شمارهٔ ۴۰
نه به آزادی ویران نه به بند آزادم
نز اسیری است ملامت نه به شاهی شادم
همت عشق نه این منزلت اکنون دادم
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دام تو اسیر افتادم
در دلم بود که تا دست توان پای عمل
از گریبان تو کوته نکنم چنگ امل
نظری بر به رخت رخصه نفرمود اجل
غالب آنست که با سابقه حکم ازل
جهد سودی نکند تن به قضا در دادم
رزم ابنای زمان هیچ اثر می نکند
زخم نی طعن زبان هیچ اثر می نکند
نهب تن غارت جان هیچ اثر می نکند
همه غم های جهان هیچ اثر می نکند
در من از بسکه به دیدار عزیزت شادم
بر فلک شهری و عامی نزدم خیمه انس
در زمین صبحی و شامی نزدم خیمه انس
از پی گلشن و دامی نزدم خیمه انس
من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس
پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم
غیر مسکین تنی آن نیز به خنجر همه چاک
جز سری گوی وش آن نیز به چوگان هلاک
غیر جانی ز هر امید جز ایثار تو پاک
دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک
حاصل آن است که چون طبل تهی پر بادم
دوست افکنده سپر تیغ به کف دشمن من
رخت هستی به کران مرگ به پیرامن من
جان مهیای فدا غرق شهادت تن من
می نماید که جفای فلک از دامن من
دست کوته نکند تا نکند بنیادم
نه کنون کم به بر آسوده چو جان در بدنی
تاج سر یار دل امید روان تاب تنی
عقل و دین را چه و زنجیر به زلف و ذقنی
به وفای تو کزان روز که دلبند منی
دل نبستم به وفای کس و در نگشادم
دل سراسیمه روان می رود اندر طلبت
سر تن افکنده دوان می رود اندر طلبت
تن رها کرده توان می رود اندر طلبت
خرم آن روز که جان می رود اندر طلبت
تا بیایند عزیزان به مبارکبادم
غربتم صبح وطن کردی از آن چهر صبیح
ناگزر سوی وطن روی جمیل است و قبیح
سستی بخت نگر بشنو از مرد فصیح
سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح
نتوان مرد به سختی که من آنجا زادم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نه به آزادی ویران نه به بند آزادم
نز اسیری است ملامت نه به شاهی شادم
هوش مصنوعی: من نه در آزادی ویران شدهام و نه در بند دیگری گرفتارم. نه از سر اسارت کسی مرا سرزنش میکند و نه به خاطر سلطنت کسی خوشحال هستم.
همت عشق نه این منزلت اکنون دادم
من از آن روز که در بند توام آزادم
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق به تو، این جایگاه را پیدا نکردم؛ بلکه از زمانی که به تو وابسته شدم، حس آزادی را تجربه کردهام.
پادشاهم که به دام تو اسیر افتادم
هوش مصنوعی: من پادشاهی هستم که به دام تو گرفتار شدم.
در دلم بود که تا دست توان پای عمل
از گریبان تو کوته نکنم چنگ امل
هوش مصنوعی: در دل من این خیال بود که تا زمانی که نتوانم به عمل بپردازم و دست از خواستههای خود نکشم، نمیتوانم از آینده ناامید شوم.
نظری بر به رخت رخصه نفرمود اجل
غالب آنست که با سابقه حکم ازل
هوش مصنوعی: طبیعتاً هیچ کس نمیتواند با تقدیر و سرنوشت مبارزه کند. حتی با وجود زیباییها و جذابیتهایی که زندگی برای ما دارد، سرنوشت غالب است و کارهای گذشته ما در این تعیین سرنوشت مؤثر است.
جهد سودی نکند تن به قضا در دادم
هوش مصنوعی: تلاش کردن فایدهای ندارد وقتی که تقدیر چیده شده است.
رزم ابنای زمان هیچ اثر می نکند
زخم نی طعن زبان هیچ اثر می نکند
هوش مصنوعی: جنگ و نزاعهای زمان هیچ تأثیری ندارد و زخمهایی که زبانها میزنند نیز بیاثر است.
نهب تن غارت جان هیچ اثر می نکند
همه غم های جهان هیچ اثر می نکند
هوش مصنوعی: سختیها و مشکلات جسمی نمیتوانند روح و جان انسان را تحت تأثیر قرار دهند، زیرا تمام اندوههای دنیا هیچ تأثیری بر نیرو و قدرت درونی ندارند.
در من از بسکه به دیدار عزیزت شادم
هوش مصنوعی: از شادی ناشی از دیدن تو، در وجودم احساس سرزندگی و خوشحالی زیادی دارم.
بر فلک شهری و عامی نزدم خیمه انس
در زمین صبحی و شامی نزدم خیمه انس
هوش مصنوعی: من در آسمان و زمین، چه در روز و چه در شب، فضایی برای صمیمیت و دوستی برپا کردهام.
