گنجور

داستانِ طبّاخِ نادان

زروی گفت‌: شنیدم که روزی حکیم پیشه‌ای هنگامهٔ سخنِ حکمت‌آمیز گرم کرده بود و از هر نوع فصول می‌گفت تا به اعتدالِ اخلاط و ارکان رسید که ‌«هرگه که صفرا و سودا و بلغم و خون به مقدارِ راست و موادِّ متساوی‌الاجزاءِ باشد‌، غالباً مزاجِ کلّی برقرار اصلی بمانَد و همچنین آفتاب چون به نقطهٔ اعتدال ربیعی رسد، ساعاتِ زمانی روز و شب به‌یک مقدار باز آید‌، چنانکه تا ترازویِ فلک به چشمهٔ خرشید بجنبد‌، اعتدالِ مطلق در مزاجِ عالم پدید آید‌.» طبّاخی در میان نظّارگیان ایستاده بود، فهم نتوانست کرد. پنداشت که مراد از آن اعتدال، تسویتِ مقدارست‌؛ برفت و دیگی زیره‌با بساخت و گوشت و زعفران و زیره و نمک و آب و دیگر توابل راستاراست در او کرد، چون بپرداخت پیش استاد بنهاد و برهانِ جهل خویش ظاهر گردانید.

وَکَم مِن عَائِبٍ قَولاً صَحِیحا
وَ آفَتُهُ مِنَ اَلفَهمِ السَّقِیمِ

این فسانه از بهر آن گفتم تا دانی که عدالت نگاه داشتنِ راهی باریک‌ست که جز به‌آلتِ عقل سلوکِ آن راه نتوان کرد. عقل‌ست که اندازهٔ امورِ عرفی و شرعی در فواید دین و دنیا مرعی دارد و اشارت نبوی که مَا دَخَلَ الرِّفقِ فِی شَیءٍ قَطُّ اِلَّا زَاتَهُ وَ مَا دَخَلَ الخُرقُ فِی شَیءٍ قَطُّ اِلَّا شَانَهُ بکار بندد. آهو این فصل یاد گرفت و نقشِ کلماتی که از زیرک و زروی شنیده بود‌، بر سواد و بیاضِ دیده و دل بنگاشت و دعایی لایق حال و ثنایی به‌استحقاق وقت بگفت و به‌حکمِ فرمان با کبوتر روی به‌مقصد نهاد به‌وجهِ صبیح و املِ فسیح و حصولِ مرادِ دل و خصبِ مرادّ امانی‌، مقضیّ‌الوطر‌، مرضیّ‌الاثر والنّظر‌؛ و چون به مقام‌گاه رسیدند‌، وحوش حاضر آمدند و به قدومِ ایشان یکدیگر را تهنیت دادند. پس آهو زبان به‌ذکرِ محاسنِ اوصاف و محامدِ اخلاق و سیَر مرضیّهٔ زیرک بگشود و گفت:

لَهُ خُلُقٌ کَالرَّوضِ غَازَلَهُ الصَّبَا
فَضَوَّعَ فِی اَکنَافِهِ اَرَجَ الزَّهرِ
یَزِیدُ عَلَی مَرِّ الزَّمَانِ سَجَاحَهًٔ
کَمَازَادَ طُولُ الدَّهرِ فِی عَبَقِ الخَمرِ

و به تمشیتِ کارهایِ وقت و تمنیتِ راحت‌ها که در مستقبلِ حالّ متوقّع بود ، خرّمی‌ها کردند. پس در تبلیغِ پیغام و اشاراتِ زیرک ایستادند و جمل وصایا که در قضایایِ امور پادشاهی و رعیّتی رفته بود و اصول و فصولی که در آن باب پرداخته بود، باز رسانیدند و دل‌ها بر قبولِ طاعت مستقرّ و مطمئن شد. پس آهو گردِ اطراف آن حدود برآمد‌، جماهیرِ وحوش را جمع کرد و به احتشادی هرچه تمام‌تر روی به درگاهِ زیرک نهادند. کبوتر به‌رسمِ حجابت در پیش افتاد به‌خدمت رسید و از رسیدنِ ایشان خبر رسانید‌. زیرک گفت : هر چند این ساعت عقایدِ ایشان از مکایدِ قصدِ ما خالی باشد و ضمایر از تصورِ جرایر و ضرایر آسیب و آزارِ ما صافی، اما هیأتِ صولت و مهابتِ ما در نهادِ ایشان به‌اصلِ فطرت متمکّن‌ست، دور نباشد که چون نزدیک شوند، بشکوهند. اگر یکی را در میانه ضعف دل غالب باشد و دانشی ندارد که عنانِ طبیعت او فرو گیرد یا از کیفیّتِ حال بی‌خبر باشد‌، ناگاه برجهد و روی بگریز نهد‌، مبادا که آن حرکت به تحریش و تشویش ادا کند و موجب تردّد دد و دام و تبدّدِ این نظام گردد و کارها ناساخته و تباه بماند، چنانکه روباه را افتاد با خروس. کبوتر پرسید‌: چون بود آن حکایت‌؟

