گنجور

بخش ۹۷ - در بیان آنکه چون بهاءالحق و الدین قدس اللّه سره از قوم بلخ و محمد خوارزمشاه رنجید از حق تعالی خطاب آمد که از این ولایت بیرون رو که من ایشان را هلاک خواهم کردن. سبب خرابی آن ولایت و هلاک آن قوم از آن شد. همچنین هر قومی را حق تعالی هلاک نکرد تا پیغمبر آن زمان از ایشان نرنجید که تا دل اهل دلی نامد بدرد هیچ قومی را خدا رسوا نکرد. و در تقریر آمدن مولانا بهاء الدین ولد بقونیه و مرید شدن سلطان علاء الدین و کرامتهایش بعین دیدن و عشقبازیهایش بحضرت بهاءالدین ولد قدسنا اللّه بسره وبعد از نقلش هفت روز تعزیه داشتن و عرس دادن و سارناشدن او و تمامت اهل قونیه را مالها بخشش کردن.

چونکه از بلخیان بهاء ولد
گشت دلخسته آن شه سرمد
ناگهش از خدا رسید خطاب
کای یگانه شهنشه اقطاب
چون ترا این گروه آزردند
دل پاک ترا ز جا بردند
بدرآ از میان این اعدا
تا فرستیمشان عذاب و بلا
چون که از حق چنین خطاب شنید
رشتۀ خشم را دراز تنید
کرد از بلخ عزم سوی حجاز
زانکه شد کارگر در او آن راز
بود در رفتن و رسید خبر
که از آن راز شدپدید اثر
کرد تاتار قصد آن اقوام
منهزم گشت لشکر اسلام
بلخ را بستد و بزاری زار
کشت از آن قوم بیحد و بسیار
شهرهای بزرگ کرد خراب
هست حق را هزار گونه عذاب
قهرهای خدا ندارد حد
دوزخی را بلا بود سرمد
هر نبی را همین خطاب آمد
در سؤالش ز حق جواب آمد
که جدا شو از این گروه حسود
که ز جهل اند خوار و کور و کبود
تا کنم من هلاک ایشان را
کشم از باد و خاک ایشان را
یا کنم غرق جمله را در آب
یا نهمشان در آتش پرتاب
نتوان گفت در ره آن سلطان
که چها داده با کهان و مهان
چه کرامتها که در هر شهر
مینمود آن عزیز و زبدۀ دهر
گر شوم من بشرح آن مشغول
فوت گردد از آن سخن مأمول
سالها آن تمام خود نشود
همه عمرم در آن حدیث رود
لازم آمد از آن گذر کردن
وز مهمات خود خبر کردن
آمد از کعبه در ولایت روم
تا شوند اهل روم ازو مرحوم
از همه ملک روم قونیه را
برگزید و مقیم شد آنجا
بشنیدند جمله مردم شهر
که رسید از سفر یگانۀ دهر
همچو گوهر عزیز و نایاب است
آفتاب از عطاش پرتاب است
نیستش در همه علوم نظیر
هست از سرهای عشق خبیر
رو نهادند سوی او خلقان
از زن و مرد و طفل و پیر و جوان
آشکارا کرامتش دیدند
زو چه اسرارها که بشنیدند
همه بردند از او ولایت ها
همه کردند از او روایت ها
چند روزی برین نسق چو گذشت
که و مه مرد و زن مریدش گشت
بعد از این هم علاء دین سلطان
ز اعتقاد تمام با میران
آمدند و زیارتش کردند
قند پند ورا ز جان خوردند
گش سلطان علاء دین چون دید
روی او را بعشق و صدق مرید
چونکه وعظش شنید شد حیران
کرد او را مقام در دل و جان
دید بسیار ازو کرامتها
یافت در خویش ازو علامتها
که نبد قطره ‌ ایش اول از آن
روی کرد و بگفت با میران
چون که این مرد را همی بینم
میشود بیش صدقم و دینم
دل همی لرزدم ز هیبت او
می‌هراسم به گاه رؤیت او
همه عالم ز ترس من لرزان
من ازین مرد چیست یارب آن
هیبتی میزند از او برمن
که از آن لرزه میفتد در تن
شد یقینم که او ولی خداست
در جهان نادر است و بی‌همتاست
دائماً با خواص این گفتی
روز و شب در مدح او سفتی
بعد ده سال از قضای خدا
سر به بالین نهاد او ز عنا
شاه شد از عنای او محزون
هیچ ازین غصه ‌ اش نماند سکون
آمد و شست پیش او گریان
با دو چشم پر آب و دل بریان
گفت این رنج هم از او زائل
شود ار هست حق بما مائل
گر شود نیک بعد از این سلطان
او بود من شوم رهیش از جان
همچو لشکر کشیش کردم من
خدمت او کنم بجان و بتن
چون بدیدیش هر زمان سلطان
