گنجور

شمارهٔ ۱۷۱ - نیز در مدح ملک اتسز

بتی ، که ماه برد روشنی ز طلعت او
ربودن دل عشاق گشته صنعت او
چو شب سیاه شود در دو چشم من عالم
اگر نبینم روزی جمال طلعت او
همیشه سوی وفای ویست رغبت من
همیشه سوی جفای منست رغبت او
ضمیر دوست قران کرده با عداوت من
دل منست قرین گشته با محبت او
مرا ز صورت او جان و دل شود خرم
هزار جان و دل من فدای صورت او
فزوده زینت دهر آفتاب چهرهٔ او
ربوده رونق سرو اعتدال قامت او
چو سبزه ایست بر اطراف چشمهٔ حیوان
بگرد دو لب نوشین دمیده سبلت او
شدست بسته تن من بینند انده او
شدست خسته دل من ز تیر محنت او
بباد دادم از دست وصل او و کنون
چو خاک ماندم در زیر پای فرقت او
شدست عادت من خدمتش ، بدان معنی
که هست خدمت شاه زمانه عدت او
علاء دولت ، فخر ملوک ، نصرت دین
که هست قاعدهٔ ملک و دین ز دولت او
خدایگانی ، فرخنده حضرتی ، شاهی
که سجده گاه سلاطین شدست حضرت او
مقر نگیرد اقبال جز بدرگه او
کمر نبندد ایام جز بخدمت او
شدست کار ولی ساخته ز بخشش او
شدست جان عدو سوخته ز هیبت او
بخیل باشد دریا ، حقیر باشد چرخ
بگاه جود و شرف پیش دست و همت او
نظام دین و دول گشته تیغ و خامهٔ او
جمال ملک و ملل گشته جاه و حشمت او
ز بیم رایت عمر عدو نگون گردد
چو بر فرازد دست فتوح رایت او
نمونه ایست بهشت از حریم مجلس او
نشانه ایست جحیم از نهیب صولت او
شدست دیدهٔ دشمن غلاف نیزهٔ او
شدست تارک حاسد نیام ضربت او
خمار محنت هرگز اثر نیارد کرد
بر آنکه مست شود از شراب نعمت او
منم که تا بدر فرخش بپیوستم
همی گسسته نگردد ز من عطیت او
گهی نشینم با کامها زبخشش او
گهی خرام با لامها ز خلعت او
از آن سپس که تنم بود در مضرت چرخ
بمن رسد ز هرگونه ای مبرت او
چو پایهای حوادث ببست بر تن من
زبان گشادم بر پایهای مدحت او
اگر چه هست دلم در هوای او یکتا
دوتا شدست تن من ز بار منت او
همیشه تا بگردد سپهر و از انجم
بود بروز و بشب نور او و زینت او
مباد فارغ از قهر خصم خنجر او
مباد خالی از نظم ملک فکرت او
گسسته باد دو پای عنا ز جانب او
بریده باد دو دست فنا ز مدت او

