شمارهٔ ۴ - نیز در مدح اتسز
ای توتیای دیدهٔ من خاک کوی تو
کم گشته آبروی من از عشق روی تو
همچون نسیم خلد بود نزد من بقدر
بادی که او نشان دهد از خاک کوی تو
ای یوسف زمانه، چو یعقوب بود
کارد بمن نسیم سحرگاه بوی تو ؟
پشتم خمیده گشت چو چوگان ز بار غم
در آرزوی آن ز نخ همچو گوی تو
شوریده کار گشته ام و تیره روزگار
در انتظار روی تو ، مانند موی تو
روی تو جان فزاید و خوی تو جان برد
الحق که نه لایقست بروی تو خوی تو
بدخو مباش ، تانبرد نزد شهریار
خوی بد تو رونق روی نکوی تو
خسرو علاء دولت ، آن شاه روزگار
افزودن شده ز دولت او جاه روزگار
ای فتنه گشته بر رخ خوب تو نیکوی
در نیکویی نظیر تو از خلق هم توی
بس دل که بسته طرهٔ جعدت بچابکی
بس جان که خسته دیدهٔ شوخت بجادوی
چون آهو، ای نگار، ز من گشته ای رمان
وین بس شگفت نیست ، که با چشم آهوی
جسم مرا بسحر دو بادام آفتی
درد مرا بلطف دو یاقوت داروی
آیم همیشه من بمراعات سوی تو
لیکن تو از طریق مراعات یک سوی
روی تو خوب و خوی تو بد، این ستوده نیست
ای روی خوب ، شرم نداری ز بد خوی؟
من مدح خوان شاهم و با من تو بد کنی
و آنگه امید داری از شاه نیکوی ؟
خسرو علاء دولت ، آن شاه روزگار
افزودن شده ز دولت او جاه روزگار
تا پسندی ز من سر زلف ، ای نگار من
شوریده گشت چون سر زلف تو کار من
بر عارض تو زلف تو گشتست بی قرار
زان بی قرار زلف ربودی قرار من
تو جفت دیگری شدی و درد جفت من
تو یار دیگری شدی و هجر یار من
پر شد ز خون دیده کنار من ، ای نگار
تا از تو ، ای نگار، تهی شد کنار من
در انتظار روی تو بر خاک کوی تو
دردا! که شد بباد همه روزگار من
همچون گل بهاری و اندر فراق تو
از باد سرد همچو خزان شد بهار من
در بی شمار اندهم و مکرمات شاه
بیرون برد ز دفتر انده شمار من
خسرو علاء دولت ، آن شاه روزگار
افزودن شده ز دولت او جاه روزگار
ایام حاسدان شریعت سیاه گشت
احوال راعیان ضلالت تباه گشت
تا مقتدای دولت و تا پشتکار ملت
خوارزمشاه ، اتسز خوارزمشاه گشت
آن خسروی ، که اهل هدی را جناب او
از حادثات عالم جافی پناه گشت
مار از نهیب خنجر او همچو مور شد
کوه از هوای هیبت او همچو کاه گشت
رأی بلند او بیضا همچو مهر شد
عزم روان او بمضا همچو ماه گشت
کینش اساس مهلکهٔ بدسگال شد
مهرش لباس مفخرت نیک خواه گشت
آن کس که گشت معتصم حبل خدمتش
از چاه ذل بر آمد و با عز و جاه گشت
خسرو علاء دولت ، آن شاه روزگار
افزودن شده ز دولت او جاه روزگار
آنگه که صحن معرکه درای خون شد
در دست مرگ جان دلیران زبون شود
خون در رگ مبارز پیکار بفسرد
جان در تن مقاتل غدار خون شود
زان بر فراخته شده رایات کارزار
رایات عمرهای دلیران نگون شود
تن را سوی زمین و روان را سوی فلک
از حربگه دلیل قضا رهنمون شود
شاها ، که داند آن که زتیغ و سنان تو
احوال دشمنان تو آن لحظه چون شود؟
با زخم گرز و خنجر فیروزه فام تو
صحن زمین معرکه بیجاده گون شود
در تارک مخالف تو و زنهاد او
شمشیر تو درون شود و جان برون شود
خسرو علاء دولت ، آن شاه روزگار
افزودن شده ز دولت او جاه روزگار
شاها، مخالفان تو بیچاره گشته اند
از خانمان خویشتن آواره گشته اند
تو همچو قطب ثابت و ایشان ز بیم تو
سرگشته چون کواکب سیاره گشته اند
از صد هزار واقعه دل خسته ماده اند
