بخش ۷۶ - در بیان آنکه مصطفی علیه السلام را پرسیدند از راه بهشت و دوزخ. فرمود که راه بهشت خارستان است و راه دوزخ گلستان که حفت الجنة بالمکاره و النار بالشهوات. و در بیان آنکه در آدمی نفس معنیئی است که صفتش حالی بین است و مدد از دیوان دارد و عقل معنیئی است که صفت او عاقبت اندیشی و پایان بینی است و مددش از فرشتگان است و جان معنیئی است منبسط که صفت و اثر او حیات است و دل معنیئی است و لطیفهای که چون در دوفکر متردد باشی که عجب این کنم با آن آخر به هر کدام که فرود آیی و آنرا صائب دانی آن جوهر و لطیفه دل است. و ذات معنیئی است که میگویی« دل من، جان من، عقل من » این همه را از خود به چیزی اضافت میکنی آن چیز ذات است.
مصطفی گفت با صحابه عیان
در بیان ره جحیم و جنان
هست راه بهشت خارستان
راه دوزخ بود گل و ریحان
هر که در راه خار زار رود
دان که جانش مقیم خلد شود
هر که او راه گلستان بگزید
بیگمان دان که در جحیم خزید
هرکه او تلخ زیست شیرین مرد
عاقبت بعد زهر شکر خورد
عاقبت بین بود یقین عاقل
نقد جا ئ ی گزید هر غافل
صفت عقل عاقبت بینی است
هرچه کرده است میکند دینی است
عکس او نفس شوم دون پلید
عاقبت ننگریست حالی دید
عقل را چشم سوی آخرت است
سوی خلد و ثواب و مغفرت است
نفس را شهوت است مطلوبش
ذوق حالی است کرده مغلوبش
مدد عقل دایم از ملک است
چون ملک عقل نیز از فلک است
نفس بد چونکه شیر دیو مزید
جنس او بود از آن ورا بگزید
ملک و عقل هر دو یک نوراند
دیو با نفس مست دیجور اند
نس بد را ز عقل نیک بدان
دوست عقل است و نفس دشمن جان
هر یکی را ز سیرتش بشناس
تا روی در عیان رهی ز قیاس
روح را دان که معنئی است بسیط
ساده یک سان بسان بحر محیط
نیست جز زندگی در او صفتی
کس نیابد جز این بر او صفتی
کشف گردد ز جنبش حیوان
کاندرو مضمر است و پنهان جان
به همین وصف جان شود معلوم
غیر این نیست اندرو مکتوم
باز چون پیش آیدت کاری
از بدو نیک چون گل و خاری
متردد شوی کدام کنم
تا که مقصود خود تمام کنم
زان دو کارت یکی که شد مختار
آن لطیفه بود دل ای دلدار
هر کدامین طرف که شد غالب
میل تو آن دل است ای طالب
چونکه گشت اینهمه برت ظاهر
از صفات پلید و از طاهر
ذات را هم بجو که دریابی
گر ز اهل نماز و محرابی
آن اضافت که میکنی تو بخود
از دل و روح و جسم و هوش و خرد
تن من جان من همیگوئی
چونکه اندر سخن همیپوئی
ذات آن من بود یقین میدان
گشت سر فاش از جوانمردان
آنچه گوئی بمردمان تو و من
ذات آن است ای عزیز زمن
چون اضافت کنی بخود بزبان
از دل و عقل از تن و از جان
از سر و پای و دست و هر چه جز آن
که از آن منند بی ز گمان
آن اضافت که میکنی جان را
یادل و عقل و هوش و ایمان را
ذات تو باشد آن مشار الیه
همه همچون رعیت اند لدیه
آن مضاف الیه ذات تو است
یک بود ذات را مگو که دو است
پس یقین شد که غیر این همه ای
از ازل تو شبان این رمه ای
هرچه اندر تو هست بنمودم
قفل را بی کلید بگشودم
تا ببینی چه گنجها داری
گهر و لعل بی بها داری
تا که گردی بخویشتن مشغول
بشناسی فرشته را از غول
عقل را از ملک جدا نکنی
روی را جز سوی خدا نکنی
هم بدانی که نفس و دیو یکی است
شودت این یقین ت را چه شکی است
دان که دل هم در اندرون شاه است
بیشمارش غلام و اسپاه است
عقل هم چون وزیر اندر تن
باقیان چون حشم ز مرد و ز زن
هرچه زاید ز عقل مرد بود
چون طبیب آن دوای درد بود
