بخش ۹۸ - در بیان نشستن مولانا جلال الدین قدسنا اللّه بسره العزیز بر جای والدش مولانا بهاء الدین ولد رضی اللّه عنه و بعلم و عمل و زهد و تقوی و فتوی همچون پدر آراسته شدن و رسیدن سید برهان الدین محقق عظم اللّه ذکره بطلب شیخ خود بقونیه و شیخ را نایافتن و فرزندش مولانا جلال الدین را دیدن که در علوم ظاهر بغایت شده بود و بمرتبۀ پدر رسیده و بدو گفتن که بعلم وارث پدر شدی الا پدرت را غیر از این احوال ظاهر احوال دیگر بود و آن آمدنی است نه آموختی، بر رسته است نه بربسته و آن احوال از حضرتش بمن رسیده است، آن را نیز از من کسب کن تا در همه چیز ظاهراً و باطناً وارث پدر گردی و عین او شوی
شست بر جاش شه جلال الدین
رو بدو کرد خلق روی زمین
چون پدر گشت زاهد و دانا
سرور و شاه جملۀ علما
مفتی شرق و غرب گشت به علم
از جهان، جهل درنَوشت به علم
علم دین احمدی افراخت
هر که آن داشت مر ورا بشناخت
که پدر اوست و ز پدر افزون
حرکاتش ز یکدگر موزون
بیقراران شدند از او ساکن
همه در ظل او ز خوف ایمن
داد با هر کسی عطای دگر
شد از او یک چو ماه و یک چون خور
وان کسی کو نداشت آن گوهر
مر ورا کرد بی فلک اختر
از عطاهاش کس نشد محروم
برد محمود از او و هم مذموم
داد با هر یک آنچه لایق اوست
همه ره برده در حقایق دوست
آن عطا در زبان نمیگنجد
تن من زین سبب همیرنجد
میکنم قصه ها که بنمایم
زان نمودم دمی بیاسایم
چونکه دستور نیست از یزدان
که رسد هر تنی بعالم جان
خواه و ناخواه گشته ام راضی
کرده ام ترک حالی و ماضی
نیست این را نهایت و آغاز
سوی آن قصه رو گذر از راز
مدتی چون بماند در هجران
طالب شیخ خویش شد برهان
گشت بسیار و اندر آخر کار
داد با وی خبر یکی ز کبار
گفت شیخت بدان که در روم است
نیست پنهان بجمله معلوم است
این طرف عزم کرد آن طالب
عشق شیخش چو شد بر او غالب
آمد از عشق شیخ خود تازان
با هزاران تبختر و نازان
گشته از شیخ پر چو جام از می
همچنان کز شکر شود پر نی
چونکه شادان بقونیه برسید
شیخ خود را ز شهریان پرسید
همه گفتند آن که میجویی
هر طرف بهر او همیپویی
هست سالی که رفت از دنیا
رخت را برد باز در عقبا
جسم خاکیش رفت اندر خاک
جان پاکش گذشت از افلاک
گفت سید که شیخ اندر ماست
همچو روغن نهان شده در ماست
عین شیخم ز من نماند اثر
هیچ دیدی شکر جدا ز شکر
آب اگر در هزار کوزه بود
عاقل از کوزه ها ز ره نرود
آب جوید ز کوزه تا بخورد
تشنه در نقش کوزه کی نگرد
مؤمنان را ازین سبب یک خواند
که بر آن جمله نور خویش افشاند
چونکه ما عاشق خدای خودیم
همه زین رو یکیم و بیعددیم
در محبت نگر گذر ز عدد
بیعدد بین جمال و لطف احد
نیست این را نهایت و آخر
باز گو تا چه گفت آن فاخر
کرد آغاز و گفت جلوه کنان
که منم شیخ بیخطا و گمان
خلق را پس به خویش دعوت کرد
گشت از جان غلام او زن و مرد
شهر جمله مرید او گشتند
در درون تخم مهر او کشتند
همه گفتند تویی بهاء ولد
بلکه هم سر سر و نور احد
در گمانشان نبود هیچ خطا
صد چنان بود آن شه والا
گفت از آن پس به شه جلال الدین
گرچه در علم نادری و گزین
لیک بُد والد تو صاحب حال
جوی آن را و در گذر از قال
قال او را گرفته ای به دو دست
