گنجور

داستانِ خنیاگر با داماد

آهو گفت‌: شنیدم که وقتی شخصی به کریمه‌ای تزوّج ساخت و به عَرس و ولیمه چنانکه رسم است‌، مشغول شد و هرچه از آیینِ ضیافت دربایست‌، جمله بساخت. چون از همه بپرداخت، خنیاگری همسایه داشته که زُهرهٔ سعد ار رشگِ چنگ او چون زهرهٔ دعد در فراقِ رباب به‌جوش آمدی و نوایِ بلبل بر برگِ گل ضربِ نقراتِ او انگیختی، خندهٔ گل در رویِ بلبل نشاطِ نغماتِ او آوردی. سماعِ این ارغنونِ سرنگون در ثوانی و ثوالثِ حرکات با مثالث و مثانیِ او در پرده‌شناسانِ روحانی نگرفتی. مُضیف به طلبِ او فرستاد که ‌«ساز برگیر و ساعتی حاضر شو.‌» خنیاگر از فرستاده پرسید که ‌«‌داماد‌، زن را به‌آرزویِ دل و مرادِ طبع خواسته‌ست یا مادر و پدر به‌جهتِ او حکم کرده‌اند‌؟‌» فرستاده انکار کرد که ‌«ترا این دانستن به‌چه کار آید؟‌» خنیاگر گفت‌: «‌اگر مرد‌، زن به‌عشق خواسته باشد، سماعِ من با جانِ او بیامیزد و هرچه زنم در دل او آویزد، از اغارید و اغانیِ من با خیالِ رویِ غوانی عشق بازیِ وصال و فراق کند و از هر پرده که نوازم‌، نالهٔ عشّاق شنود‌؛ پس مرا از گرفتِ سماع در طبعِ داماد و دل‌هایِ حاضران فایده‌ها خیزد و اگر نه چنین بوَد‌، مر او را از سماع چه حاصل‌؟‌»

فرق است میانِ سوز که‌ز جان خیزد
با آنکه به ریسمانش بر خود بندی

این فسانه از بهر آن گفتم تا مقرّر باشد که کارِ رعایا و رعایتِ احوال ایشان به هر کس مفوّض نشاید کرد. زروی گفت : ‌«نیکو گفتی و آفرین بر آفرینشی باد که به حقایقِ کارها چنین راه برَد و در راه رفاقتِ یاران این قدم داشته باشد، اکنون اقتضاءِ رضایِ ما آنست که شما به‌همه حالی در سپردن طریقِ راستی کوشید که هر اساس که نه بر راستی نهی‌، پایدار نماند و بدان‌که محلِ صدق دو چیزست‌: یکی گفتار ، دوم کردار‌. صدقِ گفتار آن بود که اگر چیزی گویی، از عهدهٔ آن بیرون توانی آمد و راستی کردار آنکه از قاعدهٔ اعتدال نگذرد و بدان‌که اعتدال نه مساوات است در مقادیر هر چیز، بلکه اعتدال‌، ساختن‌ست بر وفقِ مصلحت و هرکه از عدالت معنیِ اول فهم کند‌، همان کند که آن طبّاخ کرد از نادانی‌.‌» آهو پرسید‌: ‌«چون بود آن داستان‌؟‌»