وانچه زاید ز نفس باشد زن
رای زن بد بود برویش زن
لشکرش بیشمار و حد و کران
فکرها اند لشکرش میدان
فکر عقل لشکر کیوان
فکر نفس لشکر دیوان
از پری و ز دیو لشکر ها
بیعدد در صدور پیکرها
دل سلیمان و جمع دیو پ ری
پیش او لشکرند چون نگری
پادشاهیش را ز خاتم دان
امر و حکمش ز خاتم است روان
گر بود خاتمش سلیمان است
ورنه در قدر کم ز دیوان است
امر انگشتری است پاسش دار
تا نیفتی ز سروری ای یار
زانکه خاتم چو دیو از تو برد
بعد از آن کس بیک جوت نخرد
چون که آدم شکست امر خدا
رفت بیرون ز جنة الماوی
حله ها زو پرید و شد عریان
ماند اندر فراق حق گریان
ناله میکرد زان غبین شب و روز
زاتش هجر بود اندر سوز
نزد حق توبه اش چو گشت قبول
شد میسر ازلن سپس مأمول
هم تو از توبه رو سوی امرش
تا بنوشی ز ساقیان خمرش
شاه گردی چنانکه بودی باز
هر طرف صیدها کنی چون باز
تخت و ملکت ز حق شود حاصل
گر کنون فاصلی شوی واصل
چون ترا توبۀ نصوح بود
پیش حق رتبت چو نوح شود
خاتم امر را نگه میدار
هین بدیوش ز غافلی مسپار
دزد اگر غافلی برد رختت
نشوی غافل ار بود بختت
ای خنک آنکه باشد او بیدار
بر سر رخت و بخت دین هشیار
شود از دست دزد دین ایمن
اینچنین کس بخود بود محسن
اول اصلاح خود کن ای سره مرد
تا که اصلاح کس توانی کرد
عدل اول بخود کن ای طالب
تا که بر نفس بد شوی غالب
ورنه چون ظلم میکنی خود بر
کی کنی عدل بر کسی دیگر
آنکه با خود نکرد عدل بدان
نکند عدل بر ستم زدگان
هر که او گشت راست در ره هو
همه کژها شوند راست از او
چون تو هستی بدست نفس اسیر
غرقۀ بحر جهل و قهر و ز حیر
سوی خود خلق را چرا خوانی
گر تو دربند خیر اخوانی
خویش را اول از خطر بجهان
گرد ایمن ز رهزنان بجهان
چون که ایمن شوی از این طوفان
خلق را سوی امن آنکه خوان
دستشان را بگیر و آن سو کش
سوی آن باغ و گلشن و جو کش
همه را میخوران از آن نعمت
کاندر او نیست زحمت و نقمت
ورنه در چاه نفس چون افتی
کم زکاهی اگر چو که زفتی
در بن چه چ و ساختی مسکن
شد فراموشت آن قدیم وطن
مانده ای دور از آن وطن اینجا
سالها در میان خوف و رجا
آب شورش چو بر تو شد شیرین
کفر او گشت پیش تو چون دین
خو گرفتی در این مقام کره
گشت بر تو خوش این مقام کره
شد فراموشت آن جهان قدیم
که بدی با ملک جلیس و ندیم
وانچنان باده ها و مستیها
کز بلندی است دور و پستیها
وان ندیمان خوب جان افزا
که برون اند از زمین و سما
وانکه با حق بدی ز عهد الست
بی شراب و قدح خوش و سرمست
بخش ۷۵ - در بیان آنکه جانها تا در عالم معنی پنهان بودند زشت از خوب ظاهر نمیشد حق تعالی ارواح را در قوالب و اشباح فرستاد تا خوب از زشت پیدا گشت که اَلسَّعیدُ مَنْ سَعِدَ فی بَطْنِ اُمِّهِ وَ الشَّقی مَن شَقی فی بَطْنِ اُمِّهِ. و در تقریر آن که چون شاگرد از استاد اندک آموزد هرگز اوستاد بدو فخر نکند بلکه از وجود او ننگ دارد ولیکن از آن شاگردی که صنعتش را عظیم آموخته باشد، و در حقیقت فخر کردن از او فخر کردن از خود باشد از آن رو میفرماید پیغمبر علیه السلام که اَلفَقْرُ فَخْری.: جان ها را خدای بی همتابخش ۷۷ - در تفسیر این آیه که الست بربکم قالوا بلی و در شرح مراتبِ «بلی»ها: بود از حق الست از تو بلی
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مصطفی گفت با صحابه عیان
در بیان ره جحیم و جنان
هوش مصنوعی: مصطفی به یارانش به وضوح درباره مسیر جهنم و بهشت صحبت کرد.
