بخش ۷۵ - در بیان آنکه جانها تا در عالم معنی پنهان بودند زشت از خوب ظاهر نمیشد حق تعالی ارواح را در قوالب و اشباح فرستاد تا خوب از زشت پیدا گشت که اَلسَّعیدُ مَنْ سَعِدَ فی بَطْنِ اُمِّهِ وَ الشَّقی مَن شَقی فی بَطْنِ اُمِّهِ. و در تقریر آن که چون شاگرد از استاد اندک آموزد هرگز اوستاد بدو فخر نکند بلکه از وجود او ننگ دارد ولیکن از آن شاگردی که صنعتش را عظیم آموخته باشد، و در حقیقت فخر کردن از او فخر کردن از خود باشد از آن رو میفرماید پیغمبر علیه السلام که اَلفَقْرُ فَخْری.
جان ها را خدای بی همتا
مختلف آفرید در مبدا
بود در بطن ام یکی نیکو
بود یک عکس آن بدو بدخو
از ازل بود آن شقی کافر
از قدم بود این تقی بافر
جان علوی تقی از اول بود
جان سفلی شقی از اول بود
چونکه اندر نقوش پیدا شد
خوب والا و زشت رسوا شد
جان احمد برفت بر بالا
جان بوجهل ماند تحت ثری
هر که باشد ز امت احمد
اندر آخر رود بسوی احد
خسرو ماست احمد مرسل
که همه مشکلات از او شد حل
همه چون ذره ایم از خور او
شبه چبود بنزد گوهر او
امتش گرچه خلق بسیاراند
اولیا در میانه مختار اند
ظاهر فعل او به خلق رسید
باطن و سر به اولیای رشید
امتش خلق ار یکی روی اند
از همه روی او ل یا اویند
آنچه او دید و یافت از ورزش
نرسد با کسی ز آمرزش
امتش را حق ار چه بنوازد
وصل جز بر خواص نفرازد
اولیا امت گزین وی اند
گر ز خاک حجاز ور ز ری اند
وارثان اند قال و حالش را
زانکه دیدند خوش جمالش را
دان که شاگرد مقبل آن باشد
که چو اوستاد پیشه دان باشد
وانکه در صنعت است او ابتر
همچو استاد کی شود سرور
باشدش ز اوستاد اندک چیز
همچنان کز رزی دومشت مویز
نبود آن مویز باغ تمام
بل بود همچو جرعه ای از جام
کی پسندد ز دل ورا استاد
کی کند فخر از او میان بلاد
لیک آن کس که صنعتش آموخت
همچو او شمع دانشش افروخت
فخر آرد وی از چنان شاگرد
نام او را همیشه سازد ورد
فقر فخری رسول از آن فرمود
که بد از اولیا قوی خشنود
فخر از خویش کردنی از غیر
فهم کن گر تراست در جان سیر
چونکه شاگرد اوستاد شود
در میانه دگر دوی نبود
خمره چون گشت پر ز خم عسل
هر دو را یک مبین مباش احول
امت کامل اولیای حق اند
زانکه سرمست ز لقای حق اند
رهبر او بود در پیش رفتند
همچو او در وصل راسفتند
از چنین قوم فخر چون نکند
فخر او در حقیقت است از خود
زانکه این آب عین آن آب است
هر که او غیر دید در خواب است
مدح یک بان اگر کنی بزبان
نانها جمله داخل اند در آن
نیست حاجت که تو جدا گوئی
هر یکی را چو دو ثنا پوئی
نان ها گرچه سخت بسیاراند
هر یکی نام و صورتی دارند
آنکه عاقل بود همی داند
از عدد در احد همی راند
کی غلط اوفتد اگر بشمار
نام یک چیز را کنند هزار
پیش عاقل هزار باشد یک
نفتد از نقوش نان در شک
همه اعداد آسمان و زمین
بر او یک بود یقین دان این
همچو نانهاست پیش او همه چیز
زانکه دادش خدای آن تمییز
کی رسد در چنین مقام سنی
به جز از اولیای راد غنی
عقل آنکس که بود خوب و بلند
عدد نان و رازده نفکند
فهم کرد او که اینهمه اعداد
هست یک چیز از اصل و از بنیاد
آنکسی را که نور تمییز است
داند او ذات جمله یک چیز است
