گنجور

بخش ۹۴ - مثل آوردن حکایت مرد خفته را که دهانش باز مانده بود ماری در دهانش رفت سواری عاقل آن را بدید، گفت اگر این مرد را از حال آگاه کنم از ترس زهره‌اش بدرد به از این نیست که بالزام و زخم چوب او را از این میوه‌های کوه درخورد دهم و زیر و بالایش بسیار بدوانم باشد که قی کند و مار با آن قی از شکم او بدر آید، همچنان کرد. اولیاء نیز اگر از زشتی نفس بخلق خبر دهند زهره‌شان بدرد و از اطاعت و کوشش بمانند لیکن ایشان را بطریق بر عملی دارند که عاقبت از نفس برهند

خفتۀ را شنو که در صحرا
باز بودش دهان بسوی هوا
رفت اندر دهان او یک مار
خفته از خواب خود نشد بیدار
شهسواری ز دور آن را دید
چه کند چاره اش بیندیشید
گفت اگر آگهش کنم از حال
زهرۀ او بدرد اندر حال
برنیاید ز دست او کاری
اوفتد بیخبر چو دیواری
هوش و فهمش رود شود لاشی
بل نماند اثر ز هسی وی
آن به آید کز او کنم پنهان
تا شود مار از او جدا آسان
رای آن دید کش بضرب و شکوه
بخوراند بسی ز میوۀ کوه
بدواند چهار سوی او را
هم خوراند ز آب جوی او را
تا از آن حالتش بیاید قی
مار باقی برون شود ازوی
گرز را بر کشید و سویش تاخت
خفته را سو بسو بگرز انداخت
خفته بیدار گشت گفت ای وای
همچو گویم چه میبری از جای
زخمها میزنی بپشت و برم
گشت پر زخم از تو پا و سرم
من چه کردم ترا چه کین است این
نی چو تو مؤمنم چه دین است این
سخت بیرحمتی چه مردی تو
بی گنه خون من بخوردی تو
نیک دوری ز شفقت و ایمان
هست جانت ولی نداری جان
همچو گرگ درنده ای ملعون
نکنی فرق از عزیز و ز دون
گفت او را سوار هر زه ملا
آنچه میگویمت بگیر هلا
بخور این میوه ‌ های که را زود
هم از آلو و سیب و از امرود
میزدش گرزها که پرخور ازین
گر بود ترش و گر بود شیرین
می نهشتش که آید او بقرار
چون خورانید میوۀ بسیار
بعد از آن میزدش که زود برو
زیر و بالا مثال پیک بدو
هیچ نگذاشتش که آساید
از چنان بیخودی بخود آید
میزدش گرز بی محابا او
گاه بر پشت و گاه بر پهلو
چونکه بیحد دوید آن طالب
شد ز ناگاه قی بر او غالب
مار با میوه های خورده از او
بدر آمد روانه شد هر سو
مار را چون بدید آن غافل
جهل از او رفت شد قوی عاقل
روی کرد او بدان سوار و بگفت
شکر حق را که با تو گشتم جفت
ورنه گر تو نمیبدی این مار
خواست کردن مرا هلاک و فکار
تو خدائی مجب و یا که رسول
که بعلیا ببردیم ز سفول
پدر و مادرم نکرد این را
تو نمودی بمن ره دین را
هست دنیای دون برم فانی
داد آن هر دو بود حیوانی
مار نفس است در درون شما
شیخ آن را اگر کند پیدا
زهرتان درد از مهابت آن
نیست گردید از صلابت آن
شرح زشتی نفس اگر بزبان
آورد در شما نماند جان
سرو پا گم کنید از هیبت
عقل و روح از شما کند غیبت
نتوانید هیچ راه برید
نتوانید سوی چرخ پرید
جهت مصلحت کند پنهان
شیخ آن را وناورد بزبان
تا نگردید کل ز خود نومید
تا چو مه پر شوید از آن خورشید
نفستان را کشد بحکمت او
تا رهید از چنین عظیم عدو
نفس ناراست شیخ نور خدا
میرد از نور نار ای جویا

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خفتۀ را شنو که در صحرا
باز بودش دهان بسوی هوا
هوش مصنوعی: خفته‌ای را بشنو که در بیابان، دهانش به سوی آسمان باز است.
رفت اندر دهان او یک مار
خفته از خواب خود نشد بیدار
هوش مصنوعی: در دهان او مار بزرگی خوابیده بود که از خواب بیدار نشد.
شهسواری ز دور آن را دید
چه کند چاره اش بیندیشید
هوش مصنوعی: یه شاهزاده‌ای از دور، آن شخص را دید و شروع به فکر کردن کرد که چه راه‌حلی برای مشکلش پیدا کند.