وز صد هزار حادثه غم خواره گشته اند
دور از منافقان جناب رفیع تو
از هیبت تو با دل صد پاره گشته اند
تا اهل دشمنی تو گشتند ، نزد عقل
اهل هزار طعنه و بیغاره گشته اند
بر خلق بوده اند ستمگاره ، لاجرم
مخذول روزگار ستم گاره گشته اند
یک بار نیست این که ز قهر تو دیده اند
مقهور دستبرد تو صد باره گشته اند
خسرو علاء دولت ، آن شاه روزگار
افزودن شده ز دولت او جاه روزگار
شاها ، جلالت تو بجوزا رسیده باد
اعلام فتح تو بثریا رسیده باد
آن تیغ صفدری ، که بزیر رکاب تست
از دست تو بتارک اعدا رسیده باد
آن بارگاه ، کز پی بارت کنند نصب
اطناب او بساحل دریا رسیده باد
آن باز ، کز کف تو پرد در شکارگاه
منقار او پدیدهٔ عنقا رسیده باد
آن چاکری ، که غایشهٔ مهر تو کشد
ز آلای او بدولت والا رسیده باد
آن نوبتی ، که بر در عالمی تو زنند
بانگش باوج گنبد خضرا رسیده باد
بر تخت مملکت برکات دوام تو
در وارثان آدم و حوا رسیده باد
شمارهٔ ۳ - در مدح ملک اتسز: یار با من همی وفا نکندشمارهٔ ۵ - هم در مدح اتسز گوید: جانا اگر لب تو رهی فرد نیستی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای توتیای دیدهٔ من خاک کوی تو
کم گشته آبروی من از عشق روی تو
هوش مصنوعی: ای نگین چشم من، عشق تو باعث شده که حال من خراب شود و آبرویم تحتالشعاع راه تو قرار گیرد.
همچون نسیم خلد بود نزد من بقدر
بادی که او نشان دهد از خاک کوی تو
هوش مصنوعی: نسیم بهشتی در نزد من مانند نسیمی است که به اندازه بادی که از خاک کوی تو میآید، پیام و نشانی از آن دارد.
ای یوسف زمانه، چو یعقوب بود
کارد بمن نسیم سحرگاه بوی تو ؟
هوش مصنوعی: ای یوسف زمانه، مانند یعقوب، دل من در جستجوی توست. آیا نسیم سحرگاه بوی تو را به همراه ندارد؟
پشتم خمیده گشت چو چوگان ز بار غم
در آرزوی آن ز نخ همچو گوی تو
هوش مصنوعی: پشتم به خاطر بار سنگین غم خمیده شده، مثل چوبی که در چمن به خاطر انتظار و آرزو میماند.
شوریده کار گشته ام و تیره روزگار
در انتظار روی تو ، مانند موی تو
هوش مصنوعی: من بیتاب و پریشانحال شدهام و روزهایم تیره و تار است. در انتظار دیدن تو هستم، شبیه به موی تو که همیشه در انتظار شکل و زیبایی است.
روی تو جان فزاید و خوی تو جان برد
الحق که نه لایقست بروی تو خوی تو
هوش مصنوعی: چهره تو جان را زنده میکند و سرشت تو جان را میگیرد. حقیقت این است که نه چهرهات بر لایق است و نه سرشتت.
بدخو مباش ، تانبرد نزد شهریار
خوی بد تو رونق روی نکوی تو
هوش مصنوعی: بدخلق و بدرفتار نباش، زیرا رفتار ناپسند تو باعث میشود که نزد حاکم، چهرهی زیبا و نیکوی تو تحت تأثیر قرار گیرد و رونق خود را از دست بدهد.
خسرو علاء دولت ، آن شاه روزگار
افزودن شده ز دولت او جاه روزگار
هوش مصنوعی: خسرو علاء دولت، آن پادشاه زمان، به واسطهی قدرت و افتخاراتش، جایگاه و عظمت زمانه را افزایش داده است.
ای فتنه گشته بر رخ خوب تو نیکوی
در نیکویی نظیر تو از خلق هم توی
هوش مصنوعی: ای زیبایی که بر چهرهات فتنه و جذابیت است، در میان خوبیها هیچ کسی به خوبی تو نمیرسد.
بس دل که بسته طرهٔ جعدت بچابکی
بس جان که خسته دیدهٔ شوخت بجادوی
هوش مصنوعی: دلهای زیادی به زیبایی موهایت وابسته شدهاند و جانهای زیادی از تماشای زیبایی چشمانت خسته و رنجیدهاند.
