شمارهٔ ۱۲۹
تا دم معجز از آن لعل شکرخا زدهای
سنگ بر شیشه ناموس مسیحا زدهای
نه دل است اینکه تو داری که یکی سنگ سیاه
به کف آورده و بر شیشه دلها زدهای
دانی احوال دلم با دل سنگین بتان
به مثل وقتی اگر شیشه به خارا زدهای
دور آن دور غم و گردش ای گردش کام
به چه نسبت مثل چرخ به مینا زدهای
ترک چشم ار کندم ملک دل اینگونه خراب
تا زنی چشم به هم خیمه به صحرا زدهای
مردم و صید چه در شهر و چه در دشت نماند
آستین تا ز پی خون که بالا زدهای
دیدهام دفتر پیمان ترا فرد به فرد
هرکجا حرف وفا آمده منها زدهای
کردهای دجله گمان اشک مرا، چشم بمال
تا ببینی مثل قطره به دریا زدهای
گفتی ای سرو که خاک ره بالای ویم
قدمی نیز فرود آی که بالا زدهای
به شکست دل احباب سپه میرانی
آنچنان خوش که مگر بر صف اعدا زدهای
زدهای دست به پیمانه شکستن زاهد
خبرت نیست که بر عمر ابد پا زدهای
آنکه دل داده و دل برده ندانم جز دوست
تهمت است اینکه تو بر وامق و عذرا زدهای
با رقیبان زدهای تا زدهای باده مهر
سنگ کین تا زده بر ساغر یغما زدهای
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا دم معجز از آن لعل شکرخا زدهای
سنگ بر شیشه ناموس مسیحا زدهای
هوش مصنوعی: تو با لبخند شیرین و زیبایت، به معجزهای نزدیک شدهای و گویی از شیشهای که نمایانگر حرمت و تقدس مسیحا است، سنگی بهسوی آن پرتاب کردهای.
نه دل است اینکه تو داری که یکی سنگ سیاه
به کف آورده و بر شیشه دلها زدهای
هوش مصنوعی: این که تو به دلها آسیب میزنی، نشان از آن ندارد که دل واقعی را در اختیار داری؛ بلکه این تنها سنگ سرد و سیاهی است که به دست گرفتهای و به شیشههای دلها کوبیدهای.
دانی احوال دلم با دل سنگین بتان
به مثل وقتی اگر شیشه به خارا زدهای
هوش مصنوعی: میدانی حال دل من چگونه است وقتی که دل سنگین بتها را به یاد میآورم، همچون لحظهای که شیشه به سنگ برخورد میکند؟
دور آن دور غم و گردش ای گردش کام
به چه نسبت مثل چرخ به مینا زدهای
هوش مصنوعی: دور درد و غم و گردش، ای گردش خوشبختی، به چه دلیلی همچون چرخ سفالگری بر مینا میچرخد؟
ترک چشم ار کندم ملک دل اینگونه خراب
تا زنی چشم به هم خیمه به صحرا زدهای
هوش مصنوعی: اگر من از چشم تو دور شوم و دل من اینگونه ویران شود، به محض اینکه پلک بزنی، انگار خیمهای در دشت برپا کردهای.
مردم و صید چه در شهر و چه در دشت نماند
آستین تا ز پی خون که بالا زدهای
هوش مصنوعی: در این بیت به وضعیت خطرناک و اضطراب ناشی از شکار و درگیری اشاره میشود. در شهر یا دشت، هیچکس آرامش ندارد و همه نگران از بروز خشونت و خطر هستند. آستینها بالا زده شده تا آمادهی مبارزه و دفاع باشند، گویی خونریزی و چالش نزدیک است. به طور کلی، وضعیت تنشزایی در جامعه وجود دارد که نمیتوان از آن فرار کرد.
دیدهام دفتر پیمان ترا فرد به فرد
هرکجا حرف وفا آمده منها زدهای
هوش مصنوعی: من در هر یک از صفحات قرارداد و پیمانی که با تو دارم، هرجا که سخن از وفا و راستگویی به میان آمده، تو به من وعدههای دروغ دادهای.
کردهای دجله گمان اشک مرا، چشم بمال
تا ببینی مثل قطره به دریا زدهای
هوش مصنوعی: تو گمان میکنی که اشکهای من به دجله شباهت دارد، پس بگذار چشمانت را بمالی تا ببینی که من مانند قطرهای در دریا فرورفتهام.
گفتی ای سرو که خاک ره بالای ویم
قدمی نیز فرود آی که بالا زدهای
هوش مصنوعی: ای سرو زیبا، تو که در عرش بلندی قرار داری، آنگاه کمی پایینتر بیا و به ما قدمی نشان بده که ما هم بتوانیم از زیباییات بهرهمند شویم.
به شکست دل احباب سپه میرانی
آنچنان خوش که مگر بر صف اعدا زدهای
هوش مصنوعی: تو با غم دل دوستان را آشفته و پراکنده میکنی، به گونهای که گویی به دشمنان با خوشحالی حمله کردهای.
زدهای دست به پیمانه شکستن زاهد
خبرت نیست که بر عمر ابد پا زدهای
هوش مصنوعی: ای زاهد! تو که پیمانه را شکستهای، نمیدانی که با این کار به عمر ابدی خود آسیب زدهای.
آنکه دل داده و دل برده ندانم جز دوست
تهمت است اینکه تو بر وامق و عذرا زدهای
هوش مصنوعی: آن کسی که دلش را به عشق داده و دلش را هم گرفته، به جز دوست کسی نیست که میتوان به او تهمت زد. اینکه تو به وامق و عذرا اشاره کردهای، درست نیست.
با رقیبان زدهای تا زدهای باده مهر
سنگ کین تا زده بر ساغر یغما زدهای
هوش مصنوعی: با رقبای خود خوش گذراندهای و به سراغ دوستی و محبت رفتهای، اما در دل کینه و حسادت باقی ماندهای و فقط به فکر تسلط بر دیگران هستی.