گنجور

بخش ۸۳ - در بیان اناالحق گفتن منصور حلاج رحمة اللّه علیه در حالت مستی و فتوی دادن مفتیان آن عصر بقتل او تافتنه نشود و خلق از دین بدر نیایند و پند دادن دوستان او را که از این سخن باز آی و توبه کن که تا ترا نکشند و اصرار کردن او در سخن و در تقریر آن که قالب آدمی همچون مهمانخانه‌ای است که دایما خلق غیبی در آن میآیند و میروند، الاخانۀ مرده و منجمد چه خبر و آگاهی دارد که در او چه مهمانان نزول میکنند مگر در خانه زنده باشد که ازمهمانان آگاه شود

نشنیدی حکایت منصور
شهسواری ورایت منصور
که بگفت او صریح با آن خلق
که منم حق در این تن چون دلق
همه گفتندش این سخن بگذار
خویش را در چنین بلا مسپار
قدر داری بپیش ما ز قدم
بسوی این خطر منه تو قدم
گرچه جست از تو این سخن بازآ
ترک جغدی بگوی شهبازا
گفت من راستم نگردم از این
کی شود کافر آنکه دارد دین
نیست این آن سخن که باز آیم
پی این چیست من همیپایم
که چه زاید مرا از این گفتن
وز چنین راز عشق ننهفتن
من در این رنج گنج می ‌ بینم
میفزاید از این کمی د ین م
عاقبت چون که تن نخواهد ماند
مهر تن را دل من از جان راند
که ز سر داد نست تخت و سری
او بماند که شد ز خویش بری
کاهش تن بود فزایش جان
عین درد است پیش من درمان
برگ در مرگ یافت هر درویش
مرهم جان خویش از دل ریش
نیست این را کرانه ‌ ای طاهر
عذر آن گفت را کنم ظاهر
هستیم را چو خانه ‌ ای میدان
هر نفس گونه گون در او مهمان
دمبدم خلق غیب چون باران
میرسند از جهان بی پایان
گه گه آن شاه نیز هم پنهان
میرسد چون سرور اندر جان
میکند دعوی خدائی او
چه گنه دارم اندر این تو بگو
من که از خرمنش یکی کاهم
کی بگویم کزان دم آگاهم
من چه دانم که شه چه میجوید
وان سخن را چرا همیگوید
بخیالی منم ورا بنده
گرچه دانم کزو بوم زنده
لیک دان کز خیال تا بخیال
هست فرقی عظیم و نیست محال
در خیال ولی است عین وصال
درخیال شقی وبال و ضلال
کو خیال ای پسر که ما حالیم
بر رخ خوب او چو یک خالیم
شاهدان پیش حسن ما زال اند
نزد این قد چون ا لف دال اند
هرکه عاشق بود ورا یاریم
با کسی کوست غافل اغیاریم
نیستم از شمار این خلقان
چشم بگشا مرا ببین و بدان
پیش از این جسم و جان بدم آن نور
هم همانم مکن تو فکرت دور
در زمین و زمان چو من کس نیست
خیره هر سو مرو هم اینجا ب ا یست
مکن از من گذر که در دوران
همچو من کس نیاید از پیران
در دلم جز خدا نمیگنجد
تن من از خدا همیجنبد
گر ترا هست چشم باز ببین
خوبیم را که هست فتنۀ چین
ور تو کوری از اصل مادرزاد
از چنین حسن کی شوی دلشاد
کور اصلی نبیند آن مه را
هر خسی کی سزد چنان شه را
گر شدی جان روی بر جانان
ور تنی عاقبت شوی ویران
زانکه تن ازوصال محجور است
لیک جان از شعاع آن نور است
آدمی هست چون طعام و چو دیگ
نیم او از زر است و نیم از ریگ
نیمش از پست و نیمش از بالاست
نیمش از دون و نیمش از والاست
کفر و دین اندرو چو روغن و دوغ
چون لباس نو و کهن در بوغ
نظر ماست کیمیای درست
نور ماهست رهنمای درست
نظر اهل تن بود بر پوست
نظر اهل دل همه در دوست
همه گفتند در جواب او را
گرچه گفت حق است در دو سرا
آن گروهی که از تو باخبرند
بهر تو پیش خصم چون سپرند
عذرت از منکران همیخواهند
زانکه از سر کار آگاهند
توبه کن زین بگو نرفت نکو
تا کند تیغ در غلاف عدو
گفت ازتیغ نیست ترس مرا
عالمم چه دهید درس مرا
