گنجور

شمارهٔ ۱۴۷

دل از لقای تو گفتم رسد به تمکینی
سپند بر سر آتش نیافت تسکینی
بریدم از همه یاران و نیست ای غم عشق
گریزم از تو که از دوستان دیرینی
مرا که صبح به مهرت ز شام تیره تر است
از آن چه سود که تو آفتاب پیشینی
چه جای باده تلخ است بی لب تو مرا
به حلق می نرود هرگز آب شیرینی
کنون که گشت نگارین زغنچه پنجه شاخ
بگیر جام بلور از کف نگارینی
به ناز خفته چه داند که در گریبانم
چه خارهاست ز پیراهن گل آگینی
ستاده خال به دریوزه پیش نوش لبش
به پیش دکه حلوائیان چو مسکینی
دل از رسیدن منزل من آن زمان کندم
که بار پیل نهادم به مور مسکینی
فقیه زد ره یغما به قید سبحه شید
زهی عجب که مگس کرده صید شاهینی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل از لقای تو گفتم رسد به تمکینی
سپند بر سر آتش نیافت تسکینی
هوش مصنوعی: دل را از دیدن تو جدا کردم، اما آرامشی پیدا نکردم؛ مانند گیاهی که بر روی آتش می‌سوزد و هیچ تسکینی نمی‌یابد.
بریدم از همه یاران و نیست ای غم عشق
گریزم از تو که از دوستان دیرینی
هوش مصنوعی: از همه دوستانم فاصله گرفته‌ام و ای درد عشق، نمی‌توانم از تو فرار کنم، چرا که تو از دوستان قدیمی‌ام هستی.
مرا که صبح به مهرت ز شام تیره تر است
از آن چه سود که تو آفتاب پیشینی
هوش مصنوعی: آیا برای من که صبح به خاطر محبت تو تاریک‌تر از شب است، فایده‌ای دارد که تو پیش از من مانند آفتاب درخشان باشی؟
چه جای باده تلخ است بی لب تو مرا
به حلق می نرود هرگز آب شیرینی
هوش مصنوعی: آب شیرین تنها زمانی خوشمزه است که لب‌های تو در کنارم باشد، و بی‌تو حتی باده تلخ هم برایم جالب نیست.
کنون که گشت نگارین زغنچه پنجه شاخ
بگیر جام بلور از کف نگارینی
هوش مصنوعی: هم اکنون که زیبای ما مانند پرنده‌ای خوش‌رنگ شده، دستش را به شاخه بگیرد و جام بلورین را از دست زیبای دیگری بگیرد.
به ناز خفته چه داند که در گریبانم
چه خارهاست ز پیراهن گل آگینی
هوش مصنوعی: آن که در ناز و آرامش خوابیده است، چه می‌داند که در دل من چه دردها و رنج‌هایی وجود دارد، مانند خارهایی که در پیراهن زیبا پنهان شده‌اند.
ستاده خال به دریوزه پیش نوش لبش
به پیش دکه حلوائیان چو مسکینی
هوش مصنوعی: دختر زیبایی در یک مکان فروش شیرینی ایستاده است و لبخندی مانند لب‌های خوشمزه‌ی حلواییان دارد. او به قدری جذاب است که به نظر می‌رسد در پیشگاه او، آدم فقیر و مسکینی به نظر می‌رسد.
دل از رسیدن منزل من آن زمان کندم
که بار پیل نهادم به مور مسکینی
هوش مصنوعی: دل زمانی از رسیدن به مقصد ناامید شد که بار سنگین را به دوش مور کوچکی انداختم.
فقیه زد ره یغما به قید سبحه شید
زهی عجب که مگس کرده صید شاهینی
هوش مصنوعی: فقیه با تسبیحات خود به دزدی و غارت پرداخته است. چه شگفت که مگس، که موجودی کوچک و بی‌اهمیت است، موفق به شکار پرنده‌ای بزرگ و باشکوه مانند شاهین شده است.