هرکه را عقل بیش فهمش بیش
مرد عاقل گزیده باشد و پیش
عقل مردان حق که عقل کل است
عقل ها خار و عقلشان چو گل است
فهم ایشان بود بلند و عظیم
همچو فهم مسیح و نوح و کلیم
سر هر چیز را چنان کان هست
نیک دانند از بلند و ز پست
کاین زمین چیست بهر چه شده است
بیشتر زانکه شد چسان بده است
واسمان کز نقوش بیرون بود
از چه شد نقش چونکه بیچون بود
چیست عرش و چراست هم کرسی
همه دانی چو ز اولیا پرسی
از قدم پیش از حدوث جهان
صنعهائی که بود بی دوران
همچو روز است پیششان پیدا
زانکه حق کرد جمله را بینا
هرچه پیش تو هست نامعقول
نزد ایشان بود همه مقبول
از کلوخ و حجر سخن شنوند
ساکنان پیششان چو کبک دوند
نی بداود کوه هم آواز
شد در الحان و نغمه ها دمساز
نی ستون ناله کرد چون احمد
ساخت در موضعی دگر مسند
گفت نالان با حمد آن استن
که مرا از فراق زار مکن
نیک گاهت قدیم من بودم
از فراقت عظیم فرسودم
مصطفی چون شنید نالۀ او
گفت از رحم مرورا که بگو
سازمت یک درخت تازه و تر
که برند از تو تا قیامت بر
یا چو مؤمن نهم ترا در خاک
تا شوی حشر با صحابۀ پاک
گفت این بایدم که آن باقی است
لطف تو این شراب را ساقی است
چون ستون جماد جست بقا
دیدگان برگ و بر شوند فنا
ترک آن کرد و از بقا سر زد
بر چنان دولت ابد بر زد
میوه و برگ نقد را بگذاشت
علم نسیه چون شهان افراشت
پشت بر نقد کرد چون مردان
کرد رو سوی آن جوان مردان
تو کم از کوه و از ستون بده ای
کاین چنین عاشق جهان شده ای
چوب را بود آن چنان همت
بر چنین نفس باد صد لعنت
کو گزیند حیات دنیا را
بگذارد صلات عقبی را
ترک گوید جهان سرمد را
ملکت جاودان بی حد را
عیش سه روزۀ دروغین را
خرد از جان فرو شد او دین را
چند دانه اش چو مرغکی بفریفت
دانه در دام بود از او نشکیفت
این جهان دانه است و دوزخ دام
منه از جهل سوی کامش گام
ظاهرش خوب و باطنش زشت است
حقش از عین قهر بسرشت ست
لطف دانه ات همیکشد سوی شست
تا چو مرغت کند ز دامش ست
هرکه ازین دانه ها گریخت رهید
وای بروی کزین خطر نجهید
بخش ۷۴ - رجوع کردن بدان قصه که ولد را چلبی حسام الدین قدسنا اللّه بسرالعزیز در خواب نموده بود: هست مردی در این جهان پنهانبخش ۷۶ - در بیان آنکه مصطفی علیه السلام را پرسیدند از راه بهشت و دوزخ. فرمود که راه بهشت خارستان است و راه دوزخ گلستان که حفت الجنة بالمکاره و النار بالشهوات. و در بیان آنکه در آدمی نفس معنیئی است که صفتش حالی بین است و مدد از دیوان دارد و عقل معنیئی است که صفت او عاقبت اندیشی و پایان بینی است و مددش از فرشتگان است و جان معنیئی است منبسط که صفت و اثر او حیات است و دل معنیئی است و لطیفهای که چون در دوفکر متردد باشی که عجب این کنم با آن آخر به هر کدام که فرود آیی و آنرا صائب دانی آن جوهر و لطیفه دل است. و ذات معنیئی است که میگویی« دل من، جان من، عقل من » این همه را از خود به چیزی اضافت میکنی آن چیز ذات است.: مصطفی گفت با صحابه عیان
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جان ها را خدای بی همتا
مختلف آفرید در مبدا
هوش مصنوعی: خداوند یگانه و بی نظیر، جانها را به گونههای مختلف در آغاز خلق کرد.
