گنجور

شمارهٔ ۱۱ - در تغزل و مدح اتسز

ای سهی سرو رهی و قد خرامان ترا
سجده برده مه گردون رخ رخشان ترا
بندگی کرده عقیق یمن و در عدن
شب و روز از بن دندان لب و دندان ترا
صبح دم جامه چو در سرفگنی نشناسند
خلق از مطلع خورشید گریبان ترا
بوستانیست همه پر گل و ریحان رویت
هیچ آفت نرسد مرسادا گل و ریحان ترا!
روی پنهان مکن از چشم من ، ایرا که سزاست
چشم چون ابر من از روی چو بوستان ترا
مردم از هجر تو وین حال بدان بیقین
هر که چون من بچشد شربت هجران ترا
ای همه شادی آنروز که در زین دارند
از پی گوی زدن ابلق یکران ترا
عاشقان رفته بمیدان تو نظاره همه
در صف گوی زنان طلعت تابان ترا
پای آورده تو در مرکب و خلقی بدعا
دست برداشته از بهر تن و جان ترا
گرددم عقل پریشان چو بمیدان بینم
بر بن گوش سر زلف پریشان ترا
چون بگیری تو بکف قبضهٔ چوگان ، خواهم
که زدل گوی کنم ضربت چوگان ترا
تاز گردت نرسد رنج ، من از دیده خویش
سربسر آب زنم عرصهٔ میدان ترا
بگه باختن و تاختن ، از غایت حسن
هیچ رونق نبود پیش تو اقران ترا
همچو گوی تو و چوگان تو خواهم دیدن
اندر آن حال سر زلف و زنخدان ترا
من همه گریم و تو شاد ببازی مشغول
که مبادا اثر غم دل شادان ترا!
چشم گریان مرا هیچ ملامت نکند
گر شه شرق ببیند لب خندان ترا

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای سهی سرو رهی و قد خرامان ترا
سجده برده مه گردون رخ رخشان ترا
هوش مصنوعی: ای سرو زیبای خوش قامت، با راه رفتن زیبا و سر بلندت، ماه آسمان هم به خاطر چهره درخشان تو به زمین سجده می‌کند.
بندگی کرده عقیق یمن و در عدن
شب و روز از بن دندان لب و دندان ترا
هوش مصنوعی: عقیق یمن در حال خدمتگذاری است و در شهر عدن، به طور مداوم در حال یادآوری لب و دندان توست و به آن می‌بالد.
صبح دم جامه چو در سرفگنی نشناسند
خلق از مطلع خورشید گریبان ترا
هوش مصنوعی: صبح که می‌شود، وقتی خلق نتوانند تو را از درخشش خورشید تمیز دهند، لباس خود را به تن کن.
بوستانیست همه پر گل و ریحان رویت
هیچ آفت نرسد مرسادا گل و ریحان ترا!
هوش مصنوعی: باغی پر از گل و گیاهان خوشبو وجود دارد، و هیچ آسیبی به زیبایی و لطافت تو نخواهد رسید.
روی پنهان مکن از چشم من ، ایرا که سزاست
چشم چون ابر من از روی چو بوستان ترا
هوش مصنوعی: پنهان کردن چهره‌ات از من درست نیست، زیرا چشمان من حق دارند که تو را ببینند، مانند ابر که بر سر بوستان می‌بارد.
مردم از هجر تو وین حال بدان بیقین
هر که چون من بچشد شربت هجران ترا
هوش مصنوعی: مردم از جدایی تو به شدت رنج می‌برند و می‌دانند که حال من مزه تلخ این جدایی را چشیده است، و هیچ‌کس به اندازه من این درد را احساس نکرده است.
ای همه شادی آنروز که در زین دارند
از پی گوی زدن ابلق یکران ترا
هوش مصنوعی: ای شادی آن روزی که سواران در زین نشسته‌اند و به دنبال گوی ابلق می‌دوند.
عاشقان رفته بمیدان تو نظاره همه
در صف گوی زنان طلعت تابان ترا
هوش مصنوعی: عاشقان به میدان آمده‌اند و همه با شوق و هیجان به تماشای تو ای زیباروی در صف ایستاده‌اند.
پای آورده تو در مرکب و خلقی بدعا
دست برداشته از بهر تن و جان ترا
هوش مصنوعی: تو سوار بر مرکب هستی و مردم از دعا کردن برای خود و جانشان دست کشیده‌اند تا برای تو دعا کنند.
گرددم عقل پریشان چو بمیدان بینم
بر بن گوش سر زلف پریشان ترا
هوش مصنوعی: وقتی به میدان می‌روم و تو را می‌بینم که با موی پریشان بر درخت ایستاده‌ای، عقل و فکر من به هم می‌ریزد.
چون بگیری تو بکف قبضهٔ چوگان ، خواهم
که زدل گوی کنم ضربت چوگان ترا
هوش مصنوعی: زمانی که تو دستهٔ چوگان را در دست می‌گیری، می‌خواهم با کلمات از قلبم بر تو ضربه بزنم.
تاز گردت نرسد رنج ، من از دیده خویش
سربسر آب زنم عرصهٔ میدان ترا
هوش مصنوعی: تا زمانی که رنجی به تو نرسد، من از دیدگانم بر تو آب می‌ریزم تا میدان را برایت شفاف کنم.
بگه باختن و تاختن ، از غایت حسن
هیچ رونق نبود پیش تو اقران ترا
هوش مصنوعی: باختن و تاختن در برابر زیبایی تو هیچ ارزشی ندارد و هیچ جذابیتی برای دیگران ندارد.
همچو گوی تو و چوگان تو خواهم دیدن
اندر آن حال سر زلف و زنخدان ترا
هوش مصنوعی: می‌خواهم در آن حالت، موها و زیبایی چهره‌ات را مثل گوی و چمن‌ بازی ببینم.
من همه گریم و تو شاد ببازی مشغول
که مبادا اثر غم دل شادان ترا!
هوش مصنوعی: من تماماً غمگین هستم و تو باید با شادی و سرگرمی به فعالیت ادامه دهی، تا مبادا غم دل من بر شادی تو تأثیر بگذارد!
چشم گریان مرا هیچ ملامت نکند
گر شه شرق ببیند لب خندان ترا
هوش مصنوعی: چشم گریان من هیچ‌کس را نگران نکند، اگر کسی که در شرق است، لبخند تو را ببیند.