چونکه در علم نیست پایانم
اینقدر را عجب نمیدانم
پیش عاشق چه قدر دارد سر
بر او چون یکی است زهر و شکر
گرچه خصمان کنند بردارم
من از آن دار وصل بردارم
بند بگسست و پند نپذیرم
زاتش عشق سوخت تدبیرم
لیس للعاشقین خوف الموت
لایبالون من حدیث الفوت
فی الغنا طالبون للافلاس
لایخافون من فداء الراس
لیس للراس عندهم مقدار
ماسوی اللّه عندهم اغرار
یشهدون الحیوة فی الاضرار
یلتقون الامان فی الاخطار
لهم العشق قبلة و صلات
لهم الفقر حشمة و صلات
زین نسق ماجری بسی کردند
حجج بیشمار آوردند
آن همه پندها در او نگرفت
همه را کار او نمود شگفت
کرد اصرار اندر آن دعوی
نی زعرفی شنید و نز فتوی
پس کشیدند بر سر دارش
چون چنین بود میل دلدارش
جان بجانان سپرد بی دردی
روی او تازه گشت چون وردی
همچنان میرسید آن آواز
بسوی گوش جملگان آن راز
همه گفتند فتنه افزون شد
خلق از دین و کفر بیرون شد
نار دروی زدند تا سوزد
تا که آن فتنه بیش نفروزد
بر سر نار نقش اناالحق شد
چون نگشتی چنین چو او آن بد
بر هر اخگر بنشسته گشت همان
اندران خیره ماند پیرو جوان
فتنه افزود و خلق سغبه شدند
گرچه اول از او نفور بدند
آتشش چون که گشت خاکستر
باد دادند ورفت بحر اندر
بر سر بحر شد بنشسته همان
خاص و عام آن بدید و خواند عیان
همه از جان و دل محب شدند
گرچه در دشمنی مجد بدند
خود کمین قدرت است این ز ایشان
همچو یک قطره از یم عمان
صد هزاران چنین و بل افزون
بنمایند با تو کن فیکون

بخش ۸۲ - در بیان آنکه قطب پادشاه اولیاست. دولت اولیا و کار و کیای ایشان اگرچه عظمت عظیم دارد اما پیش عظمت قطب اندک است و بیمقدار. آن عظمتهای ایشان در او اثر نکند و از آن گرم نشود، زیرا عظمت او صد هزار چندان است و در تقریر این خبر که اولیائی تحت قبابی لایعرفهم غیری.: قطب از جمله است چیز دگربخش ۸۴ - در بیان آنکه هر نبی و ولی بر همه معجزات و کرامات قادر بود. اگرچه هر یکی معجزه و کرامتی ظاهر کرد، الا بر تمامت قادر بود. بحسب اقتضای هر دوری چیزی نمود یکی شق قمر کرد و یکی مرده زنده کرد و همچنین الی مالانهایه. چنانکه طبیب هر رنجوری را دوائی دیگر کند لایق رنجش نه از آن است که همان مقدار میداند اما در آن محل آن میباید، نظیر این بسیار است. چون اولیاء و انبیاء علیهم السلام مظهر و آلت حق‌اند هرچه آلت کند در حقیقت صانع کرده باشد همچنانکه قلم در دست نویسنده مختار نیست اختیار در دست کاتب است پس چون از صورت ایشان معجزه‌ها و کرامتها را حق تعالی مینماید چون توان گفتن که حق بر بعضی قادر نیست این سخن و این اندیشه فی الحقیقه کفر باشد.: هر ولی جملۀ کرامت داشت

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نشنیدی حکایت منصور
شهسواری ورایت منصور
هوش مصنوعی: آیا داستان منصور، قهرمان بزرگ را نشنیده‌ای؟ او چه سرنوشتی داشت و چه بر او گذشت؟
که بگفت او صریح با آن خلق
که منم حق در این تن چون دلق
هوش مصنوعی: او به طور واضح به مردم گفت که من حقیقت هستم و این بدن مثل دلقی است که فقط ظاهر را می‌پوشاند.
همه گفتندش این سخن بگذار
خویش را در چنین بلا مسپار
هوش مصنوعی: همه به او گفتند که این حرف را نگو و خودت را در این وضعیت سخت قرار نده.
قدر داری بپیش ما ز قدم
بسوی این خطر منه تو قدم
هوش مصنوعی: تو ارزش و مقام خود را پیش ما حفظ کن و به سمت این خطر نرو.