داستانِ خنیاگر با داماد: آهو گفت‌: شنیدم که وقتی شخصی به کریمه‌ای تزوّج ساخت و به عَرس و ولیمه چنانکه رسم است‌، مشغول شد و هرچه از آیینِ ضیافت دربایست‌، جمله بساخت. چون از همه بپرداخت، خنیاگری همسایه داشته که زُهرهٔ سعد ار رشگِ چنگ او چون زهرهٔ دعد در فراقِ رباب به‌جوش آمدی و نوایِ بلبل بر برگِ گل ضربِ نقراتِ او انگیختی، خندهٔ گل در رویِ بلبل نشاطِ نغماتِ او آوردی. سماعِ این ارغنونِ سرنگون در ثوانی و ثوالثِ حرکات با مثالث و مثانیِ او در پرده‌شناسانِ روحانی نگرفتی. مُضیف به طلبِ او فرستاد که ‌«ساز برگیر و ساعتی حاضر شو.‌» خنیاگر از فرستاده پرسید که ‌«‌داماد‌، زن را به‌آرزویِ دل و مرادِ طبع خواسته‌ست یا مادر و پدر به‌جهتِ او حکم کرده‌اند‌؟‌» فرستاده انکار کرد که ‌«ترا این دانستن به‌چه کار آید؟‌» خنیاگر گفت‌: «‌اگر مرد‌، زن به‌عشق خواسته باشد، سماعِ من با جانِ او بیامیزد و هرچه زنم در دل او آویزد، از اغارید و اغانیِ من با خیالِ رویِ غوانی عشق بازیِ وصال و فراق کند و از هر پرده که نوازم‌، نالهٔ عشّاق شنود‌؛ پس مرا از گرفتِ سماع در طبعِ داماد و دل‌هایِ حاضران فایده‌ها خیزد و اگر نه چنین بوَد‌، مر او را از سماع چه حاصل‌؟‌»داستانِ روباه با خروس: زیرک گفت‌: شنیدم که خروسی بود جهان‌گردیده و دام‌هایِ مکر دریده و بسیار دستان‌هایِ روباهان دیده و داستان‌هایِ حیلِ ایشان شنیده؛ روزی پیرامن دیه به تماشایِ بوستانی می‌گشت، پیشتر رفت و بر سرِ راهی بایستاد. چون گل و لاله شکفته، کلالهٔ جعدِ مشکین از فرق و تارک بر دوش و گردن افشانده، قوقهٔ لعل بر کلاه‌گوشه نشانده‌، در کسوتِ منقّش و قبایِ مبرقش چون عروسانِ در حجله و طاوسانِ در جلوه، دامنِ رعنایی در پای کشان می‌گردید. بانگی بکرد، روباهی در آن حوالی بشنید، طمع در خروس کرد و به‌حرصی تمام می‌دوید تا به‌نزدیکِ خروس رسید. خروس از بیم‌، بر دیوار جَست. روباه گفت‌: «از من چرا می‌ترسی‌؟ من این ساعت درین پیرامن می‌گشتم ، ناگاه آوازِ بانگِ نماز تو به‌گوش من آمد و از نغماتِ حنجرهٔ تو دل در پنجرهٔ سینهٔ من تپیدن گرفت و اگرچه تو مردی رومی‌نژادی‌، حدیثِ ‌«اَرِحنَا‌» که با بلال حبشی رفت در پردهٔ ذوق و سماع به‌سمعِ من رسانیدند‌، سلسلهٔ وجد من بجنبانید‌، همچون بلال را از حبشه و صهیب را از روم‌، دواعیِ محبت و جواذبِ نزاعِ تو مرا اینجا کشید.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زروی گفت‌: شنیدم که روزی حکیم پیشه‌ای هنگامهٔ سخنِ حکمت‌آمیز گرم کرده بود و از هر نوع فصول می‌گفت تا به اعتدالِ اخلاط و ارکان رسید که ‌«هرگه که صفرا و سودا و بلغم و خون به مقدارِ راست و موادِّ متساوی‌الاجزاءِ باشد‌، غالباً مزاجِ کلّی برقرار اصلی بمانَد و همچنین آفتاب چون به نقطهٔ اعتدال ربیعی رسد، ساعاتِ زمانی روز و شب به‌یک مقدار باز آید‌، چنانکه تا ترازویِ فلک به چشمهٔ خرشید بجنبد‌، اعتدالِ مطلق در مزاجِ عالم پدید آید‌.» طبّاخی در میان نظّارگیان ایستاده بود، فهم نتوانست کرد. پنداشت که مراد از آن اعتدال، تسویتِ مقدارست‌؛ برفت و دیگی زیره‌با بساخت و گوشت و زعفران و زیره و نمک و آب و دیگر توابل راستاراست در او کرد، چون بپرداخت پیش استاد بنهاد و برهانِ جهل خویش ظاهر گردانید.
