گنجور

داستانِ روباه با خروس

زیرک گفت‌: شنیدم که خروسی بود جهان‌گردیده و دام‌هایِ مکر دریده و بسیار دستان‌هایِ روباهان دیده و داستان‌هایِ حیلِ ایشان شنیده؛ روزی پیرامن دیه به تماشایِ بوستانی می‌گشت، پیشتر رفت و بر سرِ راهی بایستاد. چون گل و لاله شکفته، کلالهٔ جعدِ مشکین از فرق و تارک بر دوش و گردن افشانده، قوقهٔ لعل بر کلاه‌گوشه نشانده‌، در کسوتِ منقّش و قبایِ مبرقش چون عروسانِ در حجله و طاوسانِ در جلوه، دامنِ رعنایی در پای کشان می‌گردید. بانگی بکرد، روباهی در آن حوالی بشنید، طمع در خروس کرد و به‌حرصی تمام می‌دوید تا به‌نزدیکِ خروس رسید. خروس از بیم‌، بر دیوار جَست. روباه گفت‌: «از من چرا می‌ترسی‌؟ من این ساعت درین پیرامن می‌گشتم ، ناگاه آوازِ بانگِ نماز تو به‌گوش من آمد و از نغماتِ حنجرهٔ تو دل در پنجرهٔ سینهٔ من تپیدن گرفت و اگرچه تو مردی رومی‌نژادی‌، حدیثِ ‌«اَرِحنَا‌» که با بلال حبشی رفت در پردهٔ ذوق و سماع به‌سمعِ من رسانیدند‌، سلسلهٔ وجد من بجنبانید‌، همچون بلال را از حبشه و صهیب را از روم‌، دواعیِ محبت و جواذبِ نزاعِ تو مرا اینجا کشید.

من گردِ سرِ کویِ تو از بهر تو گردم
بلبل ز پیِ گل به‌کنارِ چمن آید

اینک بر عزمِ این تبرّک آمدم تا برکاتِ انفاس و استیناسِ تو دریابم و لحظه‌ای به محاورت و مجاورتِ تو بیاسایم و ترا آگاه کنم که پادشاهِ وقت منادی فرموده‌ست که هیچ کس مبادا که بر کس بیداد کند یا اندیشهٔ جور و ستم در دل بگذراند تا از اقویا بر ضعفا دستِ تطاول دراز نبوَد و جز به تطوّل و احسان با یکدیگر زندگانی نکنند‌، چنانکه کبوتر هم‌آشیانهٔ عقاب باشد و میش، همخوابهٔ ذئاب‌، شیر در بیشه به تعرّضِ شغال مشغول نشود و یوز دندانِ طمع از مذبحِ آهو برکنَد و سگ در پوستینِ روباه نیفتد و باز‌، کلاهِ خروس نرباید. اکنون باید که از میان من و تو، تناکر و تنافی برخیزد و به عهد وافی از جانبین استظهار تمام افزاید.» خروس در میانهٔ سخنِ او گردن دراز کرد و سویِ راه می‌نگرید. روباه گفت‌: «چه می‌نگری‌؟» گفت : «جانوری می‌بینم که از جانبِ این دشت می‌آید به‌تن چند‌ِ گرگی با دُم و گوشهایِ بزرگ، روی به‌ما نهاده‌، چنان می‌آید که باد به‌گردش نرسد.‌» روباه را ازین سخن نومیدی در دندان آمد و تب‌لرزه از هول بر اعضاءِ او افتاد‌، از قصدِ خروس باز ماند. ناپروا و سراسیمه پناه‌گاهی می‌طلبید که مگر به‌جایی متحصّن تواند شد‌. خروس گفت: ‌«بیا تا بنگریم که این حیوان باری کیست‌؟‌» روباه گفت‌: ‌«این امارات و علامات که تو شرح می‌دهی دلیل آن می‌کند که آن سگ تازی‌ست و مرا از دیدارِ او بس خرمی نباشد.‌» خروس گفت‌: «‌پس نه تو می‌گویی که منادی از عدلِ پادشاه ندا در داده‌ست در جهان که کس را بر کس عدوان و تغلّب نرسد و امروز همه باطل‌جویانِ جور پیشه از بیم قهر و سیاستِ او آزار خلق رها کردند؟» روباه گفت‌: «بلی‌، امّا امکان دارد که این سگ این منادی نشنیده باشد‌؟ بیش ازین مقامِ توقّف نیست‌»‌ از آنجا بگریخت و به‌سوراخی فرو شد‌. این فسانه از بهرِ آن گفتم که شاید یکی ازین همه قوم آوازهٔ موافقت و مواثقتِ عهد که در میانه تا چه غایت رفته‌ست، نشنیده باشد‌. اکنون لایقِ وقت آنست که ترا که زرویی به‌استقبالِ ایشان باز فرستم تا چون ترا که از ابناءِ جنسِ ایشانی‌، بینند که از پیشِ ما می‌روی، سکون و اطمینانِ جماعت حاصل آید و ساحتِ سینه‌ها یکباره از غبارِ ظنّ و شبهت پاک گردد. کبوتر درین رای مساعدت نمود. پس اشارت کرد تا زروی به‌اتمامِ این مهمّ انتهاض کند و فتور و انتفاض از عزیمتِ خویش یک‌سو افکنَد و به تکملهٔ کار قیام نماید و به‌حکمِ آنکه شهامتِ دل و صرامتِ عزم و وفورِ حزم او در همه معظمات و مختصرات ستوده و آزموده است، حاجتمند وصیّت نمی‌گرداند و معلوم‌ست که هرچه گوید جز به‌استصلاحِ مفاسد و استنجاحِ مقاصد ما نکوشد و رضایِ ما را به‌هوای خویش باز نکند و هرگز عشوهٔ غرور نخرد و مخدوم را به‌هیچ غرض نفروشد‌. پس اشارت کرد که برخیز و چنانکه دانی و توانی‌، این عقدهٔ دیگر از کار بگشای و این عهدهٔ دیگر از ذمّتِ خویش بیرون کن‌.