چون آهو، ای نگار، ز من گشته ای رمان
وین بس شگفت نیست ، که با چشم آهوی
هوش مصنوعی: ای نگار، تو مانند آهو از من دور شدهای و این در واقع چیز عجیبی نیست، زیرا با نگاه زیبایت همچون چشمهای آهو مرا متوجه خود کردهای.
جسم مرا بسحر دو بادام آفتی
درد مرا بلطف دو یاقوت داروی
هوش مصنوعی: جسم من تحت تاثیر زیبایی دو بادام چون آفتاب قرار دارد و دردهای من با محبت دو یاقوت درمان میشود.
آیم همیشه من بمراعات سوی تو
لیکن تو از طریق مراعات یک سوی
هوش مصنوعی: من همیشه به خاطر تو میآیم و به تو توجه میکنم، اما تو فقط یک بار به من توجه میکنی.
روی تو خوب و خوی تو بد، این ستوده نیست
ای روی خوب ، شرم نداری ز بد خوی؟
هوش مصنوعی: چهرهات زیباست، اما اخلاق و رفتارت ناپسند است. ای چهره زیبا، چرا از بدیهای رفتارت شرمنده نیستی؟
من مدح خوان شاهم و با من تو بد کنی
و آنگه امید داری از شاه نیکوی ؟
هوش مصنوعی: من ستایندهی شاه هستم و اگر با من بد رفتاری کنی، چگونه امید داری که از شاه خوبی ببینی؟
خسرو علاء دولت ، آن شاه روزگار
افزودن شده ز دولت او جاه روزگار
هوش مصنوعی: خسرو علاء دولت، شاهی است که در زمان خود به اندازهای بزرگ و قدرتمند شده که با وجود او، عظمت و مقام زمانه به او افزوده شده است.
تا پسندی ز من سر زلف ، ای نگار من
شوریده گشت چون سر زلف تو کار من
هوش مصنوعی: نگار من، اگر تو از من راضی باشی، سر و وضع من به هم ریخته شده است، همانند حالت موهای تو که به هم ریخته است.
بر عارض تو زلف تو گشتست بی قرار
زان بی قرار زلف ربودی قرار من
هوش مصنوعی: زلف تو بر رویت باعث بیقراری شده و من از این بیقراری، آرامشم را از دست دادهام.
تو جفت دیگری شدی و درد جفت من
تو یار دیگری شدی و هجر یار من
هوش مصنوعی: تو همراه دیگری پیدا کردهای و دردی که من از جدایی میکشم، تو به یار جدیدی پیوند خوردهای و من هنوز در حسرت یار خودم هستم.
پر شد ز خون دیده کنار من ، ای نگار
تا از تو ، ای نگار، تهی شد کنار من
هوش مصنوعی: دیدهام از اشک پر شده و کنارهام به خاطر تو خالی شده است، ای عزیز.
در انتظار روی تو بر خاک کوی تو
دردا! که شد بباد همه روزگار من
هوش مصنوعی: در حال انتظار دیدن تو هستم و در مسیر خانهات هستم، وای بر من! که همه زندگیام به باد رفته است.
همچون گل بهاری و اندر فراق تو
از باد سرد همچو خزان شد بهار من
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و لطافت بهاری گل اشاره میکند که در غیاب معشوقش از سردی و تلخی فراق رنج میبرد و حالتی شبیه به فصل خزان پیدا کرده است. گل بهاری به زیبایی و سرزندگی خود اشاره میکند، اما فراق و دوری از محبوبش باعث شده که حال و روزش به مثل خزان و غم تبدیل شود.
در بی شمار اندهم و مکرمات شاه
بیرون برد ز دفتر انده شمار من
هوش مصنوعی: در دل اندوههای بیپایانم و کرامات بزرگ شاه، او مرا از دفتری که اندوههایم را ثبت کرده بود، بیرون برد.
خسرو علاء دولت ، آن شاه روزگار
افزودن شده ز دولت او جاه روزگار
هوش مصنوعی: خسرو علاء دولت، شاه زمانه، با اقتدار خود به عظمت و قدرت روزگار اضافه کرده است.
ایام حاسدان شریعت سیاه گشت
احوال راعیان ضلالت تباه گشت
هوش مصنوعی: روزگار بدخواهان، دین را در تباهی انداخت و حالِ گمراهان را ویران کرد.
تا مقتدای دولت و تا پشتکار ملت
خوارزمشاه ، اتسز خوارزمشاه گشت
هوش مصنوعی: هنگامی که خوارزمشاه به رهبری و تلاش ملت توجه داشت، نقش و جایگاه او در تاریخ خوارزم شکل گرفت.
