بخش ۷۱ - در بیان آنکه چون چلبی حسامالدین قدساللّهسره از دنیا نقل کرد خلق جمع شدند و ولد را گفتند که «بجای والد بنشین و شیخی کن. تا اکنون بهانه میکردی که حضرت مولانا قدسنااللّهبسره العزیز چلبی حسامالدین را خلیفه کرده بود. در این حال که او نقل کرد باید که قبول کنی و بهانه نیاوری» و منقاد شدن ولد و قبول کردن شیخی را.
خلق جمع آمدند پیر و جوان
همه شافع شدند لابهکنان
کای ولد جای والد آن تو بود
زانکه پیوسته مهربان تو بود
کردیش با حسام دین ایثار
زانکه بد پیش والدت مختار
چونکه رفت او بهانهایت نماند
حقتعالی چو این قضا را راند
بعد از او کن قبول شیخی را
خلق را شو امام و راهنما
سر این قوم شو که بیسرور
هیچ کاری نیاید از لشکر
بی شه اسپاه جمله گمراهند
گرچه کوهاند کمتر از کاهند
تخت را کن به بخت خود مقرون
تا که در پاش سر نهد گردون
اهل گردون همه مرید تواند
همه در آرزوی دید تواند
همه حیران فکر و رای تواند
همه بنهاده سر به پای تواند
همه را ز تو میرسد ادرار
همه را میشود چو زر ز تو کار
در جهان خوشهچین این خرمن
بنده است اینچنین گزین خرمن
اهل گردون چو این چنین باشند
ساکنان زمین که، فراشند
فهم کن تا چگونه پست شوند
پیش این رفعت و ز دست شوند
همچنین این سخن دراز کشید
کرد از ایشان ولد قبول و شنید
بر سر تخت رفت بیپایی
در جهانی که نیستش جایی
بی قدم رفت جان به سوی قدم
بی وجود بشر به شهر عدم
گشت غواص در چنان دریا
بدر آورد تحفه گوهرها
بر مریدان نثار کرد آن را
زندگی داد جان و ایمان را
خلق حیران شدند و گفتند این
که زهی قطب پادشاه گزین
آنچه در عمرها شود حاصل
ز اولیای گزیدۀ واصل
هر دمی میبرد مرید از او
میشود در جهان فرید از او
گشت راه نهان از او پیدا
جاهلان را همیکند دانا
مدت هفت سال گفت اسرار
بر سر تربت پدر بسیار
شرق تا غرب رفت آوازه
که شد آئین حق ز نو تازه
مشکلاتی که بسته بود گشاد
این چنین تحفه هیچ شیخ نداد
دشمنان جمله دوستان گشتند
از سر خشم و کینه بگذشتند
خشم یوسف برفت از اخوان
خشم را کشت این به زخم بیان
آنچه یوسف نکرد کرد این آن
خشم را برد از دل یاران
خلق را زنده کرد از نو باز
در دل جمله کاشت صدق و نیاز
پرده از پیش سرها برداشت
علم عشق بر هوا افراشت
فجفج افتاد در همه شیخان
کاین چه مستی است وین چه علم و بیان
دورها خیره مانده در دورش
خوشتر از راحت است هر جورش
کفر او برفزود بر ایمان
صورتش بهتر از هزاران جان
کژیش خوب همچو ابروی است
بهتر از راستی از این روی است
از همه درگذشت و میجوشد
گرچه پیش است بیش میکوشد
چون جز او نیست پس چه جویان است
در وصال از چه روی بویان است
بینشان میرود ز راه درون
نیست آنجا خود اندرون و برون
تا که گردان شده است چرخ کبود
غیر او را چنین مقام نبود
خاص خاص خداست از آزال
هیچکس را نبوده این اجلال
قال و حالش ز جمله افزون است
حالها پیش قال او دون است
اینچنین قال را چه باشد حال
کن قیاس و دو چشم دل میمال
تا بدانی که حال او ز قدم
بد فزونتر ز رهروان بقدم
آنچه حق گفت با وی اندر سر
نرسد کس بدان ز طاعت و بر
نشود حاصل آن به سعی و جهاد
خیره در کارهای او اوتاد
داد بیحد عطا مریدان را
پر ز انوار کرد هر جان را
همه بردند بیشمار عطا
از کبیر و صغیر و پیر و فتی
زان عطا گر کنون نیند آگاه
گرچه شان از کرم نمود این شاه
عاقبت آگه و خبیر شوند
در علو برتر از اثیر شوند
گر به طفلی عطا کند سلطان
گلهٔ بیشمار از اسبان
نشود طفل از آن عطا دلشاد
چون خبر نیستش که شاه چه داد
گر شود بالغ و خردمند او
بپذیرد ز عاقلان پند او
بر بد و نیک و خیر و شر آگاه
گردد و راست پوید اندر راه
داند این کان بود عطای عظیم
شاه گردد ز جود شاه کریم