وَ مِثلُکَ اِن اَبدَی الفَعَالَ اَعَادَهُ
وَ اِن مَنَحَ المَعرُوفَ زَادَ وَ تَمَّما

زروی بر مقتضایِ فرمان سویِ ایشان رفت و آنچه واجب بود از وظایفِ این خدمت به‌جای آورد و استرضاءِ جوانب از مؤالف و مجانب و اقارب و اباعد و موالی و معاند و مضایق و مسامح و منافق و مناصح و مخالص و مماذق تمام به‌اتمام رسانید و همه را به خدمتِ زیرک شتابانید، چون عتبهٔ خدمت ببوسیدند و به عنایت و شفقت مخصوص گشتند و بنیانِ عدل و رأفت مرصوص یافتند و هر‌آنچه به سمعِ جمع رسیده بود‌، به بصرِ بصیرت مشاهده کردند و تشدیدِ معاقدتِ ایمان و تجدیدِ معاهدت بر مبانیِ ایمان به‌جای آوردند‌، مثال یافتند که همه با مواطنِ خویش مکرّم و مسلّم بازگردند. این آوازه به‌جملهٔ ددان نواحی رسید. وقارِ انبوهی لشکر و حشر از اصنافِ جانوران در دلِ ایشان نشست و از احکامِ بنیادِ آن تدبیر که در اوضاع و احکامِ پادشاهی نهادند‌، بیندیشیدند ، تفزّعی و توزّعی در خواطرِ مفسدان پدید آمد. اطماعِ فاسد از افتراس و اختلاسِ ایشان برگرفتند‌، نظر بر کوتاه‌دستی و خویشتن‌داری نهادند و در خفضِ عیش و لذّتِ عمر به امن و استنامت و فراغِ دل و استقامتِ حال در آن مراتع و مراعی بی‌زحمتِ حافظ و منّتِ راعی به‌سر می‌بردند‌.

وَ مَجَاثِمُ الآسَادِ فِی اَیَّامِهِ
بِالعَدلِ صِرنَ مَرَابِضَ الاَطلَاءِ

زیرک از تتبّعِ اشارات و تقدیمِ مقدّمات زروی پادشاهی نتیجه یافت و زروی از اندیشه‌ای که بنیادِ آن پیش زیرک بر عمدهٔ عدل و قاعدهٔ حق و نهادِ شرع و عقل نهاد‌، به‌تمتّعی هرچه مهنّا‌تر برسید.

