بخش ۷۲ - در بیان آنکه اولیا را سه حالت است. یکی آن است که حالت به دست او نیست گاه گاه به ناخواست او بر او فرود آید باز به ناخواست او برود این مقام ضعیف است. و یکی آن است که حالت به دست اوست هرگاه که خواهد چون بخواندش بیاید مثل بازی که مطیع بازدار باشد، این مقام میانه است و یکی دیگر آن است که شخص عین آن حالت شود، این مقام تمام است و چنین کس قطب باشد
اولیا را مقام هست سه حال
در طریق خدای بی ز زوال
حالتی هست کان بود طاری
از عنایات و رحمت باری
نبود حاکم او بر آن حالت
پیش آن حالت است چون آلت
حالت او را برد چو که را باد
گاه غمناک داردش گه شاد
حالتی دیگر است ازین بهتر
که بر آن حاکم است آن سرور
هر زمانی که خواندش آید
نه دهد انتظار و نی پاید
همچو باز مطیع آن حالت
شود این را بعکس آن آلت
حالتی دیگر است برتر از این
که بود آن ورای چرخ و زمین
که شود شخص عین آن حالت
مینگردد جدا از آن راحت
همچو مسی که زر شد از اکسیر
نپذیرد به هیچگون تغییر
قطب را باشد این مقام بلند
نرسد فهم این به دانشمند
میکنم فاش هر دمی اسرار
از مقامات و منزل احرار
تا که خود را زنی برین سه محک
هیچ اندر دلت نماند شک
هر کدامی ازین سه ای دانا
اولی اوسطی و یا اعلی
وان کزین هر سه حالت است برون
نکنش یاد کوست ناقص و دون
نبود آدمی بود حیوان
گرچه باشد به صورت انسان
باز هم این بدان کز آن سه نفر
ایمن است آخرین ز رنج و خطر
غالب آن است کان میانه رهد
چونکه حالت مطیع اوست جهد
نادر افتد که این چنین کس را
سر برد تیغ تیز مرگ و فنا
مخلص است او از آن خطر دارد
در سفر چونکه سیم و زر دارد
ممکن است این که رهزنان بلا
بزنند و برند از او کالا
اولین را که حالتش گه گاه
آید آنگه شود از آن آگاه
حالت او را مطیع و رام نشد
هیچ با وی چنانکه خواست نبد
ناگهان میشدی به وی مقرون
هم به ناکام از او شدی بیرون
خطر او بود دو صد چندان
نادرا یابد او ز خوف امان
زانکه گر آخرین نفس گه موت
حالتش ناید آن شود زو فوت
چونکه حاکم نبد بر آن حالت
کی شود سوی او روان حالت ؟
گر بیاید در آن نفس نیکوست
ور نیاید بدانکه وای بر اوست
آخرین کاوست قطب بیهمتا
ایمن است و بزرگ در دو سرا
زانکه گشته است عین آن حالت
کی ز راحت جدا شود راحت
دوییی نیست اندر او که رود
هر یکی سوی اصل خویش شود
نیست جسمی که آن شود مقسوم
نیست علمی که گردد آن معلوم
علم و حلماند هر دو اوصافش
او چو عنقا و عشق حق قافش
همه اشیا از او برند عطا
ز آسمان و زمین و عرش علا
بدهد او عطا و نستاند
بی ز استاد علمها داند
علم و حلم و هزار وصف دگر
همه از وی چو روشنی از خور
ذات او اصل و فرعها اوصاف
همه از نیک و بد ز درد و ز صاف
همه را او بدوزد و بدرد
دو جهان را به یک جوی نخرد
اولیا را خرد که خاصان اند
باقیان را هلد چو بیجان اند
آنکه حق شان خرید باقی اند
وانکه حقشان فروخت عاقی اند
چون نگشتی چنین ز جهل گزاف
از چه رو میزنی ز فقر تو لاف ؟
صد هزارش چنین صفت بیش است
تو پسی در حجاب و او پیش است
هرکسی گرد نیک و بد گردد
دائماً قطب گرد خود گردد
همه جویان او و او خود را
همه با یار جفت او عذرا
همه عالم بر او شده عاشق
بر جمال خود او بده عاشق
هر کس از فعل نیک، نیک شود
بدی قطب به ز نیک بود
چون بر آهن کنند نقش نکو
گرچه بینقش بد بهاش تسو
آورد به هر نقش یک دینار
گر کنندش مزاد در بازار
قیمت او را ز نقش شد نه ز خود
چون رود نقش از او بماند رد
همچو آن آهن است گوهر بد
علم او عاریه است نیست ز خود
حالت مرگ از آن شود خالی
همچو از ملک زیور مالی
به خلاف آنکه زر بود ذاتش
باشد از خود جیوش و رایاتش
نبود قیمتش ز نقش و نگار
نشود گه عزیز و گاهی خوار
گر کنندش صلیب یا محراب
