گنجور

بخش ۷۳ - در بیان آنکه اولیا را یک مقام است که اگر آن را به خلق پیدا کنند خلق را هستی نماند و همه عالم نیست شوند چنانکه از آفتاب قیامت جمادات آسمان و زمین و صور چون یخ و برف بگدازند و یک آب شوند.

گر کنم باز من سر ابنان (؟اینان)
وضع های جهان شود ویران
هرچه گفتند رهروان قدیم
ز غم و شادی و ز امن و ز بیم
همه گردند نیست همچون برف
زانکه شرح من است مهر شگرف
گر کنم فاش آنچه می‌دانم
ور کند جلوه سر پنهانم
نی ملل ماند و نه مذهب کیش
بر تو یکسان شوند مرهم و ریش
زهر و پا‌زهر یک شود بر تو
قهر گردد چو لطف در خور تو
نکنی فرق آب را از خاک
پیش تو چه زمین و چه افلاک
نی زمین می‌شود به سعی فلک
می‌شود دیو هم به جهد ملک
پس تو از خویشتن مبر امید
بر دهی آخر ار کنونی بید
نان مرده که جامد است و خموش
نی تن و جان از او بود در جوش ؟
گرچه خود مرده و جماد است آن
نی دل و روح را عماد است آن ؟
چون که شد هضم در تن زنده
از سکون رست و گشت جنبنده
سرمه چون در دو دیده نیست شود
نام‌ها خواند و به راه رود
پس چو در نیستی بود هستی
چه در هست خویش را بستی ؟
ار چه گویم منم چنان و چنین
نیست شو تا شوی تمام گزین
نیستی چون عروج سوی سماست
هرکه در هست ماند خود را کاست
هرکه کم گشت از همه بیش است
کم زنی اختیار درویش است
هر که کم را گزید افزون شد
هرکه بیشی گزید مغبون شد
هر که کلی نگشت از خود لا
کی کند فهم معنی الا
نیستی باشد اصل هر هستی
می جان نوش تا رسد مستی
هستی ما ز نیستی است بدان
هست ما نیست همچو هست کسان
گر به صورت به دیگران مانیم
دیگران نقش محض و ما جانیم
سیم شان را مجو که بشمرده است
صافشان نزد اهل دل دُرد است
جان ز ما جو چو یار جانانیم
زر ز ما بر که اصل هر کانیم
روح ما بی چگونه و چون است
نی درون است آن نه بیرون است
بی نشانیم و هر نشان از ماست
دم به دم صد روان روان از ماست
ما چو بحریم و عالم از ما کف
از ازل داشتیم عز و شرف
این جهان چون کف است و جان دریا
هر که کف را گزید ماند اعمی
کف بود درد و درد درد خورد
رخت را صاف بیش صاف برد
بگذر از موعظه بگو آن سر
بر جان را فزای از ره بر
بر جهانها ست ذکر آن قصه
خنک آن را که برد از این حصه
پند را نیست مبداء و مقطع
کرد باید رجوع با مرجع

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر کنم باز من سر ابنان (؟اینان)
وضع های جهان شود ویران
هوش مصنوعی: اگر من دوباره سر ابنان را باز کنم، وضع‌های دنیا ویران خواهد شد.
هرچه گفتند رهروان قدیم
ز غم و شادی و ز امن و ز بیم
هوش مصنوعی: هرچه که پیران و رهروان گذشته درباره‌ی غم و شادی و امنیت و ترس گفتند، بر ما روشن است.
همه گردند نیست همچون برف
زانکه شرح من است مهر شگرف
هوش مصنوعی: همه چیز مانند برف ناپدید می‌شود، چرا که عشق و محبت من عظیم است و قابل توضیح نیست.
گر کنم فاش آنچه می‌دانم
ور کند جلوه سر پنهانم
هوش مصنوعی: اگر آنچه را که می‌دانم، به طور آشکار بگویم، یا اگر حقیقت پنهان من خود را آشکار کند.
