گنجور

آغاز مکایدتی که خرس با اشتر کرد

پس روزی خرس اشتر را گفت: ای برادر، مرا با تو رازیست که مضرّت و منفعتِ آن بنفسِ عزیزِ تو تعلّق می‌دارد و ثمرهٔ خیر و شرِّ آن جز بخاصّهٔ ذاتِ شریف تو باز نخواهد داد، لکن تو شخصی ساده‌دلی و درونی که ودیعتِ اسرار را شاید نداری و در آن حال که زبانت، را کلمهٔ فراز آید، اندیشه بر حفظِ آن گماشتن بر تو متعذّر باشد و گفته‌اند: راز با مرد ساده‌دل و بسیار گوی و می‌خواره و پراکنده صحبت مگوی که این طایفه از مردم بر تحفّظ و کتمانِ آن قادر نباشند، مبادا که ناگاه از وعایِ خاطرِ او ترشّحی پدید آید و زبان که سفیرِ ضمیرست، بی‌دستوری او کلمهٔ که نباید گفتن، بگوید و سببِ هلاک قومی گردد و کَم اِنسَانٍ اَهلَکَهُ لِسَانٌ وَ کَم حَرفِ اَدَّی اِلَی حَتفٍ. شتر گفت: بگوی که بدین احتیاط محتاج نهٔ و اگر اعتماد نداری، آنرا بعقودِ سوگندهایِ عظیم بند باید کردن و مهرِ مواثیقِ عهود برو نهادن. پس معاهدهٔ در میان برفت که هیچ‌کس را از دوست و دشمن بر آن سخن اطلاع ندهند و از آنجا بخلوت‌خانهٔ رفتند و جای از نامحرم خالی کردند. خرس گفت: شک نیست که شیر بشعارِ دین و تحنّف و قناعت و تعفّف که ملابس آنست بر همه ملوکِ سباع فضیلت شایع دارد و عنانِ دواعی لذّات و شهوات با دست گرفتست و بر صهواتِ آرزوهایِ نفسانی پای نهاده و جموحِ طبیعت را بزواجرِ شریعت بند کرده و امّا گفته‌اند : اخلاقِ مردم بگردش روزگار بگردد و بانتقالِ او منتقل شود و هر وقت و هر هنگام آنرا در نفوس آدمی‌زاد بخیر و شرّ تأثیری دیگرست و خاصّیّتی تازه نماید و گوئی احوالِ مردم را در ظرفِ زمانِ همان صفتست که آب را در اناهایِ ملوّن، چنانک گفته‌اند :

در چشمِ توام سخن بنیرنگ بود
چون بادهن آیم، سخنم تنگ بود
وین هم زلطافتِ سخن باشد از آنک
در هرچ کنی آب، بدان رنگ بود

پس چنانک او از سرِ گوشت‌خواری که در مبدا آفرینش بدان تربّی یافتست و بجای شیر از پستانِ دایهٔ فطرت خون حیوانات مکیده و نافِ وجود او بر آن بریده، خوی باز کرد و آن عادت بجای بگذاشت، شاید که روزگاری دیگر آید که همان عادت را اعادت کند و با خوی اول شود.

وَ مَن یَقتَرِف خُلقاً سِوَی خُلقِ نَفسِهِ
یَدَعهُ وَ تَرجِعهُ اِلَیهِ اِلرَّوَاجِعُ