نشود رد ز گردش اسباب
هر دو را نرخشان بود یکسان
زر نگردد ز نقش بد ارزان
غیر عارف چو معرفت گوید
او در آن دم خدای را جوید
شنو آن را از او که سود بری
زانکه صد نفع از شنود بری
ور بگوید حکایت دنیا
یا ز شکر و شکایت دنیا
مشنو آن را از او که گمراه است
زانکه غافل ز ذات اللّه است
مار و یار است اندر او مضمر
یک سقر جوید و یکی کوثر
مار در وی نموذج سقر است
یار در وی کشندۀ شرر است
لیک آنکس که قطب دوران است
نیک و بد زو بدان که یکسان است
هزل او همچو جد بود نافع
باشد از پستی جهان رافع
همچو توحید کفر او بردت
در جهانی کزان رسد خردت
از شکر گر کسی کند صد چیز
نقش گرگ و شغال و مردم نیز
شکل شیر و پلنگ و کژدم و مار
گونهگون بیشمار از این بسیار
پیش عاقل بود همه مطلوب
نکند نقشها ورا محجوب
ننگرد عاقلی به نقش بدش
همچو شکر به جان و دل خوردش
هر مریدی که شد ز شیخ آگاه
بیند افعال شیخ را ز اله
حرکاتش کند ورا زنده
هرچه بیند شود ز جان بنده
چونکه شد حالت مریض چنین
بیشک او رستم است در ره دین
وانکه با شیخ یار غار است او
در ره عشق شهسوار است او
تو مریدش مبین مرادش بین
تو غلامش مبین قبادش بین
باشد از روی نقش و نام مرید
بود از روی جان چو شیخ فرید
همه را بین ز حق که گردی چست
تو ز حق غافلی از آنی سست
هرکه گردد ز سر حق آگاه
دو جهان را شود ز خوف پناه
عارف الحق معدن الاسرار
مثل الشمس منبع الانوار
ه ائم فیه عقل اهل الارض
جسمه فی القلوب روح محض
هو فی الخلق دائماً حنان
لیس فی قلبه سوی المنان
مظهر الحق جسمه الطاهر
کل من لایحبه کافر
هو فی الخلق رحمة امان
حبه فی الجنان ال ف جنان
درگذر زین سخن بخور باده
چون گل از خس خویش شو ساده
نقشها را بشو ز تختهٔ جان
شو چو خورشید ساده نورافشان
بگذر از نقشها اگر جانی
نقد معنی بجو چو زان کانی
صور و نقشها بود چون شب
صبح باشد جمال حضرت رب
چون شود آفتاب جان طالع
از سوی آسمان دل لامع
همه کردند لاچو یخ از خور
غنچهها از زمین بر آرد سر
همه گویند بیزبان که خدا
گفت با یخ برو به غنچه بیا
گشت یخ نیست تا شما آیید
این جهان را ز نو بیارایید
نشد آن نیست با شما آمد
درد هر برگ را دوا آمد
گر نخوردی نبات خاکی آب
شجر پیر کی شدی کش و شباب
می نماند فنا و نیست فنا
بنگر در فنا هزار بقا
نی که برف و بخت فنا بنمود
بین که چون شد انار و سیب و مرود
نبود از چ م ین دگر بدتر
چون به بستان رود نکو بنگر
میشود قوت گل و نسرین
میهلد کفر و میرود در دین
شو خمش، خویش را به حق بسپار
دست و پایی مزن به وی بگذار
بهر آنت که ساخت خواهد کرد
هیچ سودی ندارد این غم و درد
غم تو بیهده است حاکم اوست
گذر از پردهها ببین رخ دوست
بخش ۷۱ - در بیان آنکه چون چلبی حسامالدین قدساللّهسره از دنیا نقل کرد خلق جمع شدند و ولد را گفتند که «بجای والد بنشین و شیخی کن. تا اکنون بهانه میکردی که حضرت مولانا قدسنااللّهبسره العزیز چلبی حسامالدین را خلیفه کرده بود. در این حال که او نقل کرد باید که قبول کنی و بهانه نیاوری» و منقاد شدن ولد و قبول کردن شیخی را.: خلق جمع آمدند پیر و جوانبخش ۷۳ - در بیان آنکه اولیا را یک مقام است که اگر آن را به خلق پیدا کنند خلق را هستی نماند و همه عالم نیست شوند چنانکه از آفتاب قیامت جمادات آسمان و زمین و صور چون یخ و برف بگدازند و یک آب شوند.: گر کنم باز من سر ابنان (؟اینان)
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اولیا را مقام هست سه حال
در طریق خدای بی ز زوال
هوش مصنوعی: اولیا (عاشقان و بندگان خاص خدا) در مسیر رسیدن به خداوند، دارای سه حالت هستند که این حالتها همواره ثابت و پایدارند و هیچ گاه زوال نمییابند.
