اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ایرا گفت که مرغکی بود از مرغانِ ماهیخوار؛ سالخورده و علوّ سنّ یافته؛ قوّتِ حرکت و نشاطش در انحطاط آمده و دواعیِ شکار کردن فتور پذیرفته. یک روز مگر غذا نیافته بود از گرسنگی بیطاقت شد، هیچ چارهای ندانست، جز آنک به کنارهٔ جویبار رفت و آنجا مترصّد وارداتِ رزق بنشست تا خود از کدام جهت، صیدی از سوانحِ غیب در دامِ مرادِ خود اندازد. ناگاه ماهییی بر او بگذشت ، او را نژند و دردمند یافت، توقّفی نمود و تلطّفی در پرسش و استخبار از صورتِ حالِ او بکار آورد. ماهیخوار گفت: وَ مَن نَعَمِّرهُ نُنَکِّسهُ فِی الخَلقِ ، هر که را روزگار زیر پایِ حوادث بمالد و شکوفهٔ شاخِ شرخِ شباب او را از انقلابِ خریفِ عمر بپژمراند ، پیری و سالخوردگی و وهن اعضاء و ضعفِ قوای بشری بر بشرهٔ او این آثار نماید و ناچار ارکانِ بنیت تزلزل گیرد و اخلاط طبیعی تغیّر پذیرد و زخمِ منجیقِ حوادث که ازین حصارِ بلند متعاقب میآید ، اساسِ حواسّ را پست گرداند ، چنانک آن زندهدل گفت:
هوش مصنوعی: ایرا گفت که مرغکی از نوع مرغهای ماهیخوار وجود داشت که سالخورده و کمقدرت شده بود. این مرغک به علت پیری، قدرت حرکت و نشاطش کاهش یافته و تمایل به شکار کردنش کمرنگ شده بود. یک روز، به خاطر اینکه غذایی پیدا نکرده بود، از گرسنگی به شدت ناامید و بیتاب شد. او هیچ چارهای جز رفتن به کنار جویبار نداشت تا شاید بتواند غذایی پیدا کند و منتظر بماند که از کدام سمت، طعمهای به دامش بیفتد. ناگهان ماهیای از کنارش گذشت و مرغک متوجه شد که آن ماهی نیز دردمند و ناتوان است. او لحظهای ایستاد، کمی با لطافت از حال ماهی پرسید. مرغک گفت: هر کس که در چنگال حوادث روزگار قرار بگیرد و جوانیاش رنگ ببازد، ناچار با پیری و ضعف جسمانی روبرو خواهد شد و این تغییرات در بدنش نمایان میشود. به همین دلیل، ساختار وجودی او متزلزل خواهد شد و تغییرات طبیعی در او به وجود خواهد آمد. حوادثی که همچنان به او فشار میآورند، حسهایش را تحت تأثیر قرار خواهند داد.
در پشتِ من از زمانه تو میآید
وز من همه کار نانکو میآید
هوش مصنوعی: زمانه به طور غافلگیرکنندهای از پشت سرم میآید و همهی تلاشها و زحمات من به خاطر تأمین زندگیام است.
جان عزم رحیل کرد، گفتم که مرو
گفتا : چکنم خانه فرود میآید ؟
هوش مصنوعی: جانم تصمیم به سفر گرفت و من به او گفتم که نرود. او پاسخ داد: چه کار کنم؟ خانه من در حال خراب شدن است.
و بدانک چون سفینهٔ عمر به ساحل رسید و آفتابِ امل بر سر دیوارِ فنا رفت، مرد تا جز تببّل و طاعت و توبه و انابت و طلبِ قبولِ متاب و بازگشت به حسنِ مآب هیچ روی نیست و جز غسلی از جنابتِ جهولی و ظلومی برآوردن و رویِ سیاه کردهٔ عصیان را به آبِ اعتذار و استغفار که از نایژهٔ حدقه گشاید، فروشستن چارهای نه.
هوش مصنوعی: وقتی که عمر آدمی به پایان خود میرسد و به سمت فنا حرکت میکند، دیگر هیچ راهی جز توبه، اطاعت و بازگشت به سمت خداوند وجود ندارد. در این لحظه، تنها راهی که باقی میماند شستشو و پاک شدن از گناهان و سیاهیهایی است که از عصیان به وجود آمدهاند. باید با آب توبه و استغفار، خود را پاک کنیم و به خوبیها برگردیم.
