شمارهٔ ۹
گفتی از بیداد روزی در فغان آرم ترا
هان مکن کاری که از افغان بجان آرم ترا
گاه دست غیر بوسم گاه پای پاسبان
تا به تقریبی سری به آستان آرم ترا
نیستی ذلت خطا خجلت گنه شرمندگی
رفتم ای رحمت که چندین ارمغان آرم ترا
عاقبت ای ناله آن کردی که مایل شد به مهر
لال گردم بعد ازین گر بر زبان آرم ترا
آن کنم کز مدعی نی نام ماند نی نشان
گر توانم در مقام امتحان آرم ترا
کافرم ای دل بجرم ترک عشق ارنی به حشر
با مسلمانان عنان اندر عنان آرم ترا
دیده ای یعقوب بر در نه که از خاک دری
می روم کز بوی پیراهن نشان آرم ترا
بستگی ها را گشایش جز در میخانه نیست
ای کف حاجت چه سوی آسمان آرم ترا
شرم کن شرم از رخ اسلام یغما از حرم
چند بگریزی و از دیر مغان آرم ترا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفتی از بیداد روزی در فغان آرم ترا
هان مکن کاری که از افغان بجان آرم ترا
هوش مصنوعی: گفتی که روزی به خاطر ظلمی که دیدم، فریاد میزنم و تو را در درد و رنج میاندازم. اما مراقب باش کاری نکن که مرا مجبور کنی با صدای بلند به تو شکایت کنم و جانت را به درد بیاورم.
گاه دست غیر بوسم گاه پای پاسبان
تا به تقریبی سری به آستان آرم ترا
هوش مصنوعی: گاه دست کسی را میبوسم و گاه پای نگهبان را، تا به طریقی بتوانم سری به درگاه تو بزنم.
نیستی ذلت خطا خجلت گنه شرمندگی
رفتم ای رحمت که چندین ارمغان آرم ترا
هوش مصنوعی: من به خاطر خطاها و گناهانم احساس شرمندگی و خجالت میکنم. ای رحمت بزرگ، من به سوی تو میآیم و میخواهم هدایا و ثمرات خوبی را برای تو به ارمغان بیاورم.
عاقبت ای ناله آن کردی که مایل شد به مهر
لال گردم بعد ازین گر بر زبان آرم ترا
هوش مصنوعی: سرانجام، ای نالهی دل، آنقدر غمگین شدم که دوست دارم به خاطر عشق، دیگر نتوانم حرفی بزنم. اگر روزی نام تو را بر زبان بیاورم، میخواهم نهانباشد.
آن کنم کز مدعی نی نام ماند نی نشان
گر توانم در مقام امتحان آرم ترا
هوش مصنوعی: من کاری میکنم که نه از من نشانهای بماند و نه از مدعیان، تا ببینم اگر در میدان امتحان تو را به چالش بکشم، چه تواناییای داری.
کافرم ای دل بجرم ترک عشق ارنی به حشر
با مسلمانان عنان اندر عنان آرم ترا
هوش مصنوعی: ای دل، من کافر هستم چون عشق را ترک کردهام. در روز قیامت، اگر مرا با مسلمانان ببینی، دستت را به دست من بده.
دیده ای یعقوب بر در نه که از خاک دری
می روم کز بوی پیراهن نشان آرم ترا
هوش مصنوعی: چشمان یعقوب به در دوخته است و از زمین میآیم، زیرا از عطر پیراهن تو میتوانم نشانت را بدهم.
بستگی ها را گشایش جز در میخانه نیست
ای کف حاجت چه سوی آسمان آرم ترا
هوش مصنوعی: برای حل مسائل وابستگیها و مشکلات زندگی، تنها راهحل را در میخانه و نوشیدن شراب میبینم. ای کسی که به تو نیاز دارم، دیگر به آسمان نگاه نمیکنم و به سمت آن نمیروم.
شرم کن شرم از رخ اسلام یغما از حرم
چند بگریزی و از دیر مغان آرم ترا
هوش مصنوعی: شرم کن از چهره اسلام و از حرم، کمی دور شو و از آتشگاه مغان هم به من بپیوند.