گنجور

بخش ۸۸ - در بیان آنکه همنشینی اولیا همنشینی با خداست. زیرا ولی خدا از هستی خود مرده است و همچون آلتی است در دست قدرت خدای تعالی، مثل قلم در دست کاتب هر چه از قلم آید آن را اضافت به کاتب کنند نه به قلم. چنانکه مصطفی علیه السلام می‌فرماید که « من اراد ان یجلس مع اللّه فلیجلس مع اهل التصوف. » و در ایراد حکایت بایزید قدس اللّه سره که در حالت مستی فرمودی که « سبحانی ما اعظم شأنی و لیس فی جبتی سوی اللّه » در حال هشیاری مریدانش تشنیع کردند که چرا چیزی می‌گویی که در شریعت کفر است و فرمودن او که اللّه اللّه، اگر دیگر چنین سخن گویم همه کاردها بکشید و مرا سوراخ سوراخ کنید

همنشین خدا بود هر کو
با ولی خداست همزانو
همچو جبه است قالب عاشق
کرده بیرون ز جبه سر خالق
گرچه دور از وصال و از دیدی
قصۀ بایزید نشنیدی
کاو بگفتی ز جوش عشق و وله
نیست در جبه‌ام بجز اللّه
چون ز مستی دمی شدی هشیار
همچو کز خواب کس شود بیدار
یار و اغیار رو به وی کردی
زان کز او داشت هر کسی دردی
جمله گفتند این سخن گفتی
شبهی را بجای در سفتی
دعوی خالقی کند مخلوق !
مگسی کی پرید بر عیوق ؟
بنده‌ای کش بود حیات از جان
خویش را چون شناسد او یزدان ؟
ذره ای را که از خور است امید
از چه رو گوید او منم خورشید !؟
گفت من نیستم از این آگاه
تن من هست همچو یک خرگاه
خرگه از نیک و بد چه می‌داند ؟
تا که هر کس در او چه می‌خواند
کی خبردار باشد آن خرگاه ؟
که در او بنده است یا خود شاه ؟
از چه رو من چنین سخن گویم
چون در آن صولجان یکی گویم
هر کجا راندم روم گردان
نیم از خود دوان در این میدان
ما رمیت اذ رمیت گفت خدا
مصطفی را که ای گزیدۀ ما
تیر گفتارت از کمان من است
هرچه داری تو از جهان من است
هستیت در کفم چو یک تیشه است
صنعت از تیشه نیست از پیشه است
سر کنم از تو تا ببینندم
به دو صد جان و دل گزینندم
آنکه نگزیندم یقین کور است
گر سلیمان بود کم از مور است
همچو باد صباست روح وزان
هست تازه از او گل ابدان
من از این گفت سخت بی‌خبرم
چون شما ام من آدمی نه خرم
بار دیگر اگر بگویم این
هر یکی بر کشید یک سکین
پاره پاره کنیدم اندر حال
نی امانم دهید و نی امهال
روز دیگر چو گشت از آن می مست
باز آن گفت را گرفت بدست
در مریدان فتاد شور و غلو
هر یکی تیغ می‌زدند در او
تیغ بر شیخ کارگر نامد
هر طرف کش زدند در نامد
زخم بر خود زدند نی بر وی
همه‌شان را بریده شد رگ و پی
خونشان شد روانه چون جویی
اوفتادند هر یکی سویی
تن خود زخم کرده پیر و جوان
خلق در کارشان شده حیران
شیخ چون با خود آمد آن را دید
آه و افغان جمله را بشنید
گفت چون است و این چه افغان است ؟
هر یکی از چه روی نالان است ؟
همه گفتند کانچه فرمودی
چونکه از ما عتاب بشنودی
که زنیدم به تیغ چون خونی
چون بگویم ز سر بی‌چونی
تیغ خود بر تن تو کار نکرد
زخم بر خود زدیم گاه نبرد
عکس شد کارو ما هلاک شدیم
شد یقین که گناهکار بدیم
غرض از زخم تیغ انکار است
که مدام آن سلاح اغیار است
زانکه طعن زبان بود چو سنان
کی قویتر بود سنان ز زبان ؟
آن خِلَد در تن، این خِلد در جان
پیش این درد آن بود درمان
طعن ایشان در او نکرد اثر
در دل و جان خود زدند شرر
خون خود ریختند از آن انکار
باز ایشان شدند از آن افکار
جمله را رفت نور ایمانشان
دود ظلمت بر آمد از جانشان
او همان بود و بلک از ان بهتر
کس به گِل کی گرفت چشمهٔ خوَر ؟
شیخشان گفت اگر گهر دارید
وگر آن نور در بصر دارید
سر این راز عشق فهم کنید
سیر برتر ز عقل و وهم کنید
از همه رفت بعد از آن افکار
همه کردند بی ریا اقرار
شاهی‌اش را ز نو غلام شدند
همه از جان مطیع و رام شدند
همه را شد یقین که آن سلطان
سر حق است و نور هر دل و جان
نیستش در زمانه هیچ نظیر
همچو شمس است در نفوس منیر
کفر او جان جان ایمان است
درد او اصل درمان است

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همنشین خدا بود هر کو
با ولی خداست همزانو
هوش مصنوعی: هر کسی که با ولی خدا هم‌نشین باشد، مانند همنشین خداست و در کنار او قرار دارد.