داستانِ خسرو با خرِ آسیابان: آهو گفت: شنیدم که خسرو از غایت رعیّت پروری و دادگستری که طبع او بر آن منطبع بود، نخواست که جزئیّات احوال رعایا مِن رَعَاعِ النَّاسِ وَ اَشرَافِهِم هیچ برو پوشیده بماند، چه اگر داد بزبانِ دیگران خواهند، در کشفِ آن تقصیری رود و قاعدهٔ عدل که مناجحِ خلق و مصالحِ ملک بر آن مبتنیست، خلل پذیرد. بفرمود تا رسنی از ابریشم بتافتند و جرسها ازو درآویختند و بنزدیکِ ساحتِ سرای ببستند تا هر ستم رسیدهٔ که پای‌مال ذلّتی شدی، دست در آن رسن زدی، جرس بجنبیدی و آواز آن حکایتِ حالِ متظلّم بسمعِ او رسانیدی. گوئی در آن عهد دلِ آهنینِ جرس بر دلِ مظلومان نرم می‌شد و رحم می‌آورد که در کشفِ بلوی و بثِّ شکویِ ایشان بزبانِ بی‌زبانی حقِّ مسلمانی می‌گزارد یا رگِ ابریشمین آن رسن با جانِ ملهوفان پیوندی داشت که در حمایتِ ایشان بهمه تن می‌جنبید. امروز اگر هزار دادخواه را بیک رسن می‌آویزند کس نیست که چون جرس بفریارسی او نفسی زند، پنداری آن ابریشم بر سازِ عدل او اُمِّ اوتار بود که چون بگسست، نالهایِ محنت‌زدگان همه از پرده بیرون افتاد یا از روزگارِ آن پادشاه تا امروز هرک از پادشاهان نوبتِ سماعِ آن ساز بسمعِ او رسید. ابریشمی از آن کم کرد تا اکنون بیکبار از کار بیفتاد و همین پرده نگاه می‌دارند. روزی مگر حوالیِ سرایِ انوشروان لحظهٔ از مردم خالی بود، خری آنجا رسید، از غایتِ ضعف و بدحالی و لاغری خارش در اعضاء او افتاده، خود را در آن رسن می‌مالید. آواز جرس بگوش انوشروان رسید، از فرطِ انفتی که او را از جور و نصفتی که بر خلقِ خدای بود، از جای بجست، بگوشهٔ بام سراچهٔ خلوت آمد ، نگاه کرد ، خری را دید بر آن صفت ، از حالِ او بحث فرمود. گفتند : خرِ آسیابانیست، پیر و لاغر شدست و از کار کردن و بار کشیدن فرو مانده. آسیابانش دست باز گرفتست و از خانه بیرون رانده. مثال داد تا آسیابان خر را بخانه برد و بر قاعده رواتبِ آب و علف او نگاه می‌دارد و در باقی زندگانی او را نرنجاند و کار نفرماید. پس منادی فرمود که هرک ستوری را بجوانی در کار داشته باشد ، او را بوقتِ پیری از در نراند و ضایع نگذارد. این فسانه از بهرِ آن گفتم تا معلوم شود که جهانداران جهانبانی چگونه کرده‌اند و تأسیسِ مبانی معدلت و قواعدِ شفقت بر خلق چگونه فرموده. دیگر باید که اگر وقتی عقوبتی فرمائی ، باعثِ آن تأدیبِ رعیّت و تعدیلِ امورِ مملکت باشد نه هوی و خشم از اغراءِ طبیعت پدید آید و بارِ تکلیف باندازهٔ طاقت نهی تا متحمّلان شکسته نگردند و کار ناکرده نماند ، اِن اَرَدتَ اَن تُطَاعَ فَسَل مَا یُستَطَاعُ و چون جنایتی نهی، متعمّد را ازساهی و مکافی را از بادی تمییز کنی و آنرا که بر ما گماری، متبصّری بیدار و متیقّظی هشیار و حافظی بطبع صلاح جوی باشد که آثارِ تکلّف و تقلید بدان ننماید که از نهاد برآید و نفس تقاضا کند، چنانک خنیانگر گفت با داماد . زیرک پرسید : چون بود آن داستان ؟ داستانِ طبّاخِ نادان: زروی گفت‌: شنیدم که روزی حکیم پیشه‌ای هنگامهٔ سخنِ حکمت‌آمیز گرم کرده بود و از هر نوع فصول می‌گفت تا به اعتدالِ اخلاط و ارکان رسید که ‌«هرگه که صفرا و سودا و بلغم و خون به مقدارِ راست و موادِّ متساوی‌الاجزاءِ باشد‌، غالباً مزاجِ کلّی برقرار اصلی بمانَد و همچنین آفتاب چون به نقطهٔ اعتدال ربیعی رسد، ساعاتِ زمانی روز و شب به‌یک مقدار باز آید‌، چنانکه تا ترازویِ فلک به چشمهٔ خرشید بجنبد‌، اعتدالِ مطلق در مزاجِ عالم پدید آید‌.» طبّاخی در میان نظّارگیان ایستاده بود، فهم نتوانست کرد. پنداشت که مراد از آن اعتدال، تسویتِ مقدارست‌؛ برفت و دیگی زیره‌با بساخت و گوشت و زعفران و زیره و نمک و آب و دیگر توابل راستاراست در او کرد، چون بپرداخت پیش استاد بنهاد و برهانِ جهل خویش ظاهر گردانید.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آهو گفت‌: شنیدم که وقتی شخصی به کریمه‌ای تزوّج ساخت و به عَرس و ولیمه چنانکه رسم است‌، مشغول شد و هرچه از آیینِ ضیافت دربایست‌، جمله بساخت. چون از همه بپرداخت، خنیاگری همسایه داشته که زُهرهٔ سعد ار رشگِ چنگ او چون زهرهٔ دعد در فراقِ رباب به‌جوش آمدی و نوایِ بلبل بر برگِ گل ضربِ نقراتِ او انگیختی، خندهٔ گل در رویِ بلبل نشاطِ نغماتِ او آوردی. سماعِ این ارغنونِ سرنگون در ثوانی و ثوالثِ حرکات با مثالث و مثانیِ او در پرده‌شناسانِ روحانی نگرفتی. مُضیف به طلبِ او فرستاد که ‌«ساز برگیر و ساعتی حاضر شو.‌» خنیاگر از فرستاده پرسید که ‌«‌داماد‌، زن را به‌آرزویِ دل و مرادِ طبع خواسته‌ست یا مادر و پدر به‌جهتِ او حکم کرده‌اند‌؟‌» فرستاده انکار کرد که ‌«ترا این دانستن به‌چه کار آید؟‌» خنیاگر گفت‌: «‌اگر مرد‌، زن به‌عشق خواسته باشد، سماعِ من با جانِ او بیامیزد و هرچه زنم در دل او آویزد، از اغارید و اغانیِ من با خیالِ رویِ غوانی عشق بازیِ وصال و فراق کند و از هر پرده که نوازم‌، نالهٔ عشّاق شنود‌؛ پس مرا از گرفتِ سماع در طبعِ داماد و دل‌هایِ حاضران فایده‌ها خیزد و اگر نه چنین بوَد‌، مر او را از سماع چه حاصل‌؟‌»
هوش مصنوعی: آهو گفت: شنیدم که وقتی کسی به یک دختر ازدواج کرد و طبق معمول به جشن و مهمانی پرداخت، همه‌ی مراسم را به خوبی برگزار کرد. وقتی که همه چیز را به پایان رساند، خواننده‌ای همسایه داشت که آوازش به قدری دلنشین بود که انگار در دلِ فراقِ معشوق می‌خروشید و نوای بلبل بر روی گل‌ها خوابش را می‌رقصاند. صدای این موسیقی به قدری دل‌انگیز بود که همگان را به وجد آورد. میزبان به دنبال او فرستاد تا بیاید و سازش را بزند. اما خواننده از فرستاده پرسید که آیا داماد به عشق خود خواسته و به دلخواه خودش ازدواج کرده یا اینکه والدینش برای آینده‌اش تصمیم گرفته‌اند؟ فرستاده جواب داد که این موضوع به تو چه ربطی دارد؟ خواننده پاسخ داد که اگر داماد به عشقش خواسته باشد، موسیقی من با روح او در می‌آمیزد و هر چیزی که من بخوانم، در دل او تأثیر می‌گذارد و آوای سازم را با خیال معشوقش تجزیه و تحلیل می‌کند. لذا اگر این‌گونه باشد، آواز من بر داماد و مهمانان تأثیرگذار خواهد بود، وگرنه استفاده‌ای از موسیقی چه خواهد بود؟