وَ تَقَاسَمَ النَّاسُ المَسَرَّهَٔ بَینَهُم
قِسَماً فَکَانَ اَجَلُّهُم حَظَّاً اَنَا

تمام شد بابِ زیرک و زروی‌. بعد ازین یاد کنیم بابِ پیل و شیر و درو باز نماییم که عاقبتِ ستمگاران بغی‌پیشه و زیادت‌طلبانِ محال‌اندیشه چیست و وبال و نکالِ آن تا کجاست‌. ایزد ، تَعَالی ذات مقدّسِ خداوند‌، خواجهٔ جهان را به پیرایهٔ شرع‌ورزی و حیلت دین‌گستری و دادپروری آراسته داراد و هرچه مذّامِ اوصافِ بشری‌ست ، نفسِ مقدّسش را از نسبت آن پیراسته‌.

بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اَجمَعِینَ

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زیرک گفت‌: شنیدم که خروسی بود جهان‌گردیده و دام‌هایِ مکر دریده و بسیار دستان‌هایِ روباهان دیده و داستان‌هایِ حیلِ ایشان شنیده؛ روزی پیرامن دیه به تماشایِ بوستانی می‌گشت، پیشتر رفت و بر سرِ راهی بایستاد. چون گل و لاله شکفته، کلالهٔ جعدِ مشکین از فرق و تارک بر دوش و گردن افشانده، قوقهٔ لعل بر کلاه‌گوشه نشانده‌، در کسوتِ منقّش و قبایِ مبرقش چون عروسانِ در حجله و طاوسانِ در جلوه، دامنِ رعنایی در پای کشان می‌گردید. بانگی بکرد، روباهی در آن حوالی بشنید، طمع در خروس کرد و به‌حرصی تمام می‌دوید تا به‌نزدیکِ خروس رسید. خروس از بیم‌، بر دیوار جَست. روباه گفت‌: «از من چرا می‌ترسی‌؟ من این ساعت درین پیرامن می‌گشتم ، ناگاه آوازِ بانگِ نماز تو به‌گوش من آمد و از نغماتِ حنجرهٔ تو دل در پنجرهٔ سینهٔ من تپیدن گرفت و اگرچه تو مردی رومی‌نژادی‌، حدیثِ ‌«اَرِحنَا‌» که با بلال حبشی رفت در پردهٔ ذوق و سماع به‌سمعِ من رسانیدند‌، سلسلهٔ وجد من بجنبانید‌، همچون بلال را از حبشه و صهیب را از روم‌، دواعیِ محبت و جواذبِ نزاعِ تو مرا اینجا کشید.
هوش مصنوعی: روزی زیرکی شنیده بود که خروسی در دنیا سفر کرده و از ترفندهای روباهان آگاه است. او روزی در اطراف یک دهکده در حال تماشا و گشت‌وگذار بود که ناگهان به دیدن یک باغ زیبا مشغول شد. در آن جا با دیدن گل‌ها و لاله‌ها متوجه خروس زیبایی شد که با ظاهری دلربا و زینت‌های خاص در حال می‌رقصید. خروس با پرهای خوش‌رنگ و آراسته‌اش بسیار زیبا به نظر می‌رسید و در حال حرکت مانند عروس‌ها متجمل بود. صدای خوش او به گوش روباهی که در اطراف بود رسید و او به سمت خروس دوید تا به او نزدیک‌تر شود. خروس، از ترس، بر روی دیوار پرید. روباه به او گفت: «چرا از من می‌ترسی؟ من این لحظه در این اطراف در حال گشت‌زنی بودم که ناگهان صدای بانگ تو را شنیدم. صدای تو برای من بسیار دلکش بود و قلبم را به تپش انداخت. حتی اگر تو از نژاد رومی باشی، صدای تو مرا به یاد بلال حبشی انداخت و به قدری جذاب بود که نتوانستم در برابرش مقاومت کنم و اینجا به سوی تو آمدم.»
من گردِ سرِ کویِ تو از بهر تو گردم
بلبل ز پیِ گل به‌کنارِ چمن آید
هوش مصنوعی: من دور سرِ کوچه و خیابان تو می‌چرخم، مانند بلبلی که به دنبال گل به حاشیه باغ می‌آید.