گفت اگر آگهش کنم از حال
زهرۀ او بدرد اندر حال
هوش مصنوعی: اگر از حال زهرا به او خبر بدهم، خودش هم درد و رنج می‌کشد.
برنیاید ز دست او کاری
اوفتد بیخبر چو دیواری
هوش مصنوعی: از او کار مثبتی ساخته نیست و وقتی که مشکلی پیش می‌آید، به طور ناگهانی و بی‌خبر با آن مواجه می‌شود، مانند دیواری که به زمین می‌افتد.
هوش و فهمش رود شود لاشی
بل نماند اثر ز هسی وی
هوش مصنوعی: عقل و درکش به قدری ضعیف می‌شود که انگار از بین رفته و هیچ اثری از او باقی نمی‌ماند.
آن به آید کز او کنم پنهان
تا شود مار از او جدا آسان
هوش مصنوعی: به زودی کسی می‌آید که می‌توانم او را از چشم‌ها پنهان کنم تا به‌راحتی از شر او رهایی یابم.
رای آن دید کش بضرب و شکوه
بخوراند بسی ز میوۀ کوه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که به خاطر قدرت و عظمت خود، دیگران را تحت تأثیر قرار می‌دهد، باید از نعمت‌هایی که در زندگی به او داده شده، بهره‌مند شود و از زیبایی‌ها و ثمره‌های طبیعی لذت ببرد.
بدواند چهار سوی او را
هم خوراند ز آب جوی او را
هوش مصنوعی: بدواند و در چهار طرف او از آب جوی او تغذیه کند.
تا از آن حالتش بیاید قی
مار باقی برون شود ازوی
هوش مصنوعی: وقتی که آن حالتی که دارد از بین برود، اثر باقی‌مانده‌اش نیز از او خارج خواهد شد.
گرز را بر کشید و سویش تاخت
خفته را سو بسو بگرز انداخت
هوش مصنوعی: مردی چماقش را بلند کرد و به سمت کسی که خوابیده بود حمله کرد و او را از جا درآورد.
خفته بیدار گشت گفت ای وای
همچو گویم چه میبری از جای
هوش مصنوعی: بیدار شده و با ناامیدی می‌گوید: "عجب! چه بلایی به سرم آمده و چرا این‌طور از جا کَنده شده‌ام؟"
زخمها میزنی بپشت و برم
گشت پر زخم از تو پا و سرم
هوش مصنوعی: زخم‌هایت را به من می‌زنی و من همچنان برمی‌گردم، این دردها به پا و سرم گسترش یافته‌اند.
من چه کردم ترا چه کین است این
نی چو تو مؤمنم چه دین است این
هوش مصنوعی: من چه چیزی انجام داده‌ام که این همه کینه تو را به جانم انداخته است؟ وقتی که من به دنبال ایمان هستم، این نوع زشتی و بی‌دینی چه معنایی دارد؟
سخت بیرحمتی چه مردی تو
بی گنه خون من بخوردی تو
هوش مصنوعی: چقدر بی‌رحم هستی که بدون هیچ دلیلی به من آسیب رساندی و خون من را نوشیدی.
نیک دوری ز شفقت و ایمان
هست جانت ولی نداری جان
هوش مصنوعی: خوب است که از محبت و ایمان دوری کنی، اما در این حال، جان و روح تو در دستت نیست.
همچو گرگ درنده ای ملعون
نکنی فرق از عزیز و ز دون
هوش مصنوعی: مانند گرگ درنده‌ای که ناسپاس است، تفاوتی میان افراد محترم و پایین‌تر نمی‌بیند.
گفت او را سوار هر زه ملا
آنچه میگویمت بگیر هلا
هوش مصنوعی: او به سوار خود گفت: ای ملا، آنچه را که به تو می‌گویم، به دقت گوش کن و عمل کن.
بخور این میوه ‌ های که را زود
هم از آلو و سیب و از امرود
هوش مصنوعی: این میوه‌ها را بخور که زود رسیده‌اند، مانند آلو، سیب و امرود.
میزدش گرزها که پرخور ازین
گر بود ترش و گر بود شیرین
هوش مصنوعی: او را با چماق می‌زنند، زیرا اگر از این خوراک سیر باشد، نسبت به آن تندخو و ترش‌رو می‌شود و اگر شیرین باشد، خوش‌رو و نرم می‌شود.
می نهشتش که آید او بقرار
چون خورانید میوۀ بسیار
هوش مصنوعی: او را بر روی خود می‌نهاد تا به آرامش برسد، مانند کسی که میوه‌های فراوانی را خورده است.