هوش مصنوعی: زروی گفت: روزی شنیدم که حکیمی در حال صحبت درباره حکمت بود و از موضوعات مختلف بحث می‌کرد تا به تعادل اخلاط و عناصر رسید. او گفت: "هرگاه که صفرا، سودا، بلغم و خون به مقدار مناسب و به صورت متوازن وجود داشته باشند، معمولاً مزاج کلی پایدار می‌ماند. همچنین وقتی که آفتاب به نقطه اعتدالی می‌رسد، ساعات روز و شب به یک میزان خواهد شد. بنابراین، تا وقتی که ترازوی آسمان به سمت خورشید حرکت کند، تعادل کامل در مزاج جهان ایجاد می‌شود." در میان افرادی که به او گوش می‌دادند، یک آشپز ایستاده بود که نتوانست مفهومی از این صحبت‌ها را درک کند. او فکر کرد منظور از اعتدال، هم‌اندازه بودن مقادیر است. بنابراین، به تهیه دیگی حاوی زیره، گوشت، زعفران، نمک و آب و سایر ادویه‌ها پرداخت و آن را آماده کرد و در نهایت، آن را به استادش ارائه داد تا نادانی خود را نشان دهد.
وَکَم مِن عَائِبٍ قَولاً صَحِیحا
وَ آفَتُهُ مِنَ اَلفَهمِ السَّقِیمِ
هوش مصنوعی: چقدر هستند کسانی که سخن درست و منطقی را نکوهش می‌کنند، ولی مشکل آن‌ها ناشی از فهم نادرست‌شان است.
این فسانه از بهر آن گفتم تا دانی که عدالت نگاه داشتنِ راهی باریک‌ست که جز به‌آلتِ عقل سلوکِ آن راه نتوان کرد. عقل‌ست که اندازهٔ امورِ عرفی و شرعی در فواید دین و دنیا مرعی دارد و اشارت نبوی که مَا دَخَلَ الرِّفقِ فِی شَیءٍ قَطُّ اِلَّا زَاتَهُ وَ مَا دَخَلَ الخُرقُ فِی شَیءٍ قَطُّ اِلَّا شَانَهُ بکار بندد. آهو این فصل یاد گرفت و نقشِ کلماتی که از زیرک و زروی شنیده بود‌، بر سواد و بیاضِ دیده و دل بنگاشت و دعایی لایق حال و ثنایی به‌استحقاق وقت بگفت و به‌حکمِ فرمان با کبوتر روی به‌مقصد نهاد به‌وجهِ صبیح و املِ فسیح و حصولِ مرادِ دل و خصبِ مرادّ امانی‌، مقضیّ‌الوطر‌، مرضیّ‌الاثر والنّظر‌؛ و چون به مقام‌گاه رسیدند‌، وحوش حاضر آمدند و به قدومِ ایشان یکدیگر را تهنیت دادند. پس آهو زبان به‌ذکرِ محاسنِ اوصاف و محامدِ اخلاق و سیَر مرضیّهٔ زیرک بگشود و گفت:
هوش مصنوعی: این داستان را برای این گفتم که بفهمی عدالت نگه‌داشتن، راهی دشوار است که تنها با کمک عقل می‌توان در آن قدم گذاشت. عقل است که اندازه‌های مسائل دینی و دنیوی را در نظر می‌گیرد و نشانه‌های پیام نبوی را به کار می‌برد که می‌گوید: «هیچ چیزی نیست که ملایمت وارد آن شود مگر اینکه آن را زینت بخشد و هیچ چیزی نیست که سختی به آن راه یابد مگر اینکه آن را خراب کند.» آهو این فصل را آموخت و کلماتی که از زیرک و زروی شنیده بود، در دل و چشمش نگاشت و دعایی که شایسته حالش بود و ستایشی متناسب با زمان را بیان کرد. با فرمان، به سوی هدفش با کبوتر حرکت کرد، به شکل زیبا و با آرزوهای نیکو، تا به آرزوهای دلش برسد. وقتی به مقصد رسیدند، حیوانات دیگر نیز حاضر شدند و به خاطر ورود آنها یکدیگر را تبریک گفتند. سپس آهو به ذکر خوبی‌ها و صفات پسندیده و رفتارهای نیک زیرک پرداخت و گفت:
لَهُ خُلُقٌ کَالرَّوضِ غَازَلَهُ الصَّبَا