اینک بر عزمِ این تبرّک آمدم تا برکاتِ انفاس و استیناسِ تو دریابم و لحظه‌ای به محاورت و مجاورتِ تو بیاسایم و ترا آگاه کنم که پادشاهِ وقت منادی فرموده‌ست که هیچ کس مبادا که بر کس بیداد کند یا اندیشهٔ جور و ستم در دل بگذراند تا از اقویا بر ضعفا دستِ تطاول دراز نبوَد و جز به تطوّل و احسان با یکدیگر زندگانی نکنند‌، چنانکه کبوتر هم‌آشیانهٔ عقاب باشد و میش، همخوابهٔ ذئاب‌، شیر در بیشه به تعرّضِ شغال مشغول نشود و یوز دندانِ طمع از مذبحِ آهو برکنَد و سگ در پوستینِ روباه نیفتد و باز‌، کلاهِ خروس نرباید. اکنون باید که از میان من و تو، تناکر و تنافی برخیزد و به عهد وافی از جانبین استظهار تمام افزاید.» خروس در میانهٔ سخنِ او گردن دراز کرد و سویِ راه می‌نگرید. روباه گفت‌: «چه می‌نگری‌؟» گفت : «جانوری می‌بینم که از جانبِ این دشت می‌آید به‌تن چند‌ِ گرگی با دُم و گوشهایِ بزرگ، روی به‌ما نهاده‌، چنان می‌آید که باد به‌گردش نرسد.‌» روباه را ازین سخن نومیدی در دندان آمد و تب‌لرزه از هول بر اعضاءِ او افتاد‌، از قصدِ خروس باز ماند. ناپروا و سراسیمه پناه‌گاهی می‌طلبید که مگر به‌جایی متحصّن تواند شد‌. خروس گفت: ‌«بیا تا بنگریم که این حیوان باری کیست‌؟‌» روباه گفت‌: ‌«این امارات و علامات که تو شرح می‌دهی دلیل آن می‌کند که آن سگ تازی‌ست و مرا از دیدارِ او بس خرمی نباشد.‌» خروس گفت‌: «‌پس نه تو می‌گویی که منادی از عدلِ پادشاه ندا در داده‌ست در جهان که کس را بر کس عدوان و تغلّب نرسد و امروز همه باطل‌جویانِ جور پیشه از بیم قهر و سیاستِ او آزار خلق رها کردند؟» روباه گفت‌: «بلی‌، امّا امکان دارد که این سگ این منادی نشنیده باشد‌؟ بیش ازین مقامِ توقّف نیست‌»‌ از آنجا بگریخت و به‌سوراخی فرو شد‌. این فسانه از بهرِ آن گفتم که شاید یکی ازین همه قوم آوازهٔ موافقت و مواثقتِ عهد که در میانه تا چه غایت رفته‌ست، نشنیده باشد‌. اکنون لایقِ وقت آنست که ترا که زرویی به‌استقبالِ ایشان باز فرستم تا چون ترا که از ابناءِ جنسِ ایشانی‌، بینند که از پیشِ ما می‌روی، سکون و اطمینانِ جماعت حاصل آید و ساحتِ سینه‌ها یکباره از غبارِ ظنّ و شبهت پاک گردد. کبوتر درین رای مساعدت نمود. پس اشارت کرد تا زروی به‌اتمامِ این مهمّ انتهاض کند و فتور و انتفاض از عزیمتِ خویش یک‌سو افکنَد و به تکملهٔ کار قیام نماید و به‌حکمِ آنکه شهامتِ دل و صرامتِ عزم و وفورِ حزم او در همه معظمات و مختصرات ستوده و آزموده است، حاجتمند وصیّت نمی‌گرداند و معلوم‌ست که هرچه گوید جز به‌استصلاحِ مفاسد و استنجاحِ مقاصد ما نکوشد و رضایِ ما را به‌هوای خویش باز نکند و هرگز عشوهٔ غرور نخرد و مخدوم را به‌هیچ غرض نفروشد‌. پس اشارت کرد که برخیز و چنانکه دانی و توانی‌، این عقدهٔ دیگر از کار بگشای و این عهدهٔ دیگر از ذمّتِ خویش بیرون کن‌.