گلهٔ اسب را به کودک خرد
چون ببخشی نداند او که چه برد
بل رمد زان عطا ز بیخردی
که نه نیکی شناسد و نه بدی
قیمت گله گر بود بسیار
پیش طفل اندک است و بیمقدار
مرغکی گر دهی به وی خندد
شادمانه دل اندر آن بندد
از دو صد گله خوشترش آید
چونکه یک مرغ در برش آید
هست آن گله داد مرد خدا
کاو دمی از خدا نگشت جدا
اوست شعشاع نور آن خورشید
که شد از نور او روان خورشید
از چنین داد بیخبر باشد
گرچه خور نور بر سرش پاشد
آنک ازین نور عشق بیخبر است
مشمر از بشر ورا که خر است
هر که او زین عطای بیپایان
بیخبر ماند طفل راهش دان
از چنان گنج در ترح آمد
وز یکی پول در فرح آمد
شاد گردد ز صنع از صانع
صنع از صانعش شود مانع
رمد از ملکت بقا آن دون
جان دهد بهر خاک آن ملعون
چه بود خاک؟ بشنو و دریاب
گر نئی همچو منکران در خواب
هرچه هست اندر این جهان میدان
جمله خاک است از طعام و زنان
اطلس و تاج زر بود خاکی
زان سبب عاقبت شود خاکی
اول آن خاک بود و رنگی یافت
جهت رنگ بر تو چون مه تافت
آخر کار رنگ از او برود
همچو اول که بود خاک شود
عاقل از رنگ کی رود از راه؟
رنگ و بو را کجا خَرَد آگاه؟
رنگهای ابد ز بیرنگی است
پیش بیرنگ رنگها رنگی است
نز بهار است رنگ سرخ و سپید
بر درخت چنار و بر گل و بید
گونهگون رنگهای خوش در باغ
بنموده ز باغ بیصباغ
آن بهاری که اینهمه ز وی است
پاک از رنگها ز داد حیّ است
همچنین فهم کن تو معنی را
چشم بگشا گذار دعوی را
اصلْ بیرنگی است رو سوی اصل
جهد کن تا شود به آنت وصل
منعدم گرد پیش اصل وجود
تا شود از تو صد جهان موجود
تا همه نقشها ز تو زاید
نونو از صنع تو رود آید
ذات پاکت به خود بود قایم
صنعها هم ز تو رسد دایم
لیک این صنعها نمیماند
خنک آنکس که سر حق داند
بهر آن سر ببازد این سر را
هلد این خانه جوید آن در را
محو گردد ازین خودی کلّی
رهد از نیکی و بدی کلّی
صاف گردد ازین همه اوصاف
بیسر و پا کند به کعبه طواف
نیست گردد تمام از هستی
بی می و ساغری کند مستی
فهم این سر به عقل نتوان کرد
آلت فهم این بود غم و درد
درد دین پرده سوز کفر بود
قفل جان زین کلید باز شود
هر که را درد نیست درمان نیست
جان کزو زنده نیست آن جان نیست
گرچه ماند به جان مخوانش جان
زانکه زنده نگشت از جانان
زنده از چار عنصر است آن جان
چون چراغی که شب شود رخشان
باشد آن نور او ز زیت و فتیل
نیست باقی چو بحر یا چون نیل
تا بود زیت زنده باشد آن
چونکه زیتش نماند میمرد آن
لیک آن کز خدا بود زنده
باشد او بیزوال و پاینده
قایم از حق بود نه ز آب و ز نان
مدد اوست دایم از منان
همچو خورشید چشمهٔ نور است
هست باقی و از فنا دور است
زانکه بیعلت است آن نورش
نیست معلول شادی و سورش
دارد از ذات خود چو زر نیکی
همه لطف است و سر به سر نیکی
بخش ۷۰ - در تقریر آنکه چلبی حسامالدین قدساللّهسرهالعزیز خود را در واقعه به ولد نمود و گفت که هر ولی و اصل را که بیابی در حقیقت آن منم مقصود از او حاصل شود: با ولد شه حسام دین در خواببخش ۷۲ - در بیان آنکه اولیا را سه حالت است. یکی آن است که حالت به دست او نیست گاه گاه به ناخواست او بر او فرود آید باز به ناخواست او برود این مقام ضعیف است. و یکی آن است که حالت به دست اوست هرگاه که خواهد چون بخواندش بیاید مثل بازی که مطیع بازدار باشد، این مقام میانه است و یکی دیگر آن است که شخص عین آن حالت شود، این مقام تمام است و چنین کس قطب باشد: اولیا را مقام هست سه حال
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خلق جمع آمدند پیر و جوان
همه شافع شدند لابهکنان
هوش مصنوعی: مردم از پیر و جوان گرد هم جمع شدند و با ناله و درخواست به شفاعت یکدیگر پرداختند.
