گنجور

شمارهٔ ۳

صبا از من بگو بیگانه مشرب آشنائی را
جفا نادیده ارباب وفاکش بی وفائی را
روا چون داشتی برداشتن از جان سپاری دل
که باری دل به دست آورده باشی ناروائی را
به ناز آسوده بر دیبای سلطانی چه غم دارد
بود گر خار و خارا بستر و بالین گدائی را
اگر چین سر زلف تو را مشک ختن گفتم
پریشانم خطا شد در گذر از من خطائی را
دلم بر خیل مژگانش زد آوخ تا چه پیش آید
تن تنها میان لشکری بی دست و پائی را
طفیل خود شمار ندم گدایان سر کویش
مگر افتاد بر من سایه دولت همائی را
مکن از ناله در این کاروان ای ساربان منعم
چه سودت از هزاران گر زبان بندی درائی را
فکندم پنجه یغما گرچه می‌دانم نمی‌آرم
بدین سرپنجه گفتن پنجه زور آزمائی را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صبا از من بگو بیگانه مشرب آشنائی را
جفا نادیده ارباب وفاکش بی وفائی را
هوش مصنوعی: باد صبا از من بگو که به یاد آشنایی برود که به او ظلمی شده و وفاداری را نادیده گرفته‌اند.
روا چون داشتی برداشتن از جان سپاری دل
که باری دل به دست آورده باشی ناروائی را
هوش مصنوعی: وقتی که از دل خود گذشته‌ای و آماده‌ای برای فدای آن، بدان که نباید به سادگی به کسی اعتماد کنی که ممکن است به تو خیانت کند.
به ناز آسوده بر دیبای سلطانی چه غم دارد
بود گر خار و خارا بستر و بالین گدائی را
هوش مصنوعی: زندگی در ناز و نعمت و آرامش به مانند ملافه سلطنتی چه اهمیتی دارد، حتی اگر در کنار ما خار و خارا باشد و به جای تخت و بالش، از آماده‌های نیازمندان استفاده کنیم.
اگر چین سر زلف تو را مشک ختن گفتم
پریشانم خطا شد در گذر از من خطائی را
هوش مصنوعی: اگر من چین و تاب موی تو را به زیبایی مشک ختن تشبیه کرده‌ام، باید بگویم که اشتباه کرده‌ام. وقتی از کنار من گذشتی، واقعاً دچار پریشانی و سردرگمی شدم.
دلم بر خیل مژگانش زد آوخ تا چه پیش آید
تن تنها میان لشکری بی دست و پائی را
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زیبایی چشم‌هایش آه می‌کشد، زیرا نمی‌دانم چه بر سرم خواهد آمد وقتی تنها و بی‌پناه در میان جمعیتی قرار بگیرم.
طفیل خود شمار ندم گدایان سر کویش
مگر افتاد بر من سایه دولت همائی را
هوش مصنوعی: من خود را در شمار پیروان و بنده‌های تو نمی‌دانم، اما امیدوارم روزی خوش‌شانسی و سعادت تو بر من سایه افکند.
مکن از ناله در این کاروان ای ساربان منعم
چه سودت از هزاران گر زبان بندی درائی را
هوش مصنوعی: ای راهبند، در این سفر ناله نکن! چه سودی از این کار داری که اگر زبان عربی را هم به هزاران بند کنی، دردی از تو دوا نمی‌شود.
فکندم پنجه یغما گرچه می‌دانم نمی‌آرم
بدین سرپنجه گفتن پنجه زور آزمائی را
هوش مصنوعی: هرچند که از قدرت و جنایت در دست خودم خبر دارم و می‌دانم که نمی‌توانم آن را به این روش بیان کنم، اما با این حال، دستانم را در اختیار این کار قرار می‌دهم.