هست راه بهشت خارستان
راه دوزخ بود گل و ریحان
هوش مصنوعی: راه بهشت پر از گل و ریحان است، در حالی که راه دوزخ پر از خار و خاشاک میباشد.
هر که در راه خار زار رود
دان که جانش مقیم خلد شود
هوش مصنوعی: هر کس که در مسیر پرخطر و دشوار قدم بگذارد، باید بداند که روح او در بهشت جاودانی خواهد بود.
هر که او راه گلستان بگزید
بیگمان دان که در جحیم خزید
هوش مصنوعی: هر کسی که راه بهشت و خوشی را انتخاب کند، حتماً باید بداند که از سختیها و عذابها دور است.
هرکه او تلخ زیست شیرین مرد
عاقبت بعد زهر شکر خورد
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگیاش تلخیها را تجربه کرده و سختی کشیده، در نهایت به طعم شیرینی میرسد و پس از همه دشواریها به لذت و خوشی دست پیدا میکند.
عاقبت بین بود یقین عاقل
نقد جا ئ ی گزید هر غافل
هوش مصنوعی: در نهایت، کسی که عاقل و آگاه است، به درستی و با دقت انتخاب میکند و به جای غفلت، به جا و مناسب عمل میکند.
صفت عقل عاقبت بینی است
هرچه کرده است میکند دینی است
هوش مصنوعی: عقل به انسان کمک میکند تا آینده را ببیند و بر اساس تجربیات گذشتهاش، تصمیمات درستی بگیرد. هر اقدام و عملی که انسان انجام میدهد، نتیجهاش به نوعی به رفتار و تصمیمات او برمیگردد.
عکس او نفس شوم دون پلید
عاقبت ننگریست حالی دید
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع اشاره میکند که وقتی تصویر کسی را میبیند، احساس نفرت و disgust به او دست میدهد و در نهایت به عاقبت این احساسات توجه نمیکند و در حالتی از بیتوجهی قرار میگیرد.
عقل را چشم سوی آخرت است
سوی خلد و ثواب و مغفرت است
هوش مصنوعی: عقل به زندگی پس از مرگ و پاداشهای آن که شامل بهشت، پاداشها و آمرزش میشود، توجه دارد.
نفس را شهوت است مطلوبش
ذوق حالی است کرده مغلوبش
هوش مصنوعی: نفس انسان به دنبال لذتها و خواستههایش است و به همین خاطر، احساساتی را تجربه میکند که او را تسلیم میکند.
مدد عقل دایم از ملک است
چون ملک عقل نیز از فلک است
هوش مصنوعی: کمک و راهنمایی عقل همیشه از عالم و ملک است، زیرا خود ملک عقل نیز ارتباطی با آسمان و فضای بالا دارد.
نفس بد چونکه شیر دیو مزید
جنس او بود از آن ورا بگزید
هوش مصنوعی: نفس بد مانند شیری خطرناک و وحشی است که به خاطر ویژگیهایش از دیگران جدا شده و خاص خودش است.
ملک و عقل هر دو یک نوراند
دیو با نفس مست دیجور اند
هوش مصنوعی: فرشتگان و عقل انسانی هر دو از یک نوع نور و روشنی برخوردارند، در حالی که موجودات شیطانی به خاطر نفسهای ناپاک و آشفتهی خود در تاریکی به سر میبرند.
نس بد را ز عقل نیک بدان
دوست عقل است و نفس دشمن جان
هوش مصنوعی: باور کن که در هر بدی، عقل میتواند نیکی را بیابد؛ زیرا عقل دوست انسان است و نفس، دشمن جان او.
هر یکی را ز سیرتش بشناس
تا روی در عیان رهی ز قیاس
هوش مصنوعی: هر کسی را بر اساس رفتار و ویژگیهایش بشناس تا بتوانی به راحتی او را از دیگران تمییز دهی و قضاوتهای نادرست نکنی.