کای ولد جای والد آن تو بود
زانکه پیوسته مهربان تو بود
هوش مصنوعی: ای فرزند، تو همان جایگاه پدر خود را داری، زیرا او همیشه مهربان تو بوده است.
کردیش با حسام دین ایثار
زانکه بد پیش والدت مختار
هوش مصنوعی: تو با حسام دین زندگی را فدای او کردی، زیرا که با پدر تو مختار به مشکل برخوردهای.
چونکه رفت او بهانهایت نماند
حقتعالی چو این قضا را راند
هوش مصنوعی: زمانی که او رفت، دیگر دلیلی برای گله و شکایت نمانده است. خداوند نیز چنین سرنوشتی را رقم زده است.
بعد از او کن قبول شیخی را
خلق را شو امام و راهنما
هوش مصنوعی: پس از او، پذیرای مقام شیخ شو و برای مردم، امام و راهنمایی ببر.
سر این قوم شو که بیسرور
هیچ کاری نیاید از لشکر
هوش مصنوعی: برای پیشرفت و موفقیت این گروه، لازم است که رهبری وجود داشته باشد؛ زیرا بدون رهبری، هیچ فعالیت و تلاش مؤثری از سوی آنها حاصل نخواهد شد.
بی شه اسپاه جمله گمراهند
گرچه کوهاند کمتر از کاهند
هوش مصنوعی: اگر سپاه بدون فرمانده باشد، همه گمراه و سرگردان خواهند بود، حتی اگر به نظر بزرگ و قدرتمند بیایند، در واقع ارزششان به اندازه یک کاه هم نیست.
تخت را کن به بخت خود مقرون
تا که در پاش سر نهد گردون
هوش مصنوعی: به منظور رسیدن به کامیابی و موفقیت، باید فرصتها را با شجاعت بپذیری و از آنها استفاده کنی، تا اینکه سرنوشت و زمان به تو توجه کند و به تو احترام بگذارد.
اهل گردون همه مرید تواند
همه در آرزوی دید تواند
هوش مصنوعی: همه کسانی که در آسمان و زمین هستند، پیرو تو هستند و همه در انتظار دیدار تو به سر میبرند.
همه حیران فکر و رای تواند
همه بنهاده سر به پای تواند
هوش مصنوعی: همه در شگفتی از فکر و نظر تو هستند و همه تسلیم اراده تو شدهاند.
همه را ز تو میرسد ادرار
همه را میشود چو زر ز تو کار
هوش مصنوعی: همه چیز به تو وابسته است و از تو نشأت میگیرد؛ تمام کارها و ارزشها به خاطر توست و تو را به طلا میشناسم.
در جهان خوشهچین این خرمن
بنده است اینچنین گزین خرمن
هوش مصنوعی: در این دنیا، من همان کشاورز هستم که این محصول را جمعآوری کردهام. پس بر اساس این برداشتها، تصمیم بگیر و انتخاب کن.
اهل گردون چو این چنین باشند
ساکنان زمین که، فراشند
هوش مصنوعی: اگر اهل آسمان اینگونه باشند، پس ساکنان زمین همچون خدمتگزارانی خواهند بود.