هوش مصنوعی: اکنون قصد کرده‌ام که از برکات وجود تو بهره‌مند شوم و لحظاتی در کنار تو استراحت کنم. می‌خواهم به تو بگویم که پادشاه وقت اعلام کرده است که هیچ‌کس حق ندارد به کسی ظلم کند یا در دل خود فکر بد داشته باشد، تا اینکه قوی‌ترها بر ضعیف‌ترها ستم نرسانند و تنها با نیکوکاری و خوبی با یکدیگر زندگی کنند. مثال‌ها از طبیعت برای این امر آورده شده است، مانند اینکه کبوتر همسایه عقاب باشد یا میش همخوابه گرگ‌ها. در این حال، باید بین من و تو اختلافی بوجود آید و به یک توافق کامل برسیم. در این میان، خروس گردن بلند کرد و به سمت راه نگاه کرد. روباه پرسید: «چرا نگاه می‌کنی؟» خروس پاسخ داد: «حیوانی را می‌بینم که از سمت این دشت می‌آید، به شکل گرگ‌ها، با دم و گوش‌های بزرگ و به آرامی به سمت ما می‌آید.» با شنیدن این حرف، روباه هراسان شد و از خروس دور شد و به دنبال پناهگاهی گشت. خروس گفت: «بیا تا ببینیم این حیوان چه کسی است.» روباه گفت: «این نشانه‌ها نشان می‌دهد که آن سگ تازی است و من از ملاقات او خوشحال نیستم.» خروس گفت: «تو نمی‌گویی که پادشاه اعلام کرده که کسی به کسی ظلم نکند و امروز همه کسانی که به ظلم دست می‌زدند از ترس او دست از آزار مردم برداشته‌اند؟» روباه پاسخ داد: «بله، اما ممکن است این سگ از این خبر بی‌خبر باشد، لذا نباید بیشتر از این توقف کنیم.» و از آنجا فرار کرد. این داستان را به این خاطر گفتم که شاید یکی از این افراد خبر توافق بین ما را نشنیده باشد. به همین دلیل، بهترین کار این است که تو به سمت آن‌ها بروی تا وقتی که تو را از طرف ما ببینند، آرامش و اطمینان به جمع بازگردد. کبوتر به این پیشنهاد کمک کرد و به زروی دستور داد که به این کار بپردازد و از تصمیم خود چشم‌پوشی نکند. زروی به خوبی برای این وظیفه آماده بود و به عنوان کسی که تجربه و توانایی لازم را دارد، مجاز است تا از خواسته‌های ما را برآورده کند و هرگز به کارهای ناپسند نپردازد. سپس به او اشاره کرد که آماده شود و وظیفه جدیدی را انجام دهد.
وَ مِثلُکَ اِن اَبدَی الفَعَالَ اَعَادَهُ
وَ اِن مَنَحَ المَعرُوفَ زَادَ وَ تَمَّما
هوش مصنوعی: شما اگر کارهایی انجام دهید، دوباره به شما برمی‌گردد، و اگر به دیگران لطف کنید، برکت و کمال بیشتری پیدا خواهید کرد.
زروی بر مقتضایِ فرمان سویِ ایشان رفت و آنچه واجب بود از وظایفِ این خدمت به‌جای آورد و استرضاءِ جوانب از مؤالف و مجانب و اقارب و اباعد و موالی و معاند و مضایق و مسامح و منافق و مناصح و مخالص و مماذق تمام به‌اتمام رسانید و همه را به خدمتِ زیرک شتابانید، چون عتبهٔ خدمت ببوسیدند و به عنایت و شفقت مخصوص گشتند و بنیانِ عدل و رأفت مرصوص یافتند و هر‌آنچه به سمعِ جمع رسیده بود‌، به بصرِ بصیرت مشاهده کردند و تشدیدِ معاقدتِ ایمان و تجدیدِ معاهدت بر مبانیِ ایمان به‌جای آوردند‌، مثال یافتند که همه با مواطنِ خویش مکرّم و مسلّم بازگردند. این آوازه به‌جملهٔ ددان نواحی رسید. وقارِ انبوهی لشکر و حشر از اصنافِ جانوران در دلِ ایشان نشست و از احکامِ بنیادِ آن تدبیر که در اوضاع و احکامِ پادشاهی نهادند‌، بیندیشیدند ، تفزّعی و توزّعی در خواطرِ مفسدان پدید آمد. اطماعِ فاسد از افتراس و اختلاسِ ایشان برگرفتند‌، نظر بر کوتاه‌دستی و خویشتن‌داری نهادند و در خفضِ عیش و لذّتِ عمر به امن و استنامت و فراغِ دل و استقامتِ حال در آن مراتع و مراعی بی‌زحمتِ حافظ و منّتِ راعی به‌سر می‌بردند‌.