حالتی هست کان بود طاری
از عنایات و رحمت باری
هوش مصنوعی: حالت و ظروفی وجود دارد که ناشی از نعمتها و رحمتهای الهی است.
نبود حاکم او بر آن حالت
پیش آن حالت است چون آلت
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی به وضعیت و حالت انسانها اشاره شده است که اگر سرپرستی یا نظارتی در کار باشد، افراد به شیوهای عمل میکنند که شبیه به ابزار یا وسیلهای میشوند که تحت کنترل آن سرپرست است. در واقع، نبود رهبری یا حاکم موجب میشود که افراد در رفتار و تصمیمگیریهای خود آزادی کمتری داشته باشند و بیشتر به حالتی واکنشی دچار شوند.
حالت او را برد چو که را باد
گاه غمناک داردش گه شاد
هوش مصنوعی: حالت او مانند بادی است که گاهی او را غمگین و گاهی شاد میکند.
حالتی دیگر است ازین بهتر
که بر آن حاکم است آن سرور
هوش مصنوعی: وضعیتی وجود دارد که از این حالت بهتر است و بر آن حاکم، آن فرد محترم است.
هر زمانی که خواندش آید
نه دهد انتظار و نی پاید
هوش مصنوعی: هر وقت که او بخواهد، بیدرنگ میآید و نه درنگی در انتظار دیگران دارد.
همچو باز مطیع آن حالت
شود این را بعکس آن آلت
هوش مصنوعی: مثل پرندهای که در طبع خود آزاد است، به این حالت تسلیم میشود، اما در واقع با آن ابزار متفاوت است.
حالتی دیگر است برتر از این
که بود آن ورای چرخ و زمین
هوش مصنوعی: حالت و تجربهای وجود دارد که فراتر از آنچه در این دنیا و در زیر آسمانهاست، میباشد.
که شود شخص عین آن حالت
مینگردد جدا از آن راحت
هوش مصنوعی: آن شخص به حالتی میرسد که دیگر نمیتواند از آن راحتی جدا شود.
همچو مسی که زر شد از اکسیر
نپذیرد به هیچگون تغییر
هوش مصنوعی: مانند مس که با اکسیر طلا میشود و هرگز تغییر نخواهد کرد.
قطب را باشد این مقام بلند
نرسد فهم این به دانشمند
هوش مصنوعی: قطب، به جایگاهی والا دست یافته است که حتی دانشمندان هم توان درک آن را ندارند.
میکنم فاش هر دمی اسرار
از مقامات و منزل احرار
هوش مصنوعی: هر لحظه به طور آشکار از رازهای مقامها و جایگاههای آزادگان صحبت میکنم.
تا که خود را زنی برین سه محک
هیچ اندر دلت نماند شک
هوش مصنوعی: هرگاه که خود را به این سه آزمون بسنجی، دیگر در دلت هیچ تردیدی باقی نخواهد ماند.
هر کدامی ازین سه ای دانا
اولی اوسطی و یا اعلی
هوش مصنوعی: هر یک از این سه شخص دانشمند، یا در جایگاه اول هستند، یا در جایگاه میانه، یا در جایگاه بالاتر.
