گنجور

شمارهٔ ۱۸

مفتی شهر ندارد چوبه میخانه ما
باری از رشک زند سنگ به پیمانه ما
بت‌پرستند مقیمان حرم می‌ترسم
تا ز زنار شود سبحه صد دانه ما
کردم از باده تهی خم‌کده‌ها لیک هنوز
نشنیده است کسی ناله مستانه ما
تا چه افتاد که سجاده به محراب افکند
آنکه صد خرقه گرو داشت به میخانه ما
خود پرستی کم از اصنام نه تا حکمت چیست
که‌آشنایان حقیقی شده بیگانه ما
شاد زی ای دل دیوانه که اندر همه شهر
نیست طفلی که نداند ره کاشانه ما
گرچه یغما نکنم قصه ولی شوق وطن
می‌توان یافت ز فریاد غریبانه ما

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مفتی شهر ندارد چوبه میخانه ما
باری از رشک زند سنگ به پیمانه ما
هوش مصنوعی: مفتی شهر، یعنی عالم و فقیه، قدرت و اجازه تعرض به رفتار ما را ندارد. میخانه‌ ما با وجودی که مورد حسد دیگران است، هیچ‌گونه آفتی از سنگ‌دلی‌ها و بدخواهی‌ها به خود نمی‌بیند.
بت‌پرستند مقیمان حرم می‌ترسم
تا ز زنار شود سبحه صد دانه ما
سُبحه: رشته و مهره تسبیح
کردم از باده تهی خم‌کده‌ها لیک هنوز
نشنیده است کسی ناله مستانه ما
هوش مصنوعی: من از شراب و میخانه‌ها دور شده‌ام، اما هنوز کسی ناله و سرود شیدایی ما را نشنیده است.
تا چه افتاد که سجاده به محراب افکند
آنکه صد خرقه گرو داشت به میخانه ما
هوش مصنوعی: چرا سجاده را به محراب انداخت کسی که صد لباس روحانی به دوش داشت و به میخانه ما آمد؟
خود پرستی کم از اصنام نه تا حکمت چیست
که‌آشنایان حقیقی شده بیگانه ما
هوش مصنوعی: خودپرستی به اندازهٔ پرستش بت‌ها زشت و ناپسند است. پس دلیلش چیست که کسانی که به حقیقت آشنا هستند، از ما دور و بیگانه شده‌اند؟
شاد زی ای دل دیوانه که اندر همه شهر
نیست طفلی که نداند ره کاشانه ما
هوش مصنوعی: ای دل دیوانه، شاد باش! زیرا در تمام این شهر، هیچ کسی وجود ندارد که راه خانه ما را نداشته باشد.
گرچه یغما نکنم قصه ولی شوق وطن
می‌توان یافت ز فریاد غریبانه ما
هوش مصنوعی: هرچند که داستانی از درد و رنج نگویم، اما می‌توان شوق و عشق به وطن را از فریادهای دل‌تنگانه ما فهمید.