روح را دان که معنئی است بسیط
ساده یک سان بسان بحر محیط
هوش مصنوعی: روح را بشناس که معنایی است گسترده و ساده، یکپارچه مانند دریا که همهجا را احاطه کرده است.
نیست جز زندگی در او صفتی
کس نیابد جز این بر او صفتی
هوش مصنوعی: هیچ چیز جز زندگی در او وجود ندارد و هیچ کس نمیتواند صفت دیگری برای او بیابد.
کشف گردد ز جنبش حیوان
کاندرو مضمر است و پنهان جان
هوش مصنوعی: از حرکت و جنبش حیوان میتوان فهمید که در درونش چه روحی نهفته و پنهان است.
به همین وصف جان شود معلوم
غیر این نیست اندرو مکتوم
هوش مصنوعی: وقتی صحبت از جان به میان میآید، مشخص میشود که غیر از این حقیقتی وجود ندارد که در آن نهفته است.
باز چون پیش آیدت کاری
از بدو نیک چون گل و خاری
هوش مصنوعی: وقتی که کارهایی از خوب و بد به سمت تو میآید، همچون گل و خار باید با آنها مواجه شوی.
متردد شوی کدام کنم
تا که مقصود خود تمام کنم
هوش مصنوعی: متفکر و مردد هستی که کدام کار را انجام دهم تا به هدفم برسم.
زان دو کارت یکی که شد مختار
آن لطیفه بود دل ای دلدار
هوش مصنوعی: از آن دو کار، وقتی یکی انتخاب شد، آن لطیفه دلخوشکنندهای بود، ای محبوب من.
هر کدامین طرف که شد غالب
میل تو آن دل است ای طالب
هوش مصنوعی: هر کدام از طرفین که برتری پیدا کند، خواسته و میل تو به آن سمت است، ای کسی که به دنبال این موضوعی.
چونکه گشت اینهمه برت ظاهر
از صفات پلید و از طاهر
هوش مصنوعی: وقتی که این همه صفات ناپسند و نیکوییهای تو نمایان شد،
ذات را هم بجو که دریابی
گر ز اهل نماز و محرابی
هوش مصنوعی: به دنبال حقیقت درون خود باش تا بتوانی درک کنی، حتی اگر در ظواهر عبادت و مناسک مذهبی غرق هستی.
آن اضافت که میکنی تو بخود
از دل و روح و جسم و هوش و خرد
هوش مصنوعی: آن چیزی که تو به خودت اضافه میکنی، از دل، روح، جسم، هوش و خرد است.
تن من جان من همیگوئی
چونکه اندر سخن همیپوئی
هوش مصنوعی: به من بگو که تن من و جان من چگونه به هم مرتبط هستند، چونکه در کلام خود به این موضوع اشاره میکنی.
ذات آن من بود یقین میدان
گشت سر فاش از جوانمردان
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که اصل و ماهیت من، به راستی معلوم شد و چهرهام در میان جوانمردان نمایان گردید.
آنچه گوئی بمردمان تو و من
ذات آن است ای عزیز زمن
هوش مصنوعی: آنچه به دیگران میگویی درباره ما، در واقع همان حقیقت ماست، ای عزیز.
چون اضافت کنی بخود بزبان
از دل و عقل از تن و از جان
هوش مصنوعی: وقتی که از زبان، دل، عقل و جانت به خودت اضافه کنی، به درک عمیقتری از خود و زندگی میرسی.
از سر و پای و دست و هر چه جز آن
که از آن منند بی ز گمان
هوش مصنوعی: هر چیزی که به من مربوط است، از سر و پا و دست گرفته تا هر چیز دیگر، بیتردید متعلق به من است.
آن اضافت که میکنی جان را
یادل و عقل و هوش و ایمان را
هوش مصنوعی: اگر توجه کنی که چگونه وجودت را به دل، عقل و ایمان وابسته کردهای، متوجه میشوی که به چه چیزهایی وابسته هستی.
ذات تو باشد آن مشار الیه
همه همچون رعیت اند لدیه
هوش مصنوعی: وجود تو همانند آن فرمانروایی است که تمامی رعیتها تحت نظر او هستند.
آن مضاف الیه ذات تو است
یک بود ذات را مگو که دو است
هوش مصنوعی: ذات تو، مضافالیه است. نیازی به گفتن این نیست که ذات، دوگانه و تفکیکپذیر نیست.