همچو من شو ز حال او سرمست
تا تمامت تو وارثش باشی
نور اندر جهان چو خور پاشی
وارث والدی تو اندر پوست
مغز من برده ام نگر در دوست
از مرید پدر چو آن بشنید
گشت جان و به گرد تن نتنید
بخش ۹۷ - در بیان آنکه چون بهاءالحق و الدین قدس اللّه سره از قوم بلخ و محمد خوارزمشاه رنجید از حق تعالی خطاب آمد که از این ولایت بیرون رو که من ایشان را هلاک خواهم کردن. سبب خرابی آن ولایت و هلاک آن قوم از آن شد. همچنین هر قومی را حق تعالی هلاک نکرد تا پیغمبر آن زمان از ایشان نرنجید که تا دل اهل دلی نامد بدرد هیچ قومی را خدا رسوا نکرد. و در تقریر آمدن مولانا بهاء الدین ولد بقونیه و مرید شدن سلطان علاء الدین و کرامتهایش بعین دیدن و عشقبازیهایش بحضرت بهاءالدین ولد قدسنا اللّه بسره وبعد از نقلش هفت روز تعزیه داشتن و عرس دادن و سارناشدن او و تمامت اهل قونیه را مالها بخشش کردن.: چونکه از بلخیان بهاء ولدبخش ۹۹ - در بیان مرید شدن جلال الحق والدین قدسنا اللّه بسره العزیز سید برهان الدین محقق رضی اللّه عنه را و مدت نه سال در صحبت او بودن و بعد از آن نقل کردن سید برهان الدین و مولانا جلال الدین بمجاهده و ریاضت مشغول شدن و بکمال شیخی رسیدن و عین او گشتن و قطب زمان خویش شدن چنانکه کاملان و واصلان و قطبان اولین و آخرین محتاج عنایت او بودند.: شد مریدش ز جان و سر بنهاد
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شست بر جاش شه جلال الدین
رو بدو کرد خلق روی زمین
هوش مصنوعی: آنگاه که جلال الدین بر جایگاه خود قرار گرفت، مردم روی زمین به او نظر کردند و به او توجه نشان دادند.
چون پدر گشت زاهد و دانا
سرور و شاه جملۀ علما
هوش مصنوعی: زمانی که پدر به دانش و زهد دست یافت، در میان همه علمای بزرگ، مقام و مرتبهای والا پیدا کرد و تبدیل به سرور و رهبر آنها شد.
مفتی شرق و غرب گشت به علم
از جهان، جهل درنَوشت به علم
هوش مصنوعی: علمی که از آن باید بهره گرفت، در شرق و غرب به کرات در دسترس قرار دارد. اما جهل هنوز در سایه همین علم ادامه دارد و از بین نرفته است.
علم دین احمدی افراخت
هر که آن داشت مر ورا بشناخت
هوش مصنوعی: علم دین محمد (احمدی) را برافراشته است؛ هر کسی که آن علم را داشته باشد، او را بهتر میشناسد.
که پدر اوست و ز پدر افزون
حرکاتش ز یکدگر موزون
هوش مصنوعی: این شخص به پدری نسبت دارد که حرکات و رفتارهای او هماهنگتر و زیباتر از یکدیگر است.
بیقراران شدند از او ساکن
همه در ظل او ز خوف ایمن
هوش مصنوعی: بیقراریها با او آرام گرفت و همه در سایهاش به خاطر ترس از خطر در امان شدند.
داد با هر کسی عطای دگر
شد از او یک چو ماه و یک چون خور
هوش مصنوعی: هر کس به نوعی خاص مورد بخشش و عطا قرار گرفته است؛ برخی مانند ماه و برخی دیگر مانند خورشید هستند.
وان کسی کو نداشت آن گوهر
مر ورا کرد بی فلک اختر
هوش مصنوعی: کسی که آن گوهر را نداشت، بدون ستارهای در آسمان، او را رها کرد.
از عطاهاش کس نشد محروم
برد محمود از او و هم مذموم
هوش مصنوعی: هیچکس از بخششهای او بینصیب نماند، محمود از او بهرهمند شد و در عین حال، کسی هم مورد سرزنش قرار نگرفت.
