شمارهٔ ۱۶
گر به بالینم نیامد بر مزار آمد مرا
جان سپاری در رهش آخر به کار آمد مرا
با دارم تا شدم جزو جلال مدعی
در حریم قرب خواری اعتبار آمد مرا
در میان مرگ و هجرانم مخیر کرد عشق
جان به در بردم که مردن اختیار آمد مرا
تا نگه کردم سپاه غمزه ملک دل گرفت
آه از این لشکر که غافل در حصار آمد مرا
چشم مردم را به خواب خوش بشارت ها که دوش
قطره خونی ز چشم اشک بار آمد مرا
صبح بی شام قیامت کو مگر روشن کنم
تا چها بر روز از این شب های تار آمد مرا
بعد مرگ آمد به بالینم ز جائی وام کن
جانی ای همدم که هنگام نثار آمد مرا
صورت روز قیامت نقش کردم در نظر
بامدادی از شب هجران یار آمد مرا
از سواد دیده یغما مبر ای آب چشم
کاین غبار از خاک پائی یادگار آمد مرا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر به بالینم نیامد بر مزار آمد مرا
جان سپاری در رهش آخر به کار آمد مرا
هوش مصنوعی: اگر به سراغ من نیامد، حداقل در قبرش به دیدنم آمد. جانم را در مسیر او فدا کردم و در نهایت این قضیه به نفع من تمام شد.
با دارم تا شدم جزو جلال مدعی
در حریم قرب خواری اعتبار آمد مرا
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که شاعر به مقام یا مرتبهای رسیده که در کنار بزرگان و افراد معتبر قرار گرفته است. او از جلال و عظمت این مقام متاثر شده و در عین حال احساس خضوع و فروتنی دارد. در واقع، او اعتمادی به اعتبار خود پیدا کرده است، اما همچنان تواضع و احترام را فراموش نکرده است.
در میان مرگ و هجرانم مخیر کرد عشق
جان به در بردم که مردن اختیار آمد مرا
هوش مصنوعی: عشق من را در موقعیتی قرار داد که باید بین مرگ و جدایی یکی را انتخاب میکردم. من از این انتخاب به قید زندگی رها شدم، زیرا مرگ برایم راحتتر از جدایی به نظر میرسید.
تا نگه کردم سپاه غمزه ملک دل گرفت
آه از این لشکر که غافل در حصار آمد مرا
هوش مصنوعی: زمانی که به چشمهای زیبای او نگاه کردم، سپاهی از غم و اندوه به دل من یورش آورد. افسوس از این لشکر که غافلانه به دلم نفوذ کردند و مرا در اسیر خود کردند.
چشم مردم را به خواب خوش بشارت ها که دوش
قطره خونی ز چشم اشک بار آمد مرا
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به حالتی اشاره دارد که خواب و آرامش مردم را نوید میدهد، در حالی که خود او در شب پیش شاهد اشک و غمی عمیق بوده است. به طور کلی، او از تضاد بین احساس رضا و آرامش دیگران و درد و رنج خود سخن میگوید.
صبح بی شام قیامت کو مگر روشن کنم
تا چها بر روز از این شب های تار آمد مرا
هوش مصنوعی: صبحی که بی شام باشد، قیامت چه زمانی است؟ میخواهم روشنی بیفکنم تا ببینم در روزهای آینده، چه بر من خواهد گذشت از این شبهای تاریک.
بعد مرگ آمد به بالینم ز جائی وام کن
جانی ای همدم که هنگام نثار آمد مرا
هوش مصنوعی: پس از مرگ، از جایی به سراغم آمد و گفت که جانم را وام کن، ای همراهم، زیرا زمان فدا کردن خودم فرارسیده است.
صورت روز قیامت نقش کردم در نظر
بامدادی از شب هجران یار آمد مرا
هوش مصنوعی: در صبح یک روز، تصویری از قیامت در ذهنم شکل گرفت، که ناشی از شبهای پر از دوری و غم یاری بود که از دست دادهام.
از سواد دیده یغما مبر ای آب چشم
کاین غبار از خاک پائی یادگار آمد مرا
هوش مصنوعی: از سیرتی که به خاطر میآورد، ای اشک، مرا فراموش نکن، چون این غبار که از پایم به جا مانده است یادگاری است از روزهای سختی که پشت سر گذاشتهام.