پس یقین شد که غیر این همه ای
از ازل تو شبان این رمه ای
هوش مصنوعی: پس معلوم شد که هیچ چیز دیگری جز این نیست و از شروع آفرینش، تو نگهبان و راهنمای این گله هستی.
هرچه اندر تو هست بنمودم
قفل را بی کلید بگشودم
هوش مصنوعی: هر چیزی که در درون تو نهفته بود، من آن را نمایان کردم و قفل را بدون نیاز به کلید، باز کردم.
تا ببینی چه گنجها داری
گهر و لعل بی بها داری
هوش مصنوعی: برای اینکه متوجه شوی چقدر دارایی با ارزش و نایاب داری، بهتر است به درون خود نگاهی بیندازی، چون درونت پر از گوهرها و سنگهای قیمتی است که شاید خودت از وجود آنها بیخبری.
تا که گردی بخویشتن مشغول
بشناسی فرشته را از غول
هوش مصنوعی: زمانی که به خودت مشغول باشی و به شناختن خود بپردازی، میتوانی فرشته را از دیو تشخیص دهی.
عقل را از ملک جدا نکنی
روی را جز سوی خدا نکنی
هوش مصنوعی: اگر عقل را از جنبههای معنوی و الهیاش دور کنی، هیچگاه نمیتوانی روی خود را به سوی خدا بچرخانی یا به سمت او بروی.
هم بدانی که نفس و دیو یکی است
شودت این یقین ت را چه شکی است
هوش مصنوعی: اگر بدانی که نفس و دیو یکی هستند، دیگر چه شکی باقی میماند که این یقین را در تو ایجاد کند؟
دان که دل هم در اندرون شاه است
بیشمارش غلام و اسپاه است
هوش مصنوعی: بدان که دل مانند یک شاه است و در درون آن، بسیاری از خدمتکاران و اسبها وجود دارند.
عقل هم چون وزیر اندر تن
باقیان چون حشم ز مرد و ز زن
هوش مصنوعی: عقل مانند وزیری در بدن انسان است و باقی اعضا و جوارح همانند خدمتگزارانی هستند که از مرد و زن میآیند.
هرچه زاید ز عقل مرد بود
چون طبیب آن دوای درد بود
هوش مصنوعی: هر آنچه که از عقل و خرد انسان متولد میشود، مانند دارویی است که پزشک برای درمان دردها تجویز میکند.
وانچه زاید ز نفس باشد زن
رای زن بد بود برویش زن
هوش مصنوعی: هر چیزی که از نفس انسان به وجود بیاید، اگر با نگرش منفی همراه باشد، بر چهرهاش تأثیر میگذارد و آنچه از دل یا افکار ناپسند سرچشمه بگیرد، نتیجهاش هم منفی خواهد بود.
لشکرش بیشمار و حد و کران
فکرها اند لشکرش میدان
هوش مصنوعی: بسیاری از افکار و ایدهها به مانند لشکری بزرگ هستند که در میدان ذهن ما در حال فعالیت و نبردند.
فکر عقل لشکر کیوان
فکر نفس لشکر دیوان
هوش مصنوعی: عقل به مانند لشکری است که در سوی مثبت و روشنایی قرار دارد، در حالی که نفس به عنوان لشکر دیوها به سمت تاریکی و دردسرها میرود.
از پری و ز دیو لشکر ها
بیعدد در صدور پیکرها
هوش مصنوعی: از موجودات زیبا و زشت، گروههای بیشماری در حال شکلگیری و ظهور هستند.
دل سلیمان و جمع دیو پ ری
پیش او لشکرند چون نگری
هوش مصنوعی: دل سلیمان و گروه دیوان در پیش او مانند لشکری هستند که وقتی به آنها نگاه میکنی، احساس قدرت و تسلط تو را در بر میگیرد.
پادشاهیش را ز خاتم دان
امر و حکمش ز خاتم است روان
هوش مصنوعی: سلطنت او از قدرت و فرمانش ناشی میشود و تصمیمگیریهایش به طور طبیعی و منطقی انجام میگیرد.
گر بود خاتمش سلیمان است
ورنه در قدر کم ز دیوان است
هوش مصنوعی: اگر انگشتر من از آن سلیمان باشد، با ارزش و بزرگ است؛ وگرنه اگر در دست من باشد، فقط به اندازه یک ورق کاغذ بیارزش است.