آن خسروی ، که اهل هدی را جناب او
از حادثات عالم جافی پناه گشت
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی پرداخته است که موجب راهنمایی و حمایت اهل هدایت از مشکلات و ناملایمات دنیوی میشود. او به عنوان یک پناهگاه امن و مطمئن برای افرادی که به دنبال هدایت و رستگاری هستند، به شمار میآید.
مار از نهیب خنجر او همچو مور شد
کوه از هوای هیبت او همچو کاه گشت
هوش مصنوعی: مار از صدای تند خنجر او به اندازهی یک مور کوچک شد و کوه نیز از ترس وجود او به اندازهی کاه سبک و بیاهمیت گشت.
رأی بلند او بیضا همچو مهر شد
عزم روان او بمضا همچو ماه گشت
هوش مصنوعی: نظر و اندیشه او به قدری عالی و روشن است که مانند ماه در شب میدرخشد. هدف و اراده او نیز چنان قوی و پویا است که به گونهای در حرکت است که همچون ماه در آسمان جلوهگر میشود.
کینش اساس مهلکهٔ بدسگال شد
مهرش لباس مفخرت نیک خواه گشت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که بخشی از خطر و مشکلات به خاطر طبیعت منفی و بدخواهانه به وجود آمده، ولی به همین دلیل محبت و دوستی به نوعی مایهٔ افتخار و شرافت شده است.
آن کس که گشت معتصم حبل خدمتش
از چاه ذل بر آمد و با عز و جاه گشت
هوش مصنوعی: کسی که به وسیله ایمان و اراده خود به کمک خداوند تکیه کرد، از ذلت و زبونی نجات پیدا کرد و با عزت و مقام به زندگی ادامه داد.
خسرو علاء دولت ، آن شاه روزگار
افزودن شده ز دولت او جاه روزگار
هوش مصنوعی: خسرو علاء دولت، که به عنوان پادشاه زمان خود شناخته میشود، به واسطه حاکمیت و قدرتش، به عظمت و شکوه آن دوران افزوده است.
آنگه که صحن معرکه درای خون شد
در دست مرگ جان دلیران زبون شود
هوش مصنوعی: زمانی که میدان نبرد به خون آغشته میشود، جان دلیران در چنگال مرگ به ضعف و زبونی میگراید.
خون در رگ مبارز پیکار بفسرد
جان در تن مقاتل غدار خون شود
هوش مصنوعی: در تلاش یک مبارز، شور و شوق او کمکم تحلیل میرود و این مسئله باعث میشود که جان کسی که در میدان نبرد است، مانند خون در رگهایش به فساد بیفتد.
زان بر فراخته شده رایات کارزار
رایات عمرهای دلیران نگون شود
هوش مصنوعی: از آنجا که پرچمهای جنگ در حال بالا رفتن هستند، پرچم عمر دلیران به زودی به سوی زمین خواهد آمد.
تن را سوی زمین و روان را سوی فلک
از حربگه دلیل قضا رهنمون شود
هوش مصنوعی: بدن به سمت زمین و روح به سمت آسمان در حرکت است و از میانهی جنگگاه مقدر زندگی، راهنمایی میشود.
شاها ، که داند آن که زتیغ و سنان تو
احوال دشمنان تو آن لحظه چون شود؟
هوش مصنوعی: ای پادشاه، چه کسی میتواند بداند در لحظهای که شمشیر و سلاح تو به کار میافتد، وضعیت دشمنان تو چگونه خواهد بود؟
با زخم گرز و خنجر فیروزه فام تو
صحن زمین معرکه بیجاده گون شود
هوش مصنوعی: با ضربههای شدید و تیرهای سرخ تو، میدان جنگ به شدت ویران خواهد شد.
در تارک مخالف تو و زنهاد او
شمشیر تو درون شود و جان برون شود
هوش مصنوعی: در بالای سر دشمن و همسرش، شمشیر تو به قلب او نفوذ میکند و جان او را میگیرد.
خسرو علاء دولت ، آن شاه روزگار
افزودن شده ز دولت او جاه روزگار
هوش مصنوعی: خسرو علاء دولت، آن پادشاهی که در زمان خودش اعتبار و قدرتی افزوده به کشورش به وجود آورد.
شاها، مخالفان تو بیچاره گشته اند
از خانمان خویشتن آواره گشته اند
هوش مصنوعی: ای پادشاه، دشمنان تو به شدت در وضعیت بدی به سر میبرند و از خانه و کاشانه خود رانده شدهاند.
