شمارهٔ ۵۸
نه ز آسمان توجه نه زاختر اعتنائی
نه ز دوستان حمیت نه ز دشمنان حیائی
من بی امیر و لشکر کیم اندرین معسکر
حشم بلا ز پیشی سپه غم از قفائی
به جز از خدنگ پران به جز از وعید کشتن
نه سفیر مهربانی نه پیام آشنائی
ز نجات دست کوته به هلاک پای محکم
بد و نیک را به سر بر نرود چنین قضائی
زجگر گداز پیکان دهد ار امان زمانه
کشد آسمان به خونم زسنان سینه خائی
چه قساوت است یارب که تنی ز صد هزاران
نشنید التماسم که نگفت مرحبائی
به من از در مصیبت به ستم مصاف پیما
چو ستاره سخت روئی چو سپهر سست رائی
نه ز سیر مهر مهلت نه ز خیل کین مدارا
چکنم اگر نجویم به شهادت التجائی
نزند بر آتش آبی لب خشک تشنگان را
چه تفاوت آنکه دارم مژه محیط زائی
نه پرند خیره کش را زگلویم انحرافی
به دل شکسته بالم نه خدنگ را خطائی
به دلم ز خیل انده، به رهم ز فوج دشمن
نفسی و رستخیزی قدمی و کربلائی
پس مرگ پیش پویان ز حیات تن به جانم
ز تامل تو خون شد دلم ای اجل کجائی
نفسی غم اعادی، دمی انده احبا
زندم همی ز هر سو، الم دگر صلائی
به مفاخرت چو یغما سر عجز نه بر آن در
درجات سربلندی بست این که خاک پائی
اطلاعات
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نه ز آسمان توجه نه زاختر اعتنائی
نه ز دوستان حمیت نه ز دشمنان حیائی
هوش مصنوعی: نه از آسمان توجهی دریافت میکنم، نه ستارهای به من توجهی دارد. نه از دوستانم حمایت و پشتیبانیای میبینم و نه از دشمنانم شرمی وجود دارد.
من بی امیر و لشکر کیم اندرین معسکر
حشم بلا ز پیشی سپه غم از قفائی
هوش مصنوعی: من در این مکان بدون فرمانده و سربازان چه وضعیتی دارم، در حالی که گروه بلایای خاصی به دنبال من هستند و غمی از عقب به من نزدیک میشود.
به جز از خدنگ پران به جز از وعید کشتن
نه سفیر مهربانی نه پیام آشنائی
هوش مصنوعی: جز تیرانداز پرهیزگار و کسی که تهدید به مرگ میکند، هیچ سفیر مهربانی یا پیام دوستی وجود ندارد.
ز نجات دست کوته به هلاک پای محکم
بد و نیک را به سر بر نرود چنین قضائی
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند با دست خود از خطر نجات پیدا کند و با پاهای محکم، از بد و نیک دوری کند، در چنین شرایطی نمیتواند از سرنوشت خود فرار کند.
زجگر گداز پیکان دهد ار امان زمانه
کشد آسمان به خونم زسنان سینه خائی
هوش مصنوعی: اگر جگرم داغ و دردناک است و زمانه بر من سخت گرفته، آسمان به خاطر خون من از سینهام فریاد میزند و به محکومیت من میپردازد.
چه قساوت است یارب که تنی ز صد هزاران
نشنید التماسم که نگفت مرحبائی
هوش مصنوعی: چه بیرحمی است ای خدا که من در میان هزاران نفر فریاد زدم و هیچکس به من توجه نکرد و حتی یک نفر هم نگفت به تو خوش آمدید.
به من از در مصیبت به ستم مصاف پیما
چو ستاره سخت روئی چو سپهر سست رائی
هوش مصنوعی: در زمانهای دشواری، باید با قدرت و استقامت به پیش بروی. مانند ستارهای که ثابت و مقاوم است، در حالی که آسمان به خاطر ناپایداریاش قابل اعتماد نیست.
نه ز سیر مهر مهلت نه ز خیل کین مدارا
چکنم اگر نجویم به شهادت التجائی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به وضعیتی اشاره میکند که نه میتواند از محبت و مهر دیگران بهرهمند شود و نه از جنگ و کینهی موجود رهایی یابد. او به سادگی میپرسد چه کاری باید انجام دهد اگر در جستجوی کمک و نجات نباشد. این تعبیر نشاندهندهی ناامیدی و سرگردانی فرد در مواجهه با مشکلات زندگی است.
نزند بر آتش آبی لب خشک تشنگان را
چه تفاوت آنکه دارم مژه محیط زائی
هوش مصنوعی: آبی که بر آتش ریخته میشود نمیتواند تشنگی آدمهای خشکلب را برطرف کند. چه فرقی دارد که من مژههایی دارم که اطرافم را میپوشانند؟
نه پرند خیره کش را زگلویم انحرافی
به دل شکسته بالم نه خدنگ را خطائی
هوش مصنوعی: در این متن، شاعر به بیان احساساتش دربارهی رنج و دلتنگی میپردازد. او اشاره میکند که هیچ چیز نمیتواند او را تحت تأثیر قرار دهد یا مانع از پرواز او شود. دل شکستهاش و آسیبهایی که دیده، او را قویتر کرده و هیچ کدام از چیزهای بیرونی نمیتوانند او را از مسیرش منحرف کنند. به عبارت دیگر، او در برابر سختیها مقاوم است و هیچ خطایی نمیتواند او را از هدفش دور کند.
به دلم ز خیل انده، به رهم ز فوج دشمن
نفسی و رستخیزی قدمی و کربلائی
هوش مصنوعی: دل من از غمها پر است و راه زندگیام پر از دشمنی و چالشهاست. به یک نفس و حرکتی به یاد کربلا و قیام عاشورا نیاز دارم تا دوباره به پا خیزم.
پس مرگ پیش پویان ز حیات تن به جانم
ز تامل تو خون شد دلم ای اجل کجائی
هوش مصنوعی: پس از زندگی زودگذر، مرگ برای پیشروان، بهتر از زندگی است. دلم از اندیشیدن به تو، ای مرگ، به خون تبدیل شده است. کجا هستی، ای اجل؟
نفسی غم اعادی، دمی انده احبا
زندم همی ز هر سو، الم دگر صلائی
هوش مصنوعی: من از غم دشمنان در دل میسوزم و از اندوه دوستان در دلم گره خورده است. از هر سو به من میرسد، صدای درد و رنج دیگری به گوش میخورد.
به مفاخرت چو یغما سر عجز نه بر آن در
درجات سربلندی بست این که خاک پائی
هوش مصنوعی: به افتخار و مباهات، سر ناسازگاری نخواهم داشت، زیرا در موقعیتهای بلندی از جایگاه خود، این خاکی که قدمگاه است، شایسته احترام است.