باز کردی اعاده آن پیمان
شه چو گشتی روانه سوی سرا
او بگفتی بحاضران که هلا
اگر این مرد راست میگوید
از خدا بود ما همیجوید
وقت رحلت رسیده است مرا
رفت خواهم از این جهان فنا
زانکه گر من شوم بظاهر نیز
پادشاه این جهان شود ناچیز
همه عالم شوند مست خدا
همه چون من روند بی سر و پا
همه از کارها فرو مانند
همه حیران عشق هو مانند
حالت جمله چون چنین گردد
عشقشان دائماً قرین گردد
نشود یافته خورش پوشش
خلق مانند جمله از کوشش
زانکه آن شهریار اهل سلوک
گفت دارند ناس دین ملوک
چون جهان را هنوز مهلت هست
گرچه خود نیست هست او پیوست
عمر دارد هنوز این هستی
ماند خواهد بلندی و پستی
پس یقین شد که رفت خواهم من
تا نگردد خراب عالم تن
خود همان بود ناگه ازدنیا
نقل فرمود جانب عقبی
چون بهاء ولد نمود رحیل
شد ز دنیا بسوی رب جلیل
در جنازه ‌ اش چو روز رستاخیز
مرد و زن گشته اشگ خونین ریز
نار در شهر قونیه افتاد
از غمش سوخت بنده و آزاد
علما سر برهنه و میران
جمله پیش جنازه با سلطان
هیچ در قونیه نماند کسی
از زن و مرد و از شریف و خسی
که نشد حاضر اندر آن ماتم
چون کنم شرح آن کزان ماتم
در جهان هیچکس نداد نشان
که برون شد جنازه ‌ ای ز آنسان
شه ز غم هفت روز بر ننشست
دل چون شیشه ‌ اش ز درد شکست
هفته ‌ ای خوان نهاد در جامع
تا بخوردند قانع و طامع
مالها بخش کرد بر فقرا
جهت عرس آن شه والا
روز و شب در فراقش افغان کرد
از دو چشم اشک و خون در افشان کرد
تعزیه چون تمام شد پس از آن
خلق جمع آمدند پیر و جوان
همه کردند رو بفرزندش
که توئی در جمال مانندش
بعد از این دست ما و دامن تو
همه بنهاده ‌ ایم سوی تو رو
شاه ما زین سپس تو خواهی بود
از تو خواهیم جمله مایه و سود

بخش ۹۶ - در بیان مرید شدن سید برهان الدین محقق ترمدی رضی اللّه عنه حضرت مولانا ابهاء الدین و الحق ولد را عظم اللّه ذکره در بلخ و دیدن مفتیان بلخ پیغامبر را علیه السلام در خواب که در خیمۀ بزرگ نشسته بود و بهاء الدین ولد را استقبال کرد و با کرام و اعزاز از تمام بالای خود نشانید و بمفتیان فرمود که بعد از این او را سلطان العلماء خوانند و آمدن مفتیان بامداد باتفاق تا آن عجایب را که در یک شب دیده بودند عرضه کنند که دوش چنین دیدیم پیش از آنکه بسخن آیند حضرتش جمله را بعین آن صورت که ایشان دیده بودند بعلامات تمام بیان فرمود، بیهوشی و حیرت آن جماعت یکی در هزار شد و پیوسته ضمایر خلایق گفتی و بر سر آن فایده‌های دیگر فرمودی که سر سر ایشان بود و از آن خبر نداشتند.: در جوانی ببلخ چون آمدبخش ۹۸ - در بیان نشستن مولانا جلال الدین قدسنا اللّه بسره العزیز بر جای والدش مولانا بهاء الدین ولد رضی اللّه عنه و بعلم و عمل و زهد و تقوی و فتوی همچون پدر آراسته شدن و رسیدن سید برهان الدین محقق عظم اللّه ذکره بطلب شیخ خود بقونیه و شیخ را نایافتن و فرزندش مولانا جلال الدین را دیدن که در علوم ظاهر بغایت شده بود و بمرتبۀ پدر رسیده و بدو گفتن که بعلم وارث پدر شدی الا پدرت را غیر از این احوال ظاهر احوال دیگر بود و آن آمدنی است نه آموختی، بر رسته است نه بربسته و آن احوال از حضرتش بمن رسیده است، آن را نیز از من کسب کن تا در همه چیز ظاهراً و باطناً وارث پدر گردی و عین او شوی: شست بر جاش شه جلال الدین

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چونکه از بلخیان بهاء ولد
گشت دلخسته آن شه سرمد
هوش مصنوعی: وقتی که بهاء ولد از بلخ به شهرت رسید، آن پادشاه بزرگ و مخلص دلشکسته و نگران شد.
