گنجور

شمارهٔ ۲۱

آن که با موکب او قافله ها دل برود
در رکابش دل دیوانه و عاقل برود
وز جمالش غم جان خارج و داخل برود
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
آنچنان جای گرفته است که مشکل برود
گر برم زآتش دل بر مه و خورشید شعاع
مکن از مهر نصیحت مکن از کینه نزاع
روز میدان وداع است نه ایوان سماع
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن لحظه که محمل برود
نظر آسا چو پی قافله پو می گیرم
تا ز دل جو نشود دیده گلو می گیرم
ور کند چشمه به مژگان سر جو می گیرم
اشک حسرت به سرانگشت فرو می گیرم
که اگر راه دهم قافله در گل برود
از نظر می رودم چهر دلارای حبیب
کی بپاید ز پیش پای دل از پند ادیب
عقل و سر می برود در قدمش دست و رکیب
عجب است ار نرود قاعده صبر و شکیت
پیش هر دیده که آن شکل و شمایل برود
فاصله کوری و دیدم به نظر یک سرمو است
نکنم فرق که این دیده من یالب جو است
شاید ار پی نبرم کاین سر من و آن ره اوست
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
صحتش درد اگر فاطمه بیمار تو نیست
راحتش رنج دل ار خسته و افگار تو نیست
ای تو جان همه تنها دل و جان زار تو نیست
کس ندانم که درین شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود
بارها خون دل از شش جهتم راه ببست
جوش عمان نظر سیل به قلزم پیوست
لیک خود پاره ای تخته نیارست گسست
موج این بار چنان کشتی طاقت بشکست
که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود
سوی کویم مکش از یارم سفر کرده هجر
خانه گور بود منزل دل مرده هجر
راحت وصل بود مرگ به افسرده هجر
قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر
خسته آسوده بخسبد چو به منزل برود
ز آتش عشق خود اندر تب و تابم می کشت
یا خیال لبش از دیده در آبم می کشت
گر به رحمت به مثل یا به عذابم می کشت
لطف بود آنکه به شمشیر عتابم می کشت
قتل صاحب نظر آن است که قاتل برود
دولت وصل تو را طالب غیبیم و شهود
همه را در ره سودات زیان مایه سود
والی ار مهر نورزد چه ورا حاصل بود
سعدی ار عشق نبازد چکند ملک وجود
حیف باشد که همه عمر به باطل برود

