گنجور

شمارهٔ ۲۹

شهنشاهی که بودی گوی گردون گوی چوگانش
سر از چوگان کین گردید گوی آسا به میدانش
سکندر حشمتی کآب خضر از خاک ره بردی
به ظلمات عطش در تیره گون شد آب حیوانش
خلیلی کش فدا زیبد چو اسمعیل صد قربان
دمید از مطلع خنجر هلال عید قربانش
لب لعلی که در درج احمد لب بر آن سودی
شد از الماس پیکان عقد لولو کان مرجانش
سواری را که دوش راکب معراج میدان بود
سپهر انگیخت از دشت شهادت گرد جولانش
به مهد خاک خفت از بی کسی آن کآمد از رفعت
به استحقاق جبریل امین گهواره جنبانش
به رتبت ناخدائی کز ازل فلک النجاه آمد
فلک بسپرد در دریای خون کشتی به طوفانش
عزیزی کش ز ساعد بست زهرا طوق پیراهن
گشود از ناخن تیغ ستم گوی گریبانش
وجودی کآفرینش را از و شد خلعت هستی
سپهر خصم پیراهن به خاک افکند عریانش
مکید از قحط آب انگشتری شاهی کز استغنا
نمودی در نظر پای ملخ ملک سلیمانش
چه حاجت قصه آن خشک لب پرسیدن از یغما
به لفظی تر حکایت می‌کند سیلاب مژگانش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شهنشاهی که بودی گوی گردون گوی چوگانش
سر از چوگان کین گردید گوی آسا به میدانش
هوش مصنوعی: پادشاهی که در گذشته برتخت سلطنت نشسته بود، تافتن و چرخش زندگی مانند گوی بازی چوگان بر او چرخیده و او را به میدان جنگ کشانده است.
سکندر حشمتی کآب خضر از خاک ره بردی
به ظلمات عطش در تیره گون شد آب حیوانش
هوش مصنوعی: سکندر، با قدرت و عظمتش، آبی برگرفته از زمین خضر را در مسیر خود به تاریکی عطش تبدیل کرد، به گونه‌ای که آب حیاتش به رنگ تیره درآمد.
خلیلی کش فدا زیبد چو اسمعیل صد قربان
دمید از مطلع خنجر هلال عید قربانش
هوش مصنوعی: خلیلی که جانش را فدای معشوق کند، شایسته است. مانند اسماعیل که صد قربانی شد، وقتی تیغ هلال عید قربان به مرکبش تابید.
لب لعلی که در درج احمد لب بر آن سودی
شد از الماس پیکان عقد لولو کان مرجانش
هوش مصنوعی: لبی مانند لعل که در زیبایی مشابه لب پیامبر است و به دنبال آن، از الماس پیکان، گردن‌بند لؤلؤیی با مرجان ساخته شده است.
سواری را که دوش راکب معراج میدان بود
سپهر انگیخت از دشت شهادت گرد جولانش
هوش مصنوعی: سوارکاری که دوش او نشانه‌ی عروج و صعود بود، سپهر او را از دشت شهادت بلند کرد تا در میدان نبرد جولان دهد.
به مهد خاک خفت از بی کسی آن کآمد از رفعت
به استحقاق جبریل امین گهواره جنبانش
هوش مصنوعی: در تنهایی و بی‌کسی، به خاک آرمیده است و از مقام والایش، جبرئیل امین مانند گهواره‌ای او را تکان می‌دهد.
به رتبت ناخدائی کز ازل فلک النجاه آمد
فلک بسپرد در دریای خون کشتی به طوفانش
هوش مصنوعی: به مقام رهبری و فرمانروایی که از آغاز، آسمانها آن را مقدر کرده‌اند، کشتی در دریای خون به طوفان سپرده شده است.
عزیزی کش ز ساعد بست زهرا طوق پیراهن
گشود از ناخن تیغ ستم گوی گریبانش
هوش مصنوعی: شخصی عزیز و دوست‌داشتنی که به خاطر محبت و لطفی که از دستان حضرت زهرا دریافت کرده، با حرکتی نرم و آرام، گویی زنجیری که او را محدود کرده، از گردن خود برمی‌دارد و به نوعی از درد و رنجی که بر او رفته، آزاد می‌شود.
وجودی کآفرینش را از و شد خلعت هستی
سپهر خصم پیراهن به خاک افکند عریانش
هوش مصنوعی: وجودی که آفرینش برای او خلق شده، لباس هستی را به دوش دارد و مصیبت‌های دنیا را به دوش می‌کشد. او مانند شخصی است که پیراهنش را به زمین می‌افکند و در برابر سختی‌های زندگی عریان و بی‌پناه می‌شود.
مکید از قحط آب انگشتری شاهی کز استغنا
نمودی در نظر پای ملخ ملک سلیمانش
هوش مصنوعی: شخصی که به دلیل کمبود آب، انگشتری از طلا را می‌مکد، در حالی که در ذهنش شاه‌ملک سلیمان را تصور می‌کند که به خاطر بی‌نیازی‌اش، توجهی به مشکلات دیگر ندارد.
چه حاجت قصه آن خشک لب پرسیدن از یغما
به لفظی تر حکایت می‌کند سیلاب مژگانش
هوش مصنوعی: نیازی به پرسش درباره‌ی آن شخص بی‌زبان نیست، چون اشک‌هایش خود به‌خود داستان او را به وضوح روایت می‌کنند.