بود در بطن ام یکی نیکو
بود یک عکس آن بدو بدخو
هوش مصنوعی: در دل من یک نفر خوب وجود داشت و یک تصویر از او بدی را به همراه داشت.
از ازل بود آن شقی کافر
از قدم بود این تقی بافر
هوش مصنوعی: از ابتدا آن شخص شقی و کافر بوده و این تقی از قدمت و پیشینهای که دارد، نشأت گرفته است.
جان علوی تقی از اول بود
جان سفلی شقی از اول بود
هوش مصنوعی: جان علوی تقی از ابتدا پاک و مقدس بود، اما جان افرادی که شقاوت دارند، از ابتدا مملو از بدی بوده است.
چونکه اندر نقوش پیدا شد
خوب والا و زشت رسوا شد
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی در طرحها نمایان شد، آنچه زشت بود رسوا و آشکار گردید.
جان احمد برفت بر بالا
جان بوجهل ماند تحت ثری
هوش مصنوعی: جان احمد به عالم بالا پرواز کرد، اما جان بوجهل در پایینتر از زمین باقی ماند.
هر که باشد ز امت احمد
اندر آخر رود بسوی احد
هوش مصنوعی: هر کسی که از پیروان پیامبر احمد باشد، در نهایت به سوی مقام و فضیلت میرود.
خسرو ماست احمد مرسل
که همه مشکلات از او شد حل
هوش مصنوعی: احمد پیامبر ماست که تمامی معضلات و مشکلات با راهنماییهای او حل و فصل شده است.
همه چون ذره ایم از خور او
شبه چبود بنزد گوهر او
هوش مصنوعی: همه ما مانند ذراتی هستیم که از نور او نشأت گرفتهایم، و نزد او همچون جواهری گرانبها هستیم.
امتش گرچه خلق بسیاراند
اولیا در میانه مختار اند
هوش مصنوعی: اگرچه پیروان او بسیارند، اما در میان آنها، افراد خاص و برگزیدهای وجود دارند که در انتخاب و اختیار، متفاوت و ممتاز هستند.
ظاهر فعل او به خلق رسید
باطن و سر به اولیای رشید
هوش مصنوعی: ظاهر کار او به مردم رسید، در حالی که باطن و راز این کار تنها به اولیای الهی و افراد پرهیزگار شناخته میشود.
امتش خلق ار یکی روی اند
از همه روی او ل یا اویند
هوش مصنوعی: اگر تمام مردم یک چهره داشته باشند، باز هم از آن چهره فقط اوست که نمایانتر و برجستهتر است.
آنچه او دید و یافت از ورزش
نرسد با کسی ز آمرزش
هوش مصنوعی: هر آنچه او مشاهده و تجربه کرده، به خاطر کوشش و تمرین خود اوست و نه به خاطر بخشش و آمرزش دیگران.
امتش را حق ار چه بنوازد
وصل جز بر خواص نفرازد
هوش مصنوعی: اگرچه خداوند امت خود را مورد لطف و رحمت قرار میدهد، اما تنها افراد خاصی از این وصال و نزدیکی بهرهمند میشوند و دیگران ممکن است از آن محروم بمانند.
اولیا امت گزین وی اند
گر ز خاک حجاز ور ز ری اند
هوش مصنوعی: اولیا و بزرگان امت، برگزیدههایی هستند که میتوانند از خاک حجاز یا از ری برخاسته باشند.
