گنجور

شمارهٔ ۱۹ - هم در مدح اتسز

زین سینهٔ پر آتش و زین دیدهٔ پر آب
دردا ! که گشت قاعدهٔ عمر من خراب
از بیم غرق و حرق نیابد مرا همی
در سینه هیچ شادی و در دیده هیچ خواب
زردست چهرهٔ من و از شرم دشمنان
هر شب کنم بخون جگر چهره را خضاب
گردون دهد زسفرهٔ حسرت مرا طعام
گیتی دهد زساغر محنت مرا شراب
زنبور وار بود لعابم زشهد و چرخ
چون زهر مار کرد مرا در دهان لعاب
امثال من مکرم و من سخرهٔ زمان
و اقرام من مرفه و من طعمهٔ ذئاب
گفتم که : در شباب کنم دولتی بدست
نامد بدست دولت و از دست شد شباب
عمرم زکوه چرخ شد و نیست خود مرا
جز اشک همچو سیم و رخ همچو زر ناب
گیرم در حساب من آنچ اختران دهند
وین عمر من که رفت نگیرند در حساب
آن لؤلؤ خوشاب که باریدمی  ز طبع
بارم کنون زدیده همان لؤلؤ خوشاب
هست آفتاب طبع من از روشنی و لیک
در پیش او حجاب شد اندوه چون سحاب
تاریک از آن شدست اقالیم نظم و نثر
کاندر سحاب تیره بماندست آفتاب
بر من شدند خیره شیاطین حادثات
تا شد نهفته از فلک طبع من شهاب
عمر ارخیانتی نکند هم رسم بفضل
از بعد خکشال حوادث بفتح باب
من قانعم هر آنچه رساند بمن فلک
در هیچ حال نیست مرا با فلک حساب
در پیش لعبتان دو دیده دست شرم
سازم ز طیلسان قناعت همی نقاب
از اهل فیض حمل مذلت برای چیز
کاریست ناستوده و شغلیست ناصواب
اعراض کردم از همه آفاق و ساختم
مر درگه خدیو خداوند را مآب
خوارزمشاه اتسز غازی ، که سهم او
افگند در قبایل کفار اضطراب
شاهی که هست اطاعت او والی القلوب
شاهی که هست هیبت او مالک الرقاب
اقبالش از کمان حوادث ببرد تیر
انصافش از دهان نوائب بکند ناب
او شمس طالع و دگران ذرهٔ هوا
او بحر ذاخر و دگران جرعهٔ شراب
ای در فضای جاه تو اسلام را درنگ
وی بر فنای خصم تو ایام را شتاب
هست از ستاره بارهٔ چاه ترا مقام
هست از مجره خیمهٔ عمر ترا طناب
مثل تو خسروی ندهد دست در عنان
شبه تو صفدری ننهد پای در رکاب
شاها ، تویی که لشکر آمال خلق راست
بی فتنهٔ خزاین اموال تو نهاب
بشنو حدیث من ، که بود زاستماع آن
در عاجلت محامد و در آجلت ثواب
آنچ آمدست بر تنم از چرخ ، نامدست
از دودهٔ معاویه بر آل بو تراب
اشکم شد از جفای فلک چون رخ تذور
روزم شد از عنای جهان چون پر غراب
بر صف چرخ از قبل سهم من سهام
در کف صبح از جهت حرب من حراب
آن کس که طاعت تو گزیند رضا دهی
تا بی گناه چرخ رساند بدو عذاب ؟
جستیم ما دو تن : تو باحسان و من بجان
تو در این مدایح و من خاک آن جناب
من در خود و ندانم ، تا چیست مر ترا؟
باری ، مراست خاک جناب تو مشک ناب
از مهر تو نگیرد جان من احتراز
وز مدح تو نجوید طبع من اجتناب
این شش هزار بیت ، که گفتم بمدح تو
از شش هزار عقد جواهر ببرد آب
دارم من انتساب عنایات ایزدی
با انتساب داد مرا فضل اکتساب
لیکن چو هستم از همه اوباش خار تو
چه فخر ز اکتساب و چه راحت ز انتساب؟
تا از تواتر حرکات فلک شود
هر شب جمال چهرهٔ خورشید در حجاب
هر چان نشان و کام بود در جهان بران
هر چان جلال و جاه بود از فلک بیاب
تا آسمان بپاید ، با آسمان بپای ؟
تا مشتری بتابد ، چون مشتری بتاب !
