گنجور

شمارهٔ ۵۸ - در مدح اتسز

رفت آن نگار و عشق آن نگار ماند
او شد ز دست و دست نشاطم ز کار ماند
از دیده رفته چهرهٔ همچنون نگار او
وز اشک دیده چهرهٔ من پر نگار ماند
از چشم من جمال دو رخسار یار رفت
وندر دلم خیال دو رخسار یار ماند
بودی مرا قرار دل از دیدن رخش
او رفت وبی رخش دل من بی قرار ماند
خوردم بسی شراب وصالش، کنون مرا
حاصل از آن شراب سر پر خمار ماند
پروردمش به خون دل اندر کنار خویش
رفت آن نگار و خون دل اندر کنار ماند
گلنار بود طلعت زیبای او مرا
اکنون ز دست گل شد و دریده خار ماند
مقهور قهر او دل من گشت و نیک گشت
موقوف عشق او تن من ماند و زار ماند
در عشق او نماند مرا فکر صواب
گر ماند، مدح بارگه شهریار ماند
خوارزمشاه، آنکه ز بذل یمین او
دریا ز در و کان ز گهر بی یسار ماند
شاهی، که جان حاسد او تا بروز حشر
از حیرت حوادث گیتی فکار ماند
آن کو نجست دولت فخر از جانب او
در بند محنت آمد و در دام عار ماند
از فضل او بیانی در هر بلاد رفت
وز تیغ او نشان در هر دیار ماند
آن‌ آتشت هیبت او در جهان، کزو
گردون ثابتات بزیر شرار ماند
از سیر مرکبان قضای بد فلک
بر چهرهٔ بقای حسودش غبار ماند
ای آنکه دیده‌های فلک تا بنفخ صور
از کرده‌های تیغ تو در اعتبار ماند
گردون بجنب جاه تویی ارتفاع گشت
گیتی زنکس خوف تو بی اقتدار ماند
هرگز ندید کس بصدر تو لحظه‌ای
خواهندهٔ عطای تو در انتظار ماند
تو بر سیر ملکی و بدخواه ملک تو
در قبضهٔ شداید قبوض ایار خوار ماند
با جاه بی شمار تو تا حشر خصم را
زان جاه بی شمار غم بی شمار ماند
بر نام و نامهٔ تو دهد بوسه بنده وار
هر جا که در زمانه یکی نامدار ماند
شاها، تویی که خصم تو از بیم تیغ تو
بی حصه از نعیم جهان در حصار ماند
اکنون تو آمدی، نه برآنم که در حصار
بیش از دو روز خصم ترا روزگار ماند
بگذار جان دشمن و بفروز جان دوست
کز رفتگان دهر همین یادگار ماند
تا ریزکان دهر بخوانند آن سیر
کندر جهان ز رستم و اسفندیار ماند
اندر حریم ملک بمان پایدار تو
کز دولت تو دین هدی پایدار ماند
بادا بهار ملک تو تازه، که تا ابد
باغ بهار دشمن تو بی بهار ماند