امر انگشتری است پاسش دار
تا نیفتی ز سروری ای یار
هوش مصنوعی: حضور و مقام تو همچون یک انگشتری با ارزش است، آن را حفظ کن تا از جایگاه والای خود سقوط نکنی، ای دوست.
زانکه خاتم چو دیو از تو برد
بعد از آن کس بیک جوت نخرد
هوش مصنوعی: زیرا همانطور که دیو خاتم را از تو میبرد، پس از آن کسی به یک ذره هم از تو خریداری نخواهد کرد.
چون که آدم شکست امر خدا
رفت بیرون ز جنة الماوی
هوش مصنوعی: وقتی که انسان فرمان خدا را نادیده گرفت، از بهشت رانده شد.
حله ها زو پرید و شد عریان
ماند اندر فراق حق گریان
هوش مصنوعی: منش و رفتارهای دنیوی او از او دور شده و در غم و تنهایی ناشی از جدایی از حقیقت، گریهکنان باقی مانده است.
ناله میکرد زان غبین شب و روز
زاتش هجر بود اندر سوز
هوش مصنوعی: او به طور مداوم از درد فراق ناله میکرد و آتش جدایی در او شعلهور بود.
نزد حق توبه اش چو گشت قبول
شد میسر ازلن سپس مأمول
هوش مصنوعی: وقتی توبهاش در پیش خداوند پذیرفته شد، آرامش و امید به او رسیده و به خواستهاش دست یافته است.
هم تو از توبه رو سوی امرش
تا بنوشی ز ساقیان خمرش
هوش مصنوعی: تو به جای توبه، به سوی فرمان او روی کن تا از شرابسازان او بنوشی.
شاه گردی چنانکه بودی باز
هر طرف صیدها کنی چون باز
هوش مصنوعی: شاه میگوید که باید همچون پرندهای آزاد و ماهر در آسمان پرواز کنی و در هر سو شکار خود را به دست آوری، مانند باز که با چابکی و دقت به دنبال طعمهاش میگردد.
تخت و ملکت ز حق شود حاصل
گر کنون فاصلی شوی واصل
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به مقام و سلطنت برسی، باید از حق و حقیقت دور نشوی، حتی اگر اکنون احساس فاصله میکنی.
چون ترا توبۀ نصوح بود
پیش حق رتبت چو نوح شود
هوش مصنوعی: زمانی که تو با دل پاک و نیتی sincere به سوی خدا بازگردی و توبه کنی، مقام و مرتبهات مانند مرتبه نوح (پیامبر) خواهد بود.
خاتم امر را نگه میدار
هین بدیوش ز غافلی مسپار
هوش مصنوعی: نگهداری از آخرین کارها را جدی بگیر، مبادا به خاطر غفلت خود آن را به خطر بیندازی.
دزد اگر غافلی برد رختت
نشوی غافل ار بود بختت
هوش مصنوعی: اگر دزد در غفلت تو به داراییات دست یازد، تقصیر توست که بیخبر بودهای. اگر خوشبختی در زندگیات وجود دارد، نباید غافل باشی.
ای خنک آنکه باشد او بیدار
بر سر رخت و بخت دین هشیار
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در بیداری و آگاهی بر سر سرنوشت و دین خود استوار و هوشیار باشد.
شود از دست دزد دین ایمن
اینچنین کس بخود بود محسن
هوش مصنوعی: آدمی که به خود نیکی و صداقت داشته باشد، در برابر دزدی از اعتقاداتش در امان خواهد بود.
اول اصلاح خود کن ای سره مرد
تا که اصلاح کس توانی کرد
هوش مصنوعی: ابتدا خود را به درستی درآور تا بتوانی دیگران را نیز اصلاح کنی.
عدل اول بخود کن ای طالب
تا که بر نفس بد شوی غالب
هوش مصنوعی: اولین قدم در راه رهایی از نفس اماره، برقراری عدالت در خودت است. زمانی که در درون خود ترازوی انصاف را برقرار کنی، قادر خواهی بود بر خواستههای ناپسند غلبه کنی.