داد با هر یک آنچه لایق اوست
همه ره برده در حقایق دوست
هوش مصنوعی: هر یک از موجودات را بر اساس شایستگیها و ویژگیهای خودشان به سوی حقایق و واقعیتهای عشق و دوستی هدایت کرده است.
آن عطا در زبان نمیگنجد
تن من زین سبب همیرنجد
هوش مصنوعی: آن عطا و بخشش چنان بزرگ و بینظیر است که هیچ کلامی نمیتواند آن را توضیح دهد. به همین دلیل، وجود من هرگز از آن ارضا نخواهد شد.
میکنم قصه ها که بنمایم
زان نمودم دمی بیاسایم
هوش مصنوعی: داستانهایی را روایت میکنم تا بتوانم از آنها یاد بگیرم و به آرامش برسم.
چونکه دستور نیست از یزدان
که رسد هر تنی بعالم جان
هوش مصنوعی: زیرا ارادهی خداوند بر این قرار نگرفته که هر انسانی در این دنیا به مرتبهی جان و روح برسد.
خواه و ناخواه گشته ام راضی
کرده ام ترک حالی و ماضی
هوش مصنوعی: چارهای نداشتم و مجبور شدم که با شرایط جدید کنار بیایم و از گذشتهام دل بکنم.
نیست این را نهایت و آغاز
سوی آن قصه رو گذر از راز
هوش مصنوعی: این موضوع نه پایان دارد و نه شروع؛ به سوی آن داستان برو و از رازها عبور کن.
مدتی چون بماند در هجران
طالب شیخ خویش شد برهان
هوش مصنوعی: مدتی که در فراق معلم خود گذشت، او به جستجوی راه و حقیقت پرداخت.
گشت بسیار و اندر آخر کار
داد با وی خبر یکی ز کبار
هوش مصنوعی: او بسیار جستجو کرد و در نهایت با خبر شد که یکی از بزرگترها او را باخبر کرده است.
گفت شیخت بدان که در روم است
نیست پنهان بجمله معلوم است
هوش مصنوعی: شیخ را بگو که در روم چیزی پنهان نیست و همه چیز به وضوح مشخص است.
این طرف عزم کرد آن طالب
عشق شیخش چو شد بر او غالب
هوش مصنوعی: شخصی که در جستجوی عشق و وصال است، وقتی بر عشق خود مسلط میشود و به موفقیت میرسد، دیگر به آنچه که در گذشته بود، فکر نمیکند.
آمد از عشق شیخ خود تازان
با هزاران تبختر و نازان
هوش مصنوعی: شیخ مورد علاقهام با شور و شوق فراوان و با حالتی مغرور و نازیدنی به نزد من آمد.
گشته از شیخ پر چو جام از می
همچنان کز شکر شود پر نی
هوش مصنوعی: شیخ همچون جامی پر از می شده است، بهگونهای که مانند جامی شیرین و پر از شکر به نظر میرسد.
چونکه شادان بقونیه برسید
شیخ خود را ز شهریان پرسید
هوش مصنوعی: زمانی که شادان به قونیه رسید، از مردم شهر درباره شیخ خود سوال کرد.
همه گفتند آن که میجویی
هر طرف بهر او همیپویی
هوش مصنوعی: همگان گفتند که کسی را که به دنبالش هستی، در هر جا به خاطر او تلاش میکنی و به دنبالش میروی.
هست سالی که رفت از دنیا
رخت را برد باز در عقبا
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که تو از این دنیا خواهی رفت و پس از آن، دیگر فرصتی برای بازگشت نخواهی داشت.
جسم خاکیش رفت اندر خاک
جان پاکش گذشت از افلاک
هوش مصنوعی: بدن فانی او به خاک برگشت، اما روح پاکش از مرزهای آسمان عبور کرد.
گفت سید که شیخ اندر ماست
همچو روغن نهان شده در ماست
هوش مصنوعی: سید گفت که درون ما، شیخ هست، مانند روغنی که در ماست پنهان است.