وَ مَا اَقبَحَ التَّفرِیطَ فِی زَمَنِ الصِّبَی
فَکَیفَ بِهِ وَ الشَّیبُ فِی الرَّأسِ شَامِلُ
هوش مصنوعی: چه زشت است سهلانگاری در دوران جوانی! حالا که سن بالا به سر رسیده و موها سفیـد شدهاند، چه حالتی خواهد داشت؟
مقصود ازین تقریرِ آنک امروز مرکبِ هوایِ من دندانِ نیاز بیفکند و شاهینِ شوکت را شهیرِ آرزوها فرو ریخت، وقت آن در گذشت که مرا همّت بر حطامِ دنیا مقصور بودی و بیشتر از ایّامِ عمر در جمع و تحصیلِ آن صرف رفتی.
هوش مصنوعی: هدف از این بیان این است که امروز احساس میکنم نیازهایم مانند دندانی در فشارند و آرزوهایم به شدت بر من اثر میگذارند. زمان آن فرا رسیده که متوجه شوم در گذشته، توجهام تنها به دنیای مادی و جمعآوری مال و ثروت بوده و در حقیقت بیشتر زمان زندگیام را صرف این کار کردهام.
کودل که ازو طرب پرستی خیزد
بر صیدِ مراد چیرهدستی خیزد
هوش مصنوعی: کودکی که از او شادی و نشاط بربیاید، در دستیابی به خواستهها و آرزوها موفق و ماهر خواهد بود.
در ساغرِ عمر کار با جرعه فتاد
پیداست کزین جرعه چه مستی خیزد
هوش مصنوعی: در جام عمر، تنها با یک جرعه نوشیدنی کارها به پیش میرود و مشخص است که از همین یک جرعه چه حالتی به وجود میآید.
هنگامِ آنست که بعذر تقاعدهایِ گذشته قیام نمایم. امروز به نیّت و اندیشهی آن آمدهام تا از ماهیانِ این نواحی که هر وقت بر اولاد و اترابِ ایشان از قصدِ من شبیخونها رفتهاست و بارِ مظالم و مغارمِ ایشان بر گردنِ من مانده، استحلالی کنم تا اگر از راهِ مطالبات برخیزند، هم ایشان به درجهٔ مثوبت عفو دررسند و هم ذمّتِ من از قیدِ مآثم آزاد گردد و اومیدِ سبکباری و رستگاری به وفا رسد. ماهی چون این فصل بشنید، یکباره طبیعتش بستهٔ دامِ خدیعت او گشت. گفت: اکنون مرا چه فرمائی؟ گفت: این فصل که از من شنیدی به ماهیان رسان و این سعی دریغ مدار تا اگر به اجابت پیوندد، ایشان از اندیشهٔ ترکتاز تعرّضاتِ من ایمن در ماسکنِ خود بنشینند و ترا نیز فایدهٔ امن و سکون از فتور و فتونِ روزگار در ضمن آن حاصل آید ، وَ اَن لَیسَ لِلاِنسانِ اِلَّا مَا سَعَی. ماهی گفت: دستِ امانت بمن ده و سوگند یاد کن که بدین حدیث وفا نمایی، تا اطمینانِ ایمانِ من در صدقِ این قول بیفزاید و اعتماد را شاید، لکن پیش از سوگند مصافحهٔ من با تو چگونه باشد؟ گفت: این گیاه بر هم تاب و زنخدانِ من بدان استوار ببند تا فارغ باشی. ماهی گیاه برگرفت و نزدیک رفت تا آن عمل تمام کند. ماهیخوار سر فرو آورد و او را از میانِ آب برکشید و فرو خوره، وَ رُرَّ شَارِقٍ شَرِقَ قَبلَ رِیقِهِ . این فسانه از بهر آن گفتم تا دانی که ما را در قربتِ عقاب و مجاورتِ او مصلحتی نیست.
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسیده که به دلیل تقصیرات گذشتهام اقدام کنم. امروز آمدهام تا از ماهیانی که در این مناطق زندگی میکنند و همیشه در خطر تهدیدهای من و بار گناهانشان بر دوش من بوده، عذرخواهی کنم. میخواهم اگر درخواستی کنند، هم آنان مورد عفو قرار گیرند و هم من از قید گناهان آزاد شوم تا امید سبکباری و نجات را به دست آورم. وقتی ماهی این را شنید، به یکباره دچار تردید شد و پرسید: "حالا من چه کار باید بکنم؟" پاسخ داد: "این پیام را به دیگر ماهیها برسان و از تلاشت دست برندار تا اگر به این موضوع پاسخ مثبت بدهند، آنان از نگرانیهای من جان سالم به در ببرند و تو نیز از بیثباتی روزگار در امان باشی، زیرا انسان جز به دستاوردهای خود چیزی ندارد." ماهی گفت: "دست دوستی به من بده و سوگند یاد کن که به وعدهات وفادار خواهی بود تا به صدق این گفتارت ایمان بیاورم. اما قبل از سوگند، چطور باید با تو دست بدهم؟" جواب داد: "این گیاه را دور مچ من بپیچ و به راحتی باشید." ماهی گیاه را گرفت و نزدیک آمد تا کار را انجام دهد. در این اثنا، دّرزگیر به او حملهور شد و او را از آب بیرون کشید. این داستان را گفتم تا بدانی که ما در نزدیکی خطر و عذاب، سودی نداریم.