در آخر قصیدهٔ بنده دعای خیر
اندر دوام دولت تو باد مستجاب

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زین سینهٔ پر آتش و زین دیدهٔ پر آب
دردا ! که گشت قاعدهٔ عمر من خراب
هوش مصنوعی: این شعر نشان‌دهنده احساسات عمیق و دردناک شاعر است. او از سینه‌ای پر از آتش، که نماد شور و هیجان درونی اوست، و چشمانی پر از اشک، که نشان‌دهنده ناراحتی و غم است، صحبت می‌کند. دردی وجودش را فراگرفته و به همین خاطر از خراب شدن قواعد و اصول زندگی‌اش نگران است. تمام این احساسات نشان‌دهنده وضعیت روحی و عاطفی پرتلاطم اوست.
از بیم غرق و حرق نیابد مرا همی
در سینه هیچ شادی و در دیده هیچ خواب
هوش مصنوعی: از ترس غرق شدن و سوزانده شدن، نه در دل من شادی‌ای وجود دارد و نه در چشم‌هایم خوابی می‌بینم.
زردست چهرهٔ من و از شرم دشمنان
هر شب کنم بخون جگر چهره را خضاب
هوش مصنوعی: چهره‌ام زرد و رنگ‌پریده است و از خجالت دشمنان هر شب با خون جگر صورتم را رنگ می‌زنم.
گردون دهد زسفرهٔ حسرت مرا طعام
گیتی دهد زساغر محنت مرا شراب
هوش مصنوعی: آسمان از سفرهٔ آرزوهایم خوراکی به من می‌دهد و دنیا از جام دردهایم ستاره‌ای به من می‌افزاید.
زنبور وار بود لعابم زشهد و چرخ
چون زهر مار کرد مرا در دهان لعاب
هوش مصنوعی: من مثل زنبور، شیرین و خوشم شیرینی دارم، اما وقتی جستجو می‌کنم، مانند زهر مار مرا در کام می‌گیرد.
امثال من مکرم و من سخرهٔ زمان
و اقرام من مرفه و من طعمهٔ ذئاب
هوش مصنوعی: من افرادی با ارزش و احترام دارم، اما خودم در دنیای امروز به سخره و تمسخر درآمده‌ام. در عوض، دیگران در رفاه و آسایش به سر می‌برند و من تبدیل به طعمه‌ای برای شکارچیان و بدخواهان شده‌ام.
گفتم که : در شباب کنم دولتی بدست
نامد بدست دولت و از دست شد شباب
هوش مصنوعی: در جوانی آرزو داشتم که زندگی خوبی برای خود بسازم، اما به جای آن، فرصت‌ها از دستم رفت و جوانی‌ام نیز به پایان رسید.
عمرم زکوه چرخ شد و نیست خود مرا
جز اشک همچو سیم و رخ همچو زر ناب
هوش مصنوعی: عمر من به سرعت گذشت و حالا جز اشک، که مانند سیم می‌درخشد، چیزی از من باقی نمانده است و چهره‌ام هم مانند طلا خالص است.
گیرم در حساب من آنچ اختران دهند
وین عمر من که رفت نگیرند در حساب
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که ستاره‌ها در محاسبه‌ی زندگی من تأثیر دارند، اما این عمر که گذشته است، هرگز در حساب نمی‌آید.
آن لؤلؤ خوشاب که باریدمی  ز طبع
بارم کنون زدیده همان لؤلؤ خوشاب
هوش مصنوعی: آن مروارید زیبایی که از دل باران می‌ریزد، اکنون از چشمانم همان مروارید دلپذیر جاری می‌شود.
هست آفتاب طبع من از روشنی و لیک
در پیش او حجاب شد اندوه چون سحاب
هوش مصنوعی: طلوع و روشنی طبیعت من مانند آفتاب است، اما در مقابل او، غم و اندوه مانند ابر مانع می‌شود از اینکه این روشنی نمایان شود.
تاریک از آن شدست اقالیم نظم و نثر
کاندر سحاب تیره بماندست آفتاب
هوش مصنوعی: جهان نظم و نثر به دلیل حوادث تلخ و ناخوشایند به تاریکی گراییده است، زیرا حقیقت مانند آفتابی در گزاران ابری و تیره پنهان مانده است.
بر من شدند خیره شیاطین حادثات
تا شد نهفته از فلک طبع من شهاب
هوش مصنوعی: شیاطین و اتفاقات ناگوار به من خیره شده‌اند تا اینکه استعداد و خلاقیت من از آسمان پنهان بماند.