نی ملل ماند و نه مذهب کیش
بر تو یکسان شوند مرهم و ریش
هوش مصنوعی: نه نی‌های دیگر مانده‌اند و نه مذهب و آیینی که به تو شباهتی داشته باشد. در اینجا، مرهم و رشتگی (ریش) نمی‌توانند با هم یکسان شوند.
زهر و پا‌زهر یک شود بر تو
قهر گردد چو لطف در خور تو
هوش مصنوعی: وقتی که محبت و مهربانی به تو پشت کند، زهر و سم برایت یکسان خواهد شد.
نکنی فرق آب را از خاک
پیش تو چه زمین و چه افلاک
هوش مصنوعی: اگر نتوانی تفاوت بین آب و خاک را درک کنی، دیگر چه فرقی دارد که اینجا روی زمین باشی یا در آسمان‌ها؟
نی زمین می‌شود به سعی فلک
می‌شود دیو هم به جهد ملک
هوش مصنوعی: زمین به کوشش آسمان به حالت تغییر می‌آید و حتی موجوداتی که به نظر شریر می‌آیند، می‌توانند با تلاش به وضعیت بهتر و نیکو تبدیل شوند.
پس تو از خویشتن مبر امید
بر دهی آخر ار کنونی بید
هوش مصنوعی: پس از خودت ناامید نشو، زیرا اگر در حال حاضر تلاش کنی، ممکن است در آینده به نتایج مثبت برسی.
نان مرده که جامد است و خموش
نی تن و جان از او بود در جوش ؟
هوش مصنوعی: نان مرده که ساکن و بی‌حرکت است، چگونه می‌تواند به زندگی و روح انسان ارتباطی داشته باشد؟ این سوال نشان می‌دهد که زندگی و انرژی واقعی در وجود انسان نهفته است و نه در اشیاء بی‌جان.
گرچه خود مرده و جماد است آن
نی دل و روح را عماد است آن ؟
هوش مصنوعی: با وجود اینکه خود نی بی‌جان و بی‌روح به نظر می‌رسد، اما در واقع برای دل و روح انسان‌ها نقش و ارزش زیادی دارد.
چون که شد هضم در تن زنده
از سکون رست و گشت جنبنده
هوش مصنوعی: وقتی که ماده‌ای در بدن زنده‌ای جذب و هضم می‌شود، از حالت سکون خارج شده و به فعالیت و حرکت می‌پردازد.
سرمه چون در دو دیده نیست شود
نام‌ها خواند و به راه رود
هوش مصنوعی: وقتی که سرمه در چشم‌ها وجود نداشته باشد، تنها نام‌ها خوانده می‌شوند و کسی به راه نمی‌رود.
پس چو در نیستی بود هستی
چه در هست خویش را بستی ؟
هوش مصنوعی: اگر در عدم وجود داشته باشی، پس چه دلیلی دارد که در وجود خودت را محبوس کنی؟
ار چه گویم منم چنان و چنین
نیست شو تا شوی تمام گزین
هوش مصنوعی: من اگر بگویم که من این‌گونه هستم، این طور نیست. تو باید به رفتار و انتخاب‌های خود توجه کنی تا کامل‌تر شوی.
نیستی چون عروج سوی سماست
هرکه در هست ماند خود را کاست
هوش مصنوعی: هرکس که به مقام و مرتبه‌ای بالا دست یابد، می‌داند که برای رسیدن به آن باید از خودخواهی‌ها و وابستگی‌های دنیوی بکاهد. در واقع، فردی که در دنیا باقی می‌ماند و با کبر و خودپرستی زندگی می‌کند، حقیقت وجودی خود را کاهش داده و از عروج معنوی باز می‌ماند.
هرکه کم گشت از همه بیش است
کم زنی اختیار درویش است
هوش مصنوعی: هرکس که از دیگران کمتر دارد، در حقیقت بیشتر است؛ زیرا درویش بودن به انتخاب خود اوست.