عین شیخم ز من نماند اثر
هیچ دیدی شکر جدا ز شکر
هوش مصنوعی: هیچ نشانی از عین و اثر شیخ در من باقی نمانده است. آیا میبینی که شکر، جدا از شکر، چه تفاوتی دارد؟
آب اگر در هزار کوزه بود
عاقل از کوزه ها ز ره نرود
هوش مصنوعی: اگر آب در هزار کوزه باشد، شخص عاقل هرگز از کوزهها برای یافتن راه خود استفاده نمیکند.
آب جوید ز کوزه تا بخورد
تشنه در نقش کوزه کی نگرد
هوش مصنوعی: آب از کوزه بیرون میآید تا thirsty بنوشد. در تصویر کوزه، آیا تشنه به دنبال آب نمیگردد؟
مؤمنان را ازین سبب یک خواند
که بر آن جمله نور خویش افشاند
هوش مصنوعی: مؤمنان را به همین دلیل یکجا جمع میکنند تا بتوانند نور و روشنایی خود را به یکدیگر منتقل کنند.
چونکه ما عاشق خدای خودیم
همه زین رو یکیم و بیعددیم
هوش مصنوعی: ما به خاطر عشق به خداوند، همه متحد و یکدلیم و هیچکدام از ما شمارشپذیر نیستیم.
در محبت نگر گذر ز عدد
بیعدد بین جمال و لطف احد
هوش مصنوعی: در عشق، از شمارش و عدد گذشته و زیبایی و مهربانی یکتایی را مشاهده کن.
نیست این را نهایت و آخر
باز گو تا چه گفت آن فاخر
هوش مصنوعی: این موضوع هیچ انتهایی ندارد و هرگز نمیتوان به طور کامل آن را بیان کرد. بگو تا چه چیز ارزشمند و بزرگی را گفته است.
کرد آغاز و گفت جلوه کنان
که منم شیخ بیخطا و گمان
هوش مصنوعی: او آغاز کرد و با زیبایی گفت که من هستم شیخی بدون خطا و شک.
خلق را پس به خویش دعوت کرد
گشت از جان غلام او زن و مرد
هوش مصنوعی: او مردم را به خود دعوت کرد و تمامی زنان و مردان جانش به او وابسته شدند.
شهر جمله مرید او گشتند
در درون تخم مهر او کشتند
هوش مصنوعی: تمام مردم شهر پیرو او شدند و در دل خود عشق و محبت او را پرورش دادند.
همه گفتند تویی بهاء ولد
بلکه هم سر سر و نور احد
هوش مصنوعی: همه گفتند که تو بهاء ولد هستی، اما در واقع تو تنها سررشته و نور الهی هستی.
در گمانشان نبود هیچ خطا
صد چنان بود آن شه والا
هوش مصنوعی: آنها گمان نمیکردند که هیچ اشتباهی وجود دارد و آن پادشاه بزرگ به همین شکل بود.
گفت از آن پس به شه جلال الدین
گرچه در علم نادری و گزین
هوش مصنوعی: پس از این، به جلال الدین شاه بگو که هرچند در علم، کمنظیر و برجسته است.
لیک بُد والد تو صاحب حال
جوی آن را و در گذر از قال
هوش مصنوعی: اما پدر تو کسی بود که به حالات و احساسات تو توجه داشت و در گذر از گفتار بیمحتوا، به واقعیتها نگاه میکرد.
قال او را گرفته ای به دو دست
همچو من شو ز حال او سرمست
هوش مصنوعی: او را گرفتهای به دو دست، مانند من حال او را درک کن و از این حالت شادمان شو.
تا تمامت تو وارثش باشی
نور اندر جهان چو خور پاشی
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو بهطور کامل از آن بهرهمند شوی، نور در جهان مانند خورشید پخش میشود.
وارث والدی تو اندر پوست
مغز من برده ام نگر در دوست
هوش مصنوعی: من در دل خود به یاد تو هستم و تو همچون ارثی از والدینم در وجودم جای داری. به دوستی خود با من نگاهی بینداز.
از مرید پدر چو آن بشنید
گشت جان و به گرد تن نتنید
هوش مصنوعی: هنگامی که شاگرد پدر این سخن را شنید، روحش به تلاطم درآمد و بر دور بدنش چرخید.