عمر ارخیانتی نکند هم رسم بفضل
از بعد خکشال حوادث بفتح باب
هوش مصنوعی: عمر اگر به خوبی گذرانده نشود، با فضیلت در یک دوران خوشی هم قابل توجه نخواهد بود و در زمان وقوع حوادث تلخ، همه چیز به یاد می‌آید.
من قانعم هر آنچه رساند بمن فلک
در هیچ حال نیست مرا با فلک حساب
هوش مصنوعی: من از هر آنچه که سرنوشت برایم رقم زده راضی هستم و در هیچ شرایطی خود را در مقایسه با سرنوشت نمی‌بینم.
در پیش لعبتان دو دیده دست شرم
سازم ز طیلسان قناعت همی نقاب
هوش مصنوعی: در برابر بازیگران زندگی، دو چشمان خود را از شرم پایین می‌اندازم و با سادگی و قناعت، پوششی بر خود می‌زنم.
از اهل فیض حمل مذلت برای چیز
کاریست ناستوده و شغلیست ناصواب
هوش مصنوعی: برداشتن بار ذلت از اهل خیر و نیکی کار پسندیده‌ای نیست و فعالیتی ناپسند به شمار می‌آید.
اعراض کردم از همه آفاق و ساختم
مر درگه خدیو خداوند را مآب
هوش مصنوعی: از تمام جنبه‌ها و دنیای بیرونی فاصله گرفتم و به‌دنبال ساختن مکانی برای خداوند بزرگ و با عظمت خود هستم.
خوارزمشاه اتسز غازی ، که سهم او
افگند در قبایل کفار اضطراب
هوش مصنوعی: خوارزمشاه اتسز، فاتح و جنگجویی است که نیروهایش در میان قبایل کافر ایجاد ترس و نگرانی می‌کنند.
شاهی که هست اطاعت او والی القلوب
شاهی که هست هیبت او مالک الرقاب
هوش مصنوعی: شاهی که فرمانش را همه رعایت می‌کنند و دل‌ها را تسخیر کرده است، شاهی که اقتدار و قدرتش بر گردن‌ها حکمفرماست.
اقبالش از کمان حوادث ببرد تیر
انصافش از دهان نوائب بکند ناب
هوش مصنوعی: سرنوشت او تیرهایی از مشکلات را به سوی او پرتاب می‌کند، اما صدای حق و حقیقت که از گلوی بزرگ‌مردان برمی‌خیزد، او را به سوی عدالت و انصاف هدایت می‌کند.
او شمس طالع و دگران ذرهٔ هوا
او بحر ذاخر و دگران جرعهٔ شراب
هوش مصنوعی: او مانند خورشید درخشان است و دیگران مانند ذراتی در هوا، او همچون دریایی پر از گنجینه‌هاست و دیگران تنها مانند جرعه‌هایی از شراب هستند.
ای در فضای جاه تو اسلام را درنگ
وی بر فنای خصم تو ایام را شتاب
هوش مصنوعی: ای که در جاه و مقام خود مغرور هستی، از اسلام غافل مشو. مراقب باش که در مقابل دشمنان خود تأخیر نکن و وقت را از دست نده.
هست از ستاره بارهٔ چاه ترا مقام
هست از مجره خیمهٔ عمر ترا طناب
هوش مصنوعی: تو در چاه وجود خود، ستاره‌ای داری که نشان دهنده مقام و منزلت توست. همچنین در مسیر زندگی‌ات، مانند خیمه‌ای که برپا کردی، طنابی برای نگه‌داشتن و هدایت تو وجود دارد.
مثل تو خسروی ندهد دست در عنان
شبه تو صفدری ننهد پای در رکاب
هوش مصنوعی: مثل تو کسی نیست که به راحتی بر رهبری تسلط یابد و مانند تو کسی نیست که با شجاعت و دقت در میدان کارزار حاضر شود.
شاها ، تویی که لشکر آمال خلق راست
بی فتنهٔ خزاین اموال تو نهاب
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو آن کسی هستی که آرزوهای مردم حول محور تو می‌چرخد و بدون درگیری و مشکل به ثروت‌های تو دست‌یابی وجود ندارد.
بشنو حدیث من ، که بود زاستماع آن
در عاجلت محامد و در آجلت ثواب
هوش مصنوعی: به سخنان من گوش بسپار، زیرا شنیدن آنها در کوتاه‌مدت باعث به دست آوردن خوبی‌ها و در بلندمدت منجر به پاداش‌های ارزشمند خواهد شد.