و نیز تندی و گردن‌کشی از شیمِ پادشاهان و تلوّنِ طبع از ذاتیّاتِ اوصافِ ایشانست، تواند بود که او را با تو بدین عیار نگذارند و مرا بمشارکت تو التحاقِ ضررِ آن توقّع باید کرد، پس می‌باید که بهمه حال گوش بحرکات و خطراتِ خویش‌ داری و از عثرات و زلّات محترز باشی و از مساخط و مراضیِ او بیداردل و هشیار، مبادا که ناگاه باندک مایه سببی که فراز آید، از قرار حال بگردد که گفته‌اند : اَلسُّلطَانُ یَصُولُ صِیَالَ الاَسَدِ وَ یَغضَبُ غَضَبَ الصَّبِیِّ . اشتراز غایت سادگی و سلیم قلبی که بود، قلبِ عمل او بر کار گرفت و بدان سخن ملتفت شد و محلّ قبول داد و گفت: معلومست که هرچ میگوئی الا از سر مهربانی و شفقتِ مسلمانی نمی‌گوئی و میدانم که مردم را چندانک روزگار برآید، از مدّت عمر بکاهد و عادات تغیّر پذیرد و مزاجِ صورت و صفت هر دو از قرار حال بگردد. شاید که شیر از تشدید و تکلیفی که درین ریاضت بامساک از مرغوبات و فطام از مالوفاتِ طبع بر خود نهادست و از مآکل و مطاعمِ لطیف و دلخواه بر نیات و میوه خوردن اقتصار کرده، عاجز آید و از قلّتِ غذا وهنی بقوی و اعضاءِ او رسد و از طاقت فرو ماند. آنگه او باغتذاءِ خورش اصلی کوشد و بگوشت محتاج گردد و ناچار از بشاعت چاشنی میوه‌ها ذوق را تنفّری حاصل شود و باحماض گراید و طبیعت را بر آن انهاض نماید ع ، لِکُلِّ مِزَاجٍ عَادَهٌ یَستَعِیدُهَا . خرس گفت: بحمدالله تو از همه نیکوتر دانی و بارشادِ دیگری محتاج نهٔ ، اِنَّ العَوَانَ لَا تُعَلَّمُ الخِمرَهَٔ ، لکن مرا حکایتی در تبدیلِ حالات و دستِ تصرّفی که زمانه را مسلّمست، از حال مار و جولاهه یادمی آید. شتر گفت: چون بود آن داستان ؟