ناگهش از خدا رسید خطاب
کای یگانه شهنشه اقطاب
هوش مصنوعی: ناگهان از سوی خدا پیامی رسید که ای تنها پادشاه و سرآمد تمام شاهان.
چون ترا این گروه آزردند
دل پاک ترا ز جا بردند
هوش مصنوعی: وقتی این گروه تو را آزرده خاطر کردند، دل پاک و بی‌آلایش تو را به شدت تحت تاثیر قرار دادند.
بدرآ از میان این اعدا
تا فرستیمشان عذاب و بلا
هوش مصنوعی: خود را از میان دشمنان بیرون بیاور تا بتوانیم عذاب و مصیبت را به آنها بفرستیم.
چون که از حق چنین خطاب شنید
رشتۀ خشم را دراز تنید
هوش مصنوعی: زمانی که از خداوند چنین پیامی را دریافت کرد، خشمش را به اندازه‌ای افزایش داد که فراوان شد.
کرد از بلخ عزم سوی حجاز
زانکه شد کارگر در او آن راز
هوش مصنوعی: از بلخ راهی حجاز شد، زیرا آن راز در دل او به ثمر نشسته بود.
بود در رفتن و رسید خبر
که از آن راز شدپدید اثر
هوش مصنوعی: در حین رفتن، خبری رسید که از آن راز، نشانه‌ای ظاهر شد.
کرد تاتار قصد آن اقوام
منهزم گشت لشکر اسلام
هوش مصنوعی: تاتارها به حمله به آن ملت‌ها قصد کردند، ولی در این میان نیروهای اسلامی شکست نخوردند.
بلخ را بستد و بزاری زار
کشت از آن قوم بیحد و بسیار
هوش مصنوعی: بلخ را گرفت و در آنجا زراعتی غم‌انگیز و فراوان از آن مردم مهیب و زیاد به وجود آورد.
شهرهای بزرگ کرد خراب
هست حق را هزار گونه عذاب
هوش مصنوعی: شهرهای بزرگ کرد در وضعیت بدی هستند و حقایق با زحمت‌های زیادی روبه‌رو می‌شوند.
قهرهای خدا ندارد حد
دوزخی را بلا بود سرمد
هوش مصنوعی: خشم و قهر خداوند بی‌پایان است و عذاب دوزخی هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسد.
هر نبی را همین خطاب آمد
در سؤالش ز حق جواب آمد
هوش مصنوعی: هر پیامبری همین گونه خطاب شد، و وقتی درباره حق پرسید، پاسخ از سوی خداوند به او رسید.
که جدا شو از این گروه حسود
که ز جهل اند خوار و کور و کبود
هوش مصنوعی: از این جمع حسود جدا شو، زیرا آن‌ها به خاطر نادانی‌ شان ذلیل و نابینا و در رنجند.
تا کنم من هلاک ایشان را
کشم از باد و خاک ایشان را
هوش مصنوعی: می‌خواهم به نابودی آنها بپردازم، پس از سرما و زمین برایشان می‌کشم.
یا کنم غرق جمله را در آب
یا نهمشان در آتش پرتاب
هوش مصنوعی: می‌توانم همه را در آب غرق کنم یا اینکه آنها را به آتش پرتاب کنم.
نتوان گفت در ره آن سلطان
که چها داده با کهان و مهان
هوش مصنوعی: نمی‌توان گفت در مسیر آن پادشاه چه بر سر کهن‌سالان و بزرگان آورده است.
چه کرامتها که در هر شهر
مینمود آن عزیز و زبدۀ دهر
هوش مصنوعی: در هر شهر، آن شخص بزرگ و ویژه، چه معجزات و نشان‌های شگفت‌انگیزی از خود به نمایش می‌گذاشت.
گر شوم من بشرح آن مشغول
فوت گردد از آن سخن مأمول
هوش مصنوعی: اگر من به وضوح درباره آن موضوع صحبت کنم، احتمالاً هدف مورد نظر از آن سخن از دست می‌رود.