هر که کم را گزید افزون شد
هرکه بیشی گزید مغبون شد
هوش مصنوعی: هر کسی که از کم و ناچیز استفاده کند، به مرور زمان بهره‌اش بیشتر می‌شود؛ اما کسی که خواسته‌های زیاد و بیش از حد داشته باشد، در نهایت زیان خواهد کرد.
هر که کلی نگشت از خود لا
کی کند فهم معنی الا
هوش مصنوعی: هر کسی که به تمام وجودش از خود بگذرد و خود را فراموش کند، نمی‌تواند به درک صحیحی از معنا و مفهوم برسد.
نیستی باشد اصل هر هستی
می جان نوش تا رسد مستی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نبود و عدم،‌ منبع و اساس تمامی وجودهاست. نوشیدن از جان و زندگی موجب می‌شود که به حالت باده‌گساری و سرمستی برسیم.
هستی ما ز نیستی است بدان
هست ما نیست همچو هست کسان
هوش مصنوعی: وجود ما از عدم شکل گرفته است. بدانیم که وجود ما نیز زوال‌پذیر است، مانند وجود دیگران.
گر به صورت به دیگران مانیم
دیگران نقش محض و ما جانیم
هوش مصنوعی: اگر ما در ظاهر مانند دیگران باشیم، دیگران فقط تصویر و ظاهری هستند و ما دارای عمق و وجود حقیقی خواهیم بود.
سیم شان را مجو که بشمرده است
صافشان نزد اهل دل دُرد است
هوش مصنوعی: به دنبال ویژگی‌های ظاهری افراد نباش، زیرا در میان اهل دل و فهم، ارزش آنها به قلب و باطنشان است.
جان ز ما جو چو یار جانانیم
زر ز ما بر که اصل هر کانیم
هوش مصنوعی: خود را از ما بگیر، زیرا ما جان یار هستیم. از ما بهره ببر که ما اصل و بنیاد هر چیزی هستیم.
روح ما بی چگونه و چون است
نی درون است آن نه بیرون است
هوش مصنوعی: روح ما بدون ویژگی خاصی است و نمی‌توان به آسانی درباره‌اش صحبت کرد. آن چیزی است که در درون ما قرار دارد و نه چیزی که در بیرون قابل مشاهده باشد.
بی نشانیم و هر نشان از ماست
دم به دم صد روان روان از ماست
هوش مصنوعی: ما بی‌نشانه‌ایم، اما هر نشانی که وجود دارد از ماست. هر لحظه، خیلی از روان‌ها و زندگی‌ها از ما جریان دارد.
ما چو بحریم و عالم از ما کف
از ازل داشتیم عز و شرف
هوش مصنوعی: ما مانند دریا هستیم و جهان از ابتدا از ما به وجود آمده و ویژگی‌های بارز و شرافت را به همراه دارد.
این جهان چون کف است و جان دریا
هر که کف را گزید ماند اعمی
هوش مصنوعی: این جهان مانند کف روی آب است و جان انسان همچون دریا. هر کسی که تنها به ظواهر دنیا نگاه کند، مانند فردی است که در تاریکی مانده و از حقیقت دور است.
کف بود درد و درد درد خورد
رخت را صاف بیش صاف برد
هوش مصنوعی: کف دست درد و رنج را حس کرد، و در این حال، لباس تمیز و راحتی را به تن کرد.
بگذر از موعظه بگو آن سر
بر جان را فزای از ره بر
هوش مصنوعی: از نصیحت‌ها بگذر و به جای آن، به یاد آر که جانت در کجا قرار دارد و چقدر بر آن ارزش قائل هستی؛ از راهی که می‌روی پیش بروید و بر آن افزوده کن.
بر جهانها ست ذکر آن قصه
خنک آن را که برد از این حصه
هوش مصنوعی: در سراسر دنیا صحبت از آن داستان دل‌انگیز است که کسی را از این مکان جدا کرد.
پند را نیست مبداء و مقطع
کرد باید رجوع با مرجع
هوش مصنوعی: پند و نصیحت هیچ شروع و پایانی ندارد و باید به مرجع و منبع آن مراجعه کرد.