گنجور

شمارهٔ ۱۱۹

جدا ز لعل تو هر جام لعل گون که کشیدم
گذر نکرده ز لب خون شد و ز دیده چکیدم
نشان هنوز ز ابرو نبود و نام مژگان
که من به بال خدنگ تو ز آشیانه پریدم
نصیب دوست نگردد مباد روزی دشمن
تطاولی که من از روزگار هجر تو دیدم
گسستم از همه خوبان که دایه عهد تعلق
به نافه ای سر عهد تو بست و ناف بریدم
بزد به تیغ به فتراک بر نبست و عنان داد
به جرم آنکه چرا زیر تیغ عشق طپیدم
نگویم از قفسم مژده ده به حرف رهایی
هلاک شادی تیغت بده به قتل نویدم
علاج تنگی دل نیست چاک سینه وگرنه
چو غنچه بی لب لعلت هزار جامه دریدم
گمان مبر که گلم کرده دست عشق به دامان
ز دیده خون دل است اینکه بر کنارم چکیدم
بکش مرا که گمان حیات خضر نیرزد
به ساعتی که ز کوی تو آورند شهیدم
در انتظار به راه صبا به بوی وصالت
به راه مصر چو یعقوب مانده چشم امیدم
به ضعف طالع یغما نگر که از غم هجران
غبار گشتم و بر طرف دامنی نرسیدم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جدا ز لعل تو هر جام لعل گون که کشیدم
گذر نکرده ز لب خون شد و ز دیده چکیدم
هوش مصنوعی: هر گاه که جامی را به یاد لعل تو نوشیدم، هیچ‌گاه لب من از خون دور نشد و اشک از چشمانم سرازیر گشت.
نشان هنوز ز ابرو نبود و نام مژگان
که من به بال خدنگ تو ز آشیانه پریدم
هوش مصنوعی: هنوز نشانه‌ای از ابرو نبود و نام مژگان هم که من به دلیل تیر چشمان تو از لانه‌ام پرواز کردم.
نصیب دوست نگردد مباد روزی دشمن
تطاولی که من از روزگار هجر تو دیدم
هوش مصنوعی: دوست هرگز به چنین روزی دچار نشود که من از غم دوری تو چنین رنجی کشیدم.
گسستم از همه خوبان که دایه عهد تعلق
به نافه ای سر عهد تو بست و ناف بریدم
هوش مصنوعی: من از همه خوبان جدا شدم، زیرا دایه‌ای که به عهد وابستگی داشت، به موی تو قسم خورده بود و من این ارتباط را قطع کردم.
بزد به تیغ به فتراک بر نبست و عنان داد
به جرم آنکه چرا زیر تیغ عشق طپیدم
هوش مصنوعی: او با تیغی به من حمله کرد و به خاطر اینکه چرا در زیر تیغ عشق دلم تپید، مهار را رها کرد.
نگویم از قفسم مژده ده به حرف رهایی
هلاک شادی تیغت بده به قتل نویدم
هوش مصنوعی: نمی‌گویم که در قفس هستم، اما با کلمات رهایی خوشحالم نکن. تیغ شادی‌ات مرا خواهد کشت و خبر مرگم را به من می‌دهد.
علاج تنگی دل نیست چاک سینه وگرنه
چو غنچه بی لب لعلت هزار جامه دریدم
هوش مصنوعی: تنگی دل را نمی‌توان با زخم سینه درمان کرد، چون اگر این‌طور بود من مانند غنچه‌ای که لب لعل ندارد، هزاران لباس را پاره کرده بودم.
گمان مبر که گلم کرده دست عشق به دامان
ز دیده خون دل است اینکه بر کنارم چکیدم
هوش مصنوعی: نگذار فکر کنی که عشق مرا به دامان خود کشانده است. آنچه که از چشمانم جاری شده، در حقیقت نتیجه‌ی درد و رنجی است که در دلم دارم.
بکش مرا که گمان حیات خضر نیرزد
به ساعتی که ز کوی تو آورند شهیدم
هوش مصنوعی: مرا بکش، زیرا زندگی جاودانه‌ای که خضر دارد، ارزش ندارد در مقایسه با لحظه‌ای که در کوی تو جان می‌سپارم.
در انتظار به راه صبا به بوی وصالت
به راه مصر چو یعقوب مانده چشم امیدم
هوش مصنوعی: در انتظار تو، مانند یعقوب که چشمانش به راه مصر دوخته بود، به بوی وصالت نشسته‌ام و امیدم به توست.
به ضعف طالع یغما نگر که از غم هجران
غبار گشتم و بر طرف دامنی نرسیدم
هوش مصنوعی: به خاطر بدبیاری‌ام به سرنوشت یغما نگاه کن، که از غم دوری و جدایی آشفته شده‌ام و حتی به دامن کسی نتوانستم برسم.