سالها آن تمام خود نشود
همه عمرم در آن حدیث رود
هوش مصنوعی: سال‌هاست که نمی‌توانم از یاد آن داستان جدا شوم و تمام عمرم به آن فکر می‌کنم.
لازم آمد از آن گذر کردن
وز مهمات خود خبر کردن
هوش مصنوعی: ضروری است که از آن مسیر عبور کنیم و از مسائل مهم خود آگاه شویم.
آمد از کعبه در ولایت روم
تا شوند اهل روم ازو مرحوم
هوش مصنوعی: از کعبه به سرزمین روم آمد تا مردم روم از فیض او بهره‌مند شوند و رحمتش شامل حالشان گردد.
از همه ملک روم قونیه را
برگزید و مقیم شد آنجا
هوش مصنوعی: او از تمام سرزمین روم، شهر قونیه را انتخاب کرد و در آنجا ساکن شد.
بشنیدند جمله مردم شهر
که رسید از سفر یگانۀ دهر
هوش مصنوعی: تمام مردم شهر شنیدند که شخصی منحصر به فرد و بی‌نظیر از سفر برگشته است.
همچو گوهر عزیز و نایاب است
آفتاب از عطاش پرتاب است
هوش مصنوعی: خورشید همچون جواهر گرانبها و نادر است و از بخشش‌های او، نور و گرما به زمین می‌تابد.
نیستش در همه علوم نظیر
هست از سرهای عشق خبیر
هوش مصنوعی: هیچ کجا مانند عشق، دانشمندی آگاه و خبره وجود ندارد.
رو نهادند سوی او خلقان
از زن و مرد و طفل و پیر و جوان
هوش مصنوعی: مردم از هر سن و سال و جنسیت، به سمت او آمده بودند.
آشکارا کرامتش دیدند
زو چه اسرارها که بشنیدند
هوش مصنوعی: همه به وضوح بزرگواری او را مشاهده کردند و چه رازهایی که از او شنیدند.
همه بردند از او ولایت ها
همه کردند از او روایت ها
هوش مصنوعی: همه از او قدرت‌ها و مسئولیت‌ها را گرفتند و همه درباره‌اش داستان‌ها و سخن‌ها گفتند.
چند روزی برین نسق چو گذشت
که و مه مرد و زن مریدش گشت
هوش مصنوعی: مدتی گذشت که آن شخص، مرد و زن زیادی را به دنبال خود کشاند و آنها به او ارادت پیدا کردند.
بعد از این هم علاء دین سلطان
ز اعتقاد تمام با میران
هوش مصنوعی: بعد از این، علاء دین سلطان با ایمان کامل در کنار میران خواهد بود.
آمدند و زیارتش کردند
قند پند ورا ز جان خوردند
هوش مصنوعی: آمدند و از نزدیک او را دیدند، همانند قند شیرین، نصیحت و آموزه‌های او را با دل و جان پذیرفتند.
گش سلطان علاء دین چون دید
روی او را بعشق و صدق مرید
هوش مصنوعی: وقتی سلطان علاءالدین چهره او را دید، به محبت و صداقت مریدش علاقه‌مند شد.
چونکه وعظش شنید شد حیران
کرد او را مقام در دل و جان
هوش مصنوعی: وقتی که سخنرانی او را شنید، او را به شدت متعجب و شگفت‌زده کرد و تاثیر عمیقی بر روح و دل او گذاشت.
دید بسیار ازو کرامتها
یافت در خویش ازو علامتها
هوش مصنوعی: او در خود نشانه‌هایی از بزرگی و کرامت‌های او را مشاهده کرد و تجربه‌های زیادی از او به دست آورد.
که نبد قطره ‌ ایش اول از آن
روی کرد و بگفت با میران
هوش مصنوعی: قطره‌ای از این منبع، به این دلیل که به سوی آن روی کرد و با میرام‌ها صحبت کرد.
چون که این مرد را همی بینم
میشود بیش صدقم و دینم
هوش مصنوعی: وقتی این مرد را می‌بینم، بیش از صد بار به صداقت و دیانت خود می‌افزایم.
دل همی لرزدم ز هیبت او
می‌هراسم به گاه رؤیت او
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عظمت و بزرگی او می‌لرزد و هر بار که او را می‌بینم، از ترس دچار هراس می‌شوم.