وان کزین هر سه حالت است برون
نکنش یاد کوست ناقص و دون
هوش مصنوعی: اگر کسی در سه حالت مختلف باقی بماند و فراموش کند که یاد خدا را از دل و ذهن خود پاک کند، او در حقیقت ناقص و ناتوان است.
نبود آدمی بود حیوان
گرچه باشد به صورت انسان
هوش مصنوعی: اگرچه فردی در ظاهر شبیه انسان است، اما اگر دارای ویژگیهای انسانی نباشد، در حقیقت او یک حیوان است.
باز هم این بدان کز آن سه نفر
ایمن است آخرین ز رنج و خطر
هوش مصنوعی: این موضوع به این اشاره دارد که از میان آن سه نفر، تنها یکی از آنها از درد و خطر محافظت شده است.
غالب آن است کان میانه رهد
چونکه حالت مطیع اوست جهد
هوش مصنوعی: غالباً کسی که در میانه کارها میافتد، در حالی که در وضعیتی مطیع و فرمانپذیر قرار دارد، تلاش و کوشش میکند.
نادر افتد که این چنین کس را
سر برد تیغ تیز مرگ و فنا
هوش مصنوعی: این اتفاق کم پیش میآید که کسی به این صورت عطای زندگی را به دست مرگ و نابودی بسپارد.
مخلص است او از آن خطر دارد
در سفر چونکه سیم و زر دارد
هوش مصنوعی: او در سفر نگران خطراتی است که ممکن است به خاطر داشتن نقره و طلا برایش پیش بیاید.
ممکن است این که رهزنان بلا
بزنند و برند از او کالا
هوش مصنوعی: ممکن است که دزدان به او آسیب بزنند و از او چیزی ببرند.
اولین را که حالتش گه گاه
آید آنگه شود از آن آگاه
هوش مصنوعی: اگر کسی در ابتدا دچار حسی شود که گاهی به او دست میدهد، پس از مدتی به آن حس پی میبرد.
حالت او را مطیع و رام نشد
هیچ با وی چنانکه خواست نبد
هوش مصنوعی: حالت او به گونهای نبود که به راحتی و اطاعت درآید و هیچگاه نتوانست با او به طور دلخواه رفتار کند.
ناگهان میشدی به وی مقرون
هم به ناکام از او شدی بیرون
هوش مصنوعی: ناگهان به او میپیوستی و در عین حال از او ناامید میشدی و از زندگیاش جدا میشدی.
خطر او بود دو صد چندان
نادرا یابد او ز خوف امان
هوش مصنوعی: خطر او بسیار بیشتر و بزرگتر از آن است که کسی بخواهد به راحتی از آن بگذرد. او به شدت از ترس آسیب و ضرر احساس امنیت نمیکند.
زانکه گر آخرین نفس گه موت
حالتش ناید آن شود زو فوت
هوش مصنوعی: چون در آخرین دم جاندادن حالت تجلی نداشته باشد، آن لحظه از دست میرود.
چونکه حاکم نبد بر آن حالت
کی شود سوی او روان حالت ؟
هوش مصنوعی: وقتی حاکم بر آن وضعیت نباشد، چه زمانی حالت به سوی او تغییر خواهد کرد؟
گر بیاید در آن نفس نیکوست
ور نیاید بدانکه وای بر اوست
هوش مصنوعی: اگر آن لحظه خوب باشد و بیاید، خیلی خوب است؛ اما اگر نیاید، وای به حال اوست.
آخرین کاوست قطب بیهمتا
ایمن است و بزرگ در دو سرا
هوش مصنوعی: نهایت تلاش و کوشش او یک نقطهی بینظیر و امن است که در این دنیا و دنیای دیگر ارزش و عظمت دارد.
زانکه گشته است عین آن حالت
کی ز راحت جدا شود راحت
هوش مصنوعی: چون آن حالت که راحت را از راحت جدا میکند، اکنون به وقوع پیوسته است.
دوییی نیست اندر او که رود
هر یکی سوی اصل خویش شود
هوش مصنوعی: در درون انسان نمیتواند دو وجود متفاوت باشد که هر کدام به سوی منشأ و اصل خود برود.
نیست جسمی که آن شود مقسوم
نیست علمی که گردد آن معلوم
هوش مصنوعی: هیچ جسمی وجود ندارد که بتوان آن را به قسمتی تقسیم کرد و هیچ دانشی وجود ندارد که بتوان به یقین به آن پی برد.