ورنه چون ظلم میکنی خود بر
کی کنی عدل بر کسی دیگر
هوش مصنوعی: اگر خودت به دیگران ظلم میکنی، پس بر چه کسی میخواهی عدل و انصاف را رعایت کنی؟
آنکه با خود نکرد عدل بدان
نکند عدل بر ستم زدگان
هوش مصنوعی: کسی که در حق خود انصاف را رعایت نمیکند، به ستمکاران نیز انصاف نخواهد داشت.
هر که او گشت راست در ره هو
همه کژها شوند راست از او
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر حق و راستی قرار گیرد، میتواند زمینهساز اصلاح دیگران و هدایت آنان به سوی راستایی باشد. در واقع، رفتار و شخصیت او بر دیگران تأثیر گذاشته و کژیها و نادرستیها را به سمت درستی تغییر میدهد.
چون تو هستی بدست نفس اسیر
غرقۀ بحر جهل و قهر و ز حیر
هوش مصنوعی: وقتی تو تحت تاثیر نفس خود هستی، مانند کسی هستی که در دریاهای جهل و ناامیدی غرق شده است و از حیرت به سر میبرد.
سوی خود خلق را چرا خوانی
گر تو دربند خیر اخوانی
هوش مصنوعی: چرا به مردم دعوت میکنی در حالی که خودت درگیر منافع دیگران هستی؟
خویش را اول از خطر بجهان
گرد ایمن ز رهزنان بجهان
هوش مصنوعی: ابتدا خودت را از خطرات دنیا حفظ کن و در برابر چالشها و تهدیدها ایمن باش.
چون که ایمن شوی از این طوفان
خلق را سوی امن آنکه خوان
هوش مصنوعی: زمانی که از این طوفان و آشفتگیها ایمن شوید، به سوی امن و آرامش واقعی بروید.
دستشان را بگیر و آن سو کش
سوی آن باغ و گلشن و جو کش
هوش مصنوعی: دست آنها را بگیر و به سمت آن باغ و گلستان بکش.
همه را میخوران از آن نعمت
کاندر او نیست زحمت و نقمت
هوش مصنوعی: همه را به راحتی سیر میکند از آن نعمت که در آن نه زحمت است و نه آسیبی.
ورنه در چاه نفس چون افتی
کم زکاهی اگر چو که زفتی
هوش مصنوعی: اگر در چاه نفس بیفتی، به اندازهای که در قهری و سختی، کمتر از آن نیست که اگر از جادهی مستقیم دور شوی.
در بن چه چ و ساختی مسکن
شد فراموشت آن قدیم وطن
هوش مصنوعی: در دل چشمهای که به آنجا رفتهای، مکانی را ساختهای و فراموش کردهای وطن قدیمیات را.
مانده ای دور از آن وطن اینجا
سالها در میان خوف و رجا
هوش مصنوعی: سالهاست که دور از وطن ماندهای و در اینجا در میان ترس و امید زندگی میکنی.
آب شورش چو بر تو شد شیرین
کفر او گشت پیش تو چون دین
هوش مصنوعی: وقتی که آب شور به تو شیرین میشود، آن کفر و بیدینی که داشتید، برای شما مثل دین و ایمان به نظر میآید.
خو گرفتی در این مقام کره
گشت بر تو خوش این مقام کره
هوش مصنوعی: در این مقام و وضعیت، به آن عادت کردهای و با آن راحتی پیدا کردهای.
شد فراموشت آن جهان قدیم
که بدی با ملک جلیس و ندیم
هوش مصنوعی: دیگر آن دنیای گذشته را فراموش کردی که در آن با فرشتگان و دوستان خوب گذشته بودی.
وانچنان باده ها و مستیها
کز بلندی است دور و پستیها
هوش مصنوعی: و آن چنان نوشیدنیها و حالتهای مستی که از ارتفاع دور و پایین بودن فاصله دارند.
وان ندیمان خوب جان افزا
که برون اند از زمین و سما
هوش مصنوعی: این جمله درباره افرادی سخن میگوید که با دوستان خوشخلق و انرژیبخش خود در ارتباط هستند و احساس خوشی و شادی را به زندگی خود اضافه میکنند. این افراد به نوعی از دنیا و آسمان فراتر رفته و به خوشیها و لذتهای معنوی دست یافتهاند.
وانکه با حق بدی ز عهد الست
بی شراب و قدح خوش و سرمست
هوش مصنوعی: کسی که با حق در زمان پیش از آفرینش، بداند و بدرفتاری کند، به خوشی و سرمستی به شراب و میپردازد.