همچو جبه است قالب عاشق
کرده بیرون ز جبه سر خالق
هوش مصنوعی: عاشق به مانند جبه‌ای است که از آن خارج شده و در واقع نشان‌دهنده وجود الهی و خالق است.
گرچه دور از وصال و از دیدی
قصۀ بایزید نشنیدی
هوش مصنوعی: اگرچه از محبوب دور هستی و نتوانستی او را ببینی، اما داستان بایزید را نشنیده‌ای؟
کاو بگفتی ز جوش عشق و وله
نیست در جبه‌ام بجز اللّه
هوش مصنوعی: آن که از شوق عشق سخن می‌گوید، در دل من جز Allah چیزی دیگر نیست.
چون ز مستی دمی شدی هشیار
همچو کز خواب کس شود بیدار
هوش مصنوعی: هنگامی که از مستی به حالت هشیاری برمی‌گردی، مانند کسی هستی که از خواب بیدار شده است.
یار و اغیار رو به وی کردی
زان کز او داشت هر کسی دردی
هوش مصنوعی: دوستان و غریبه‌ها را به او نشان دادی، چون هر کس از او دردی دارد.
جمله گفتند این سخن گفتی
شبهی را بجای در سفتی
هوش مصنوعی: همه گفتند که تو این حرف را به جای یک حقیقت نیاوردی و تنها به شکل ظاهری به آن پرداخته‌ای.
دعوی خالقی کند مخلوق !
مگسی کی پرید بر عیوق ؟
هوش مصنوعی: مخلوقی که در حقیقت چیزی نیست، ادعای خلق کردن می‌کند. مانند مگسی که بر روی عیوق (بلندای قله) نشسته و فکر می‌کند که می‌تواند خود را بزرگ‌تر از آنچه هست نشان دهد.
بنده‌ای کش بود حیات از جان
خویش را چون شناسد او یزدان ؟
هوش مصنوعی: انسانی که زندگی‌اش از جانش نشأت می‌گیرد، چگونه می‌تواند خداوند را بشناسد؟
ذره ای را که از خور است امید
از چه رو گوید او منم خورشید !؟
هوش مصنوعی: ذره‌ای که بخشی از نور خورشید است، چرا باید بگوید که من خود خورشید هستم؟
گفت من نیستم از این آگاه
تن من هست همچو یک خرگاه
هوش مصنوعی: شخصی می‌گوید که من از این موضوع بی‌خبرم و این فقط بدن من است که مانند یک بارکش بی‌خبر از همه چیز است.
خرگه از نیک و بد چه می‌داند ؟
تا که هر کس در او چه می‌خواند
هوش مصنوعی: خانه، از نیک و بد خبر ندارد؛ تنها می‌داند که هر کسی چه چیزی در آن می‌گوید.
کی خبردار باشد آن خرگاه ؟
که در او بنده است یا خود شاه ؟
هوش مصنوعی: آیا کسی می‌داند که در این مکان چه خبر است؟ آیا در اینجا فردی تحت سرپرستی است یا اینکه خود او به مقام سلطنت دست یافته است؟
از چه رو من چنین سخن گویم
چون در آن صولجان یکی گویم
هوش مصنوعی: چرا من چنین سخن می‌گویم وقتی که در آن یک کلمه هم نمی‌توانم بگویم؟
هر کجا راندم روم گردان
نیم از خود دوان در این میدان
هوش مصنوعی: هر جا که بروم، احساس می‌کنم که در حال دویدن به سمت خودم هستم و در این مسیر به دنبال حقیقت و وجود خویش می‌گردم.
ما رمیت اذ رمیت گفت خدا
مصطفی را که ای گزیدۀ ما
هوش مصنوعی: خداوند می‌فرماید که زمانی که تو تیر انداختی، در واقع من به هدف زدم. ای پیامبر ما، تو از بهترین‌ها هستی که انتخاب شده‌ای.