از پی گلشن و دامی نزدم خیمه انس
من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس
هوش مصنوعی: من به دنبال باغ و دامن خوشبختی نرفتم، زیرا در هیچ وضعیتی جایی برای آرامش و دوستی نداشتم که بتوانم در آن جا آرام بگیرم.
پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم
هوش مصنوعی: من در حضور تو همه چیز را رها کردم و عشق و احساساتم را در دلتنگی و وابستگی به تو گذاشتم.
غیر مسکین تنی آن نیز به خنجر همه چاک
جز سری گوی وش آن نیز به چوگان هلاک
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیتی پرداخت میکند که در آن شخصی با ضعیفترین و بیپناهترین حالت ممکن مورد حمله و آسیب قرار گرفته و تمام بدنش زخمی شده، به جز سرش که به نوعی در امان مانده است. این تصویر نشاندهندهی شدت و خشونت آسیبهایی است که به این شخص وارد میشود، اما در عین حال، سر او به نوعی بارز و مهم باقی مانده است.
غیر جانی ز هر امید جز ایثار تو پاک
دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک
هوش مصنوعی: جز برای تو هیچ امیدی ندارم و تمام آرزوهایم به فدای توست. من در پای تو مانند خاک میریزم و از خودم چیزی ندارم.
حاصل آن است که چون طبل تهی پر بادم
هوش مصنوعی: نتیجهای که میتوان گرفت این است که من ظاهراً توخالی و بیمحتوا هستم، اما درونم پر از هیجان و احساسات است.
دوست افکنده سپر تیغ به کف دشمن من
رخت هستی به کران مرگ به پیرامن من
هوش مصنوعی: دوست من برای مقابله با دشمن به تیغ و شمشیر دست زده، اما من در حال ناز و تنهایی در آستانه مرگ هستم.
جان مهیای فدا غرق شهادت تن من
می نماید که جفای فلک از دامن من
هوش مصنوعی: جان من آمادهٔ فدا شدن است و در حال غرق شدن در شهادت است؛ تن من نشان میدهد که چقدر دنیای بیرونی به من ظلم کرده و مرا آزار داده است.
دست کوته نکند تا نکند بنیادم
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به اهداف و آرزوهایش برسد، نباید از تلاش و کوشش دست بکشد و نباید اجازه دهد که موانع او را بازدارند.
نه کنون کم به بر آسوده چو جان در بدنی
تاج سر یار دل امید روان تاب تنی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی میپردازد که فردی نمیتواند در آرامش باشد چرا که وجودش به یاد محبوب و آرزوهایش مشغول است. او به گونهای میخواهد ارتباط خود را با معشوق حفظ کند و حضور او برایش اهمیت ویژهای دارد، به طوری که آرامش جسمی او به خاطر فکر و یاد یار از بین رفته است. در واقع، امید داشتن به محبوب و عشق او برای فرد، از اهمیت بالایی برخوردار است و بر روح و جسم او تأثیر میگذارد.
عقل و دین را چه و زنجیر به زلف و ذقنی
به وفای تو کزان روز که دلبند منی
هوش مصنوعی: عقل و دین چه ارتباطی به هم دارند وقتی که تو با زلف و ریشت مرا به وفاداری خود درآوردهای، از آن روزی که تو محبوب من شدی.
دل نبستم به وفای کس و در نگشادم
هوش مصنوعی: من به کسی اعتماد نکردم و دل خود را به کسی نبستم.
دل سراسیمه روان می رود اندر طلبت
سر تن افکنده دوان می رود اندر طلبت
هوش مصنوعی: دل پر اضطراب و بی قرار به دنبال تو میدود و سرش را به زمین میزند و همچنان با شتاب در پی تو میباشد.
تن رها کرده توان می رود اندر طلبت
خرم آن روز که جان می رود اندر طلبت
هوش مصنوعی: بدن رها شده و توان به سوی تو میرود، و روزی خوش است که جان نیز در طلب تو حرکت کند.
تا بیایند عزیزان به مبارکبادم
هوش مصنوعی: منتظر آمدن عزیزانم هستم تا مرا شاد کنند و تبریک بگویند.
غربتم صبح وطن کردی از آن چهر صبیح
ناگزر سوی وطن روی جمیل است و قبیح
هوش مصنوعی: غربت و تنهایی من صبح وطن را به یادم آورد، زیرا آن چهره زیبا و دلنشین، ناگهانی من را به سوی وطن میکشاند که چهرهاش زیبا و زشت است.
سستی بخت نگر بشنو از مرد فصیح
سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح
هوش مصنوعی: بخت و اقبال انسان را در نظر بگیر و به سخنان یک فرد فصیح و ماهر گوش کن. ای سعدی، عشق به وطن هر چند داستانی معتبر و درست است.
نتوان مرد به سختی که من آنجا زادم
هوش مصنوعی: من نتوانستم در سختی و مشقت، مانند زمانی که در آنجا به دنیا آمدم، مردانه رفتار کنم.