بعد از آن میزدش که زود برو
زیر و بالا مثال پیک بدو
هوش مصنوعی: پس از آن او را می‌زد تا به سرعت به زیر و بالا برود، مانند پیک که به او خبر می‌دهد.
هیچ نگذاشتش که آساید
از چنان بیخودی بخود آید
هوش مصنوعی: او هیچ فرصتی به او نداد که از آن حالت بی‌خبر و درونی خود آرام بگیرد و به خود بیاید.
میزدش گرز بی محابا او
گاه بر پشت و گاه بر پهلو
هوش مصنوعی: او بی‌پروا با گرزی بر دوش، به وقت‌های مختلف بر پشت و پهلوی او ضربه می‌زد.
چونکه بیحد دوید آن طالب
شد ز ناگاه قی بر او غالب
هوش مصنوعی: زمانی که آن جوینده به شدت دوید و تلاش کرد، ناگهان سرنوشت یا تقدیر بر او چیره شد.
مار با میوه های خورده از او
بدر آمد روانه شد هر سو
هوش مصنوعی: مار از میوه‌ها که خورده بود خارج شد و به هر سمت رفت.
مار را چون بدید آن غافل
جهل از او رفت شد قوی عاقل
هوش مصنوعی: وقتی که آن فرد ناآگاه مار را دید، جهل او از بین رفت و به عقل و درایت دست پیدا کرد.
روی کرد او بدان سوار و بگفت
شکر حق را که با تو گشتم جفت
هوش مصنوعی: او به سوی آن سوار نگاه کرد و گفت: شکر خدا را که با تو همراه شدم.
ورنه گر تو نمیبدی این مار
خواست کردن مرا هلاک و فکار
هوش مصنوعی: اگر تو به این مار نفرین نمی‌کردی، آن وقت او مرا به هلاکت می‌رساند و به دردسر می‌افتادم.
تو خدائی مجب و یا که رسول
که بعلیا ببردیم ز سفول
هوش مصنوعی: تو ای که خدا هستی و همواره در حال نمایاندن عظمت خود، آیا تو هم می‌توانی به یک بنده‌ی دیگر کمک کنی تا از وضعیت پست و پایین خود به مقام والاتری برسد؟
پدر و مادرم نکرد این را
تو نمودی بمن ره دین را
هوش مصنوعی: پدر و مادرم نتوانستند راه دین را به من نشان دهند، اما تو این مسیر را برای من گشودی.
هست دنیای دون برم فانی
داد آن هر دو بود حیوانی
هوش مصنوعی: این دنیا غیرقابل اعتماد و فانی است و در آن، انسان‌ها به شکل حیوانی رفتار می‌کنند.
مار نفس است در درون شما
شیخ آن را اگر کند پیدا
هوش مصنوعی: نفس انسان مانند ماری است که در درون وجود او زندگی می‌کند و اگر کسی به باطنش توجه کند، می‌تواند آن را شناسایی کند.
زهرتان درد از مهابت آن
نیست گردید از صلابت آن
هوش مصنوعی: درد شما به خاطر خشونت و شدت آن نیست، بلکه به خاطر زورمندی و قدرت آن است.
شرح زشتی نفس اگر بزبان
آورد در شما نماند جان
هوش مصنوعی: اگر به زبان بیاورید که چقدر نفس انسان زشت و ناپاک است، دیگر نخواهید توانست زندگی و آرامش خود را حفظ کنید.
سرو پا گم کنید از هیبت
عقل و روح از شما کند غیبت
هوش مصنوعی: با دیدن زیبایی و بزرگی عقل و روح، خود را فراموش کنید و از خود غایب شوید.
نتوانید هیچ راه برید
نتوانید سوی چرخ پرید
هوش مصنوعی: هیچ راهی برای رفتن وجود ندارد و نمی‌توانید به سوی آسمان پرواز کنید.
جهت مصلحت کند پنهان
شیخ آن را وناورد بزبان
هوش مصنوعی: شیخ به‌طور مخفیانه و با هدف خیرخواهی موضوعی را مدیریت می‌کند و آن را به زبان نمی‌آورد.
تا نگردید کل ز خود نومید
تا چو مه پر شوید از آن خورشید
هوش مصنوعی: تا زمانی که از خود ناامید نشوی، مانند خورشید درخشانی که ماه را پر می‌کند، به کمال نمی‌رسی.
نفستان را کشد بحکمت او
تا رهید از چنین عظیم عدو
هوش مصنوعی: نفست را به حکمت او رها می‌کند تا از دشمنی بزرگ رهایی یابی.
نفس ناراست شیخ نور خدا
میرد از نور نار ای جویا
هوش مصنوعی: ای seeker، نفس نادرست و گمراهی که در وجود شیخ است، به دلیل وجود نور الهی می‌میرد.