داستان خسرو با مرد زشت‌روی: شری گفت: شنیدم که وقتی خسرو را نشاطِ شکار برانگیخت. بدین اندیشه به صحرا بیرون شد؛ چشمش بر مردی زشت‌روی آمد، دمامتِ منظر و لقایِ منکر او را به فال فرّخ نداشت، بفرمود تا او را از پیشِ موکب دور کردند و بگذشت. مرد، اگرچ در صورت قبحی داشت، به جمالِ محاسنِ خصال هرچ آراسته‌تر بود، نقش از روی کار باز خواند. با خود گفت: «خسرو درین پرگار عیبِ نقّاش کرده‌ست و ندانسته که رشته گران فطرت را در کارگاهِ تکوین بر تلوینِ یک سر سوزن خطا نباشد. من او را با سررشتهٔ راستی افکنم تا از موضعِ این غلط متنبّه شود و بداند که قرعهٔ آن فال بد به نامِ او گردیده‌ست و حوالهٔ آن به من افتاده». چون خسرو از شکارگاه باز آمد، شاهینِ همّت را پرواز داده و طایر و واقع گردون را معلّق‌زنان از اوجِ محلّقِ خویش در مخلبِ طلب آورده، کلبِ اکبر را به قلادهٔ تقلید و جرّهٔ تسخیر بر دبِّ‌اصغر انداخته، پلنگِ دورنگ زمانه را به پالهنگِ قهر کشیده، آهوانِ شواردِ امانی را پوزبندِ حکم برنهاده، هر صیدِ امل که فربه‌تر از فتراکِ ادراک آویخته. داستانِ جولاهه با مار: خرس گفت: شنیدم که مردی بود جولاهه پیشه و زنی پاکیزه صورت آلوده‌صفت داشت، با یکی دیگر، حَاشَا لِمَن یَسمَعُ ، عقدِ‌ الفتی بسته بود و راهِ خیانت گشوده. هرگه که شوهر را غیبتی اتّفاق افتادی، هر دو را اجتماع میسّر شدی و چون جرمِ دوگانه بادام در یک پوست دوست‌وار رفتندی.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پس روزی خرس اشتر را گفت: ای برادر، مرا با تو رازیست که مضرّت و منفعتِ آن بنفسِ عزیزِ تو تعلّق می‌دارد و ثمرهٔ خیر و شرِّ آن جز بخاصّهٔ ذاتِ شریف تو باز نخواهد داد، لکن تو شخصی ساده‌دلی و درونی که ودیعتِ اسرار را شاید نداری و در آن حال که زبانت، را کلمهٔ فراز آید، اندیشه بر حفظِ آن گماشتن بر تو متعذّر باشد و گفته‌اند: راز با مرد ساده‌دل و بسیار گوی و می‌خواره و پراکنده صحبت مگوی که این طایفه از مردم بر تحفّظ و کتمانِ آن قادر نباشند، مبادا که ناگاه از وعایِ خاطرِ او ترشّحی پدید آید و زبان که سفیرِ ضمیرست، بی‌دستوری او کلمهٔ که نباید گفتن، بگوید و سببِ هلاک قومی گردد و کَم اِنسَانٍ اَهلَکَهُ لِسَانٌ وَ کَم حَرفِ اَدَّی اِلَی حَتفٍ. شتر گفت: بگوی که بدین احتیاط محتاج نهٔ و اگر اعتماد نداری، آنرا بعقودِ سوگندهایِ عظیم بند باید کردن و مهرِ مواثیقِ عهود برو نهادن. پس معاهدهٔ در میان برفت که هیچ‌کس را از دوست و دشمن بر آن سخن اطلاع ندهند و از آنجا بخلوت‌خانهٔ رفتند و جای از نامحرم خالی کردند. خرس گفت: شک نیست که شیر بشعارِ دین و تحنّف و قناعت و تعفّف که ملابس آنست بر همه ملوکِ سباع فضیلت شایع دارد و عنانِ دواعی لذّات و شهوات با دست گرفتست و بر صهواتِ آرزوهایِ نفسانی پای نهاده و جموحِ طبیعت را بزواجرِ شریعت بند کرده و امّا گفته‌اند : اخلاقِ مردم بگردش روزگار بگردد و بانتقالِ او منتقل شود و هر وقت و هر هنگام آنرا در نفوس آدمی‌زاد بخیر و شرّ تأثیری دیگرست و خاصّیّتی تازه نماید و گوئی احوالِ مردم را در ظرفِ زمانِ همان صفتست که آب را در اناهایِ ملوّن، چنانک گفته‌اند :
هوش مصنوعی: روزی خرس به شتر گفت: ای برادر، من را رازی با توست که تأثیر آن به خودت مربوط می‌شود و نتیجه‌اش تنها به تو باز می‌گردد. اما تو آدمی ساده‌دل هستی و ممکن است نتوانی این راز را نگه‌ داری. وقتی که زبانت به گفتن این راز باز شود، حفظ آن برایت دشوار خواهد بود. گفته‌اند با چنین افرادی که ساده‌دل و پرگو هستند، صحبت از راز نکن چرا که این افراد قادر به حفظ و نگهداری آن نیستند و ممکن است ناخواسته آن را فاش کنند و به خطر بیفتند. شتر گفت: نیازی به این احتیاط نیست و اگر به من اعتماد نداری، باید این راز را با سوگندهای محکم تضمین کنی. پس قرار گذاشتند که هیچ‌کس، چه دوست و چه دشمن، از این راز باخبر نشود و به مکانی خلوت رفتند. خرس گفت: مشخص است که شیر به خصوصیات دینی و تقوا و صرفه‌جویی معروف است و بر سایر پادشاهان حیوانات برتری دارد و شهوات را کنترل کرده است. اما گفته‌اند که اخلاق مردم با گذشت زمان تغییر می‌کند و تحت تأثیر شرایط مختلف قرار می‌گیرد و در نتیجه هر زمان خصوصیات جدیدی به خود می‌گیرد. مثل آب که در ظرف‌های مختلف رنگی به شکل‌های مختلف درمی‌آید.
