شمارهٔ ۶
زندهرود ار کنم از دست غمت مژگان را
خاک بر باد دهم ساحت اصفاهان را
خازن خلد اگر آن روی بهشتی بیند
جاودان رخت به دوزخ فکند غلمان را
بعد ازاین بر سر آنم که اگر دست دهد
دامن وصل تو در پای تو ریزم جان را
مدعی یافته تا دولت دربانی تو
از فغانم مژه برهم نخورد کیوان را
در خمار غمم از توبه کجایی ساقی؟
تا فدای سر پیمانه کنم پیمان را
این عجبتر که تویی یوسف و از شومی عشق
من اسیر آمده در بند غمت زندان را
یادگاری است از آن شست و کمان ای همدم
هان و هان برمکش از سینه من پیکان را
جز دل من که به رحم آمد از او سنگ دلت
شیشه دیگر نشنیدم شکند سندان را
چند یغما ز نهیب فلکت ترسانی؟
آخر از سیل چه اندیشه بود ویران را؟
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زندهرود ار کنم از دست غمت مژگان را
خاک بر باد دهم ساحت اصفاهان را
هوش مصنوعی: اگر به خاطر غم تو، چشمانم را از دست بدهم، باید بگویم که خاک بر باد میدهم دیار اصفهان را.
خازن خلد اگر آن روی بهشتی بیند
جاودان رخت به دوزخ فکند غلمان را
هوش مصنوعی: اگر خازن بهشت آن چهره بهشتی را ببیند، همیشگی پوشش خود را در آتش جهنم میافکند و آن جوانان بهشتی را رها میکند.
بعد ازاین بر سر آنم که اگر دست دهد
دامن وصل تو در پای تو ریزم جان را
هوش مصنوعی: بعد از این، هدف من این است که اگر فرصتی پیدا کنم، جانم را به پای تو نثار کنم و ارتباط با تو را به دست بیاورم.
مدعی یافته تا دولت دربانی تو
از فغانم مژه برهم نخورد کیوان را
هوش مصنوعی: مدعی به دنبال قدرت و مقام توست، اما من با تمام درد و فریادم هم نتوانستم تو را از خواب بیدار کنم.
در خمار غمم از توبه کجایی ساقی؟
تا فدای سر پیمانه کنم پیمان را
هوش مصنوعی: من در حالتی از غم و اندوه هستم و نمیدانم کجا باید به دنبال تو ساقی بروم. فقط میخواهم برای نوشیدنیام همه چیز را فدای سر پیمان کنم.
این عجبتر که تویی یوسف و از شومی عشق
من اسیر آمده در بند غمت زندان را
هوش مصنوعی: عجب است که تو همچون یوسف زیبا، به خاطر عشق تلخ من گرفتار و اسیر غمهای تو شدهای.
یادگاری است از آن شست و کمان ای همدم
هان و هان برمکش از سینه من پیکان را
هوش مصنوعی: این بیت نشاندهندهی یک احساس عمیق و دردناک است. گوینده به یادگاری از یک دوست یا همدم اشاره میکند که برایش بسیار ارزشمند است. او از طرف دیگر درخواست دارد که دوستش حواسش باشد و از دل او تیر درد را بیرون بکشد، چون آن تیر نماد غم و یاد آن دوست است. در اینجا، گوینده به نوعی از دوستی و یادآوری گذشته سخن میگوید که هنوز در دلش سنگینی میکند.
جز دل من که به رحم آمد از او سنگ دلت
شیشه دیگر نشنیدم شکند سندان را
هوش مصنوعی: فقط دلم به حال او و سنگ دلش رحم کرد، و من دیگر نشنیدم که شیشهای بشکند یا سندانی بر اثر ضربه تکهتکه شود.
چند یغما ز نهیب فلکت ترسانی؟
آخر از سیل چه اندیشه بود ویران را؟
فَلَک: فلکه، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن میبستند و میزدند.
حاشیه ها
1401/06/26 20:08
محمدجواد جوانبخت گل
سلام و وقت بخیر. مصرع اول بیت آخر به همین صورت آمده؟ چون یک هجا کم داره به نظر
1402/10/23 20:12
سید علی ناصری
مصرع اول بیت آخر ، بجای فلک باید فلکت باشد