گرچه جست از تو این سخن بازآ
ترک جغدی بگوی شهبازا
هوش مصنوعی: اگرچه این سخن از تو دور شده است، اما باز هم بگو که از ویژگی‌های پرنده‌ای خاص و بلندپرواز مانند شاه باز سخن بگویی، نه از جغدی که نشانه‌ی ناامیدی و تاریکی است.
گفت من راستم نگردم از این
کی شود کافر آنکه دارد دین
هوش مصنوعی: گفت من راست می‌گویم و از این موضوع دور نخواهم شد، آیا کسی که دینی دارد می‌تواند کافر شود؟
نیست این آن سخن که باز آیم
پی این چیست من همیپایم
هوش مصنوعی: این گفتار نیست که من دوباره به دنبال این موضوع بیایم، چه چیزی است که من همواره به دنبالش هستم.
که چه زاید مرا از این گفتن
وز چنین راز عشق ننهفتن
هوش مصنوعی: من از بیان این راز عشق و از گفتن آن چه سودی می‌برم؟
من در این رنج گنج می ‌ بینم
میفزاید از این کمی د ین م
هوش مصنوعی: من در این سختی‌ها، به گنج و ارزش‌هایی پی می‌برم که از کمبود دین و ایمانم بیشتر می‌شود.
عاقبت چون که تن نخواهد ماند
مهر تن را دل من از جان راند
هوش مصنوعی: در پایان، وقتی که بدن دیگر نمی‌تواند ادامه یابد، عشق و محبت بدن باعث شد که دل من از جان جدا شود.
که ز سر داد نست تخت و سری
او بماند که شد ز خویش بری
هوش مصنوعی: از آنجا که تاج و تخت خود را رها کرده، دیگر از مقام و منزلت خود بی‌خبر مانده است و در واقع به دور از خود واقعی‌اش قرار گرفته است.
کاهش تن بود فزایش جان
عین درد است پیش من درمان
هوش مصنوعی: کاهش تن به معنای کم شدن جسم است، ولی در عوض، افزایش روح و جان نشان‌دهنده‌ی رشد و زندگی است. این وضعیت در نظر من، دردی است که به نوعی درمان محسوب می‌شود.
برگ در مرگ یافت هر درویش
مرهم جان خویش از دل ریش
هوش مصنوعی: برگ درخت به درویش کمک می‌کند تا آرامش و التیام روحی پیدا کند، حتی در زمانه‌ای که دل او پر از درد و رنج است.
نیست این را کرانه ‌ ای طاهر
عذر آن گفت را کنم ظاهر
هوش مصنوعی: این شعر می‌گوید که هیچ‌چیزی در این دنیا حد و مرزی ندارد، و به همین دلیل من به بیان عذر و بهانه‌ای که گفته شده، می‌پردازم و آن را آشکار می‌کنم.
هستیم را چو خانه ‌ ای میدان
هر نفس گونه گون در او مهمان
هوش مصنوعی: ما مانند یک خانه هستیم که در هر لحظه مهمان‌های مختلفی داریم، یعنی هر نفس و هر لحظه در ما تغییراتی رخ می‌دهد.
دمبدم خلق غیب چون باران
میرسند از جهان بی پایان
هوش مصنوعی: هر لحظه افرادی از دنیای ناشناخته مانند باران به ما نزدیک می‌شوند و از دنیای بی‌پایان می‌آیند.
گه گه آن شاه نیز هم پنهان
میرسد چون سرور اندر جان
هوش مصنوعی: گاهی اوقات آن پادشاه نیز به صورت پنهانی ظاهر می‌شود، مانند سروری که در دل انسان وجود دارد.
میکند دعوی خدائی او
چه گنه دارم اندر این تو بگو
هوش مصنوعی: او ادعای خدایی می‌کند، اما من چه گناهی دارم؟ تو بگو.
من که از خرمنش یکی کاهم
کی بگویم کزان دم آگاهم
هوش مصنوعی: من که تنها یکی از گندم‌های خرمن او هستم، چطور می‌توانم بگویم که از آن لحظه باخبرم؟
من چه دانم که شه چه میجوید
وان سخن را چرا همیگوید
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که پادشاه به دنبال چه چیزی است و چرا این حرف‌ها را می‌زند.
بخیالی منم ورا بنده
گرچه دانم کزو بوم زنده
هوش مصنوعی: من به خاطر او در خیال خودم زندگی می‌کنم، هرچند می‌دانم که بنده‌ای از او هستم و او از من بالاتر و زنده‌تر است.