علم و حلماند هر دو اوصافش
او چو عنقا و عشق حق قافش
هوش مصنوعی: او دارای دانش و روشنفکری است و مانند پرندهی افسانهای عنقا در عشق به حق، ویژه و متفاوت است.
همه اشیا از او برند عطا
ز آسمان و زمین و عرش علا
هوش مصنوعی: تمام چیزها از او به ما بخشیده شدهاند، چه از آسمان، چه از زمین و چه از عرش اعلی.
بدهد او عطا و نستاند
بی ز استاد علمها داند
هوش مصنوعی: او بخشش میکند و چیزی از کسی نمیگیرد، چون علمها را بدون نیاز به معلم میداند.
علم و حلم و هزار وصف دگر
همه از وی چو روشنی از خور
هوش مصنوعی: همه علم، دانش و ویژگیهای نیکو از اوست، همانطور که نور درخشان از خورشید میآید.
ذات او اصل و فرعها اوصاف
همه از نیک و بد ز درد و ز صاف
هوش مصنوعی: وجود او تنها یک اصل است و باقی ویژگیها، اعم از خوب و بد، ناشی از درد و رنج یا از خلوص و پاکی هستند.
همه را او بدوزد و بدرد
دو جهان را به یک جوی نخرد
هوش مصنوعی: او همه چیز را در هم میآمیزد و در دو جهان، هیچ چیزی را به یک قطره نمیفروشد.
اولیا را خرد که خاصان اند
باقیان را هلد چو بیجان اند
هوش مصنوعی: افراد با خرد و دانا که در جایگاه ویژهای قرار دارند، باید از دیگران که بیفایده و بیروح هستند، دوری کنند.
آنکه حق شان خرید باقی اند
وانکه حقشان فروخت عاقی اند
هوش مصنوعی: کسانی که حق و حقوق خود را حفظ کرده و به دنبال عدالت هستند، باقی و پایدار میمانند، در حالی که آنهایی که حق خود را به باد میدهند و اجازه میدهند که مورد ستم قرار گیرند، نابود میشوند.
چون نگشتی چنین ز جهل گزاف
از چه رو میزنی ز فقر تو لاف ؟
هوش مصنوعی: چرا از فقر خود سخن میگویی و خود را به نادانی متهم میکنی، در حالی که به این وضعیت دچار شدهای؟
صد هزارش چنین صفت بیش است
تو پسی در حجاب و او پیش است
هوش مصنوعی: صد هزار ویژگی خوب دیگر او دارد، ولی تو در پوشش و حجاب هستی و او در جلو است.
هرکسی گرد نیک و بد گردد
دائماً قطب گرد خود گردد
هوش مصنوعی: هر کسی که در کنار خوبیها و بدیها باشد، در نهایت همانگونه که خود به آنها نزدیک میشود، تحت تأثیر آنها قرار میگیرد.
همه جویان او و او خود را
همه با یار جفت او عذرا
هوش مصنوعی: همه در جستجوی او هستند و او خود را با یاری به نام عذرا همراه کرده است.
همه عالم بر او شده عاشق
بر جمال خود او بده عاشق
هوش مصنوعی: تمام جهان به زیبایی او مجذوب شدهاند، و او به عاشقانش محبت کند.
هر کس از فعل نیک، نیک شود
بدی قطب به ز نیک بود
هوش مصنوعی: هر کس به کارهای نیک بپردازد، خود او نیز به خوبی و نیکی تبدیل میشود و بدی کردن بدتر از نیکویی است.
چون بر آهن کنند نقش نکو
گرچه بینقش بد بهاش تسو
تسو یعنی ربع دانگ درهم (پول کمارزش)
آورد به هر نقش یک دینار
گر کنندش مزاد در بازار
هوش مصنوعی: اگر در بازار با نمایشی از هنر و نقش و نگار به فروش گذاشته شود، ارزش هر کدام به یک دینار خواهد رسید.
قیمت او را ز نقش شد نه ز خود
چون رود نقش از او بماند رد
هوش مصنوعی: ارزیابی ارزش او به خاطر خود او نیست، بلکه به خاطر تأثیری است که بر جای میگذارد. مانند آبی که وقتی از دور عبور میکند، رد آن باقی میماند.