فهم کن تا چگونه پست شوند
پیش این رفعت و ز دست شوند
هوش مصنوعی: فهم کن که چگونه کسانی در برابر این بلندی و مقام، کوچک و حقیر میشوند و از دست میروند.
همچنین این سخن دراز کشید
کرد از ایشان ولد قبول و شنید
هوش مصنوعی: این سخن به مدت طولانی ادامه پیدا کرد و از سوی آنها فرزندانی به وجود آمد که آن را پذیرفتند و شنیدند.
بر سر تخت رفت بیپایی
در جهانی که نیستش جایی
هوش مصنوعی: او بر روی تختی نشسته، اما بدون هیچگونه پایهای، در دنیایی که برایش هیچ جایی وجود ندارد.
بی قدم رفت جان به سوی قدم
بی وجود بشر به شهر عدم
هوش مصنوعی: بدون قدم، روح به سمت قدمی میرود که وجودی ندارد؛ انسانی بدون وجود، به سرزمینی میرود که هیچ چیز در آن نیست.
گشت غواص در چنان دریا
بدر آورد تحفه گوهرها
هوش مصنوعی: غواص در دریای عمیق گنجینهای از چیزهای قیمتی پیدا کرد.
بر مریدان نثار کرد آن را
زندگی داد جان و ایمان را
هوش مصنوعی: او این نعمت را به شاگردانش هدیه داد و روح و ایمان را در زندگی آنها دمید.
خلق حیران شدند و گفتند این
که زهی قطب پادشاه گزین
هوش مصنوعی: مردم در شگفتی فرو رفتند و گفتند که این فرد به راستی پادشاهی است که شایسته انتخاب است.
آنچه در عمرها شود حاصل
ز اولیای گزیدۀ واصل
هوش مصنوعی: هر چه نتیجه و دستاوردی در زندگی حاصل میشود، ناشی از ارتباط و نزدیکی با بزرگان و افراد برگزیدهای است که به حقیقت دست یافتهاند.
هر دمی میبرد مرید از او
میشود در جهان فرید از او
هوش مصنوعی: هر لحظهای که میگذرد، فردی تحت تاثیر او قرار میگیرد و در دنیا منحصر به فرد و ویژه میشود.
گشت راه نهان از او پیدا
جاهلان را همیکند دانا
هوش مصنوعی: راههای پنهانی از او روشن میشود و نادانان را نیز دانشمند میکند.
مدت هفت سال گفت اسرار
بر سر تربت پدر بسیار
هوش مصنوعی: به مدت هفت سال، او در کنار مزار پدرش به بیان رازها و افکارش پرداخته است.
شرق تا غرب رفت آوازه
که شد آئین حق ز نو تازه
هوش مصنوعی: آوازهای در همه جا منتشر شد که آیین حق دوباره جان تازهای گرفته است.
مشکلاتی که بسته بود گشاد
این چنین تحفه هیچ شیخ نداد
هوش مصنوعی: مشکلاتی که به نظر میرسید حلشدنی نیست، با این روش باز شد و هیچ فردی نتوانست چنین چیزی را ارائه دهد.
دشمنان جمله دوستان گشتند
از سر خشم و کینه بگذشتند
هوش مصنوعی: دشمنان همه به دوستان تبدیل شدند و کینه و خشم را کنار گذاشتند.
خشم یوسف برفت از اخوان
خشم را کشت این به زخم بیان
هوش مصنوعی: خشم یوسف از برادرانش رخت بربست و این خشم، به وسیله کلام و بیان جراحتی ایجاد کرد.
آنچه یوسف نکرد کرد این آن
خشم را برد از دل یاران
هوش مصنوعی: آنچه یوسف انجام نداد، این کار خشم و کینه را از دل دوستانش برداشت.
خلق را زنده کرد از نو باز
در دل جمله کاشت صدق و نیاز
هوش مصنوعی: خداوند بندگان را دوباره حیات بخشید و در دل همه آنها صداقت و نیاز را به ودیعه نهاد.
پرده از پیش سرها برداشت
علم عشق بر هوا افراشت
هوش مصنوعی: پرده را از جلو چشمان برداشتند و عشق را به نمایش گذاشتند.