فَضَوَّعَ فِی اَکنَافِهِ اَرَجَ الزَّهرِ
هوش مصنوعی: او اخلاقی دارد که مانند باغی است که نسیم صبحگاهی با آن بازی کرده و عطر گل‌ها را در گوشه‌هایش پراکنده است.
یَزِیدُ عَلَی مَرِّ الزَّمَانِ سَجَاحَهًٔ
کَمَازَادَ طُولُ الدَّهرِ فِی عَبَقِ الخَمرِ
هوش مصنوعی: زمان همچنان بر شجاعت و دلیری‌ام می‌افزاید، همان‌گونه که طولانی شدن شب، عطر می را بیشتر می‌کند.
و به تمشیتِ کارهایِ وقت و تمنیتِ راحت‌ها که در مستقبلِ حالّ متوقّع بود ، خرّمی‌ها کردند. پس در تبلیغِ پیغام و اشاراتِ زیرک ایستادند و جمل وصایا که در قضایایِ امور پادشاهی و رعیّتی رفته بود و اصول و فصولی که در آن باب پرداخته بود، باز رسانیدند و دل‌ها بر قبولِ طاعت مستقرّ و مطمئن شد. پس آهو گردِ اطراف آن حدود برآمد‌، جماهیرِ وحوش را جمع کرد و به احتشادی هرچه تمام‌تر روی به درگاهِ زیرک نهادند. کبوتر به‌رسمِ حجابت در پیش افتاد به‌خدمت رسید و از رسیدنِ ایشان خبر رسانید‌. زیرک گفت : هر چند این ساعت عقایدِ ایشان از مکایدِ قصدِ ما خالی باشد و ضمایر از تصورِ جرایر و ضرایر آسیب و آزارِ ما صافی، اما هیأتِ صولت و مهابتِ ما در نهادِ ایشان به‌اصلِ فطرت متمکّن‌ست، دور نباشد که چون نزدیک شوند، بشکوهند. اگر یکی را در میانه ضعف دل غالب باشد و دانشی ندارد که عنانِ طبیعت او فرو گیرد یا از کیفیّتِ حال بی‌خبر باشد‌، ناگاه برجهد و روی بگریز نهد‌، مبادا که آن حرکت به تحریش و تشویش ادا کند و موجب تردّد دد و دام و تبدّدِ این نظام گردد و کارها ناساخته و تباه بماند، چنانکه روباه را افتاد با خروس. کبوتر پرسید‌: چون بود آن حکایت‌؟
هوش مصنوعی: در مدیریت امور روزمره و تأمین آسایش‌هایی که در آینده انتظار می‌رفت، شادی و خوشحالی به وجود آمد. سپس به تبلیغ پیام و نشانه‌های هوشمندانه پرداخته شد و تمامی وصیّت‌ها که در زمینه‌های حکومتی و مسائل مربوط به رعیت مطرح شده بود، دوباره منتقل گردید تا دل‌ها به پذیرش اطاعت مطمئن شود. در این میان، آهویی از اطراف آن منطقه ظاهر شد و گروه‌های وحوش را جمع کرد و به صورت کاملاً منظم به سوی درگاه فرد هوشمند رفتند. کبوتر به عنوان نماد احترام پیشاپیش حرکت کرد و خبر ورود آنها را به اطلاع رساند. فرد هوشمند گفت: هرچند این لحظه اعتقادات آنها از نقشه‌های ما خالی است و نیت‌هایشان به ما آسیب نمی‌زند، اما وجود قدرت و عظمت ما در وجود آنها ریشه‌دار است و بعید نیست که وقتی نزدیک شوند، دچار ترس شوند. اگر یکی از آنها در میانه، دچار ترس شود و دانش کافی برای کنترل طبیعت خود نداشته باشد یا از وضعیت موجود آگاه نباشد، ناگهان فرار کند. این حرکت ممکن است باعث تحریک و آشفته شدن اوضاع گردد و نظم حاکم را به هم زند، مانند اتفاقی که برای روباه و خروس افتاد. کبوتر پرسید: آن داستان چه بود؟

حاشیه ها

1403/08/08 05:11
فرهود

نظارگیان‌: حضار‌، حاضران.

توابِل‌: جمع تابل. مصالح و مواد اولیه پخت غذا. در بعضی لغت‌نامه‌ها منحصرا به معنی ادویه‌جات آمده‌است.

بپرداخت‌: آماده کرد، (در اینجا یعنی پخت)

راستاراست‌: برابر، به مقدار مساوی.

سیَر‌: جمع سیرت.