گنجور

وصیّتِ آزادچهره و ختم کتاب

آزادچهره گفت : حقّ را، عَزَّ اسمُهُ وَ تَعَلَی ، دو کار فرمایست بر عمارتِ دو سرای گماشته یکی عقل و دیگر شرع؛ اگر خواهی که هر دو سرای معمور باشد، زیردست و مطواعِ ایشان باید بودن. عقل که این کارگاه بحکمِ اوست ، همه در ترتیبِ معاش این جهانی کوشد و رنج بردن در کارِ اسباب فرماید ، چنانک آن مردِ باغبان گفت با خسرو. شاه گفت : چون بود آن داستان ؟

رجوعِ آزادچهره بخدمتِ شاه و ایرادِ نصایح: آزادچهره روزِ دیگر بخدمت پیوست صبیح‌الوجه ، نجیح‌السّعی ، وضیّ المنظر ، مقضیّ‌الوطر ، بساطِ ثنا بگسترانید و دعا بآسمان اجابت رسانید و گفت : داستانِ مردِ باغبان با خسرو: آزادچهر گفت : شنیدم که روزی خسرو بتماشایِ صحرا بیرون رفت، باغبانی را دید مردی پیر سالخورده، اگرچ شهرستانِ وجودش روی بخرابی نهاده بود و آمد شدِ خبر گیرانِ خبیر از چهار دروازه باز افتاده وسی‌دو آسیا همه در پهلویِ یکدیگر از کار فرو مانده لکن شاخِ املش در خزانِ عمر و برگ‌ریزانِ عیش شکوفهٔ تازه بیرون می‌آورد و بر لب چشمهٔ حیاتش بعد از رفتنِ آبِ طراوات خطّی سبز می‌دمید در اخریاتِ مراتبِ پیری درختِ انجیر می‌نشاند. خسرو گفت: ای پیر ، جنونی که از شعبهٔ شباب در موسمِ صبی خیزد، در فصلِ مشیب آغاز نهادی ، وقتِ آنست که بیخِ علایق ازین منبتِ خبیث برکنی و درخت در خرّم آباد بهشت نشانی، چه جایِ این هوایِ فاسد و هوسِ باطلست ؟ درختی که تو امروز نشانی، میوهٔ آن کجا توانی خورد ؟ پیر گفت : دیگران نشاندند ، ما خوردیم ؛ ما بنشانیم دیگران خورند.

اطلاعات

منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.