اطلاعات
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ملکزاده گفت: شنیدم که بهزمین شام پادشاهی بود هنرمند، دانشپسند، سخنپرور، مردی نوخرّه نام در میان ندماءِ حضرت داشت چنانک عادت روزگارست، اگرچ بهاهلیّت از همه متاخّر بود، به رتبتِ قبول بر همه تقدم داشت. روزی شخصی خوشمحضر، پاکیزهمنظر، نکتهانداز، بذلهپرداز، شیرینلهجه، چربزبان، لطیفهگوی، بهنشین که همنشینی ملوک را شایستی، بهرغبتی صادق و شوقی غالب از کشوری دوردست بر آوازهٔ محاسن و مکارمِ پادشاه بهخدمت آستانهٔ او شتافت تا مگر در پناهِ آن دولت جای یابد و از آسیبِ حوادث در جوارِ مأمون او محروس و مصون بماند.
هوش مصنوعی: ملکزاده گفت: شنیدم که در سرزمین شام پادشاهی وجود داشت که هنرمند، اهل دانش و سخنوری بود. او مردی به نام نوخرّه داشت که در میان ندماء (مشاوران) او شناخته شده بود. اگرچه او از نظر شایستگی از همه دیرتر به آن مقام رسیده بود، اما از نظر اعتبار و پذیرش بالاتر از همه قرار داشت. روزی شخصی خوشسیما، با ظاهری آراسته، با ذوق و شوخطبعی، با لهجهای شیرین و لحن دلنشین به خدمت پادشاه آمد. او بهدلیل شهرت نیکویی و فضایل پادشاه، با شوق و رغبت فراوان از کشوری دوردست به سمت او آمد تا شاید در سایهٔ آن دولت جایی بیابد و از خطرات حوادث در امان بماند.
اُرِیدُ مَکانَاً مِن کَرِیمٍ یَصُونُنِی
وَ اِلَّا فَلِی رِزقٌ بِکُلِّ مَکَانِ
هوش مصنوعی: من میخواهم جایی را پیدا کنم که شخصی با کرامت از من محافظت کند، و اگر چنین جایی نیست، پس من هر جا که باشد، روزیام را میپذیرم.
بهنزدیک نوخرّه آمد و صدقِ تمام در مصادقتِ او بنمود و مدت یکدو سال عمر بهعشوهٔ امانی میداد و در ملازمتِ صحبت او روزگار میگذرانید و هر وقت در معاریضِ اشاراتالکلام عرض دادی که مقصود من ازین دوستی توسّلیست که از تو بهخدمت پادشاه میجویم و توصّلی که بهدریافتِ این غرض میپیوندم، مگر به پایمردیِ اهتمامِ تو، شرفِ دستبوس او بیابم و در عقدِ حواشی و خدم آیم. نوخرّه میشنید و به تغافل و تجاهل بسر میبرد. چون سال برآمد و آن سعی مفید نشد، مردِ طامع طمع ازو برگرفت، بترک نوخرّه بگفت و آتش در بار منّت او زد و زبانِ بیآزرمی دراز کرد.
هوش مصنوعی: نوخره به نزدیک آمد و صداقت بینظیری در دوستیاش نشان داد. او به مدت یک یا دو سال با محبت و لطفش زمان را سپری میکرد و در کنار او زندگی میگذرانید. هرگاه موضوع صحبت از هدف من در این دوستی به میان میآمد، میگفتم که من به کمک تو برای خدمت به پادشاه نیاز دارم و میخواهم با کمک تو به این هدف دست یابم. اما نوخره به طور نا ملموس تظاهر به بیتوجهی میکرد. وقتی سالها گذشت و تلاشها نتیجه نداد، آدم طماع دیگر امیدش را از او برید و به نوخره گفت و به او حمله کرد و زبان به بدگویی گشود.
دَعَوتُ نَدَاکَ مِن ظَمَأٍ اِلَیهِ
فَعَنَّانِی بِقِیعَتِکَ السَّرَابُ
هوش مصنوعی: در تشنگی به تو ندا دادم، ولی از دلم تنها سرابی به من پاسخ داد.
سَرَابٌ لَاحُ یَلمَعُ فِی سِبَاخٍ
وَ لَا مَاءٌ لَدَیهِ وَ لَا شَرَابُ
هوش مصنوعی: تصویری خیرهکننده از درخششی که در زمینهای باتلاقی میتابد، نشان میدهد. اما در حقیقت، هیچ آبی وجود ندارد و هیچ نوشیدنیای در دسترس نیست.
گفتم که به سایهٔ تو خرشید شوم
نه آنک چو عود آیم و چون بید شوم
هوش مصنوعی: گفتم که میخواهم در زیر سایه تو مانند خورشید بدرخشم، نه اینکه مانند چوب عود بسوزم و شبیه بید لرزان و بیثبات شوم.
نومید دلیر باشد و چیرهزبان
ای دوست، چنان مکن که نومید شوم
هوش مصنوعی: دوست عزیز، نگذار که به خاطر ناامیدی و بیحوصلگی به دلتنگی و یأس بیفتم. باید دلیر و با اعتماد به نفس باشیم و از حرفهای نگرانکننده پرهیز کنیم.