لیک دان کز خیال تا بخیال
هست فرقی عظیم و نیست محال
هوش مصنوعی: اما بدان که میان خیال و واقعیت تفاوت‌های بزرگی وجود دارد و ممکن است چیزی که در خیال می‌پرورانیم، در واقعیت امکان‌پذیر نباشد.
در خیال ولی است عین وصال
درخیال شقی وبال و ضلال
هوش مصنوعی: در خیال، محبوب به طور کامل در دسترس است و عشق واقعی را تجربه می‌کنیم، اما در واقعیت ممکن است انسان به غم، معصیت و گمراهی دچار شود.
کو خیال ای پسر که ما حالیم
بر رخ خوب او چو یک خالیم
هوش مصنوعی: بیا، پسر! خیال نکن که ما نسبت به زیبایی او بی‌تفاوت هستیم، ما هم مانند یک خال کوچک بر روی چهره‌اش هستیم که تمام توجه‌مان به او معطوف شده است.
شاهدان پیش حسن ما زال اند
نزد این قد چون ا لف دال اند
هوش مصنوعی: سروقدان زیبا در نزد ما مانند حروف الفبا هستند که قد و قامت آنها را به خوبی نشان می‌دهد.
هرکه عاشق بود ورا یاریم
با کسی کوست غافل اغیاریم
هوش مصنوعی: هر کسی که عاشق باشد، به او کمک می‌کنم و با کسانی که از دیگران غافل هستند، ارتباط می‌گیرم.
نیستم از شمار این خلقان
چشم بگشا مرا ببین و بدان
هوش مصنوعی: من از این دسته مردمان نیستم، چشمانت را بگشای تا مرا ببینی و درک کنی.
پیش از این جسم و جان بدم آن نور
هم همانم مکن تو فکرت دور
هوش مصنوعی: قبل از این که جسم و جانم را تقدیم کنم، آن نور نیز همانند من است. نکن که تو در افکار خود دور بمانی.
در زمین و زمان چو من کس نیست
خیره هر سو مرو هم اینجا ب ا یست
هوش مصنوعی: در این دنیا و در تمام فضاها کسی مانند من وجود ندارد، بنابراین بی‌هدف به هر سو نرو و همین جا بمان.
مکن از من گذر که در دوران
همچو من کس نیاید از پیران
هوش مصنوعی: از من دور نشو، زیرا در زندگی هیچ کس مانند من نمی‌آید و نمی‌توان به سادگی از کنار من گذشت.
در دلم جز خدا نمیگنجد
تن من از خدا همیجنبد
هوش مصنوعی: در دل من جایی برای هیچ کس جز خدا وجود ندارد و وجود من نیز در عشق و محبت خداوند به حرکت واداشته می‌شود.
گر ترا هست چشم باز ببین
خوبیم را که هست فتنۀ چین
هوش مصنوعی: اگر چشمانت را باز کنی، زیبایی‌های ما را ببین که در میان آن‌ها فتنه‌ها و چالش‌های چین وجود دارد.
ور تو کوری از اصل مادرزاد
از چنین حسن کی شوی دلشاد
هوش مصنوعی: اگر تو از روز نخست نابینا باشی، با این زیبایی‌ها چگونه می‌توانی شاد باشی؟
کور اصلی نبیند آن مه را
هر خسی کی سزد چنان شه را
هوش مصنوعی: هر کسی که بی‌خبر و نادان است، نمی‌تواند زیبایی‌ها و ویژگی‌های برجسته یک شخصیت بزرگ و بزرگوار را ببیند. به واقع، شایسته نیست که فردی ساده و بی‌ارزش بتواند درباره جایگاه و مقام چنین فردی نظر دهد.
گر شدی جان روی بر جانان
ور تنی عاقبت شوی ویران
هوش مصنوعی: اگر روح تو به محبوب پیوندد، اگر بدنت در نهایت ویران شود.
زانکه تن ازوصال محجور است
لیک جان از شعاع آن نور است
هوش مصنوعی: زیرا بدن از پیوند و ارتباط با معشوق دور است، اما روح از تابش و روشنی آن عشق برخوردار است.
آدمی هست چون طعام و چو دیگ
نیم او از زر است و نیم از ریگ
هوش مصنوعی: انسان همانند غذایی است که در دیگ قرار دارد. نیمی از او از نیکی و ارزش‌های مثبت و نیمی دیگر از ناپاکی‌ها و سختی‌های زندگی تشکیل شده است.
