گنجور

شمارهٔ ۱۴۲

زاهدم می دهد از سلسله زلف تو پندی
کاش می داشتم از سلسله زلف تو بندی
سر به پای تو تن انداخت برانگیز سمندی
تن به فتراک تو سر داد بینداز کمندی
گرچه بی پرده خوشی روی فرو پوش که ترسم
بیند از دیده بد روی نکوی تو گزندی
جان بها دادم و کامم نشد از وصل تو حاصل
آخر ای جان چه متاعی مگر ای بوسه به چندی
دل دیوانه به زنجیر ادب می نپذیرد
مگرش بر نهم از سلسله زلف تو بندی
زنده کردی که به تیغم زده بر خاک فکندی
لیک می میرم از این غم که به فتراک نبندی
پست کردی به رهش عاقبتم عذر چه گویم
تا بدین پایه ندانستمت ای بخت بلندی
دوده خال تو آخر ز جهان دود بر آورد
وه عجب آتشی افتاد به عالم ز سپندی
آشنا شد به تو بیگانه و در خویش نگنجد
زین نشاطم دل غمگین که تو بیگانه پسندی
نالدم دل چو جرس از غم محرومی محمل
ورنه ای خار حریری تو و ای خاره پرندی
یک قلم خاصه به وصف لب شیرین نکویان
شهد باری مگر ای خامه یغما نی قندی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زاهدم می دهد از سلسله زلف تو پندی
کاش می داشتم از سلسله زلف تو بندی
هوش مصنوعی: زاهد به من نصیحت می‌کند که از زیبایی‌های زلف تو دوری کنم، اما ای کاش که من از آن زلف خوشبختی و محبت تو پیوندی داشتم تا بتوانم به آن نزدیک‌تر شوم.
سر به پای تو تن انداخت برانگیز سمندی
تن به فتراک تو سر داد بینداز کمندی
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که کسی به قدری عاشقانه و با احترام به پای محبوبش افتاده است که برای او آماده است تمام هستی‌اش را فدای او کند. او به مانند اسبی که برای صاحبش زین و بندی در نظر دارد، خود را در خدمت محبویش قرار داده و خواسته‌های او را برآورده کند. در واقع بیانگر تسلیم و فدای شخصی عاشقانه در برابر محبوب است.
گرچه بی پرده خوشی روی فرو پوش که ترسم
بیند از دیده بد روی نکوی تو گزندی
هوش مصنوعی: با وجود اینکه خوشی تو را بدون پوشش می‌بینم، اما می‌ترسم که اگر کسی بدی ببیند، به تو آسیبی برساند.
جان بها دادم و کامم نشد از وصل تو حاصل
آخر ای جان چه متاعی مگر ای بوسه به چندی
هوش مصنوعی: من برای رسیدن به تو جانم را فدای کردم، اما در نهایت به آرزویم نرسیدم. ای عشق، ارزش این بوسه چیست که در ازای آن، جانم را داده‌ام؟
دل دیوانه به زنجیر ادب می نپذیرد
مگرش بر نهم از سلسله زلف تو بندی
هوش مصنوعی: دل بی‌قرار و دیوانه هیچ‌گاه به قواعد و آداب پذیرش نمی‌دهد، مگر اینکه من از زنجیر موهای تو بر آن بندم.
زنده کردی که به تیغم زده بر خاک فکندی
لیک می میرم از این غم که به فتراک نبندی
هوش مصنوعی: تو مرا زنده کردی اما با تیغ خود بر خاک انداختی. با این حال از این درد می‌میرم که تو در دام نمی‌افکنی.
پست کردی به رهش عاقبتم عذر چه گویم
تا بدین پایه ندانستمت ای بخت بلندی
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در مسیر زندگی‌ام مرا به پایین کشیدی، نمی‌دانم چه عذری بگویم که به این اندازه مرا نشناختی، ای بختی که بلند و والا هستی.
دوده خال تو آخر ز جهان دود بر آورد
وه عجب آتشی افتاد به عالم ز سپندی
هوش مصنوعی: دود خال تو در نهایت باعث ایجاد دودی در جهان شد و چه جالب که آتش بزرگی از این امر در عالم بر پا شد.
آشنا شد به تو بیگانه و در خویش نگنجد
زین نشاطم دل غمگین که تو بیگانه پسندی
هوش مصنوعی: آشنایی تو باعث شده که شخص غریبه‌ای به وجود بیاید و این شادی من به حدی است که قلبم دیگر جایی برای غم ندارد، چون تو کسی هستی که تعلق خاطر به غریبه‌ها داری.
نالدم دل چو جرس از غم محرومی محمل
ورنه ای خار حریری تو و ای خاره پرندی
هوش مصنوعی: دل من مانند زنگی از غم نبودن تو می‌نالد، و اگر تو خار لطیفی هستی، من نیز مانند پرنده‌ای سرگردان هستم.
یک قلم خاصه به وصف لب شیرین نکویان
شهد باری مگر ای خامه یغما نی قندی
هوش مصنوعی: یک قلم خاصی در توصیف لب‌های شیرین و زیبای دختران است، آیا تو ای خامه‌ی یغما، مانند قند شیرین و دلپذیر نیستی؟