تیر گفتارت از کمان من است
هرچه داری تو از جهان من است
هوش مصنوعی: سخنان تو نتیجه‌ی تاثیر من است و هر چیزی که از دنیا داری، به من وابسته است.
هستیت در کفم چو یک تیشه است
صنعت از تیشه نیست از پیشه است
هوش مصنوعی: وجود تو در دست من مانند یک تیشه است؛ هنر و مهارت از تیشه به دست نمی‌آید، بلکه از حرفه و تجربه حاصل می‌شود.
سر کنم از تو تا ببینندم
به دو صد جان و دل گزینندم
هوش مصنوعی: من از تو دور می‌شوم تا دیگران مرا ببینند و با تمام وجود مرا برگزینند.
آنکه نگزیندم یقین کور است
گر سلیمان بود کم از مور است
هوش مصنوعی: کسی که مرا انتخاب نکند، به یقین نابینا است؛ حتی اگر مانند سلیمان باشد، ارزشش از یک مور هم کمتر است.
همچو باد صباست روح وزان
هست تازه از او گل ابدان
هوش مصنوعی: روح آدمی مانند نسیم صبحگاهی است و همچنان که این نسیم گل‌ها را تازه و سرزنده می‌کند، روح هم به جسم جان تازه‌ای می‌بخشد.
من از این گفت سخت بی‌خبرم
چون شما ام من آدمی نه خرم
هوش مصنوعی: من از این موضوع به طور کامل بی‌خبرم، چون مانند شما هیچ اطلاعی ندارم و من آدمی نیستم که در این زمینه خوشحال باشم.
بار دیگر اگر بگویم این
هر یکی بر کشید یک سکین
هوش مصنوعی: اگر دوباره بگویم، هرکدام از آن‌ها یک شمشیر را بالا بردند.
پاره پاره کنیدم اندر حال
نی امانم دهید و نی امهال
هوش مصنوعی: به من رحم نمی‌کنید و در حالتی که نیاز به کمک دارم، تنها مرا رنج می‌دهید و مهلت نمی‌دهید.
روز دیگر چو گشت از آن می مست
باز آن گفت را گرفت بدست
هوش مصنوعی: روز دیگری وقتی دوباره از حالت مستی خارج شد، آن سخن را در دست گرفت و به آن توجه کرد.
در مریدان فتاد شور و غلو
هر یکی تیغ می‌زدند در او
هوش مصنوعی: در میان پیروان هیجانی به وجود آمده بود و هر کدام انگار که با تیغی به او حمله می‌کردند.
تیغ بر شیخ کارگر نامد
هر طرف کش زدند در نامد
هوش مصنوعی: تیغ بر روی شیخ تأثیر نداشت، زیرا هر طرف ضربه‌ای زده می‌شد اما کسی حاضر به نام بردن نبود.
زخم بر خود زدند نی بر وی
همه‌شان را بریده شد رگ و پی
هوش مصنوعی: همه آن‌ها به خود آسیب زدند، به گونه‌ای که زخم‌های عمیق و خطرناکی بر وجودشان ایجاد شد.
خونشان شد روانه چون جویی
اوفتادند هر یکی سویی
هوش مصنوعی: وقتی خونشان جاری شد، همانند جویبارهایی که به سوی مختلف می‌روند، هر یک به سمت خود سقوط کردند.
تن خود زخم کرده پیر و جوان
خلق در کارشان شده حیران
هوش مصنوعی: آدم‌ها، چه پیر و چه جوان، به خود آسیب رسانده‌اند و در نتیجه در کارهایشان دچار سردرگمی و حیرت شده‌اند.
شیخ چون با خود آمد آن را دید
آه و افغان جمله را بشنید
هوش مصنوعی: وقتی شیخ به خود آمد و به حقیقت رسید، صدای آه و ناله همه را شنید.
گفت چون است و این چه افغان است ؟
هر یکی از چه روی نالان است ؟
هوش مصنوعی: سوال می‌کند که چه اتفاقی افتاده و چرا این همه ناله و فریاد به گوش می‌رسد؟ هر یک از افراد به چه دلیلی ناراحت و نالان هستند؟
همه گفتند کانچه فرمودی
چونکه از ما عتاب بشنودی
هوش مصنوعی: همه گفتند آنچه به ما دستور دادی، پس از اینکه از ما سرزنش شنیدی، انجام خواهیم داد.