تو همچو قطب ثابت و ایشان ز بیم تو
سرگشته چون کواکب سیاره گشته اند
هوش مصنوعی: تو همچون شمال قطب ثابت و بیحرکت هستی، درحالیکه دیگران به خاطر ترسشان از تو، مثل سیارهها به دور تو میچرخند و سرگشتهاند.
از صد هزار واقعه دل خسته ماده اند
وز صد هزار حادثه غم خواره گشته اند
هوش مصنوعی: دل از میان هزاران واقعه و رویداد خسته و بیرمق شده است و از هزاران حادثه به غم و اندوه نشسته است.
دور از منافقان جناب رفیع تو
از هیبت تو با دل صد پاره گشته اند
هوش مصنوعی: دور از افرادی که دو رو هستند، جایگاه بلند تو باعث شده است که دلهایشان از ترس و حیرت شکسته شود.
تا اهل دشمنی تو گشتند ، نزد عقل
اهل هزار طعنه و بیغاره گشته اند
هوش مصنوعی: وقتی که دشمنان تو به پا خواستند، عقل و خرد هم به هزارگونه طعنه و بیاعتمادی دچار شده است.
بر خلق بوده اند ستمگاره ، لاجرم
مخذول روزگار ستم گاره گشته اند
هوش مصنوعی: مردم در طول تاریخ تحت ستم و ظلم قرار گرفتهاند، به همین دلیل روزگار بر آنها نیز سخت و دردناک شده است.
یک بار نیست این که ز قهر تو دیده اند
مقهور دستبرد تو صد باره گشته اند
هوش مصنوعی: این تنها یک بار نیست که به خاطر خشم تو، افراد تحت تاثیر قرار گرفتهاند، بلکه بارها و بارها در معرض آسیب دستت قرار گرفتهاند.
خسرو علاء دولت ، آن شاه روزگار
افزودن شده ز دولت او جاه روزگار
هوش مصنوعی: خسرو علاء دولت، به معنای پادشاهی بزرگ و با عظمت است که به خاطر قدرت و سروریاش، جایگاه و اعتبار خاصی در زمانهاش پیدا کرده و به تقویت و گسترش جاه و مقام خود پرداخته است.
شاها ، جلالت تو بجوزا رسیده باد
اعلام فتح تو بثریا رسیده باد
هوش مصنوعی: ای شاه، عظمت و شکوه تو به اوج خود رسیده است و بشارت پیروزیات به بالاترین مقامها رسیده است.
آن تیغ صفدری ، که بزیر رکاب تست
از دست تو بتارک اعدا رسیده باد
هوش مصنوعی: این تیغ، که در زیر پای تو قرار دارد، به دست تو به دشمنان ضربه زده و آنها را شکست داده است.
آن بارگاه ، کز پی بارت کنند نصب
اطناب او بساحل دریا رسیده باد
هوش مصنوعی: آن قصر و محل که برای تو ساخته شده، به شکوه و عظمتی رسیده که حتی تا کنار دریا هم کشیده شده است.
آن باز ، کز کف تو پرد در شکارگاه
منقار او پدیدهٔ عنقا رسیده باد
هوش مصنوعی: آن پرندهای که از دست تو پرواز کرد و به شکارگاه رفت، آرزویم این است که منقار او به نشانهٔ بزرگی و افسانهای مانند عنقا (پرندهای افسانهای) برسد.
آن چاکری ، که غایشهٔ مهر تو کشد
ز آلای او بدولت والا رسیده باد
هوش مصنوعی: آن کسی که عشق و محبت تو را به دوش میکشد، با این عشق و محبت خود به مقام و منزلتی بلند دست یافته است.
آن نوبتی ، که بر در عالمی تو زنند
بانگش باوج گنبد خضرا رسیده باد
هوش مصنوعی: آن زمان که صدای تو بر در جهانی طنینانداز میشود، صدای تو باید به بلندی گنبد آسمان باشد.
بر تخت مملکت برکات دوام تو
در وارثان آدم و حوا رسیده باد
هوش مصنوعی: برکتهای تو همیشه بر سر مملکت باش و به نسلهای بعدی آدم و حوا برسد.
حاشیه ها
1399/10/06 21:01
افسانه چراغی
در بیت ترجیع، افزودن شده نادرست است. افزون شده صحیح است.
در بیت سوم، به جای بود، میشود صحیح است.
در بیت ششم، بعد از الحق، که اضافه است و باید حذف شود.