وارثان اند قال و حالش را
زانکه دیدند خوش جمالش را
هوش مصنوعی: وارثان حال و کلام او را به خوبی درک کردند، زیرا جمال زیبا و دلربایش را مشاهده کردند.
دان که شاگرد مقبل آن باشد
که چو اوستاد پیشه دان باشد
هوش مصنوعی: بدان که شاگردی موفق است که استادش دارای مهارت و دانش باشد.
وانکه در صنعت است او ابتر
همچو استاد کی شود سرور
هوش مصنوعی: کسی که در هنر و صنعت مهارت دارد، اگر فقط به تقلید بپردازد و خلاقیت نداشته باشد، مانند شاگردی است که هیچگاه نمیتواند به مقام استادانه و بالایی برسد.
باشدش ز اوستاد اندک چیز
همچنان کز رزی دومشت مویز
هوش مصنوعی: البته! در این بیت بیان شده که شخصی از استاد خود به اندازهای دانش یا مهارت کسب کرده که مانند دو مویز (میوههای خشکشده انگور) بیارزش و ناچیز به نظر میرسد. این به نوعی اشاره به کمتوجهی یا کماهمیتی دارد که ممکن است به دانش یا تجارب به دست آورده شده داده شود.
نبود آن مویز باغ تمام
بل بود همچو جرعه ای از جام
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که میخواهد بگوید وقتی باغی که پر از مویز است، دیگر چیزی از آن نمیماند، مثل این است که یک جرعه از یک جام را بیاوری، چقدر از لذت آن کم میشود. به عبارتی دیگر، هر چیزی که کم شود، ارزش و لذت آن نیز کاهش مییابد.
کی پسندد ز دل ورا استاد
کی کند فخر از او میان بلاد
هوش مصنوعی: کیست که از دل او خوشنود باشد و کیست که در میان شهرها به او مباهات کند؟
لیک آن کس که صنعتش آموخت
همچو او شمع دانشش افروخت
هوش مصنوعی: اما آن کسی که فن و هنر را از او آموخت، همچون شمعی که دانشش را روشن کرد.
فخر آرد وی از چنان شاگرد
نام او را همیشه سازد ورد
هوش مصنوعی: او به خاطر داشتن چنین شاگردی به خود میبالد و نام او را همیشه بر زبان میآورد.
فقر فخری رسول از آن فرمود
که بد از اولیا قوی خشنود
هوش مصنوعی: فقر، برای رسول، افتخار است؛ چون او از آن دسته از اولیا است که با وجود مشکلات مالی، از زندگی راضی و خوشنود هستند.
فخر از خویش کردنی از غیر
فهم کن گر تراست در جان سیر
هوش مصنوعی: اگر به خودت افتخار میکنی، باید بفهمی که این افتخار از درون خودت نشأت میگیرد. اگر این احساس در عمق وجودت باشد، آن را درک کن.
چونکه شاگرد اوستاد شود
در میانه دگر دوی نبود
هوش مصنوعی: وقتی شاگرد استاد میشود، در بین آنها دیگر دوگانگی وجود ندارد.
خمره چون گشت پر ز خم عسل
هر دو را یک مبین مباش احول
هوش مصنوعی: وقتی که ظرف پر از عسل شد، بین این دو (عسل و خم) تفاوت قائل نشوید و به یک شکل ننگرید.
امت کامل اولیای حق اند
زانکه سرمست ز لقای حق اند
هوش مصنوعی: مردم حقیقی و کامل، کسانی هستند که به شناخت و دیدار خداوند نائل آمدهاند و از این تجربه الهی سرمست و شادمان هستند.
رهبر او بود در پیش رفتند
همچو او در وصل راسفتند
هوش مصنوعی: رهبر آنها در مسیر پیشرفت بود و به دنبال او در رسیدن به وصال قرار گرفتند.