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بتی ، که ماه برد روشنی ز طلعت او
ربودن دل عشاق گشته صنعت او
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت چهره یک معشوق اشاره دارد که آنچنان درخشان و دلربا است که حتی ماه، نور خود را از او می‌گیرد. دل‌باختگان و عاشقان به مهارت و هنری که در عاشق کردن دارند، به وجد می‌آیند و تحت تأثیر قرار می‌گیرند. در واقع، این معشوق جذابیت خاصی دارد که همه را مجذوب خود می‌کند.
چو شب سیاه شود در دو چشم من عالم
اگر نبینم روزی جمال طلعت او
هوش مصنوعی: وقتی که شب تاریک می‌شود و دو چشمانم را می‌پوشاند، حتی اگر دنیا را نبینم، زیبایی چهره او را یک روز هم نمی‌توانم فراموش کنم.
همیشه سوی وفای ویست رغبت من
همیشه سوی جفای منست رغبت او
هوش مصنوعی: من همیشه به وفای او تمایل دارم، در حالی که او همواره به جفای من علاقه‌مند است.
ضمیر دوست قران کرده با عداوت من
دل منست قرین گشته با محبت او
هوش مصنوعی: دل من به محبت دوست آغشته شده و در عوض، او نسبت به من دشمنی می‌کند. در واقع، رابطه من با او پر از عشق است، در حالی که او هنوز نسبت به من دشمنی را انتخاب کرده است.
مرا ز صورت او جان و دل شود خرم
هزار جان و دل من فدای صورت او
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و魅ت او، جان و دل من شاد و سرمست می‌شود. هزار جان و دل من فدای زیبایی اوست.
فزوده زینت دهر آفتاب چهرهٔ او
ربوده رونق سرو اعتدال قامت او
هوش مصنوعی: چهرهٔ او مانند آفتاب درخشانی است که زیبایی و زینت زمانه را افزایش می‌دهد. قامت او به زیبایی و اعتدال درخت سرو است که جاذبه‌اش را از دست داده است.
چو سبزه ایست بر اطراف چشمهٔ حیوان
بگرد دو لب نوشین دمیده سبلت او
هوش مصنوعی: مانند سبزه‌ای که در اطراف چشمه‌ی زنده می‌روید، در کنار آن دو لب نرم و دل‌نشین او وجود دارد که به زیبایی هرچه بیشتر او افزوده است.
شدست بسته تن من بینند انده او
شدست خسته دل من ز تیر محنت او
هوش مصنوعی: تن من اسیر غم‌های اوست و دل من از درد و رنج او خسته و پریشان شده است.
بباد دادم از دست وصل او و کنون
چو خاک ماندم در زیر پای فرقت او
هوش مصنوعی: من ارتباط با محبوبم را به باد دادم و حالا مانند خاکی زیر پای جدایی او مانده‌ام.
شدست عادت من خدمتش ، بدان معنی
که هست خدمت شاه زمانه عدت او
هوش مصنوعی: عادت من شده که به او خدمت کنم، به این معنی که خدمت کردن به او مانند خدمت به پادشاه زمانه است.
علاء دولت ، فخر ملوک ، نصرت دین
که هست قاعدهٔ ملک و دین ز دولت او
هوش مصنوعی: علاء دولت، که موجب افتخار پادشاهان است و به یاری دین می‌آید، پایه و اساس حکومت و دین بر پایه قدرت و مدیریت او بنا شده است.
خدایگانی ، فرخنده حضرتی ، شاهی
که سجده گاه سلاطین شدست حضرت او
هوش مصنوعی: خداوندی بزرگ و خوشبخت، حاکمی که محل سجده و احترام سلاطین قرار گرفته است.
مقر نگیرد اقبال جز بدرگه او
کمر نبندد ایام جز بخدمت او
هوش مصنوعی: فقط در محضر اوست که موفقیت و شانس واقعی نصیب انسان می‌شود و کسی نمی‌تواند در زندگی‌اش به ثمر برسد مگر اینکه خود را به خدمت او درآورد.
شدست کار ولی ساخته ز بخشش او
شدست جان عدو سوخته ز هیبت او
هوش مصنوعی: کار انجام شده است، اما به خاطر بخشش او. جان دشمن به خاطر جلال او سوخته است.
بخیل باشد دریا ، حقیر باشد چرخ
بگاه جود و شرف پیش دست و همت او
هوش مصنوعی: دریا اگر بخیل باشد و چرخ فلک هم ناچیز به نظر برسد، اما در برابر بخشش و بزرگواری او (انسان یا شخصی بزرگ) حقیر و کوچک است.
نظام دین و دول گشته تیغ و خامهٔ او
جمال ملک و ملل گشته جاه و حشمت او
هوش مصنوعی: ساز و کار دین و دولت به وسیلهٔ او شکل گرفته است و زیبایی پادشاهی و ملت‌ها تحت تأثیر قدرت و اعتبار او قرار دارد.
ز بیم رایت عمر عدو نگون گردد
چو بر فرازد دست فتوح رایت او
هوش مصنوعی: از ترس پرچم عمر دشمن به زمین می‌افتد، هنگامی که پیروزی و پرچم او به اهتزاز درآید.
نمونه ایست بهشت از حریم مجلس او
نشانه ایست جحیم از نهیب صولت او
هوش مصنوعی: بهشت مانند نمایی از فضای محترم گردهمایی اوست و جهنم همچون علامتی از قدرت و تهدید او به شمار می‌آید.
شدست دیدهٔ دشمن غلاف نیزهٔ او
شدست تارک حاسد نیام ضربت او
هوش مصنوعی: دشمنان مانند سرنیزه‌ای هستند که در غلاف خود پنهان شده‌اند و حسادت آن‌ها به مانند تیغه‌ای است که در نیام خود خفه شده است. به این معنا که دشمنان به ظاهر آرام و بی‌خطر به نظر می‌رسند، اما در درون خود خشم و حسادت دارند که می‌تواند به ناگاه خالی شود.
خمار محنت هرگز اثر نیارد کرد
بر آنکه مست شود از شراب نعمت او
هوش مصنوعی: کسی که از نعمت‌های او سیراب و سرمست شده باشد، هرگز غم و اندوه نمی‌تواند بر او تأثیر بگذارد.
منم که تا بدر فرخش بپیوستم
همی گسسته نگردد ز من عطیت او
هوش مصنوعی: من کسی هستم که تا زمانی که با نور ماهش پیوند دارم، هدیه‌اش هرگز از من جدا نخواهد شد.
گهی نشینم با کامها زبخشش او
گهی خرام با لامها ز خلعت او
هوش مصنوعی: گاهی با لذت و خوشحالی در کنار او می‌نشینم و از بخشش‌هایش بهره‌مند می‌شوم، و گاهی با زیبایی و شکوهی که به من عطا کرده است، قدم می‌زنم.
از آن سپس که تنم بود در مضرت چرخ
بمن رسد ز هرگونه ای مبرت او
هوش مصنوعی: پس از آنکه جسمم در معرض آسیب‌های دنیا قرار گرفت، از هر جهت به من آسیب می‌رسد.
چو پایهای حوادث ببست بر تن من
زبان گشادم بر پایهای مدحت او
هوش مصنوعی: وقتی بلایای زندگی به من فشار آوردند و مرا گرفتار کردند، شروع به ستایش او کردم.
اگر چه هست دلم در هوای او یکتا
دوتا شدست تن من ز بار منت او
هوش مصنوعی: اگرچه دل من تنها او را می‌خواهد، اما وجود من به خاطر سنگینی انتظار او، به دوتا تقسیم شده است.
همیشه تا بگردد سپهر و از انجم
بود بروز و بشب نور او و زینت او
هوش مصنوعی: نور و زیبایی او همیشه در آسمان در حال درخشش است و تا زمانی که ستاره‌ها وجود دارند، این نور و زینت ادامه خواهد داشت.
مباد فارغ از قهر خصم خنجر او
مباد خالی از نظم ملک فکرت او
هوش مصنوعی: مبادا از خشم دشمنش غافل باشد و مبادا که از نظام فکری خود تهی باشد.
گسسته باد دو پای عنا ز جانب او
بریده باد دو دست فنا ز مدت او
هوش مصنوعی: اگر دو پای عنا از سمت او جدا شوند، باید دو دست فنا نیز از مدت او جدا شوند.