همه عالم ز ترس من لرزان
من ازین مرد چیست یارب آن
هوش مصنوعی: همه جهان به خاطر من می‌لرزد، اما من از این مرد چه ترسی دارم؟ خداوندا، این چه حالتی است؟
هیبتی میزند از او برمن
که از آن لرزه میفتد در تن
هوش مصنوعی: وجود او چنان قدرت و عظمتی دارد که وقتی به من نگاه می‌کند، بدنم به لرزه می‌افتد.
شد یقینم که او ولی خداست
در جهان نادر است و بی‌همتاست
هوش مصنوعی: من به طور قطع متوجه شدم که او نماینده خداوند است؛ در این دنیا، وجودش بی‌نظیر و منحصر به فرد است.
دائماً با خواص این گفتی
روز و شب در مدح او سفتی
هوش مصنوعی: همیشه درباره ویژگی‌های او روز و شب صحبت می‌کنی و در ستایشش پافشاری می‌کنی.
بعد ده سال از قضای خدا
سر به بالین نهاد او ز عنا
هوش مصنوعی: بعد از گذشت ده سال، به خواست خدا او به جایی آرامش یافت و به خواب رفت.
شاه شد از عنای او محزون
هیچ ازین غصه ‌ اش نماند سکون
هوش مصنوعی: شاه به سبب لطف و محبت او به غم و اندوهی دچار شد، اما از این درد هیچ نشانه‌ای از آرامش باقی نماند.
آمد و شست پیش او گریان
با دو چشم پر آب و دل بریان
هوش مصنوعی: او آمد و با چشمانی پر از اشک و دلی پر از غم، در مقابل او به حالت گریان ایستاده بود.
گفت این رنج هم از او زائل
شود ار هست حق بما مائل
هوش مصنوعی: گفت که اگر حق به ما توجه کند، این درد و رنج ما هم از بین خواهد رفت.
گر شود نیک بعد از این سلطان
او بود من شوم رهیش از جان
هوش مصنوعی: اگر بعد از این، فرد نیک‌هویتی به مقام سلطنت برسد، من با تمام وجود از او پیروی خواهم کرد.
همچو لشکر کشیش کردم من
خدمت او کنم بجان و بتن
هوش مصنوعی: من همچون سربازان آماده‌ی خدمت او هستم و تمام وجودم را برای او فدای می‌کنم.
چون بدیدیش هر زمان سلطان
باز کردی اعاده آن پیمان
هوش مصنوعی: هر بار که او را می‌دیدی، مانند یک پادشاه آن پیمان را دوباره تجدید می‌کردی.
شه چو گشتی روانه سوی سرا
او بگفتی بحاضران که هلا
هوش مصنوعی: وقتی شاه به سمت خانه‌اش رفت، به حاضرین گفت: «بشتابید!»
اگر این مرد راست میگوید
از خدا بود ما همیجوید
هوش مصنوعی: اگر این مرد حقیقت را می‌گوید، پس از جانب خداست و ما نیز در جستجوی آن هستیم.
وقت رحلت رسیده است مرا
رفت خواهم از این جهان فنا
هوش مصنوعی: زمان جدایی من از این دنیا فرا رسیده است و من آماده‌ام که از این جهان زودگذر بروم.
زانکه گر من شوم بظاهر نیز
پادشاه این جهان شود ناچیز
هوش مصنوعی: اگر من نیز در ظاهر پادشاه این دنیا شوم، در واقعیت این جهان بی‌ارزش خواهد بود.
همه عالم شوند مست خدا
همه چون من روند بی سر و پا
هوش مصنوعی: اگر تمام جهان به مستی و شیدایی خداوند درآیند، همه مانند من بدون هیچ قید و شرطی به این حال خواهند رفت.
همه از کارها فرو مانند
همه حیران عشق هو مانند
هوش مصنوعی: همه در کارهای خود غرق شده و در حیرت عشق هستند.
حالت جمله چون چنین گردد
عشقشان دائماً قرین گردد
هوش مصنوعی: وقتی حال و وضع انسان به این شکل درآید، عشق آن‌ها همیشه در کنار هم باقی می‌ماند.
نشود یافته خورش پوشش
خلق مانند جمله از کوشش
هوش مصنوعی: خورشید در حالی که به آسمان می‌تابد، نمی‌تواند تمام تلاش‌ها و زحمات مردم را به یکباره به ثمر برساند. هرچه از کوشش و تلا‌ش بیشتر باشد، دستاوردها نیز مطمئناً بیشتر خواهد بود.
زانکه آن شهریار اهل سلوک
گفت دارند ناس دین ملوک
هوش مصنوعی: زیرا آن پادشاه اهل سلوک بیان کرده است که مردم دین شاهان را دارند.