از چنین قوم فخر چون نکند
فخر او در حقیقت است از خود
هوش مصنوعی: از چنین مردمی چگونه میتواند فخر کند، چرا که در حقیقت، فخر او از خود او نیست.
زانکه این آب عین آن آب است
هر که او غیر دید در خواب است
هوش مصنوعی: این آب همان آب واقعی است؛ هر کسی که غیر از این را ببیند، در خواب و خیالات به سر میبرد.
مدح یک بان اگر کنی بزبان
نانها جمله داخل اند در آن
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در مورد یک بانوی بزرگوار سخن بگویی، میتوانی بگویی که او مانند نان است و همه چیز در او حضور دارد.
نیست حاجت که تو جدا گوئی
هر یکی را چو دو ثنا پوئی
هوش مصنوعی: نیازی نیست که تو هر کسی را جداگانه ستایش کنی، وقتی که از ثنای ما به یکدیگر آگاه هستیم.
نان ها گرچه سخت بسیاراند
هر یکی نام و صورتی دارند
هوش مصنوعی: هرچند نانها بسیار سخت و متنوع هستند، اما هر یک از آنها نام و شکل خاصی دارد.
آنکه عاقل بود همی داند
از عدد در احد همی راند
هوش مصنوعی: کسی که عاقل و دانا است، میداند که از عدد و شمارش باید فراتر برود و به وحدت و یکتایی توجه کند.
کی غلط اوفتد اگر بشمار
نام یک چیز را کنند هزار
هوش مصنوعی: اگر نام یک چیز را بشمارید، هرچقدر هم که آن تعداد زیاد باشد، باز هم ممکن است اشتباه پیش آید.
پیش عاقل هزار باشد یک
نفتد از نقوش نان در شک
هوش مصنوعی: قبل از آدمهای باهوش، هزار ظرافت و نکتهسنجی وجود دارد که یک نقطه از نشانههای نان در شکاف نمایان نمیشود.
همه اعداد آسمان و زمین
بر او یک بود یقین دان این
هوش مصنوعی: تمام اعداد و حسابهای موجود در آسمان و زمین، در حقیقت به یک حقیقت واحد اشاره دارند، این را با یقین بدان.
همچو نانهاست پیش او همه چیز
زانکه دادش خدای آن تمییز
هوش مصنوعی: تمام چیزها در برابر او مانند نان است، زیرا خداوند به او توانایی تشخیص و تمییز داده است.
کی رسد در چنین مقام سنی
به جز از اولیای راد غنی
هوش مصنوعی: به جایگاه والایی که در آن هستیم، کسی جز اولیا و بزرگواران واقعی نمیتواند برسد.
عقل آنکس که بود خوب و بلند
عدد نان و رازده نفکند
هوش مصنوعی: شخصی که عقل و اندیشهاش خوب و برتر است، نباید رازهای سترگ را به آسانی فاش کند.
فهم کرد او که اینهمه اعداد
هست یک چیز از اصل و از بنیاد
هوش مصنوعی: او متوجه شد که تمامی این اعداد در واقع نشاندهنده یک حقیقت بنیادی و اساسی هستند.
آنکسی را که نور تمییز است
داند او ذات جمله یک چیز است
هوش مصنوعی: کسی که به درستی و قاطعیت میبیند، میفهمد که تمامی موجودات در اصل یکسان هستند.
هرکه را عقل بیش فهمش بیش
مرد عاقل گزیده باشد و پیش
هوش مصنوعی: هر کسی که عقل بیشتری داشته باشد، فهم و درک او نیز بیشتر است. همچنین، فردی که با انتخابهای درست و عاقلانه زندگی کرده باشد، به خوبی درک و شعور خود را پرورش داده است.
عقل مردان حق که عقل کل است
عقل ها خار و عقلشان چو گل است
هوش مصنوعی: عقل مردان حقیقت، که شامل همهی داناییهاست، مانند خار به عقلهای دیگر است و عقلشان مانند گل میدرخشد.