فجفج افتاد در همه شیخان
کاین چه مستی است وین چه علم و بیان
هوش مصنوعی: صدای عجیبی در میان تمام عالمان و اهل علم برخاست که این چه حالتی است و این چه نوع دانایی و سخنوری است؟
دورها خیره مانده در دورش
خوشتر از راحت است هر جورش
هوش مصنوعی: هر کجا که درد و مشکل باشد، ماندن در دوردستها و نگاه کردن به آن بهتر از راحتی در آن وضعیت است.
کفر او برفزود بر ایمان
صورتش بهتر از هزاران جان
هوش مصنوعی: کفر او موجب افزایش ایمان میشود و چهرهاش از هزاران جان زیباتر است.
کژیش خوب همچو ابروی است
بهتر از راستی از این روی است
هوش مصنوعی: زیبایی کج و معوج مانند ابرو، از راست بودن بهتر است؛ زیرا در این ظرافت و زیبایی، جذابیت خاصی نهفته است.
از همه درگذشت و میجوشد
گرچه پیش است بیش میکوشد
هوش مصنوعی: او از تمام مشکلات و موانع عبور کرده و با وجود اینکه در دسترس است، همچنان با تلاش و کوشش بیشتری به فعالیت ادامه میدهد.
چون جز او نیست پس چه جویان است
در وصال از چه روی بویان است
هوش مصنوعی: چون جز او هیچ کس وجود ندارد، پس چرا کسی در جستجوی وصال اوست و از چه چیزی سخن میگوید؟
بینشان میرود ز راه درون
نیست آنجا خود اندرون و برون
هوش مصنوعی: آنچه که در درون وجود دارد، ناپیداست و نشانی از آن نیست. اینجا جایی است که خود را نمیتوان یافت، نه در درون و نه در برون.
تا که گردان شده است چرخ کبود
غیر او را چنین مقام نبود
هوش مصنوعی: تا زمانی که چرخ زمان (یا سرنوشت) به گردش درآمده، هیچ کس جز او (خدا) نمیتواند به این مقام و مرتبه برسد.
خاص خاص خداست از آزال
هیچکس را نبوده این اجلال
هوش مصنوعی: خدایی که خاص و ویژه است، هیچکس از آغاز تا به حال به مقام و عظمت او دست نیافته است.
قال و حالش ز جمله افزون است
حالها پیش قال او دون است
هوش مصنوعی: او از نظر گفتار و رفتار از بقیه برتر است، اما در گذشته، سخنانش بیارزش بوده است.
اینچنین قال را چه باشد حال
کن قیاس و دو چشم دل میمال
هوش مصنوعی: اینطور که به نظر میرسد، حال و وضع بیان شده در این شعر، نیازمند تأمل و دقت بیشتری است. با این حال، بهتر است به دل خود توجه کنیم و احساسات و اندیشههای خود را به دقت بررسی کنیم.
تا بدانی که حال او ز قدم
بد فزونتر ز رهروان بقدم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تو باید بفهمی که وضعیت او، به خاطر قدمهای ناپسند، از حال و احوال دیگر راهروان بالاتر است.
آنچه حق گفت با وی اندر سر
نرسد کس بدان ز طاعت و بر
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به آنچه حق گفته است، دست یابد، چه در زمینه طاعت باشد و چه نافرمانی.
نشود حاصل آن به سعی و جهاد
خیره در کارهای او اوتاد
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش بسیار، نمیتوان به نتیجهای رضایتبخش در کارهای او رسید.
داد بیحد عطا مریدان را
پر ز انوار کرد هر جان را
هوش مصنوعی: خداوند به مریدان بینهایت بخشش داد و هر روحی را پر از نور کرد.
همه بردند بیشمار عطا
از کبیر و صغیر و پیر و فتی
هوش مصنوعی: همه از بزرگ و کوچک، پیر و جوان، به طور بیحد و حصر، نعمت و بخششهای زیادی دریافت کردند.
زان عطا گر کنون نیند آگاه
گرچه شان از کرم نمود این شاه
هوش مصنوعی: اگر او اکنون از آن بخشش بیخبر باشد، باز هم به خاطر بزرگواری این پادشاه است.