تا از سر غصّهٔ غبنِ خویش قصّه به پادشاه نوشت که این نوخرّه حَاشَا لِلسَّامِعِینَ، معلولِ علّتیست از عللِ عادیه که اطباء وقت از مجالست و مؤاکلتِ او تجنّب میفرمایند. شهریار چون قصّه برخواند، فرمود که نوخرّه را دیگر به حضرت راه ندهند و معرّتِ حضور او از درگاه دور گردانند. چون بدرِ سراپرده آمد. دستِ ردّ به سینهاش باز نهادند. او بازگشت و یک سال در محرومی از سعادتِ قربت و مهجوری از آستانِ خدمت سنگِ صبر بر دل بست و نقدِ عنایتِ پادشاه بر سنگِ ثبات میآزمود تا خود عیارِ اصل به چه موجب گردانیدهست و نقشِ سعایت او بهچگونه بستهاند؛ آخرالامر چون از جلیّتِ کار آگهی یافت، جمعی را از ثقات و اثباتِ ملک و امنا و جلساء حضرت که محلِ اعتماد پادشاه بودند، حاضر کرد و پیش ایشان از جامه بیرون آمد و ظواهرِ اعضاءِ خویش تمام بدیشان نمود. هیچ جایی سمتِ نقصان ندیدند، حکایت حال و نکایتی که دشمن در حقّ نوخرّه اندیشیده بود، به سمعِ پادشاه رسانیدند تا خیالی که او نشانده بود، از پیش خاطر (ش) برخاست و معلوم شد که مادهٔ این فساد از کدام غرض تولّد کرده است؛ اما گفت راست گفتهاند که چون گِل بر دیوار زنی، اگر در نگیرد نقش آن لامَحاله بماند. من هرگاه نوخرّه را بینم، از آن تهمت یاد آرم، نفرتی و نبوتی از دیدارِ او در طبع من پدید آید، بهتحمّلِ تمام تحمّلِ آن کراهیّت باید کرد، وَ إِذَا احتَاجَ الزِّقُ إِلَی الفَلَکِ فَقَد هَلَکَ ؛ پس بفرمود تا او را به ناحیتی دوردست فرستادند.
هوش مصنوعی: پادشاه از روی غم و ناراحتی، نامهای به او نوشت و در آن از تهمتها و مشکلاتش گفت. او توضیح داد که این دشواریها ناشی از عواملی طبیعی است و پزشکان از نزدیک شدن به او خودداری میکنند. وقتی پادشاه نامه را خواند، دستور داد تا دیگر به او اجازه دخول ندهند و او را از درگاه دور کنند. هنگامی که او به دربار آمد، به او اجازه ورود ندادند و با ناامیدی به مدت یک سال تحمل کرد و بر صبر خود افزود تا بفهمد چطور به این سرنوشت افتاده است. پس از گذشت این مدت، وقتی از حقیقت امور باخبر شد، عدهای از افراد مورد اعتماد پادشاه را جمع کرد و به آنان نشان داد که هیچ نقصی در بدن او نیست. آنان نیز داستان بدگوییهایی که درباره او شده بود را به پادشاه گفتند تا او بفهمد که این شایعات از کجا نشأت گرفته است. با این حال، پادشاه گفت که حتی اگر این تهمت نادرست باشد، در دلش نسبت به او نفرتی وجود دارد و نمیتواند آن را فراموش کند. در نهایت، تصمیم گرفتند که او را به مکانی دور بفرستند.
وَ مَا بِکَثِیرٍ أَلفُ خِلٍّ وَ صَاحِبٍ
وَ إِنَّ عَدُوّا وَاحِداً لَکَثِیرُ
هوش مصنوعی: دوست و رفیق زیاد بودن، در واقع به معنای داشتن کمترین ارزش نیست، زیرا اگر یک دشمن داشته باشی، به اندازهی زیاد ارزش به حساب میآید.
این فسانه از بهر آن گفتم تا ملک داند که اگر دوستیِ او با این مرد ازین قبیلست، بهکاری نیاید. ملک گفت: دوستی ما از شوائبِ اغراض و اطماع صافیست و او در طریقِ مخالصت من چنانک گفت:
هوش مصنوعی: این داستان را برای این گفتم که پادشاه متوجه شود اگر دوستیاش با این مرد در این حد باشد، فایدهای ندارد. پادشاه پاسخ داد: دوستی ما از آلودگیها و خواستههای شخصی پاک است و او در مسیر صداقت به روشنی که گفته معین است.
أَلَّذِی اِن حَضَرتَ سَرَّکَ فِی الحَیِّ ......................... وَ اِن غِبتَ کَانَ اُذنا و عَینَا
هوش مصنوعی: کسی که اگر در حضورش باشی، موجب شادت میشود و اگر دور باشی، همیشه به یاد توست و در فکر و خیال توست.
ملکزاده گفت: دوستیِ دیگر میان اقارب و عشایر باشد، چنانک خویشی، مثلاً جاهاً اومالاً، از خویشی فزونی دارد، ناقص
هوش مصنوعی: ملکزاده گفت: دوستی دیگری میان نزدیکان و عشایر وجود دارد که در برخی موارد، این دوستی بیشتر از رابطه خویشاوندی است، اما هنوز کامل نیست.
خواهد که بهکامل در رسد و کامل خواهد که در نقصانِ او بیفزاید وَ مَا النَّارُ لِلفَتِیلَهِٔ اَحرَقُ مِنَ التَّعادِی فِی القَبِیلَهِٔ ، تا هر دو به معاداتِ یکدیگر برخیزند و کار به مناوات انجامد، چنانک شهریارِ بابل را با شهریارزاده افتاد، ملک گفت: چون بود آن داستان؟
هوش مصنوعی: کسی میخواهد به کمال برسد و انتظار دارد که از نقص او کاسته شود. آتش دشمنی و کینه در میان قوم، از شدت این دشمنی بیشتر میشود، تا جایی که هر دو طرف به دشمنی با یکدیگر برمیخیزند و اوضاع به منازعه کشیده میشود. مانند داستانی که بین شاه بابل و پسرش رخ داد؛ شاه پرسید: آن داستان چگونه بود؟