که زنیدم به تیغ چون خونی
چون بگویم ز سر بی‌چونی
هوش مصنوعی: من به مانند خونم با تیغی زخم خورده‌ام، حال چگونه می‌توانم از حالت بی‌پوششی و بی‌حالی‌ام صحبت کنم؟
تیغ خود بر تن تو کار نکرد
زخم بر خود زدیم گاه نبرد
هوش مصنوعی: زخم‌هایی که بر خود زدیم، نشانه‌ای از جنگ‌های درونی‌مان است، نه اینکه دشمنی به ما آسیب زده باشد.
عکس شد کارو ما هلاک شدیم
شد یقین که گناهکار بدیم
هوش مصنوعی: کارها به عکس درآمد و ما نابود شدیم. این نشان از آن دارد که ما به یقین گناهکار شده‌ایم.
غرض از زخم تیغ انکار است
که مدام آن سلاح اغیار است
هوش مصنوعی: هدف از زخم تیغ انکار، ایجاد تردید و عدم پذیرش است که همیشه ابزاری در دست دیگران به شمار می‌آید.
زانکه طعن زبان بود چو سنان
کی قویتر بود سنان ز زبان ؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که زبان می‌تواند به سادگی به کسی آسیب بزند، همانگونه که نیزه می‌تواند. یعنی هرچقدر هم که نیزه قوی باشد، زبان و سخن زدن به مراتب می‌تواند آسیب بیشتری به افراد بزند. به عبارتی دیگر، طعنه، حرف‌های زشت و بی‌ادبی می‌تواند تأثیر بسزایی داشته باشد و در مواردی خطرناک‌تر از آسیب فیزیکی باشد.
آن خِلَد در تن، این خِلد در جان
پیش این درد آن بود درمان
هوش مصنوعی: خِلد به معنای عقل و دانش است و در اینجا به نوعی اشاره به دوگانگی میان جسم و روح دارد. این جمله بیان می‌کند که عقل و دانش در بدن و روح وجود دارند و درمان دردها و مشکلات در روحانیات و معنویات نهفته است. به عبارتی، برای رفع مشکلات و دردها، باید به درک عمیق‌تری از روح و عقل خود دست یافت.
طعن ایشان در او نکرد اثر
در دل و جان خود زدند شرر
هوش مصنوعی: انتقاد و سخن زشت آن‌ها نتوانست بر روح و دل او تأثیر بگذارد و در عوض، خودشان با این سخنان دچار درد و آتش شدند.
خون خود ریختند از آن انکار
باز ایشان شدند از آن افکار
هوش مصنوعی: آنها به خاطر انکاری که داشتند، جان خود را از دست دادند و خود را از آن نظرات دور کردند.
جمله را رفت نور ایمانشان
دود ظلمت بر آمد از جانشان
هوش مصنوعی: همه‌ی آن‌ها با نور ایمانشان حرکت کردند و تاریکی ظلمت از وجودشان برطرف شد.
او همان بود و بلک از ان بهتر
کس به گِل کی گرفت چشمهٔ خوَر ؟
هوش مصنوعی: او همان شخص بود و شاید از او بهتر کسی وجود نداشته باشد که چشمهٔ نور را در گل بگیرد.
شیخشان گفت اگر گهر دارید
وگر آن نور در بصر دارید
هوش مصنوعی: استادان شما گفتند: اگر دارای گوهر ارزشمندی هستید، یا همان نور و روشنی را در دیدگان خود دارید، باید آن را نشان دهید و به نمایش بگذارید.
سر این راز عشق فهم کنید
سیر برتر ز عقل و وهم کنید
هوش مصنوعی: این راز عشق را درک کنید و فراتر از عقل و خیال حرکت کنید.
از همه رفت بعد از آن افکار
همه کردند بی ریا اقرار
هوش مصنوعی: بعد از رفتن او، همهٔ مردم با صداقت به افکار و احساسات خود اعتراف کردند.
شاهی‌اش را ز نو غلام شدند
همه از جان مطیع و رام شدند
هوش مصنوعی: همه به تازگی به خدمت شاه درآمدند و با جان و دل از او اطاعت کردند و تسلیم او شدند.
همه را شد یقین که آن سلطان
سر حق است و نور هر دل و جان
هوش مصنوعی: همه به یقین رسیدند که آن پادشاه، حقیقت و روشنی بخش هر قلب و جانی است.
نیستش در زمانه هیچ نظیر
همچو شمس است در نفوس منیر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس مانند شمس در روح‌ها و دل‌ها وجود ندارد و او در زمانه خودش بی‌نظیر است.
کفر او جان جان ایمان است
درد او اصل درمان است
هوش مصنوعی: کفر او، جوهر ایمان را زنده می‌کند و درد او اساس درمان را تشکیل می‌دهد.