نیمش از پست و نیمش از بالاست
نیمش از دون و نیمش از والاست
هوش مصنوعی: نیمی از او در سطح پایین و نیمی دیگر در سطح بالا قرار دارد. بخشی از او از جایگاه پایین و بخشی دیگر از جایگاه بالا منشا گرفته است.
کفر و دین اندرو چو روغن و دوغ
چون لباس نو و کهن در بوغ
هوش مصنوعی: کفر و ایمان مانند روغن و دوغ هستند که نمی‌توانند به هم مخلوط شوند. همچنین مانند لباس‌های نو و کهنه، هر یک ویژگی‌های خاص خود را دارند و به سادگی با هم قابل جمع نیستند.
نظر ماست کیمیای درست
نور ماهست رهنمای درست
هوش مصنوعی: نگاه ما مانند کیمیایی است که نور درست ماه را نمایان می‌سازد و ما را در راه درست هدایت می‌کند.
نظر اهل تن بود بر پوست
نظر اهل دل همه در دوست
هوش مصنوعی: نظرات افرادی که به ظواهر علاقه‌مندند فقط به بیرون و ظاهر چیزها محدود است، اما کسانی که به عمق و روح قضایا توجه می‌کنند، تمام تمرکزشان بر روی دوست و ارتباط واقعی با اوست.
همه گفتند در جواب او را
گرچه گفت حق است در دو سرا
هوش مصنوعی: همه گفتند که او را در پاسخ بگویند، هرچند او گفت که این حقیقت دارد در هر دو جهان.
آن گروهی که از تو باخبرند
بهر تو پیش خصم چون سپرند
هوش مصنوعی: افرادی که از حال و وضعیت تو مطلع هستند، مانند سپری در برابر دشمنان تو عمل می‌کنند.
عذرت از منکران همیخواهند
زانکه از سر کار آگاهند
هوش مصنوعی: مردم با کسانی که منکر حقایق هستند، عذرخواهی می‌کنند، چون می‌دانند که آن‌ها از حقیقت موضوع آگاهند.
توبه کن زین بگو نرفت نکو
تا کند تیغ در غلاف عدو
هوش مصنوعی: از کارهای ناپسند دست بردار و به کارهای خوب روی آور، تا دشمن نتواند بر تو غالب شود و آسیب بزند.
گفت ازتیغ نیست ترس مرا
عالمم چه دهید درس مرا
هوش مصنوعی: می‌گوید که از شمشیر نمی‌ترسد، زیرا دانش و آگاهی او بیش از آن است که از خطرهای بیرونی بترسد.
چونکه در علم نیست پایانم
اینقدر را عجب نمیدانم
هوش مصنوعی: من به خاطر اینکه در علم هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسم، از این موضوع شگفت‌زده نیستم.
پیش عاشق چه قدر دارد سر
بر او چون یکی است زهر و شکر
هوش مصنوعی: عاشق برای کسی که دوستش دارد، اهمیت زیادی قائل می‌شود، به طوری که با وجود تلخی‌ها و شیرینی‌های عشق، همه چیز در نظر او ارزشمند است و غیرقابل تفکیک به نظر می‌رسد.
گرچه خصمان کنند بردارم
من از آن دار وصل بردارم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دشمنان به من آسیب می‌رسانند، من از محبت و رابطه‌ام با دوست فاصله نمی‌گیرم.
بند بگسست و پند نپذیرم
زاتش عشق سوخت تدبیرم
هوش مصنوعی: بندهایم پاره شد و از نصیحت‌ها نمی‌پذیرم، زیرا آتش عشق تدبیر و اندیشه‌ام را سوزانده است.
لیس للعاشقین خوف الموت
لایبالون من حدیث الفوت
هوش مصنوعی: عاشقان از مرگ نمی‌ترسند و برای از دست دادن چیزی اهمیتی قائل نیستند.
فی الغنا طالبون للافلاس
لایخافون من فداء الراس
هوش مصنوعی: در میان کسانی که به دنبال ثروت و خوشی هستند، افرادی وجود دارند که از دست دادن و افلاس نمی‌ترسند و جان خود را برای راه رسیدن به خواسته‌هایشان فدای می‌کنند.
لیس للراس عندهم مقدار
ماسوی اللّه عندهم اغرار
هوش مصنوعی: در نظر آن‌ها، ارزش انسان به اندازه‌ای نیست که خداوند در نظر دارد و دیگران به راحتی فریب می‌خورند.