عاقبت آگه و خبیر شوند
در علو برتر از اثیر شوند
هوش مصنوعی: در نهایت، آنها آگاه و دانا میشوند و در مقام و جایگاهی بالاتر از دیگران قرار میگیرند.
گر به طفلی عطا کند سلطان
گلهٔ بیشمار از اسبان
هوش مصنوعی: اگر سلطانی به یک کودک هدیهای دهد، مانند عطای او به یک گروه بزرگ از اسبان خواهد بود.
نشود طفل از آن عطا دلشاد
چون خبر نیستش که شاه چه داد
هوش مصنوعی: کودک از این بخشش خوشحال نمیشود، زیرا از آنچه پادشاه داده خبر ندارد.
گر شود بالغ و خردمند او
بپذیرد ز عاقلان پند او
هوش مصنوعی: اگر او به حد رشد و عقل برسد، پیشنهاد عاقلانه دیگران را خواهد پذیرفت.
بر بد و نیک و خیر و شر آگاه
گردد و راست پوید اندر راه
هوش مصنوعی: انسان به خوبی و بدی، نیکی و بدی آگاهی پیدا میکند و در راه حق استوار پیش میرود.
داند این کان بود عطای عظیم
شاه گردد ز جود شاه کریم
هوش مصنوعی: این شخص میداند که این مکان یا موقعیت، بخشش بزرگی از سوی شاه است و این بخشش نتیجه کرم و سخاوت شاه است.
گلهٔ اسب را به کودک خرد
چون ببخشی نداند او که چه برد
هوش مصنوعی: وقتی که اسبها را به یک کودک کوچک بدهی، او نمیداند که چه چیز باارزشی را در اختیار دارد.
بل رمد زان عطا ز بیخردی
که نه نیکی شناسد و نه بدی
هوش مصنوعی: این انسان به خاطر بیخردیاش از آن عطا چشمپوشی میکند، زیرا نه نیکی را میشناسد و نه بدی را.
قیمت گله گر بود بسیار
پیش طفل اندک است و بیمقدار
هوش مصنوعی: اگر ارزش یک گله زیاد باشد، برای یک کودک به طور ناچیز و بیاهمیت به نظر میرسد.
مرغکی گر دهی به وی خندد
شادمانه دل اندر آن بندد
هوش مصنوعی: اگر پرندهای را به او بدهی، خوشحال و شاد میشود و دلش به آن بند میشود.
از دو صد گله خوشترش آید
چونکه یک مرغ در برش آید
هوش مصنوعی: برای او داشتن یک مرغ در آغوشش از داشتن صد گله هم بهتر است.
هست آن گله داد مرد خدا
کاو دمی از خدا نگشت جدا
هوش مصنوعی: مرد خدا همیشه در ارتباط با خداوند است و هیچگاه از او دور نمیشود.
اوست شعشاع نور آن خورشید
که شد از نور او روان خورشید
هوش مصنوعی: او همان نور درخشان خورشید است که به واسطه نور او، زندگی و انرژی خورشید به جریان میافتد.
از چنین داد بیخبر باشد
گرچه خور نور بر سرش پاشد
هوش مصنوعی: اگر کسی از حقیقت و واقعیتهای زندگی بیخبر باشد، حتی اگر نور و روشنی به او برسد، باز هم متوجه آن نخواهد شد.
آنک ازین نور عشق بیخبر است
مشمر از بشر ورا که خر است
هوش مصنوعی: کسی که از نور عشق آگاه نیست، او را در شمار انسانها قرار نده و بدان که او مانند یک حیوان است.
هر که او زین عطای بیپایان
بیخبر ماند طفل راهش دان
هوش مصنوعی: هر کس که از این بخشش بیپایان غافل بماند، همچون کودکی است که راه رفتن را نمیشناسد.
از چنان گنج در ترح آمد
وز یکی پول در فرح آمد
هوش مصنوعی: از یک گنج بزرگ در غم و اندوه پیدا شد و از یک پول کم در شادی و خوشحالی نصیب آمد.
شاد گردد ز صنع از صانع
صنع از صانعش شود مانع
هوش مصنوعی: به خاطر آفرینش و کارکرد درست از سوی خالق، شادمانی به وجود میآید و این آفرینش به نوعی سبب میشود که از خالق فاصله بگیریم یا از او جدا شویم.