آنچ آمدست بر تنم از چرخ ، نامدست
از دودهٔ معاویه بر آل بو تراب
هوش مصنوعی: هرچه بر من از تقدیر و سرنوشت پیش آمده، نتیجهٔ کار چرخ روزگار است و نه از نسل و دودمان معاویه بر خاندان ابو تراب.
اشکم شد از جفای فلک چون رخ تذور
روزم شد از عنای جهان چون پر غراب
هوش مصنوعی: چشم‌هایم از ظلم و ستم زمانه پر از اشک شده است، و روزهای عمرم از لطف و محبت دنیا به مانند چهره‌ای غمگین و تار دگرگون گشته است.
بر صف چرخ از قبل سهم من سهام
در کف صبح از جهت حرب من حراب
هوش مصنوعی: در آغاز روز، زندگی‌ام تحت تاثیر سرنوشت و تقدیر قرار گرفته است و این تاثیرات باعث شده‌اند که مسیر مبارزات و چالش‌هایم شکل بگیرد.
آن کس که طاعت تو گزیند رضا دهی
تا بی گناه چرخ رساند بدو عذاب ؟
هوش مصنوعی: هر کسی که از تو اطاعت کند، تو به او خوب می‌چشانی و آیا جز این است که بی‌گناهی را به عذاب می‌کشی؟
جستیم ما دو تن : تو باحسان و من بجان
تو در این مدایح و من خاک آن جناب
هوش مصنوعی: ما دو نفر به جست‌وجو پرداختیم: تو با نیکی و من با جان خود. تو به ستایش‌های الوهی مشغولی و من به خدمت آن بزرگوار دل بسته‌ام.
من در خود و ندانم ، تا چیست مر ترا؟
باری ، مراست خاک جناب تو مشک ناب
هوش مصنوعی: من در خودم به جستجوی حقیقت می‌پردازم و نمی‌دانم تو چه هستی. با این حال، من به مقام و جایگاه تو ارادت دارم و خود را خاک پای تو می‌دانم.
از مهر تو نگیرد جان من احتراز
وز مدح تو نجوید طبع من اجتناب
هوش مصنوعی: جان من از محبت تو دوری نمی‌کند و در وصف تو طبع من از کناره‌گیری نمی‌نماید.
این شش هزار بیت ، که گفتم بمدح تو
از شش هزار عقد جواهر ببرد آب
هوش مصنوعی: این شش هزار بیتی که به ستایش تو گفتم، مانند شش هزار عقد جواهر است که آب آنها را میبرد.
دارم من انتساب عنایات ایزدی
با انتساب داد مرا فضل اکتساب
هوش مصنوعی: من بهره‌مند از لطف‌های الهی هستم و به واسطه‌ی تلاش و کوشش خودم به استعداد و فضیلت رسیده‌ام.
لیکن چو هستم از همه اوباش خار تو
چه فخر ز اکتساب و چه راحت ز انتساب؟
هوش مصنوعی: با این حال که من از میان تمام افراد بی‌دست و پا هستم، چه افتخاری می‌توانم از به دست آوردن یا چه آسودگی‌ای می‌توانم از نسبت‌های خانوادگی ببرم؟
تا از تواتر حرکات فلک شود
هر شب جمال چهرهٔ خورشید در حجاب
هوش مصنوعی: تا زمانی که حرکات آسمانی ادامه دارد، هر شب چهرهٔ زیبای خورشید در پوششی پنهان باقی می‌ماند.
هر چان نشان و کام بود در جهان بران
هر چان جلال و جاه بود از فلک بیاب
هوش مصنوعی: هر چه در دنیا هست، چه خوب و چه بد، به خاطر خواسته‌ها و منافع ماست. هر آنچه که عظمت و قدرت دارد، از آسمان و طبیعت سرچشمه می‌گیرد.
تا آسمان بپاید ، با آسمان بپای ؟
تا مشتری بتابد ، چون مشتری بتاب !
هوش مصنوعی: تا وقتی که آسمان پابرجاست، باید با آن استقامت کرد. وقتی که سیاره مشتری تابش می‌کند، باید مثل او درخشان و تابان باشی.
در آخر قصیدهٔ بنده دعای خیر
اندر دوام دولت تو باد مستجاب
هوش مصنوعی: در پایان این شعر، از صمیم قلب برای استمرار و تداوم حکومت تو دعا می‌کنم و امیدوارم که دعایم مستجاب شود.