اَنفَاسُهُ کَذِبٌ وَ حَشوُ ضَمِیرِهِ
دَغَلٌ وَ قُربَتُهُ سَقَامُ الرُّوحِ
هوش مصنوعی: نفسهای او دروغ و باطنش پر از نیرنگ است و نزدیکیاش باعث تنگی و رنج روح میشود.
آزادچهر گفت: باد وقتی مطرّاگری حلّهٔ باران کند و وقتی خرقهٔ کهنهٔ خزان از سر برکشد، آتش وقتی از نزدیکِ خرمن مجاورانِ خود سوزاند و وقتی از دور سر گشتگانِ رهگمکرده را به مقصد خواند. آب، گاه سینهٔ جگر تشنگان را تازه دارد و گاه سفینه را چون لقمه در گلویِ اومید مسافران شکند. خاک در همان موضع که سرسنانِ خار تیزکند، سپرِ رخسارِ گل مدوّر گرداند؛ و بدانک رضا و سخط و قبض و بسط و قهر و لطف و حلم و غضب و خضونت و دماثت جمله از عوارضِ حال مردم است و خمیرمایهٔ فطرتِ انسانی ازین اجزاء و اخلاط که گفتم مرکّب است.
هوش مصنوعی: آزادچهر میگوید: باد زمانی باران را برای زمین به ارمغان میآورد و زمانی دیگر، لباس کهنهی پاییز را از سرش برمیدارد. آتش نیز گاهی نزدیک به مزارع همسایهها را میسوزاند و گاه از دور به مسافران گمشده راه را نشان میدهد. آب برخی اوقات جان تشنگان را زنده میکند و گاهی کشتیها را در گلوی انتظار مسافران به زانو درمیآورد. خاک در جایی که خارهای تیز میروید، میتواند محافظ صورت گلهای زیبا باشد. در واقع، رضایت و نارضایتی، دشواری و آسانی، عذاب و رحمت، صبر و خشم، و بسیاری از صفات دیگر، همگی از ویژگیهای حال انسانها هستند و عناصر اصلی طبیعت انسانی از همین اجزا و ترکیبها شکل میگیرد.
امکان دارد و در عقل جایز که عقاب با همه درشتخویی و خیرهرویی چون ضعفِ ما بیند و قدرتِ خویش و تذلّلِ ما نگرد و تعزّزِ خویش، بخفضِ جناحِ کرم پیش آید و قوادم و خوافیِ رحمت بر ما گستراند و سوءِ اخلاق به حسنِ معاملت مبدّل کند، ع، لِکُلِّ کَرِیمٍ عَادَهٌٔ یَستَعِیدُهَا . ایرا گفت: میترسم که از آنجا که خوی شتابکاری و جان شکاریِ عقاب است، چون ترا بیند، زمانِ امان خواستن ندهد و مجالِ استمهال بر تو چنان تنگ گرداند که تا درنگری خود را در چاهِ ندامت بسته و اوصالِ سلامت به چنگال او از هم گسسته بینی، چنانک آن راسو را با زاغ افتاد. آزادچهره گفت : چون بود آن داستان ؟
هوش مصنوعی: امکان دارد که عقاب با وجود درشتخویی و بیرحمیاش، وقتی ما را به ضعف و ناتوانیمان میبیند، به یاد قدرت و عظمت خود نیفتد و بلکه به خاطر نیکی و کرم، با روی گشاده به ما نزدیک شود و رحمتش را بر ما گسترده کند، به طوری که رفتار بدش را به رفتار خوب تبدیل کند. اما من نگرانم که با توجه به طبیعت تندخوی عقاب، ممکن است وقتی ما را ببیند، به سرعت عمل کند و به ما اجازه ندهد که از او امان بخواهیم. او ممکن است هیچ فرصتی برای ما باقی نگذارد و ما را در یک لحظه به دام ندامت بیندازد، به گونهای که متوجه شویم که راه نجاتی نداریم، مانند داستانی که در آن راستی با زاغ مواجه شد. آزادچهره پرسید: آن داستان چگونه بود؟