در چشمِ توام سخن بنیرنگ بود
چون بادهن آیم، سخنم تنگ بود
هوش مصنوعی: در نگاه تو حرف‌ها رنگ و لعاب دارند، اما زمانی که به تو نزدیک می‌شوم، کلمات من دچار محدودیت و تنگی می‌شوند.
وین هم زلطافتِ سخن باشد از آنک
در هرچ کنی آب، بدان رنگ بود
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که لطافت گفتار انسان ناشی از تاثیرات محیطی و شیوه‌های ارتباطی اوست. به عبارت دیگر، هرچیزی که شخص انجام دهد، به نوعی تحت تأثیر رنگ و ظاهر آن عمل قرار می‌گیرد. این مفهوم می‌تواند نشان‌دهنده اهمیت زمینه و شرایط در شکل‌گیری شخصیت و بیان فرد باشد.
پس چنانک او از سرِ گوشت‌خواری که در مبدا آفرینش بدان تربّی یافتست و بجای شیر از پستانِ دایهٔ فطرت خون حیوانات مکیده و نافِ وجود او بر آن بریده، خوی باز کرد و آن عادت بجای بگذاشت، شاید که روزگاری دیگر آید که همان عادت را اعادت کند و با خوی اول شود.
هوش مصنوعی: اگر انسان از گوشت‌خواری که در آغاز خلقت به آن عادت کرده است، دست بردارد و به جای شیر، از شیرِ دایهٔ طبیعت، خون حیوانات خورده و زندگی‌اش بر آن بنا شده، این امکان وجود دارد که روزی دوباره به همان عادت بازگردد و به سرشت اولیه‌اش برگردد.
وَ مَن یَقتَرِف خُلقاً سِوَی خُلقِ نَفسِهِ
یَدَعهُ وَ تَرجِعهُ اِلَیهِ اِلرَّوَاجِعُ
هوش مصنوعی: هر کس که صفت و خُلقی غیر از خُلق خود را به دست آورد، در نهایت آن را رها می‌کند و به طبیعت واقعی خود بازمی‌گردد.
و نیز تندی و گردن‌کشی از شیمِ پادشاهان و تلوّنِ طبع از ذاتیّاتِ اوصافِ ایشانست، تواند بود که او را با تو بدین عیار نگذارند و مرا بمشارکت تو التحاقِ ضررِ آن توقّع باید کرد، پس می‌باید که بهمه حال گوش بحرکات و خطراتِ خویش‌ داری و از عثرات و زلّات محترز باشی و از مساخط و مراضیِ او بیداردل و هشیار، مبادا که ناگاه باندک مایه سببی که فراز آید، از قرار حال بگردد که گفته‌اند : اَلسُّلطَانُ یَصُولُ صِیَالَ الاَسَدِ وَ یَغضَبُ غَضَبَ الصَّبِیِّ . اشتراز غایت سادگی و سلیم قلبی که بود، قلبِ عمل او بر کار گرفت و بدان سخن ملتفت شد و محلّ قبول داد و گفت: معلومست که هرچ میگوئی الا از سر مهربانی و شفقتِ مسلمانی نمی‌گوئی و میدانم که مردم را چندانک روزگار برآید، از مدّت عمر بکاهد و عادات تغیّر پذیرد و مزاجِ صورت و صفت هر دو از قرار حال بگردد. شاید که شیر از تشدید و تکلیفی که درین ریاضت بامساک از مرغوبات و فطام از مالوفاتِ طبع بر خود نهادست و از مآکل و مطاعمِ لطیف و دلخواه بر نیات و میوه خوردن اقتصار کرده، عاجز آید و از قلّتِ غذا وهنی بقوی و اعضاءِ او رسد و از طاقت فرو ماند. آنگه او باغتذاءِ خورش اصلی کوشد و بگوشت محتاج گردد و ناچار از بشاعت چاشنی میوه‌ها ذوق را تنفّری حاصل شود و باحماض گراید و طبیعت را بر آن انهاض نماید ع ، لِکُلِّ مِزَاجٍ عَادَهٌ یَستَعِیدُهَا . خرس گفت: بحمدالله تو از همه نیکوتر دانی و بارشادِ دیگری محتاج نهٔ ، اِنَّ العَوَانَ لَا تُعَلَّمُ الخِمرَهَٔ ، لکن مرا حکایتی در تبدیلِ حالات و دستِ تصرّفی که زمانه را مسلّمست، از حال مار و جولاهه یادمی آید. شتر گفت: چون بود آن داستان ؟
هوش مصنوعی: تندی و سرکشی که بخشی از ویژگی‌های پادشاهان است، ممکن است باعث شود که در برخورد با تو به شیوه‌ای متفاوت از من عمل کنند. لذا باید مراقب خطرات و ناپایداری‌های آن‌ها بود و از اشتباهات و لغزش‌ها پرهیز کرد تا از خشم و رضایت پادشاه آگاه بود و هشیار باقی ماند، زیرا ممکن است به‌دلیل یک موضوع کوچک، اوضاع به‌سرعت تغییر کند. این احتمال وجود دارد که فرد به‌دلیل الزامات سخت به خود فشار بیاورد و از لذت‌های موردعلاقه‌اش دور شود و در نتیجه، دچار ضعف و کمبود انرژی شود. در نهایت، او به خوراک اصلی و ضروری خود نیاز پیدا می‌کند و ممکن است از طعم لذت‌بخش غذاها فاصله بگیرد. خرس از این تغییرات و پیچیدگی‌های زندگی و تأثیرات زمانه بر افراد و وضعیت آن‌ها داستانی را به یاد می‌آورد. شتر از او می‌پرسد که آن داستان چه بوده است.