همچو آن آهن است گوهر بد
علم او عاریه است نیست ز خود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند آهن، ارزش و اصل وجود او در علم کم است و آنچه دارد، به دیگران تعلق دارد و از خود او نیست.
حالت مرگ از آن شود خالی
همچو از ملک زیور مالی
هوش مصنوعی: حالت مرگ از جذابیت و زیبایی خالی میشود، مانند اینکه ملک و دارایی از زیور و زینت بیبهره باشد.
به خلاف آنکه زر بود ذاتش
باشد از خود جیوش و رایاتش
هوش مصنوعی: بر خلاف آن، که طلا ذاتش باارزش است، او از خود گنج و قدرتی ندارد.
نبود قیمتش ز نقش و نگار
نشود گه عزیز و گاهی خوار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ارزش یک چیز به ظواهر و شکلهای آن وابسته نیست؛ بنابراین، گاهی اوقات ممکن است چیزی بسیار ارزشمند و گاهی دیگر بیاهمیت به نظر برسد.
گر کنندش صلیب یا محراب
نشود رد ز گردش اسباب
هوش مصنوعی: اگر او را به صلیب بکشند یا در محراب قرار دهند، تأثیری در سرنوشت او نخواهد داشت و باز هم از دایرهٔ امور دنیا خارج نخواهد شد.
هر دو را نرخشان بود یکسان
زر نگردد ز نقش بد ارزان
هوش مصنوعی: هر دوی آنها ارزش یکسانی دارند و طلا به خاطر نقش بد، ارزان نمیشود.
غیر عارف چو معرفت گوید
او در آن دم خدای را جوید
هوش مصنوعی: کسی که عارف نیست و از درک عمیق برخوردار نیست، وقتی سخن از معرفت به میان آورد، در همان لحظه به جستجوی خدا میپردازد.
شنو آن را از او که سود بری
زانکه صد نفع از شنود بری
هوش مصنوعی: به کسی که از او نتیجه میگیری، گوش بده؛ زیرا از شنیدن او میتوانی به سودهای بسیاری دست یابی.
ور بگوید حکایت دنیا
یا ز شکر و شکایت دنیا
هوش مصنوعی: اگر کسی از داستان دنیا بگوید، یا از شیرینی و تلخیهای آن سخن به میان آورد.
مشنو آن را از او که گمراه است
زانکه غافل ز ذات اللّه است
هوش مصنوعی: به حرف کسی که گمراه است گوش نده، زیرا او نسبت به حقیقت وجود خداوند بیخبر و غافل است.
مار و یار است اندر او مضمر
یک سقر جوید و یکی کوثر
هوش مصنوعی: در دل هر چیز دو جنبه وجود دارد: یکی نکتهای تلخ و خطرناک مانند مار، و دیگری نکتهای شیرین و خوشایند مانند کوثر. انسان در تلاش است که از تلخیها فرار کند و به شیرینیها دست یابد.
مار در وی نموذج سقر است
یار در وی کشندۀ شرر است
هوش مصنوعی: مار در اینجا نشانهای از آتش جهنم است و یار نیز به عنوان شخصی که شرار و شعلهها را ایجاد میکند توصیف شده است. به طور کلی، این عبارت به توصیف خطر و عذابهایی که ممکن است فرد با آنها روبهرو شود میپردازد.
لیک آنکس که قطب دوران است
نیک و بد زو بدان که یکسان است
هوش مصنوعی: اما کسی که محور زمان است، چه خوب و چه بد، برای او یکسان است.
هزل او همچو جد بود نافع
باشد از پستی جهان رافع
هوش مصنوعی: هزل او، مانند جدش، مفید است و از پستیهای دنیا میرهاند.
همچو توحید کفر او بردت
در جهانی کزان رسد خردت
هوش مصنوعی: مانند توحید، کفر او تو را در جهانی میبرد که خردت به آن نمیرسد.
از شکر گر کسی کند صد چیز
نقش گرگ و شغال و مردم نیز
هوش مصنوعی: اگر کسی از شکر صدگونه نقش بزند، مانند نقشهایی از گرگ و شغال و انسانها نیز به تصویر کشیده میشوند.
شکل شیر و پلنگ و کژدم و مار
گونهگون بیشمار از این بسیار
هوش مصنوعی: در دنیا موجودات زندهای با اشکال و رنگها و ویژگیهای متنوع وجود دارند که هر یک به نوعی خاص و منحصر به فرد هستند. این تنوع بیانگر زیبایی و گوناگونی طبیعت است.