فهم ایشان بود بلند و عظیم
همچو فهم مسیح و نوح و کلیم
هوش مصنوعی: درک و فهم او بسیار بالا و بزرگ است، شبیه به درک پیامبران بزرگ مانند مسیح، نوح و کلیم.
سر هر چیز را چنان کان هست
نیک دانند از بلند و ز پست
هوش مصنوعی: هر چیزی را میتوان از اصل و ماهیتش شناخت، یعنی ویژگیهای خوب و بد آن را میتوان از درون آن تشخیص داد.
کاین زمین چیست بهر چه شده است
بیشتر زانکه شد چسان بده است
هوش مصنوعی: این زمین چه خاصیتی دارد که از سایر چیزها مهمتر شده و دلیل اهمیت آن چیست؟ به چه نحو به این جایگاه رسیده است؟
واسمان کز نقوش بیرون بود
از چه شد نقش چونکه بیچون بود
هوش مصنوعی: ما که از ظاهر و نقوش فراتر بودیم، چرا اکنون نقشی به وجود آمده که بیچون و چراست؟
چیست عرش و چراست هم کرسی
همه دانی چو ز اولیا پرسی
هوش مصنوعی: عرش و کرسی چه هستند و چرا وجود دارند، آیا از اولیاء و شخصیتهای بزرگ نمیپرسی؟
از قدم پیش از حدوث جهان
صنعهائی که بود بی دوران
هوش مصنوعی: قبل از ایجاد جهان، کارها و Creation هایی وجود داشت که وابسته به زمان نبودند.
همچو روز است پیششان پیدا
زانکه حق کرد جمله را بینا
هوش مصنوعی: آنها مانند روز روشن هستند، زیرا خداوند همه را به بصیرت و بینایی بخشیده است.
هرچه پیش تو هست نامعقول
نزد ایشان بود همه مقبول
هوش مصنوعی: هر چیزی که در نظر تو منطقی و معقول است، در نظر آنها بیمعنی و غیر قابل قبول به نظر میرسد. اما در عوض، آنچه برای آنها قابل قبول است، ممکن است برای تو بیمعنا باشد.
از کلوخ و حجر سخن شنوند
ساکنان پیششان چو کبک دوند
هوش مصنوعی: ساکنان آنجا مانند کبکها فرار میکنند و از سنگ و خاک صدای صحبت میشنوند.
نی بداود کوه هم آواز
شد در الحان و نغمه ها دمساز
هوش مصنوعی: به دنبال داوود، کوه نیز صدای خود را با نغمهها و آهنگها هماهنگ کرد و همصدا شد.
نی ستون ناله کرد چون احمد
ساخت در موضعی دگر مسند
هوش مصنوعی: نی در حال ناله و زاری به آدم اشاره میکند که وقتی احمد به مقام و جایگاهی جدید دست یافت، دیگر در جایگاه قبلی خود باقی نماند.
گفت نالان با حمد آن استن
که مرا از فراق زار مکن
هوش مصنوعی: گفت در حالی که شکایت میکرد، سپاسگزار کسی هستم که مرا از درد فراق رها نکند.
نیک گاهت قدیم من بودم
از فراقت عظیم فرسودم
هوش مصنوعی: زمانی که ما با هم بودیم، من خوب بودم، اما اکنون به خاطر دوری تو به شدت رنج میبرم و آسیب دیدهام.
مصطفی چون شنید نالۀ او
گفت از رحم مرورا که بگو
هوش مصنوعی: مصطفی وقتی صدای او را شنید، از عمق دلش گفت که به او بگوید.
سازمت یک درخت تازه و تر
که برند از تو تا قیامت بر
هوش مصنوعی: تو مانند یک درخت جوان و سرسبز هستی که میتواند تا ابد از تو میوههای تازه و خوشمزه به بار آورد.
یا چو مؤمن نهم ترا در خاک
تا شوی حشر با صحابۀ پاک
هوش مصنوعی: به مانند مؤمن، تو را در زمین قرار میدهم تا در روز قیامت با یاران پاک و نیکو همنشین شوی.
