بخش ۹۰ - در بیان آنکه عالم معنی چون آب است و صور چون کف و یخ که در فراق دریای معنی منجمد شده اند از این روی در و دیوار این عالم را جماد میگویند که یخ گرفته است و در او نرمی و روانی نیست، عاقل یخ را آب میبیند زیرا موقوف نظر آفتاب است که باز آب شود. عالم و صور اول معنی بودند و علم محض بیچون و چگونه، باز آخر چون آفتاب قیامت درتابد معنی شوند که کل شیئی یرجع الی اصله(و کل شیئی هالک و الا وجهه)
هستی این جهان بود چون برف
شرح این سر چو آفتاب شگرف
گر یخ و برف کوه کوه بود
از تف آفتاب آب شود
منجمد شد جهان چو این سو شد
صورت و سوی گشت و بیسو شد
علم بوده است عالم هستی
بند آنجا بلندی وپستی
زاد از آن علم آسمان و زمین
نقش کرسی و لوح و عرش برین
زاد از بحر صاف کفک چو درد
هر که در کفک ماند آخر مرد
کفک بر روی بحر چون پرده است
خلق را پ رده در سقر برده است
کفک از بحر مینماید تر
تشنه را تریش ببرده ز سر
تشنه مانده بسوی او حیران
کفک تن را گزیده از دل و جان
هست معنی چو آب و صورت کف
نقد کف را مگیر اندر کف
صورت کفک را گذار ای جان
باز در بحر رو روان و دوان
ارجعی را شنو بگوش خرد
تا ترا آن ندا باصل برد
جوش بحر آب کف برون انداخت
آب با کف کجا تواند ساخت
چون که اندر فراق بحر بماند
بحر بازش بسوی خویش بخواند
که تو صافی بپیش صاف بیا
شدن صاف درد نیست روا
آب صافی که گشته بود جدا
متصل شد چو اولیا بخدا
کفک را لطف و خوبیش زیم است
زانکه از یم ورا نصیب نم است
از نم یم شده است او مطلوب
دان زر اندود او چو زر محبوب
نزد خلق عوام لیک خواص
چون ندانند نقره راز رصاص
قلب را همچو زر برد نادان
رنگ زر دید و گشت سغبۀ آن
مزه همچون زر است و صورت مس
مزه عاریتست بر تن و حس
جامۀ عاریه نپوشد او
کش بود عقل و دانش نیکو
زانکه داند بوی نخواهد ماند
ترک آن راز جان و دل برخواند
مزۀ نقش خلق عاریه است
هم چو در کفک آب جاریه است
آب اگرچه ز کفک گشت روان
لیک در کفک عاریه است بدان
تو یقین دان که کفک خشگ شود
گر دمی آب اندر او نرود
چشمه ای جو که آب ازو جوشد
چمن روح آب از او نو شد
تا همیشه از او تو آب بری
جاودان در بهشت عشق چری
بی ز صورت بجوی معنی را
ترک کن ز و د لاف و دعوی را
از زر اندود زر یقین برود
هیچ از زر زری جدا نشود
مزه همچون زر و جهان چو مس است
مزۀ بی دغل ورای حس است
بخش ۸۹ - پشیمان شدن مریدان از آن حالت و خود را ملامت کردن که چرا گفتۀ شیخ را حق ندانستیم چون از ما کاملتر و داناتر و بیناتر است: همه گفتند کای شه ممتازبخش ۹۱ - در بیان آنکه لذت های دنیا مستعار است در حقیقت دنیا از خود لذت ندارد، زشت است و ناخوش بواسطۀ مزه خوش میشود همچون عجوزهای که خودر ا بگلگونه و اسپیداج بیالاید و بواسطۀ ان تزیین خوب نماید پس خوبی مزه است که همه زشتها بوی خوش نمایند: گاه طفلی مزه ز شیرت بود
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هستی این جهان بود چون برف
شرح این سر چو آفتاب شگرف
هوش مصنوعی: وجود این جهان مشابه برف است، در حالی که شرح و توضیح این هستی مانند آفتاب درخشان و بزرگ است.