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رفت آن نگار و عشق آن نگار ماند
او شد ز دست و دست نشاطم ز کار ماند
هوش مصنوعی: او رفت و عشقش در جانم ماند. او از دستم رفت و حال و روز خوشم در بی‌حوصلگی گرفتار شد.
از دیده رفته چهرهٔ همچنون نگار او
وز اشک دیده چهرهٔ من پر نگار ماند
هوش مصنوعی: چهرهٔ زیبا و دلربای او از دید من پنهان شده است، اما اشک‌های من باعث شده که چهره‌ام پر از حسرت و نقش و نگار بماند.
از چشم من جمال دو رخسار یار رفت
وندر دلم خیال دو رخسار یار ماند
هوش مصنوعی: از چشمان من زیبایی‌های چهره‌ی محبوبم رفت، اما در قلب من یاد و تصویری از آن زیبایی‌ها باقی ماند.
بودی مرا قرار دل از دیدن رخش
او رفت وبی رخش دل من بی قرار ماند
هوش مصنوعی: چشم چهره‌ات به من آرامش می‌داد، اما حالا که دیگر نمی‌بینمت، این آرامش از من گرفته شده و دلم در absence تو آرام و قرار ندارد.
خوردم بسی شراب وصالش، کنون مرا
حاصل از آن شراب سر پر خمار ماند
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و وصالش شراب‌های زیادی نوشیدم، اما حالا تنها چیزی که از آن شراب‌ها به دست آورده‌ام، سرمست و ناتوانی است که هنوز در من باقی مانده است.
پروردمش به خون دل اندر کنار خویش
رفت آن نگار و خون دل اندر کنار ماند
هوش مصنوعی: من با محنت و رنج فراوان او را بزرگ کردم، اما او از کنارم رفت و حالا تنها درد دل من باقی مانده است.
گلنار بود طلعت زیبای او مرا
اکنون ز دست گل شد و دریده خار ماند
هوش مصنوعی: صورت زیبا و دلنشین او مانند گلناری است که اکنون از دست رفته و فقط خارهایش باقی مانده است.
مقهور قهر او دل من گشت و نیک گشت
موقوف عشق او تن من ماند و زار ماند
هوش مصنوعی: دل من تسلیم محبت او شد و به خوبی در این عشق باقی ماند. اما تن من از آن عاشقی بی‌نصیب ماند و در رنج و زاری به سر می‌برد.
در عشق او نماند مرا فکر صواب
گر ماند، مدح بارگه شهریار ماند
هوش مصنوعی: در عشق او، دیگر نمی‌توانم به درستی و راستی فکر کنم؛ اگر هم بخواهم، تنها می‌توانم به ستایش مقام و جایگاه او بپردازم.
خوارزمشاه، آنکه ز بذل یمین او
دریا ز در و کان ز گهر بی یسار ماند
هوش مصنوعی: خوارزمشاه، شخصی که با بخشش و generosity خود باعث شد دریا مانند یک در یا معادن گوهری بی‌نصیب باقی بمانند.
شاهی، که جان حاسد او تا بروز حشر
از حیرت حوادث گیتی فکار ماند
هوش مصنوعی: شاهی که دشمنانش تا روز قیامت به خاطر رویدادهای عجیب و غریب دنیا در حیرت و تفکر خواهند ماند.
آن کو نجست دولت فخر از جانب او
در بند محنت آمد و در دام عار ماند
هوش مصنوعی: کسی که جستجو نکرده است تا ارادت و افتخار را از او به دست آورد، در گرفتارهای سختی افتاده و در عذابی ماندگار باقی مانده است.
از فضل او بیانی در هر بلاد رفت
وز تیغ او نشان در هر دیار ماند
هوش مصنوعی: از نعمت‌های او کلامی در هر سرزمین منتشر شد و از شمشیر او نشانی در هر منطقه باقی ماند.
آن‌ آتشت هیبت او در جهان، کزو
گردون ثابتات بزیر شرار ماند
هوش مصنوعی: آتش او در جهان باعث عظمت و هیبتش است، به طوری که آسمان و ثوابت آسمانی زیر شعله‌های آن به حالت سکون درمی‌آیند.
از سیر مرکبان قضای بد فلک
بر چهرهٔ بقای حسودش غبار ماند
هوش مصنوعی: از شدت مشکلات و ناگواری‌هایی که تقدیر به پیشانی حسود می‌زند، نشانه‌هایی مانند غبار بر چهره‌اش باقی می‌ماند.
ای آنکه دیده‌های فلک تا بنفخ صور
از کرده‌های تیغ تو در اعتبار ماند
هوش مصنوعی: ای کسی که چشم‌های آسمان تا روز قیامت به خاطر کارهای تو همچنان متعجب و شگفت‌زده مانده‌اند.
گردون بجنب جاه تویی ارتفاع گشت
گیتی زنکس خوف تو بی اقتدار ماند
هوش مصنوعی: عالم بر اساس مقام و شأن تو در حال تغییر و حرکت است. آنقدر در دل‌ها ترس از قدرت تو وجود دارد که هیچ‌کس نمی‌تواند بی‌رحمی کند.
هرگز ندید کس بصدر تو لحظه‌ای
خواهندهٔ عطای تو در انتظار ماند
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را نديدم که لحظه‌ای در انتظار عطای تو باشد و با دل‌تنگی به سراغ تو نرود.
تو بر سیر ملکی و بدخواه ملک تو
در قبضهٔ شداید قبوض ایار خوار ماند
هوش مصنوعی: تو در مسیر زندگی خود پیشرفت و تعالی داری، اما دشمنان و حوادث ناخوشایند در تلاش‌اند که بر تو تسلط یابند و تو را در شرایط سختی قرار دهند.
با جاه بی شمار تو تا حشر خصم را
زان جاه بی شمار غم بی شمار ماند
هوش مصنوعی: با وجود مقام و جایگاه عالی تو، در روز قیامت دشمنان از آن مقام و جلال تو حزن و غم زیادی خواهند داشت.
بر نام و نامهٔ تو دهد بوسه بنده وار
هر جا که در زمانه یکی نامدار ماند
هوش مصنوعی: هر جا که در دنیا یک فرد مشهور و معروف وجود داشته باشد، بنده و خدمتگزاری به نام و یاد تو، با عشق و احترام، او را می‌بوسد و به او ادای احترام می‌کند.
شاها، تویی که خصم تو از بیم تیغ تو
بی حصه از نعیم جهان در حصار ماند
هوش مصنوعی: ای شاه، تو کسی هستی که دشمنان تو به خاطر بیم از شمشیر تو، از لذت‌های دنیا محروم و در حصار نگرانی و ترس گرفتارند.
اکنون تو آمدی، نه برآنم که در حصار
بیش از دو روز خصم ترا روزگار ماند
هوش مصنوعی: حالا که تو آمدی، دیگر نمی‌خواهم که دشمن تو برای بیش از دو روز در این حصار بماند.
بگذار جان دشمن و بفروز جان دوست
کز رفتگان دهر همین یادگار ماند
هوش مصنوعی: اجازه بده که به خاطر دشمنان، جان خود را فدای دوستان کنم، زیرا از آنچه درگذشتگان به جا گذاشته‌اند، همین یادها باقی مانده است.
تا ریزکان دهر بخوانند آن سیر
کندر جهان ز رستم و اسفندیار ماند
هوش مصنوعی: تا زمانیکه تاریخ و داستان‌های کهن توسط نسل‌های بعدی نقل و گفته می‌شود، یاد و نام رستم و اسفندیار در جهان باقی خواهد ماند.
اندر حریم ملک بمان پایدار تو
کز دولت تو دین هدی پایدار ماند
هوش مصنوعی: در قلمرو سلطنت خود با استقامت بمان، چرا که با قدرت و سلطنت تو، دین هدایت نیز ثابت و پایدار خواهد ماند.
بادا بهار ملک تو تازه، که تا ابد
باغ بهار دشمن تو بی بهار ماند
هوش مصنوعی: باشد که بهار سلطنت تو همیشه نو باشد، تا جایی که باغ بهار دشمن تو همیشه بی‌بهار باقی بماند.