پرم کاش به بند تو بریزد
بو به ما مهر دل صید پسند تو بخیزد
مرغ یغما چه که با دام بلند تو ستیزد
سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد
تا بدانست که در قید تو خوشتر که رهائی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از توام با همه حسرت نه سراغی نه صفائی
بر منت با همه رحمت نه عبوری نه عطائی
هوش مصنوعی: به خاطر تو همیشه احساس غم و حسرت دارم؛ نه خبری از تو هست، نه نشانی. با اینکه بسیار مهربان هستی، اما نه به من توجهی داری و نه لطف و عطایی به من میرسانی.
ندهی بار به خویشم نه به سروقت من آئی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفائی
هوش مصنوعی: اگر بار محبت را به من ندهی و در زمانی که باید به سراغم نیایی، من از همان اول نمیدانستم که تو بیوفا و بیمهری.
عهد نابستن از آن به که ببندی ونپائی
هوش مصنوعی: بهتر است از آغاز هیچ قول و وعدهای ندهی تا اینکه آن را به هم بزنی و زیر قولت بزنی.
توبه از جان و سری چو از سرو جان دل به تو دادم
ای مراد سر و جان چون نکند دل ز تو یادم
هوش مصنوعی: توبه کردم از وجود و راز خود، چون درخت سرو، جان و دل را به تو سپردم. ای محبوب، چگونه ممکن است دلم از یاد تو غافل شود؟
من بر آن سر که بودجان به تو خوش دل به تو شادم
مردمان منع کنندم که چرا دل به تو دادم
هوش مصنوعی: من به آن جایی که جانم به تو خوش است، شاد و سرزندهام. مردم مرا سرزنش میکنند که چرا دل به تو سپردهام.
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرائی
هوش مصنوعی: ابتدا باید به تو بگویم که چرا اینقدر زیبا هستی.
بی تو در کنج غم ای پشت به خویش ای به تو رویم
گاهی از غم بخروشم گهی از درد بمویم
هوش مصنوعی: بی تو در گوشهای از غم نشستهام، تو که پشت به من کردهای. گاهی از شدت غم به تو رو میکنم و گهگاهی از درد به حالت بیحالی میروم.
بارها با دل غمگین که به جان غم همه زویم
گفته بودم چو بیائی غم دل با تو بگویم
هوش مصنوعی: بارها با دل ناراحت به خودم گفتهام وقتی که تو بیایی، تمام دلتنگیهایم را با تو در میان میگذارم.
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیائی
هوش مصنوعی: وقتی تو بیایی، چطور میتوانم بگویم که غمها از دلم دور میشود؟
دولت وصل تو جوئیم همه هجر نصیبان
روز عمر همه بی صبح رخت شام غریبان
هوش مصنوعی: من همواره در جستجوی خوشبختی و وصال تو هستم، در حالی که جدایی و دوری تو روزها و عمر من را همانند شبی تاریک و بیصبح میگذراند.
سال و مه با طلب کوی توام دست و گریبان
حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
هوش مصنوعی: در طول سال و ماه، من بهدنبال کوی تو هستم و درگیر آن هستم. نمیتوانم به درب کوی تو برسم و به آنجا knocking کنم چون از رقبای خود میترسم.
این توانم که بیایم به محلت به گدائی
هوش مصنوعی: من میتوانم به محلهات بیایم و از تو درخواست کمک کنم.
کس نبیند چو توئی غرقه به خون کردن و کشتن
خشک لب برطرف بادیه خون خوردن و کشتن
هوش مصنوعی: هیچکس مانند تو که در خون غوطهور است، نمیبیند که در بیابانها به خاطر تشنگی، چگونه خون مینوشند و آدم میکشند.
ترسمت باز از این چرخ نگون مردن و کشتن
شمع را باید ازین خانه برون بردن و کشتن
هوش مصنوعی: نگرانم که بار دیگر این دنیا باعث مرگ و نابودی من شود. به نظر میرسد که باید شمع را از این خانه خارج کرده و خاموش کنم.
تا که همسایه نداند که تو در خانه مائی
هوش مصنوعی: تا زمانی که همسایه متوجه نشود تو در خانهای، زندگیات را به آرامی و بیخبر از دیگران ادامه بده.
حسرت یثرب و هجر حرم و غصب امامت
محشر قتلگه و آن همه غوغا و غرامت
هوش مصنوعی: حسرت در مورد یثرب (مدینه)، دوری از حرم (مکه) و غصب مقام رهبری و امامت، روز قیامت را به مکانی برای قتل و فریاد و درد تبدیل کرده است.
رنج کوفه غم شام آن دگر آشوب و قیامت
عشق و درویشی و انگشت نمائی و ملامت
هوش مصنوعی: در این بیت به تضاد میان مشکلات و سختیهای کوفه و غم و ناراحتیهای شام اشاره میشود. همچنین به وضعیت آشوب و قیامت در عشق، درویشی، نمایش دادن و انتقاد دیگران پرداخته شده است. به عبارت دیگر، شاعر به چالشها و دردهای ناشی از عشق و زندگی درویشی اشاره میکند که میتواند به تنهایی و انتقادهای دیگران منجر شود.
همه سهل است تحمل نکنم بار جدائی
هوش مصنوعی: هر چیزی را میتوان تحمل کرد، اما نمیتوانم بار جدایی را تحمل کنم.
از گذرگاه جمالت نظر آن سوی نبیند
حاصلم چیست چو از باغ گلت بوی نبیند
هوش مصنوعی: زیبایی تو به قدری مسحورکننده است که چشمها نمیتوانند به چیز دیگری خیره شوند. من هم نمیدانم حاصل زندگیام چیست، چون وقتی بوی گلهای تو را استشمام میکنم، دیگر نمیتوانم به هیچ چیز دیگری توجه کنم.
در دو کیهان به جز از چشم خداجوی نبیند
پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند
هوش مصنوعی: در دو جهان، تنها کسی که خداوند را جستجو کند میتواند پردهها را کنار بزند و حقیقت را ببیند؛ زیرا کسی که بیگانه است، قادر نیست آن جلوه را مشاهده کند.
تو بزرگی و در آئینه کوچک ننمائی
هوش مصنوعی: تو فردی بزرگ و با اهمیت هستی، اما در آینه کوچک نمیتوانی تمام عظمت و ویژگیهایت را نشان دهی.
جاودان بال و پرم کاش به بند تو بریزد
بو به ما مهر دل صید پسند تو بخیزد
هوش مصنوعی: اگر بال و پرم جاودانه بود، کاش در دستان تو قرار میگرفت و عطر محبت دلنشینی که به دل تو مینشیند، به من هم میرسید.
مرغ یغما چه که با دام بلند تو ستیزد
سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد
هوش مصنوعی: پرندهای که به دام تو میافتد، چه اهمیتی دارد که با تو درافتد؟ سعدی نمیگوید که هرگز از چنگال تو فرار کند.
تا بدانست که در قید تو خوشتر که رهائی
هوش مصنوعی: او فهمید که در بند تو بودن از آزادی بهتر است.