یشهدون الحیوة فی الاضرار
یلتقون الامان فی الاخطار
هوش مصنوعی: آنها در مشکلات زندگی را مشاهده می‌کنند و در شرایط خطرناک به امنیت دست می‌یابند.
لهم العشق قبلة و صلات
لهم الفقر حشمة و صلات
هوش مصنوعی: عشق برای من مانند قبله‌ای است که به آن توجه دارم، و فقر برای من مانند حُجبتی است که مرا به سوی آن می‌کشاند.
زین نسق ماجری بسی کردند
حجج بیشمار آوردند
هوش مصنوعی: از این لدت و شرایط، دلایل زیادی فراهم کردند و شواهد فراوانی آوردند.
آن همه پندها در او نگرفت
همه را کار او نمود شگفت
هوش مصنوعی: او از تمام نصیحت‌ها و پندهایی که شنیده بود، هیچ استفاده‌ای نکرد و در عوض کارهایی انجام داد که حیرت‌انگیز بود.
کرد اصرار اندر آن دعوی
نی زعرفی شنید و نز فتوی
هوش مصنوعی: او در آن مورد اصرار ورزید، نه از عرفی چیزی شنید و نه از فتوا.
پس کشیدند بر سر دارش
چون چنین بود میل دلدارش
هوش مصنوعی: آنگاه که به دارش بردند، این تصمیم را گرفتند، زیرا خواسته دل محبوبش این بود.
جان بجانان سپرد بی دردی
روی او تازه گشت چون وردی
هوش مصنوعی: روح من به جان‌های دیگر سپرده شد، و بدون هیچ دردی، چهره‌اش، مانند گلی تازه، شگفت‌انگیز و زیبا شد.
همچنان میرسید آن آواز
بسوی گوش جملگان آن راز
هوش مصنوعی: آوایی که به سمت گوش همه می‌رسید، همچنان ادامه داشت و رازهایی را فاش می‌کرد.
همه گفتند فتنه افزون شد
خلق از دین و کفر بیرون شد
هوش مصنوعی: همه گفتند که مشکلات و آشفتگی‌ها زیاد شده و مردم از دین و کفر دور شده‌اند.
نار دروی زدند تا سوزد
تا که آن فتنه بیش نفروزد
هوش مصنوعی: آتش را روشن کردند تا بسوزد و آن آشفتگی بیشتر گسترش نیابد.
بر سر نار نقش اناالحق شد
چون نگشتی چنین چو او آن بد
هوش مصنوعی: وقتی بر روی میوه‌ی نار نقش "من فنا هستم" را حک کردند، تو هم باید مانند او نبودی که چنین حالتی به وجود آوردی.
بر هر اخگر بنشسته گشت همان
اندران خیره ماند پیرو جوان
هوش مصنوعی: هر کجا که شعله‌های آتش نشسته، همان‌جا جوان و پیر همگی متعجب و حیران مانده‌اند.
فتنه افزود و خلق سغبه شدند
گرچه اول از او نفور بدند
هوش مصنوعی: فتنه‌ای پیش آمد و مردم دچار پریشانی و آشفتگی شدند، هرچند که در ابتدا از آن ناپسندیده بودند.
آتشش چون که گشت خاکستر
باد دادند ورفت بحر اندر
هوش مصنوعی: وقتی که آتش به خاکستر تبدیل شد، باد آن را پراکنده کرد و به دریا برد.
بر سر بحر شد بنشسته همان
خاص و عام آن بدید و خواند عیان
هوش مصنوعی: در کنار دریا نشسته بود، هم مردم عادی و هم ویژه‌گان آنجا را دید و به وضوح خواند.
همه از جان و دل محب شدند
گرچه در دشمنی مجد بدند
هوش مصنوعی: همه با تمام وجود به محبت و عشق روی آوردند، هرچند در ظاهر در دشمنی و کینه‌ورزی به سر می‌برند.
خود کمین قدرت است این ز ایشان
همچو یک قطره از یم عمان
هوش مصنوعی: قدرت، خود را در اینجا به صورت کمینی نشان می‌دهد؛ مانند یک قطره که از دریا نمایان است.
صد هزاران چنین و بل افزون
بنمایند با تو کن فیکون
هوش مصنوعی: بسیاری از چیزها و بیشتر از آنچه که تصور می‌کنی، با تو و برای تو به وجود خواهند آمد.