پیش عاقل بود همه مطلوب
نکند نقشها ورا محجوب
هوش مصنوعی: افراد عاقل و با درک، به جای توجه به ظاهر و نقشها، به عمق و معنا مینگرند و از چیزهای سطحی دوری میکنند.
ننگرد عاقلی به نقش بدش
همچو شکر به جان و دل خوردش
هوش مصنوعی: عاقل به ظواهر نامناسب یا بد نگاه نمیکند، مانند اینکه شکر را به خاطر ظاهرش نادیده نگیرد و به لذت شیرینی آن ایمان دارد و از آن بهرهمند میشود.
هر مریدی که شد ز شیخ آگاه
بیند افعال شیخ را ز اله
هوش مصنوعی: هر پیرو که به حقیقت و دانش شیخ پی ببرد، میتواند اعمال او را از خداوند ببیند.
حرکاتش کند ورا زنده
هرچه بیند شود ز جان بنده
هوش مصنوعی: حرکات او به قدری آرام است که هر چیزی را که ببیند، روح و جان بنده را به زندگی درمیآورد.
چونکه شد حالت مریض چنین
بیشک او رستم است در ره دین
هوش مصنوعی: وقتی حالتی به بیماری کسی چنین میشود، بیتردید او رستم است در راه دین.
وانکه با شیخ یار غار است او
در ره عشق شهسوار است او
هوش مصنوعی: کسی که با شیخ و اهل معنویت ارتباط دارد، در مسیر عشق و محبت، رزمنده و شجاع است.
تو مریدش مبین مرادش بین
تو غلامش مبین قبادش بین
هوش مصنوعی: تو فقط مرید او را نبین، بلکه هدف و خواستهاش را بشناس. تو فقط غلام او نباش، بلکه ارزش و مقامش را درک کن.
باشد از روی نقش و نام مرید
بود از روی جان چو شیخ فرید
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه اگر کسی بتواند از روی ظاهر و نام نشانهای از مرید بودن داشته باشد، اما در حقیقت باید از روی روح و جان خود به مقام بالاتری چون شیخ فرید دست یابد. به عبارتی دیگر، فقط نام و ظاهر کافی نیست و لازم است که انسان درونش را نیز پرورش و تعالی بخشد.
همه را بین ز حق که گردی چست
تو ز حق غافلی از آنی سست
هوش مصنوعی: همه چیز را از دیدِ حقیقت ببین، زیرا اگر از حقیقت غافل شوی، تردید و سستی به سراغت میآید.
هرکه گردد ز سر حق آگاه
دو جهان را شود ز خوف پناه
هوش مصنوعی: هر کسی که به حقیقت و آگاهی از معنای عمیق زندگی برسد، از ترس و اضطرابهای دنیای مادی رهایی مییابد و به آرامش و امنیتی در دو جهان دست مییابد.
عارف الحق معدن الاسرار
مثل الشمس منبع الانوار
هوش مصنوعی: عارف واقعی همچون معدن اسرار است و مانند خورشید منبع نورها.
ه ائم فیه عقل اهل الارض
جسمه فی القلوب روح محض
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که عقل و دانش واقعی در وجود اهل زمین نهفته است، در حالی که وجود آنها در دلها مانند روحی خالص است. یعنی وجود و شخصیت آنها عمیق و روحبخش است و درک و فهم آنها بر همه ساکنان زمین تاثیرگذار است.
هو فی الخلق دائماً حنان
لیس فی قلبه سوی المنان
هوش مصنوعی: او در آفرینش همیشه مهربان است و در دلش جز بخشش وجود ندارد.
مظهر الحق جسمه الطاهر
کل من لایحبه کافر
هوش مصنوعی: هر کس به وجود مقدس او عشق نورزد و او را نشناسد، در حقیقت بیایمان است.
هو فی الخلق رحمة امان
حبه فی الجنان ال ف جنان
هوش مصنوعی: در جهان آفرینش، او رحمت و لطفی است، و محبت او در بهشتها جاودان و همیشگی است.
درگذر زین سخن بخور باده
چون گل از خس خویش شو ساده
هوش مصنوعی: از این حرفها بگذر و مثل گل با باده خوش باش، خودت را از نگرانیها رها کن و ساده زندگی کن.
