شمارهٔ ۱۳۸
روم به جلد سگ پاسبان که گاه به گاهی
مگر به مغلطه یابم بر آستان تو راهی
به وحشتی است دل از خیل غمزه در خم زلفش
که بی دلی شبِ تاریک ، بر خورَد به سپاهی
رخ تو ماه شمردم ، دلِ تو سنگ ، چو دیدم،
مثال ذره به خورشید بود و کوه به کاهی
به گوشه گوشه چپ و راست ز ابرویت چه گریزم
که غیر سایه شمشیر فتنه نیست پناهی
نه سایه ای ز تو بر سر نه نوری از تو به روزن
مرا از آن چه که سروی مرا از این چه که ماهی
بهار تو است بتان را خزان خرمی ای خط
هزار سال نروئی ندانمت چه گیاهی
کشیده خنجر و جوید بهانه مدعی ای کاش
کند ثواب و مرا متهم کند به گناهی
به دل رقیبم از آن ره نمی دهد که مبادا
خدا نکرده ، از این رَه کنم به کویِ تو راهی
همینم از شب زلف تو حاصل است که دارم
به دست روز پریشان و روزگار سیاهی
نه شام را خبری از سحر اثر نه دعا را
شب فراق تو افتاده ام به روز سیاهی
ربود غارت خط تاج نخوت از سر حسنش
مگر رسد سر یغما از این نمد به کلاهی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روم به جلد سگ پاسبان که گاه به گاهی
مگر به مغلطه یابم بر آستان تو راهی
هوش مصنوعی: به سمت نگهبان میروم که شاید با یک کلک یا بهانهای بتوانم راهی به درگاه تو پیدا کنم.
به وحشتی است دل از خیل غمزه در خم زلفش
که بی دلی شبِ تاریک ، بر خورَد به سپاهی
هوش مصنوعی: دل از زیبایی و فریبایی چهره محبوب به وحشت افتاده است و این احساس مانند تاریکی شب است که بیحالی و بیدلی را به جان فرد میآورد، گویی در برابر سپاه غم و اندوه قرار گرفته.
رخ تو ماه شمردم ، دلِ تو سنگ ، چو دیدم،
مثال ذره به خورشید بود و کوه به کاهی
هوش مصنوعی: صورت تو را چون ماه حساب کردم، اما دل تو را سنگ دانستم. وقتی دیدم، مثل ذرهای در برابر خورشید و کوهی در برابر کاهی بودی.
به گوشه گوشه چپ و راست ز ابرویت چه گریزم
که غیر سایه شمشیر فتنه نیست پناهی
هوش مصنوعی: به کجا بروم و چپ و راست را نگاه کنم وقتی ابرویت همچون سایه شمشیر فتنه است و جای امنی برای پناه بردن وجود ندارد؟
نه سایه ای ز تو بر سر نه نوری از تو به روزن
مرا از آن چه که سروی مرا از این چه که ماهی
هوش مصنوعی: نه خبری از تو بر سرم است و نه نوری از تو به چشمم میرسد؛ من چنان شگفت زدهام که نمیدانم چه چیزی مرا از موجودات دیگر متمایز کرده است.
بهار تو است بتان را خزان خرمی ای خط
هزار سال نروئی ندانمت چه گیاهی
هوش مصنوعی: بهار تو باعث شادابی و زیبایی بتان است. ای خط تو که هزار سال است، نمیدانم تو از چه گلی هستی که اینقدر دلنشینی و جذابیتی.
کشیده خنجر و جوید بهانه مدعی ای کاش
کند ثواب و مرا متهم کند به گناهی
هوش مصنوعی: کسی با خنجر به دنبال بهانهای است تا مرا متهم کند؛ ای کاش این عملش به نیکی برایش ثبت شود و من را به گناهی مجازات کند.
به دل رقیبم از آن ره نمی دهد که مبادا
خدا نکرده ، از این رَه کنم به کویِ تو راهی
هوش مصنوعی: دل رقیبم به من اجازه نمیدهد که از راه خودم منحرف شوم، چرا که نگرانم اگر از این مسیر دور شوم، به سوی تو نیایم.
همینم از شب زلف تو حاصل است که دارم
به دست روز پریشان و روزگار سیاهی
هوش مصنوعی: آنچه من از شب زلف تو به دست آوردهام، همین است که در دست شب و روز، پریشانی و سختیهای زندگی را احساس میکنم.
نه شام را خبری از سحر اثر نه دعا را
شب فراق تو افتاده ام به روز سیاهی
هوش مصنوعی: نه شب به صبح نزدیک میشود و نه دعاها در دوری تو تأثیری دارند؛ من در این روز تاریک و سخت به یاد تو شدیداً غمگین هستم.
ربود غارت خط تاج نخوت از سر حسنش
مگر رسد سر یغما از این نمد به کلاهی
هوش مصنوعی: زیبایی او چنان خیرهکننده است که گویا تاج غرور را از سر خود برداشت و به نشانه دزدی و تصرف به کلاهی دیگر واگذار کرد. آیا این زیبایی میتواند به کسی دیگر منتقل شود؟
حاشیه ها
1403/02/11 22:05
سیدمحمد جهانشاهی
خدا نکرده ، از این رَه کنم به کویِ تو راهی
1403/02/12 00:05
سیدمحمد جهانشاهی
که بی دلی شبِ تاریک ، بر خورَد به سپاهی
1403/02/12 00:05
سیدمحمد جهانشاهی
رخِ تو ماه شمردم ، دلِ تو سنگ ، چو دیدم،