شمارهٔ ۲۳
در کف طفلان رها کردم دل دیوانه را
قال و قیل نو مبارک زاهد فرزانه را
تا نگه دارم شمار گردش پیمانه را
راست گویم دوست دارم سبحه صد دانه را
میکنم از سینه بیرون این دل دیوانه را
زانکه دانم جغد میآرد خرابی خانه را
آزمودم خنده طاعات هشیاران نداشت
ذوق عیش هایهای گریهٔ مستانه را
دل چو گشت آواره گفت ای دیده پاس سینه دار
کز برای روز بد میخواهم این ویرانه را
تا ابد در بسته ماند آسمان را می فروش
گر شب آدینه بگشاید در میخانه را
عاقل از هامون به شهرم میکشد با سلسله
کیست تا بیرون کند از شهر این دیوانه را
دل بوَد مِلک من، اما چون تصرف هست شرط
هر که بینی مال غم میداند این ویرانه را
باز بهر نهی منکر از هجوم زاهدان
پای خم پر شد خدا ویران کند خمخانه را
کعبه میپوشد سیه گویی تشبه میکند
از حدیث من تشبه دود آتشخانه را
سرّ سالوس و ریا پرسیدن از یغما چه سود؟
واعظ از وی خوبتر میداند این افسانه را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در کف طفلان رها کردم دل دیوانه را
قال و قیل نو مبارک زاهد فرزانه را
هوش مصنوعی: دل دیوانهام را به دست بچهها سپردم و از هیاهوی تازه زاهد دانا فارغ شدم.
تا نگه دارم شمار گردش پیمانه را
راست گویم دوست دارم سبحه صد دانه را
برای آنکه شمارش پیمانههای باده را که مینوشم نگه دارم؛ راستش تسبیح صد دانه را دوست دارم!
میکنم از سینه بیرون این دل دیوانه را
زانکه دانم جغد میآرد خرابی خانه را
دل دیوانه را از سینه بیرون میکنم چون میدانم وقتی جغد شوم در جایی بنشیند آنجا را ویرانه میکند!
آزمودم خنده طاعات هشیاران نداشت
ذوق عیش هایهای گریهٔ مستانه را
شادی و خنده عبادتهای هوشیاران و دانایان را آزمودم اما مزه و ذوق هایهای گریه مستان را نداشت.
دل چو گشت آواره گفت ای دیده پاس سینه دار
کز برای روز بد میخواهم این ویرانه را
روزی که دل آواره و بیخانمان شد گفت ای عزیز جان و ای دیده من، سینه را همچنان ویرانه نگهدار که برای روز مبادا و روز بد بهکار خواهد آمد. (یعنی برای دل آواره و ویرانهنشین)
تا ابد در بسته ماند آسمان را می فروش
گر شب آدینه بگشاید در میخانه را
اگر شب جمعه میفروش در میخانه را بگشاید تا ابد درِ آسمان را خواهد بست و دکان آسمان تعطیل خواهد شد.
عاقل از هامون به شهرم میکشد با سلسله
کیست تا بیرون کند از شهر این دیوانه را
عاقل بجای آنکه منِ دیوانه را زنجیر کند و از شهر بیرون کند؛ مرا به شهر میکشاند؛ کجاست کسی که مرا دیوانهتر و از شهر بیرون کند؟!
دل بوَد مِلک من، اما چون تصرف هست شرط
هر که بینی مال غم میداند این ویرانه را
خانه و مِلک من دل است اما چون تصرف و داشتن آن برای ادعای مالکیت آن، شرط است از هرکه بپرسی و هر کهرا ببینی میداند این مِلک مال من نیست و متعلق به غم است.
باز بهر نهی منکر از هجوم زاهدان
پای خم پر شد خدا ویران کند خمخانه را
باز اطراف خمخانه و انبار می و میفروشی پر از زاهدان و مزاحمانی شد که برای نهی از منکر، آنجا ریختهاند؛ خدا خمخانه را بر سرشان ویران کند!
کعبه میپوشد سیه گویی تشبه میکند
از حدیث من تشبه دود آتشخانه را
کعبه سیاه میپوشد گویا تشبه میکند، از حدیث من تشبه به آتشخانهها که از دود سیاه شدهاند.
سرّ سالوس و ریا پرسیدن از یغما چه سود؟
واعظ از وی خوبتر میداند این افسانه را
از سالوس و ریا و معنی آن از «یغما» پرسش کردن چه سود دارد؟ واعظ و زاهدی که بر منبر است این ماجرا را بهتر میشناسد و با آن آشناست!