شمارهٔ ۱۱۵
چه بارهاست به دوش از سبوی بادهفروشم
که بار منت سجاده بر گرفت ز دوشم
صلاح و تقوی و پرهیز و عقل و دانش و هوشم
به جرعهای تو بخر، زاهدم اگر نفروشم
به زلف و کاکلم ای خواجه گر سری است ببخشا
که این دو سلسله را من غلام حلقهبهگوشم
گواه مستی و هشیاری این نه بس که تو واعظ
مرا ز عربده کشتی و من هنوز خموشم
چه سود پند که هر پنبهای که ساقی مجلس
گرفت از لب مینای می نهاد به گوشم
امام شهر بپرداخت تن ز خرقه هستی
قبای عید مرا گو بیاورند بپوشم
بگو به پادشه از من کزین معامله بگذر
گدایی سر کویش به سلطنت نفروشم
مرا مگوی که یغما چرا خموش نشستی
بگو ز ناله چه حاصل چو نشنوند خروشم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه بارهاست به دوش از سبوی بادهفروشم
که بار منت سجاده بر گرفت ز دوشم
هوش مصنوعی: بارها بر دوش من سنگینی مشتی از شراب بوده است، زیرا با سنگینی بار درخواست دعا و عبادت از دوشم برداشته شده است.
صلاح و تقوی و پرهیز و عقل و دانش و هوشم
به جرعهای تو بخر، زاهدم اگر نفروشم
هوش مصنوعی: عبارت به این معناست که انسان باید به دنبال فضایل اخلاقی مانند صلاح، تقوی، پرهیزکاری، عقل، دانش و هوش باشد و اگر کسی این ارزشها را به قیمت ناچیزی به دست آورد، حتی زاهدی که به نظر میرسد انسان معنویتری است، ممکن است آنها را نفروشد. این بیان نشان میدهد که ارزشهای واقعی زندگی، فراتر از مسائل مادی و ظاهری هستند و باید آنها را با دقت و جدیت جستجو کرد.
به زلف و کاکلم ای خواجه گر سری است ببخشا
که این دو سلسله را من غلام حلقهبهگوشم
هوش مصنوعی: ای آقا، اگر در زلف و موهای من راز و سری وجود دارد، آن را ببخش. چرا که من مانند یک غلام حلقه به گوش، تسلیم و بیاختیار هستم.
گواه مستی و هشیاری این نه بس که تو واعظ
مرا ز عربده کشتی و من هنوز خموشم
هوش مصنوعی: گواهی بر مستی و هوشیاری من این است که تو به عنوان واعظ، مرا از جهل و افراط دور کردی، اما من هنوز در سکوت هستم و به توصیههایت گوش نمیدهم.
چه سود پند که هر پنبهای که ساقی مجلس
گرفت از لب مینای می نهاد به گوشم
هوش مصنوعی: چه فایده دارد که نصیحت شنیده شود، وقتی هر گلی که ساقی به دست میگیرد و از لبهی جام مینوشد، در گوش من مینشیند؟
امام شهر بپرداخت تن ز خرقه هستی
قبای عید مرا گو بیاورند بپوشم
هوش مصنوعی: امام شهر به نیازهای زندگی رسیدگی کرد و از لباس مادی و وابستگیهای دنیوی آزاد شد. اکنون از او میخواهم که لباس ویژه و خاص مرا که نماد جشن و سرور است، بیاورد تا بپوشم و در آن احساس شادی کنم.
بگو به پادشه از من کزین معامله بگذر
گدایی سر کویش به سلطنت نفروشم
هوش مصنوعی: به او بگو که من از این معامله چشمپوشی میکنم و گدایی در کنار کوی تو را به سلطنت و قدرت نمیفروشم.
مرا مگوی که یغما چرا خموش نشستی
بگو ز ناله چه حاصل چو نشنوند خروشم
هوش مصنوعی: مدام مرا نپرسی که چرا خاموش هستم. بگو فایده ناله کردن چیست وقتی کسی صدای مرا نمیشنود؟