نقشها را بشو ز تختهٔ جان
شو چو خورشید ساده نورافشان
هوش مصنوعی: خطاها و نقشهای منفی را از زندگیات پاک کن و همچون خورشید، با سادگی و روشنی خود، جهان را روشن کن.
بگذر از نقشها اگر جانی
نقد معنی بجو چو زان کانی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی حقیقت را درک کنی، از ظواهر و تصاویر عبور کن و به معنی و جوهر اصلی بپرداز. مانند کسی که از یک چشمه واقعی آب مینوشد.
صور و نقشها بود چون شب
صبح باشد جمال حضرت رب
هوش مصنوعی: ظاهر و شکلها مانند شب هستند که با آمدن صبح تبدیل به جمال و زیبایی حقیقی خداوند میشوند.
چون شود آفتاب جان طالع
از سوی آسمان دل لامع
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب وجود و سرنوشت دل درخشان از سمت آسمان تابید.
همه کردند لاچو یخ از خور
غنچهها از زمین بر آرد سر
هوش مصنوعی: همه به یکصدا میگویند که سرما و یخ، گلهای نازک را از زمین بیرون میآورد.
همه گویند بیزبان که خدا
گفت با یخ برو به غنچه بیا
هوش مصنوعی: همه میگویند که اگر کسی بیزبان باشد، خداوند به او میگوید که مانند یخ به گل بیاید و شکوفا شود.
گشت یخ نیست تا شما آیید
این جهان را ز نو بیارایید
هوش مصنوعی: این دنیا مثل یخ نیست که بتوان آن را دوباره شکل داد و تزئین کرد. شما نمیتوانید این جهان را به آسانی تغییر دهید و دوباره بسازید.
نشد آن نیست با شما آمد
درد هر برگ را دوا آمد
هوش مصنوعی: این سخن به این معناست که درد و مشکلاتی که در زندگی با آنها روبرو هستیم، هر کدام راه حلی دارند و هیچ کدام از آنها بیدوا نیستند. این نشاندهنده این است که برای هر چالشی که پیش میآید، میتوان به یک راهحل یا درمان مناسب دست یافت.
گر نخوردی نبات خاکی آب
شجر پیر کی شدی کش و شباب
هوش مصنوعی: اگر از نباتات و نعمتهای زمین بهرهمند نشدی، چطور ممکن است که با آب دادن به درختان کهنسال، جوانی و شادابی را به دست آوری؟
می نماند فنا و نیست فنا
بنگر در فنا هزار بقا
هوش مصنوعی: فنا و نابودی باقی نمیماند، و واقعاً فنا وجود ندارد. اگر به تغییرات و گذر زمان نگاه کنی، در دل فنا میتوان بقای زیادی را مشاهده کرد.
نی که برف و بخت فنا بنمود
بین که چون شد انار و سیب و مرود
هوش مصنوعی: بنگر که چگونه برف و سرنوشت نابود شد و چه طور انار و سیب و میوههای دیگر به وجود آمدند.
نبود از چ م ین دگر بدتر
چون به بستان رود نکو بنگر
هوش مصنوعی: هیچ چیز بدتر از این نیست که اگر به باغ بروی، زیباییهای آن را نادیده بگیری و آنها را نبینی.
میشود قوت گل و نسرین
میهلد کفر و میرود در دین
هوش مصنوعی: گل و نسرین قدرتی دارند که میتواند به ارتقای ایمان و دین کمک کند، اما همچنین ممکن است با شک و کفر نیز روبرو شوند و در این میان، راهشان عوض شود.
شو خمش، خویش را به حق بسپار
دست و پایی مزن به وی بگذار
هوش مصنوعی: خود را آرام کن و به حق اعتماد کن؛ بیدلیل به دست و پا زدن نپرداز و آرامش را بپذیر.
بهر آنت که ساخت خواهد کرد
هیچ سودی ندارد این غم و درد
هوش مصنوعی: این ناراحتی و درد که به خاطر تو به وجود آمده، هیچ سودی ندارد و نتیجهای نخواهد داشت.
غم تو بیهده است حاکم اوست
گذر از پردهها ببین رخ دوست
هوش مصنوعی: غم تو بیفایده است، زیرا او حاکم است. به پردهها نگاه کن و چهرهی دوست را ببین.