فرق است میانِ سوز که‌ز جان خیزد
با آنکه به ریسمانش بر خود بندی
هوش مصنوعی: تفاوت زیادی وجود دارد بین احساساتی که از عمق وجود انسان نشأت می‌گیرند و احساسی که صرفاً به وسیلهٔ عوامل خارجی و به طور سطحی به وجود می‌آید. احساسات واقعی و عمیق از دل و جان می‌جوشند، در حالی که احساسات سطحی ممکن است به وسیلهٔ شرایط یا فشارهای بیرونی ایجاد شوند.
این فسانه از بهر آن گفتم تا مقرّر باشد که کارِ رعایا و رعایتِ احوال ایشان به هر کس مفوّض نشاید کرد. زروی گفت : ‌«نیکو گفتی و آفرین بر آفرینشی باد که به حقایقِ کارها چنین راه برَد و در راه رفاقتِ یاران این قدم داشته باشد، اکنون اقتضاءِ رضایِ ما آنست که شما به‌همه حالی در سپردن طریقِ راستی کوشید که هر اساس که نه بر راستی نهی‌، پایدار نماند و بدان‌که محلِ صدق دو چیزست‌: یکی گفتار ، دوم کردار‌. صدقِ گفتار آن بود که اگر چیزی گویی، از عهدهٔ آن بیرون توانی آمد و راستی کردار آنکه از قاعدهٔ اعتدال نگذرد و بدان‌که اعتدال نه مساوات است در مقادیر هر چیز، بلکه اعتدال‌، ساختن‌ست بر وفقِ مصلحت و هرکه از عدالت معنیِ اول فهم کند‌، همان کند که آن طبّاخ کرد از نادانی‌.‌» آهو پرسید‌: ‌«چون بود آن داستان‌؟‌»
هوش مصنوعی: این داستان را برای این بیان کردم که مشخص شود مسائل مربوط به رعایا و توجه به حال آن‌ها نباید به هر کسی سپرده شود. زروی گفت: «خوب گفتی و باید خلاقیتی را ستود که به واقعیت‌ها چنین راهی پیدا می‌کند و در مسیر دوستی یاران این قدم را بردارد. اکنون خواسته ما این است که شما در پیشبرد راه انصاف تلاش کنید، زیرا هر بنیادی که بر اساس راستگویی نباشد، پایدار نمی‌ماند. باید بدانید که برای صداقت دو چیز وجود دارد: یکی گفتار و دیگری کردار. صداقت در گفتار یعنی اگر چیزی می‌گویید، نتوانید از آن فرار کنید و راستی در کردار به این معناست که از قاعده‌ی اعتدال تجاوز نکنید. اعتدال به معنای برابری در اندازه‌ها نیست، بلکه ساختن بر اساس مصلحت است و هرکس که عدالت را به معنی اولیه‌اش بفهمد، همان کاری را می‌کند که آن پزشک نادان انجام داد.» آهو پرسید: «آن داستان چگونه بود؟»

حاشیه ها

1403/08/08 05:11
فرهود

کریمه‌: زن صاحب کرامت.

عَرس‌: ماندن در شادی (جشن و سرور)

ولیمه‌: طعام عروسی.

... دعد در فراقِ رباب ...: دعد و رباب نام دو شخص عاشق و معشوق است.

نقرات: اصطلاحی است در موسیقی؛ نغمات مرکبند از نقرات و ایقاعات (از رسائل اخوان الصفا).   اما در اینجا گویا به معنی جمع نَقره باشد به معنی بشکن‌زدن از شادی.

... در ثوانی و ثوالثِ حرکات با مثالث و مثانیِ او : از اصطلاحات علم موسیقی هستند.

پرده‌شناس‌: موسیقی‌دان.

مُضیف‌‌: صاحب مهمانی‌، میزبان‌، مهماندار.

مفوّض‌: واگذار.