شمارهٔ ۱۸۹ - درمدح شمسالدین وزیر
فصل بهار آمد و بگذشت عهد دی
پیش آر، ای چراغ ری، اکنون چراغ می
تاریکی است مانده ز دی در نهاد ما
و آن جز چراغ می نبرد، ای چراغ ری
برکش نوا، که خاطب گل بر کشید صورت
بر گیر می، که لشکردی بر گرفت پی
گرمست با مشاهدهٔ گل نشاط ما
اکنون که نیست وحشت دیدار سردی
شادی کنیم و گر نکنیم اندرین بهار
با این چنین مشاهده پس کی کنیم کی؟
باده خوریم، خاصه بدیدار شمس دین
صدری که روزگار ندیده مثل وی
دارد گه فصاحت و دارد گه سخا
چتکر فصیح وائل و بنده جواد طی
طبعش لوای علم در ایام کرده نشر
عدلش بساط ظلم ز آفاق کرده طی
در چشم حادثات شکوهش کشیده میل
بر جان نایبات نهیبش نهاده کی
آنجا که جود اوست نبینی خیال بخل
و آنجا که رشد اوست نبینی نشان غی
هرگز چنو بزرگ نبوده بهیچ عصر
هرگز چنو کریم نبوده بهیچ حی
گشته ز بیم کوشش او شیر جفت تب
مانده ز شرم بخشش او ابر یار خوی
در پیش قدر او ببلندی و مرتبت
تا لاف بیهده نزنی ، ای سپهر، هی!
همواره تا که گردد حادث گهر ز سنگ
پیوست تا که آید حاصل شکم ز نی
بادا دل و لیش بجام نشاط مست
بادا تن عدوش بدست هلاک فی
شمارهٔ ۱۸۸ - لغز تیغ در مدح اتسز گوید: پیکری روشن چو جان ، لیکن بلای جان شدهشمارهٔ ۱۹۰ - در ستایش ادیب صابر بن اسمعیل ترمذی: گر ز وصل توام نصیبستی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فصل بهار آمد و بگذشت عهد دی
پیش آر، ای چراغ ری، اکنون چراغ می
هوش مصنوعی: فصل بهار فرا رسیده و دوران گذشته به پایان رسیده است. حال ای چراغ روشن، وقت آن است که به میپردازیم.
تاریکی است مانده ز دی در نهاد ما
و آن جز چراغ می نبرد، ای چراغ ری
هوش مصنوعی: در درون ما از گذشته تاریکی هایی باقی مانده است و تنها چیزی که میتواند آن را برطرف کند، نور شراب است، ای روشنیبخش شهر ری.
برکش نوا، که خاطب گل بر کشید صورت
بر گیر می، که لشکردی بر گرفت پی
هوش مصنوعی: این شعر به ما میگوید که با عشق و زیبایی همراه شویم. نوای خوشی را برپا کن، زیرا معشوقه مانند گلی زیباست که چهرهاش را به سمت ما فرستاده است. همچنین، به ما پیشنهاد میشود که از زندگی لذت ببریم و لحظات خوش را غنیمت بشماریم، چرا که مانند لشکری که بر دوش میکشد، بر دوش ما نیز مسئولیتها و چالشها وجود دارد. پس بیایید شاد باشیم و زندگی را جشن بگیریم.
گرمست با مشاهدهٔ گل نشاط ما
اکنون که نیست وحشت دیدار سردی
هوش مصنوعی: با دیدن گل، حال ما خوش و شاداب است، حالا دیگر از سردی و ترس دوری دیدار خبری نیست.
شادی کنیم و گر نکنیم اندرین بهار
با این چنین مشاهده پس کی کنیم کی؟
هوش مصنوعی: در این بهار، بیایید شادی کنیم، حتی اگر نکنیم. با دیدن این همه زیبایی، چه زمانی باید شادی کنیم؟
باده خوریم، خاصه بدیدار شمس دین
صدری که روزگار ندیده مثل وی
هوش مصنوعی: ما شرابی مینوشیم، به ویژه در دیدار با شمس دین؛ انسانی که روزگار نظیری برای او ندیده است.
دارد گه فصاحت و دارد گه سخا
چتکر فصیح وائل و بنده جواد طی
هوش مصنوعی: گاهی سخنوری و فصاحت دارد و گاهی بخشندگی و generosity. او مانند کسی است که هم خوش بیان است و هم کریم و دستو-dل باز.
طبعش لوای علم در ایام کرده نشر
عدلش بساط ظلم ز آفاق کرده طی
هوش مصنوعی: شخصیت او علم و دانش را در روزگار خود گسترش داده و با عدالتش بی عدالتی و ظلم را از هر سو برچیده است.
در چشم حادثات شکوهش کشیده میل
بر جان نایبات نهیبش نهاده کی
هوش مصنوعی: در دل حوادث، عظمت او چنان است که هر کس را به جان خود میکشاند و او را از خواب غفلت بیدار میسازد.
آنجا که جود اوست نبینی خیال بخل
و آنجا که رشد اوست نبینی نشان غی
هوش مصنوعی: در جایی که generosity و بخشش وجود دارد، هرگز تفکر بخل را نخواهی دید و در جایی که کمال و رشد انسانیت جاری است، نشانی از کجفهمی و نادرستی نخواهی یافت.
هرگز چنو بزرگ نبوده بهیچ عصر
هرگز چنو کریم نبوده بهیچ حی
هوش مصنوعی: در هیچ زمانی هیچ فردی به اندازه او بزرگ و بزرگوار نبوده است.
گشته ز بیم کوشش او شیر جفت تب
مانده ز شرم بخشش او ابر یار خوی
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و کوشش او، شیر نر از ترس او فراری شده است و ابر یاری به خاطر شرم از بخشش او، در جا مانده است.
در پیش قدر او ببلندی و مرتبت
تا لاف بیهده نزنی ، ای سپهر، هی!
هوش مصنوعی: برای اینکه به مقام و جایگاهش احترام بگذاری و دربارهاش ادعای بیمحتوا نکنی، ای آسمان، سکوت کن!
همواره تا که گردد حادث گهر ز سنگ
پیوست تا که آید حاصل شکم ز نی
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که اتفاقی با ارزش از سنگ بیرون بیاید، باید منتظر بود تا ثمرهای از نی به وجود بیاید.
بادا دل و لیش بجام نشاط مست
بادا تن عدوش بدست هلاک فی
هوش مصنوعی: به امید آنکه دل و جانم بیخبر از غم و غصه شاد و خوشحال باشد، و تنم نیز گرفتار درد و هلاکت نشود.

وطواط