گفت این بایدم که آن باقی است
لطف تو این شراب را ساقی است
هوش مصنوعی: او میگوید که این چیزهایی که دارم، نتیجه لطف توست؛ مانند شراب که فقط ساقیاش تویی.
چون ستون جماد جست بقا
دیدگان برگ و بر شوند فنا
هوش مصنوعی: وقتی که ستون بیجان دوام و پایداری را میبیند، برگ و شاخهها به زودی از بین میروند و محو میشوند.
ترک آن کرد و از بقا سر زد
بر چنان دولت ابد بر زد
هوش مصنوعی: او از جایی که بود، دست کشید و به گونهای به زندگی جدیدی روی آورد که آیندهای پایدار و همیشگی برایش فراهم کرد.
میوه و برگ نقد را بگذاشت
علم نسیه چون شهان افراشت
هوش مصنوعی: میوه و برگ را به جای علم آینده قرار دادند، همانند پادشاهان که علم و دانش را بلندمرتبه کردند.
پشت بر نقد کرد چون مردان
کرد رو سوی آن جوان مردان
هوش مصنوعی: او مانند مردان بزرگ، به جای اینکه به نقد و انتقاد بپردازد، رو به سوی جوانمردان میگیرد و از آنها الهام میگیرد.
تو کم از کوه و از ستون بده ای
کاین چنین عاشق جهان شده ای
هوش مصنوعی: تو کمتر از کوه و ستونی نیستی، زیرا به همین دلیل است که اینقدر عاشق دنیا شدهای.
چوب را بود آن چنان همت
بر چنین نفس باد صد لعنت
هوش مصنوعی: چوب به خاطر سختی و استقامتش، اینگونه با جان و دل بر این نفس فاسد پافشاری میکند و به آن صد لعنت میفرستد.
کو گزیند حیات دنیا را
بگذارد صلات عقبی را
هوش مصنوعی: کیست که زندگی دنیا را انتخاب کند و آخرت را رها سازد؟
ترک گوید جهان سرمد را
ملکت جاودان بی حد را
هوش مصنوعی: ترک به دنیا و نعمتهای پایدار و بینهایتش پشت میکند.
عیش سه روزۀ دروغین را
خرد از جان فرو شد او دین را
هوش مصنوعی: خرد به انسان میفهماند که لذتهای زودگذر و فریبنده ارزش واقعی ندارند و باید به دین و معنویت اهمیت بیشتری داد.
چند دانه اش چو مرغکی بفریفت
دانه در دام بود از او نشکیفت
هوش مصنوعی: چند دانهای که مانند دانههای دانهدار بود، مرغکی را فریب داد و در حقیقت، آن دانهها در دام بودند و باعث نشد که از این دام رها شود.
این جهان دانه است و دوزخ دام
منه از جهل سوی کامش گام
هوش مصنوعی: این دنیا مانند دانهای است که میتواند به ثمر بنشیند، اما فریب و جهل همچون دامی است که نباید به آن افتاد. باید با آگاهی به سوی هدف و خواستههایمان حرکت کنیم.
ظاهرش خوب و باطنش زشت است
حقش از عین قهر بسرشت ست
هوش مصنوعی: ظاهر این شخص زیبا و جذاب به نظر میرسد، اما درونش ناپاک و زشت است. خیر و مصلحت او از سر نارضایتی و خشم نشأت گرفته است.
لطف دانه ات همیکشد سوی شست
تا چو مرغت کند ز دامش ست
هوش مصنوعی: محبت و مهربانی تو موجب میشود که دل او به سمت تو جلب شود، تا اینکه چون مرغی از دام عشق تو رها شود.
هرکه ازین دانه ها گریخت رهید
وای بروی کزین خطر نجهید
هوش مصنوعی: هر کسی که از این مشکلها و سختیها فرار کند، نجات پیدا کرده است، اما وای بر کسی که از این خطرها دوری نکند.