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن که با موکب او قافله ها دل برود
در رکابش دل دیوانه و عاقل برود
هوش مصنوعی: کسی که با همراهی او، کاروان‌ها دلشان را به دست می‌آورند، در پی او هم دل دیوانه و هم دل عاقل راه می‌افتد.
وز جمالش غم جان خارج و داخل برود
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
هوش مصنوعی: از زیبایی او، غم درون و بیرون از وجودم رخت بربندد. به او گفتم: بگذار کمی تماشا کنم، شاید دل از این غم رها شود.
آنچنان جای گرفته است که مشکل برود
هوش مصنوعی: او به قدری در دل و ذهن دیگران جا گرفته است که رفتن یا فراموش کردنش بسیار دشوار است.
گر برم زآتش دل بر مه و خورشید شعاع
مکن از مهر نصیحت مکن از کینه نزاع
هوش مصنوعی: اگر از آتش دل خود به سوی ماه و خورشید برخیزم، از محبت و دوستی کسی جدا نشوید و از کینه و دشمنی دوری کنید.
روز میدان وداع است نه ایوان سماع
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
هوش مصنوعی: در این روز، لحظه وداع فرارسیده و دیگر وقت ساز و آواز نیست. باید دلی از سنگ داشت تا بتوان در مسیر وداع قدم گذاشت.
تا تحمل کند آن لحظه که محمل برود
هوش مصنوعی: او آماده است تا لحظه‌ای را تحمل کند که سفر آغاز شود.
نظر آسا چو پی قافله پو می گیرم
تا ز دل جو نشود دیده گلو می گیرم
هوش مصنوعی: به آرامی و به دنبال گروهی حرکت می‌کنم، تا از دل و احساساتم باخبر نشوم. برای پنهان کردن اشک‌هایم، گلویم را فشار می‌زنم.
ور کند چشمه به مژگان سر جو می گیرم
اشک حسرت به سرانگشت فرو می گیرم
هوش مصنوعی: اگر چشمانش مانند چشمه باشد و من را مجذوب کند، اشک حسرت را با انگشتانم جمع می‌کنم.
که اگر راه دهم قافله در گل برود
هوش مصنوعی: اگر به قافله راهی نشان دهم، ممکن است در گل و لای گیر کند و نتواند حرکت کند.
از نظر می رودم چهر دلارای حبیب
کی بپاید ز پیش پای دل از پند ادیب
هوش مصنوعی: من از نظر ناپدید می‌شوم، چهره دل‌فریب دوست کی تواند از پا افتاده دل، از نصیحت‌های استاد محافظت کند.
عقل و سر می برود در قدمش دست و رکیب
عجب است ار نرود قاعده صبر و شکیت
هوش مصنوعی: عقل و فکر در برابر او و قدم‌هایش تحت تأثیر قرار می‌گیرد و شگفت‌انگیز است اگر کسی در این شرایط صبر و شکیبایی را فراموش کند.
پیش هر دیده که آن شکل و شمایل برود
هوش مصنوعی: هر جا که آن زیبایی و جذابیت برود، نگاه‌ها به دنبالش می‌رود و همه مجذوب او می‌شوند.
فاصله کوری و دیدم به نظر یک سرمو است
نکنم فرق که این دیده من یالب جو است
هوش مصنوعی: فاصله بین دیده نشدن و دیدن برای من مانند یک سرمو است. نمی‌دانم که آیا باید تفاوتی بین این دو بگذارم یا نه. این دیده من شبیه جویبار است.
شاید ار پی نبرم کاین سر من و آن ره اوست
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
هوش مصنوعی: شاید چون به دنبالش نرفته‌ام، متوجه شده‌ام که این سر من به او مربوط می‌شود. وقتی او از نظرم رفت، دیگر نتوانستم زیبایی‌اش را ببینم.
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
هوش مصنوعی: مانند چشمی که با خاموش شدن چراغ، نورش از روبرو می‌رود.
صحتش درد اگر فاطمه بیمار تو نیست
راحتش رنج دل ار خسته و افگار تو نیست
هوش مصنوعی: اگر فاطمه سلامتی‌اش را از دست داده و بیمار است، به معنای واقعی راحتی و آسایش را تجربه نمی‌کند. حتی اگر دل او خسته و رنجیده باشد، باز هم نمی‌تواند از درد تو احساس راحتی کند.
ای تو جان همه تنها دل و جان زار تو نیست
کس ندانم که درین شهر گرفتار تو نیست
هوش مصنوعی: ای محبوب من، تو جان همه هستی و دل و جان من در غم تو بی‌کسان است. نمی‌دانم در این شهر کسی باشد که در درد تو گرفتار نشده باشد.
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود
هوش مصنوعی: فردی که به شهر می‌آید، اگر آگاهانه نباشد و بدون توجه برود، چیزی از آنجا نخواهد فهمید.
بارها خون دل از شش جهتم راه ببست
جوش عمان نظر سیل به قلزم پیوست
هوش مصنوعی: من بارها از درد درونم به صورت‌های مختلف رنج کشیدم و به طرف زندگی امیدوار شدم، اما همچنان احساس می‌کنم که غم و اندوه مانند سیلابی به دلم رسوخ کرده و می‌خواهد آن را غرق کند.
لیک خود پاره ای تخته نیارست گسست
موج این بار چنان کشتی طاقت بشکست
هوش مصنوعی: اما خودش نتوانست حتی یک تکه چوب را از هم جدا کند، موج این دریا به قدری قوی بود که تحمل کشتی را شکست.
که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود
هوش مصنوعی: تکان خوردن تخته چوبی به سمت ساحل برایم عجیب است.
سوی کویم مکش از یارم سفر کرده هجر
خانه گور بود منزل دل مرده هجر
هوش مصنوعی: به جایی نروم که محبوبم را رها کرده‌ام، زیرا رنج دوری او مانند خانه‌ای است که برای دل مرده‌ام به مثابه گورستانی می‌باشد.
راحت وصل بود مرگ به افسرده هجر
قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر
هوش مصنوعی: مرگ در عشق به وصل بسیار آسان است، اما کسی که از دوری رنج می‌برد، ارزش ارتباط را نمی‌داند.
خسته آسوده بخسبد چو به منزل برود
هوش مصنوعی: وقتی به خانه برگردد، خسته و آسوده می‌تواند استراحت کند.
ز آتش عشق خود اندر تب و تابم می کشت
یا خیال لبش از دیده در آبم می کشت
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و شوری که در وجودم دارم، بی‌قرار و نگرانم. یا این که فکر لب‌های او چنان بر من تاثیر می‌گذارد که گویی در دل آب غرق شده‌ام.
گر به رحمت به مثل یا به عذابم می کشت
لطف بود آنکه به شمشیر عتابم می کشت
هوش مصنوعی: اگر با رحمت مرا بکشی یا با عذاب، در هر صورت لطف تو باشد؛ حتی اگر با شمشیر هم تنبیهم کنی، باز هم از محبت تو به شمار می‌آید.
قتل صاحب نظر آن است که قاتل برود
هوش مصنوعی: کشتن کسی که دارای فکر و نظر است، به این معناست که قاتل باید برود و مسئولیت کار خود را بپذیرد.
دولت وصل تو را طالب غیبیم و شهود
همه را در ره سودات زیان مایه سود
هوش مصنوعی: ما در پی رسیدن به خوشبختی ناشی از وصال تو هستیم و در این راه، همه چیز را در جهت منافع تو به زیان خود می‌دانیم.
والی ار مهر نورزد چه ورا حاصل بود
سعدی ار عشق نبازد چکند ملک وجود
هوش مصنوعی: اگر والی نسبت به مهربانی اقدام نکند، چه چیزی از او به دست می‌آید؟ و اگر سعدی به عشق ورزی نپردازد، چه برآوردی از زندگی خواهد داشت؟
حیف باشد که همه عمر به باطل برود
هوش مصنوعی: زندگی به هدر برود و در بیهوده‌گی سپری شود، واقعاً جای افسوس دارد.