گر یخ و برف کوه کوه بود
از تف آفتاب آب شود
هوش مصنوعی: اگر کوهها یخ و برف داشته باشند، با گرمای آفتاب آب میشوند.
منجمد شد جهان چو این سو شد
صورت و سوی گشت و بیسو شد
هوش مصنوعی: جهان به حالت یخزده درآمد، وقتی که سمت و سوی آن تغییر کرد و به سمت بیسویی رفت.
علم بوده است عالم هستی
بند آنجا بلندی وپستی
هوش مصنوعی: دانش، همواره معرفت جهان است و این علم است که سبب میشود مقامها و درجات در زندگی مشخص شود.
زاد از آن علم آسمان و زمین
نقش کرسی و لوح و عرش برین
هوش مصنوعی: از علم آسمان و زمین متولد شده، صورتهای کرسی، لوح و عرش بالایی شکل گرفتهاند.
زاد از بحر صاف کفک چو درد
هر که در کفک ماند آخر مرد
هوش مصنوعی: کسی که در دریاهای آرام تنها باقی بماند و با مشکلاتش دست و پنجه نرم نکند، در نهایت به سرنوشت بدی دچار خواهد شد.
کفک بر روی بحر چون پرده است
خلق را پ رده در سقر برده است
هوش مصنوعی: کف روی دریا مانند پردهای است که وجود انسانها را در دنیای سخت و دردناک قرار داده است.
کفک از بحر مینماید تر
تشنه را تریش ببرده ز سر
هوش مصنوعی: آب از دریا به بیرون میآید و تشنه را سیراب میکند، در حالی که او به دلیل بیخبری، از سر خودش غافل است.
تشنه مانده بسوی او حیران
کفک تن را گزیده از دل و جان
هوش مصنوعی: این بیت به احساس عمیق و آزاردهندهای اشاره دارد که شخصی در جستجوی محبوبی است و در این راه، دچار سردرگمی و تشنگی روحی شده است. قلب و جان او در این مسیر مانند موجودی آسیبپذیر و در حال تلاش برای رسیدن به معشوق، دچار عذاب و درد است.
هست معنی چو آب و صورت کف
نقد کف را مگیر اندر کف
هوش مصنوعی: معنی و مفهوم اصلی در این بیت به این صورت است که معنا و عمق واقعی یک چیز مانند آب است که در زیر سطح قرار دارد و فقط ظاهر آن مانند کفی است که روی آب دیده میشود. بنابراین نباید تنها به ظاهر یک چیز توجه کرد و باید به باطن و معنا توجه بیشتری داشت.
صورت کفک را گذار ای جان
باز در بحر رو روان و دوان
هوش مصنوعی: ای جان، صورت کفک را به کنار بگذار و دوباره در دریا به سوی جلو روانه شو.
ارجعی را شنو بگوش خرد
تا ترا آن ندا باصل برد
هوش مصنوعی: به سخنان آگاهانه و مفید گوش فراده و از آنها بهرهبرداری کن تا تو را به سمت حقیقت و آگاهی راهنمایی کند.
جوش بحر آب کف برون انداخت
آب با کف کجا تواند ساخت
هوش مصنوعی: آب دریا با جوشش خود کفهایی را به سطح میآورد، اما این کفها نمیتوانند با اصل آب ترکیب شوند.
چون که اندر فراق بحر بماند
بحر بازش بسوی خویش بخواند
هوش مصنوعی: وقتی که در دوری و جدایی قرار دارد، دریا به سوی خودش او را میخواند.
که تو صافی بپیش صاف بیا
شدن صاف درد نیست روا
هوش مصنوعی: به این معناست که اگر تو با نیت درست و خالصانه به سمت مقصدی بروی، هیچ دردی در این راه وجود نخواهد داشت و این روش، نه تنها آزادانه و بدون مشکل است بلکه برای تو یک جهتگیری صحیح محسوب میشود.
آب صافی که گشته بود جدا
متصل شد چو اولیا بخدا
هوش مصنوعی: آب زلالی که قبلاً جدا شده بود، دوباره به هم متصل شد، مانند ارتباطی که اولیای الهی با خدا دارند.