چون جهان را هنوز مهلت هست
گرچه خود نیست هست او پیوست
هوش مصنوعی: جهان هنوز زمان دارد تا به حیات ادامه دهد، حتی اگر وجود خودش را از دست داده باشد.
عمر دارد هنوز این هستی
ماند خواهد بلندی و پستی
هوش مصنوعی: عمر این جهان هنوز ادامه دارد و همچنان تغییرات و فراز و نشیب‌ها در آن وجود خواهد داشت.
پس یقین شد که رفت خواهم من
تا نگردد خراب عالم تن
هوش مصنوعی: بنابراین، مشخص شد که من باید بروم تا این جهان مادی خراب نشود.
خود همان بود ناگه ازدنیا
نقل فرمود جانب عقبی
هوش مصنوعی: او ناگهان از دنیا رفت و به زندگی دیگری منتقل شد.
چون بهاء ولد نمود رحیل
شد ز دنیا بسوی رب جلیل
هوش مصنوعی: زمانی که بهاء ولد به دنیا آمد، او از این دنیا به سوی پروردگار بزرگ رحلت کرد.
در جنازه ‌ اش چو روز رستاخیز
مرد و زن گشته اشگ خونین ریز
هوش مصنوعی: در زمانی که او در تابوت است، مثل روز قیامت مردان و زنان با اشک‌های خونینشان به سوگواری می‌پردازند.
نار در شهر قونیه افتاد
از غمش سوخت بنده و آزاد
هوش مصنوعی: آتش عشق در شهر قونیه برپا شد و به خاطر غم آن، هم بنده و هم آزاد در آتش سوزانده شدند.
علما سر برهنه و میران
جمله پیش جنازه با سلطان
هوش مصنوعی: دانشمندان با سرهای برهنه و دیگران همه در مقابل جنازه در کنار پادشاه هستند.
هیچ در قونیه نماند کسی
از زن و مرد و از شریف و خسی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در قونیه، چه مرد و چه زن، و چه افراد با شخصیت و چه افراد پایین‌مرتبه، باقی نمانده است.
که نشد حاضر اندر آن ماتم
چون کنم شرح آن کزان ماتم
هوش مصنوعی: نمی‌توانم در مورد آن سوگ توضیح دهم، چرا که خودم در آن سوگ حاضر نبودم و نمی‌دانم چه بر آن گذشته است.
در جهان هیچکس نداد نشان
که برون شد جنازه ‌ ای ز آنسان
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ‌کس نشانی نداد که جنازه‌ای از آن نوع خارج شده باشد.
شه ز غم هفت روز بر ننشست
دل چون شیشه ‌ اش ز درد شکست
هوش مصنوعی: شاه به سبب غم، هفت روز نتوانست بنشیند و دلش که مانند شیشه است، از درد شکست.
هفته ‌ ای خوان نهاد در جامع
تا بخوردند قانع و طامع
هوش مصنوعی: هفته‌ای سفره‌ای پهن کردند تا قانع‌ها و بسیار مشتاق‌ها از آن بخورند.
مالها بخش کرد بر فقرا
جهت عرس آن شه والا
هوش مصنوعی: ثروت‌ها را بین فقرا تقسیم کردند تا جشن عروسی آن پادشاه بزرگ را برگزار کنند.
روز و شب در فراقش افغان کرد
از دو چشم اشک و خون در افشان کرد
هوش مصنوعی: در طول روز و شب، به خاطر دوری او ناله و فریاد می‌زد و از چشمانش اشک و خون به زمین می‌ریخت.
تعزیه چون تمام شد پس از آن
خلق جمع آمدند پیر و جوان
هوش مصنوعی: پس از پایان تعزیه، مردم، چه بزرگ‌ترها و چه کوچکترها، دور هم جمع شدند.
همه کردند رو بفرزندش
که توئی در جمال مانندش
هوش مصنوعی: همه به فرزندش نظر کردند، زیرا تو در زیبایی همتا نداری.
بعد از این دست ما و دامن تو
همه بنهاده ‌ ایم سوی تو رو
هوش مصنوعی: بعد از این، ما همه آرزوها و امیدهایمان را به سمت تو می‌فرستیم و به تو روی می‌آوریم.
شاه ما زین سپس تو خواهی بود
از تو خواهیم جمله مایه و سود
هوش مصنوعی: پس از این، تو شاه خواهی بود و ما از تو همگی بهره و سود خواهیم برد.