هوش مصنوعی: زروی طبق دستوری که دریافت کرده بود، اقداماتی را به جا آورد و تمام وظایف مربوط به این خدمت را به انجام رساند. او با دیگران از جمله دوستان، نزدیکان و حتی دشمنان ارتباط برقرار کرد و همه را به خدمت‌رسانی تشویق کرد. افراد از اوضاع و احوال آگاه شدند و نظم و عدالت را در جامعه مشاهده کردند. آن‌ها همچنین با یکدیگر اتحاد و پیمانهای جدیدی بر اساس ایمان برقرار کردند و وعده دادند که به همدیگر احترام بگذارند. این خبر به اطراف رسید و موجب نگرانی و تاثیر در دل دشمنان شد. آن‌ها متوجه تدابیر جدید در امور حکومت شدند و افکار مخربشان تحت تاثیر قرار گرفت. با توجه به ضعف و احتیاط بقیه، تصمیم گرفتند که از لذت‌های زودگذر بپرهیزند و به زندگی با آرامش و امنیت ادامه دهند.
وَ مَجَاثِمُ الآسَادِ فِی اَیَّامِهِ
بِالعَدلِ صِرنَ مَرَابِضَ الاَطلَاءِ
هوش مصنوعی: در روزگار او، میان شیرها و جانوران درنده، عدالت برقرار شد و این باعث شد که آن‌ها مثل گنجشک‌ها به آرامش و خوشی زندگی کنند.
زیرک از تتبّعِ اشارات و تقدیمِ مقدّمات زروی پادشاهی نتیجه یافت و زروی از اندیشه‌ای که بنیادِ آن پیش زیرک بر عمدهٔ عدل و قاعدهٔ حق و نهادِ شرع و عقل نهاد‌، به‌تمتّعی هرچه مهنّا‌تر برسید.
هوش مصنوعی: زیرک از بررسی نشانه‌ها و آماده‌سازی مقدمات، نتیجه‌گیری کرد و زروی از تفکری که پایه‌اش بر عدل و حق و اصول شرع و عقل بنا شده بود، به بهره‌مندی بیشتری دست یافت.
وَ تَقَاسَمَ النَّاسُ المَسَرَّهَٔ بَینَهُم
قِسَماً فَکَانَ اَجَلُّهُم حَظَّاً اَنَا
هوش مصنوعی: مردم شادی را میان خود تقسیم کردند و من بیشترین سهم را از آن داشتم.
تمام شد بابِ زیرک و زروی‌. بعد ازین یاد کنیم بابِ پیل و شیر و درو باز نماییم که عاقبتِ ستمگاران بغی‌پیشه و زیادت‌طلبانِ محال‌اندیشه چیست و وبال و نکالِ آن تا کجاست‌. ایزد ، تَعَالی ذات مقدّسِ خداوند‌، خواجهٔ جهان را به پیرایهٔ شرع‌ورزی و حیلت دین‌گستری و دادپروری آراسته داراد و هرچه مذّامِ اوصافِ بشری‌ست ، نفسِ مقدّسش را از نسبت آن پیراسته‌.
هوش مصنوعی: پایان داستان زرنگ و زرویش. حالا بیایید به داستان فیل و شیر بپردازیم و نشان دهیم که سرنوشت ستمگران و ظلم‌پیشگان و کسانی که زیاده‌خواهی دارند، چه خواهد بود و عواقب آن تا کجا کشیده می‌شود. خداوند متعال، خالق جهان را به آداب دین‌داری و حسن تدبیر و عدالت‌خواهی آراسته کند و هر چه زشتی‌های انسانی است، از روح مقدس او دور کند.
بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اَجمَعِینَ
هوش مصنوعی: به محمد و تمامی اهل بیت او.