کفک را لطف و خوبیش زیم است
زانکه از یم ورا نصیب نم است
هوش مصنوعی: زیبایی و لطف کفک به خاطر این است که او در آب زندگی میکند و از آن بهرهمند میشود.
از نم یم شده است او مطلوب
دان زر اندود او چو زر محبوب
هوش مصنوعی: او که به خاطر صفاتش باید مورد پسند باشد، حالا به خاطر ناپاکیاش (نم) به زشتی تبدیل شده است. مانند زر خالص که محبوب است و زر اندود که ارزش کمتری دارد.
نزد خلق عوام لیک خواص
چون ندانند نقره راز رصاص
هوش مصنوعی: در میان مردم عادی، برخی چیزها را نادیده میگیرند، اما افراد خاص اگر ندانند، فلز نقره را با سرب اشتباه میگیرند.
قلب را همچو زر برد نادان
رنگ زر دید و گشت سغبۀ آن
هوش مصنوعی: قلب انسان مانند طلا ارزشمند است، اما فرد نادان فقط به ظواهر و رنگ زرد مد نظر دارد و به همین خاطر در این ظاهر غرق میشود.
مزه همچون زر است و صورت مس
مزه عاریتست بر تن و حس
هوش مصنوعی: طعم و مزه مانند طلاست، اما ظاهر و صورت همچون مس است؛ این طعم خودی است که در وجود ماست و فقط ظواهر در اختیارمان هستند.
جامۀ عاریه نپوشد او
کش بود عقل و دانش نیکو
هوش مصنوعی: او هرگز جامۀ امانت را بر تن نمیکند، زیرا او دارای عقل و دانش خوبی است.
زانکه داند بوی نخواهد ماند
ترک آن راز جان و دل برخواند
هوش مصنوعی: زیرا که کسی که میداند، دیگر به بوی خوش وابسته نخواهد بود و این راز زندگی و عشق را فراموش نخواهد کرد.
مزۀ نقش خلق عاریه است
هم چو در کفک آب جاریه است
هوش مصنوعی: طعم و لذت زیباییهای ظاهری دنیا، همانند آبی است که در یک ظرف کوچک جاری میشود و خود به خود پایدار نیست. این نشان میدهد که جذابیتهای ظاهری، زودگذر و موقتی هستند.
آب اگرچه ز کفک گشت روان
لیک در کفک عاریه است بدان
هوش مصنوعی: آب اگرچه به راحتی در حرکت است، اما در واقع در دست کسی که آن را میگیرد، فقط بهصورت امانت است و صاحب آن نیست.
تو یقین دان که کفک خشگ شود
گر دمی آب اندر او نرود
هوش مصنوعی: بدان که اگر به مدت طولانی به چیزی آب نرسد، آن چیز خشک و بیفایده خواهد شد.
چشمه ای جو که آب ازو جوشد
چمن روح آب از او نو شد
هوش مصنوعی: چشمهای زلال و پر آب وجود دارد که آب از آن جاری میشود. به همین ترتیب، روح چمن نیز از این آب تازه و شفاف جوان میشود و جان تازهای میگیرد.
تا همیشه از او تو آب بری
جاودان در بهشت عشق چری
هوش مصنوعی: به طور مداوم از او محبت و مهربانی به خرج بده و در نتیجه همیشه در بهشت عشق باقی خواهی ماند.
بی ز صورت بجوی معنی را
ترک کن ز و د لاف و دعوی را
هوش مصنوعی: از ظاهر و شکل گرایی دوری کن و به معنا و حقیقت بپرداز. از حرفهای توخالی و خودستایی دوری کن.
از زر اندود زر یقین برود
هیچ از زر زری جدا نشود
هوش مصنوعی: اگر طلا را با زر نتوان جدا کرد، به یقین هیچ چیز از آن به خوبی و ارزش نخواهد رفت.
مزه همچون زر و جهان چو مس است
مزۀ بی دغل ورای حس است
هوش مصنوعی: مزه مانند طلا و دنیا مانند مس است؛ مزهای که بدون فریب باشد، فراتر از حس و تجربه است.