رمد از ملکت بقا آن دون
جان دهد بهر خاک آن ملعون
هوش مصنوعی: کسی که از سرزمین جاودانگی دور شده، جانش را به خاطر خاک آن سرزمین نفرین شده میدهد.
چه بود خاک؟ بشنو و دریاب
گر نئی همچو منکران در خواب
هوش مصنوعی: در مورد خاک، گوش فرا بده و بفهم که اگر مثل کسانی که در خوابند، نادان و بیخبر نباشی، به حقیقت پی خواهی برد.
هرچه هست اندر این جهان میدان
جمله خاک است از طعام و زنان
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا وجود دارد، از جمله غذاها و زنان، در اصل از خاک و زمین نشأت گرفته است.
اطلس و تاج زر بود خاکی
زان سبب عاقبت شود خاکی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که حتی اشیاء گرانبها و باارزش مثل اطلس و تاج طلا نیز، در نهایت به خاک تبدیل میشوند. به همین دلیل هر چیز مادی و فانی در نهایت به زوال دچار میشود.
اول آن خاک بود و رنگی یافت
جهت رنگ بر تو چون مه تافت
هوش مصنوعی: در ابتدا، آن خاک ساده و بیرنگ بود، اما سپس رنگی به خود گرفت و باعث شد که تو مانند ماه بدرخشی.
آخر کار رنگ از او برود
همچو اول که بود خاک شود
هوش مصنوعی: در نهایت، او به حالتی میرسد که مانند روزهای اول، بیرنگ و از بین میرود و به خاک تبدیل میشود.
عاقل از رنگ کی رود از راه؟
رنگ و بو را کجا خَرَد آگاه؟
هوش مصنوعی: انسان خردمند هرگز تحت تأثیر ظواهر و احساسات گذرا قرار نمیگیرد و نمیتواند به راحتی فریب رنگ و بوی زندگی را بخورد.
رنگهای ابد ز بیرنگی است
پیش بیرنگ رنگها رنگی است
هوش مصنوعی: رنگهای جاودانه از نبود رنگ به وجود میآید و در واقع، رنگها به خاطر عدم رنگ وجود دارند.
نز بهار است رنگ سرخ و سپید
بر درخت چنار و بر گل و بید
هوش مصنوعی: درخت چنار و گلها در بهار رنگهای زیبای قرمز و سفید دارند.
گونهگون رنگهای خوش در باغ
بنموده ز باغ بیصباغ
هوش مصنوعی: در باغ، رنگهای زیبا و مختلفی نمایان است که در واقع جلوهای از سرسبزی و زیبایی طبیعی است.
آن بهاری که اینهمه ز وی است
پاک از رنگها ز داد حیّ است
هوش مصنوعی: بهاری که این همه زیباییهایش از اوست، از همه رنگها و زشتیها دور است و حقیقتی زنده و طراوتبخش دارد.
همچنین فهم کن تو معنی را
چشم بگشا گذار دعوی را
هوش مصنوعی: به خوبی درک کن که برای فهمیدن حقایق، باید دیدگاه خود را باز کنی و از بهانهجویی دست برداری.
اصلْ بیرنگی است رو سوی اصل
جهد کن تا شود به آنت وصل
هوش مصنوعی: فطرت اصلی انسان بیرنگ و بیهویت است. تلاش کن تا به این اصل نزدیک شوی و به آن برسى.
منعدم گرد پیش اصل وجود
تا شود از تو صد جهان موجود
هوش مصنوعی: از وجود خود بکاه و به ریشهات نزدیکتر شو تا از تو جهانی بینهایت خلق شود.
تا همه نقشها ز تو زاید
نونو از صنع تو رود آید
هوش مصنوعی: تا همه تصویرها از وجود تو ایجاد شود و همه چیز از صنع و آفریدهی تو به وجود آید.
ذات پاکت به خود بود قایم
صنعها هم ز تو رسد دایم
هوش مصنوعی: ذات پاک تو همیشه ناشناخته و پنهان است و تمام آفرینشها و آثار نیز از تو سرچشمه میگیرند.
لیک این صنعها نمیماند
خنک آنکس که سر حق داند
هوش مصنوعی: اما این آفریدهها و زیباییها پایدار نیستند. خوشا به حال کسی که به حقیقت و واقعیت دست پیدا کند.
بهر آن سر ببازد این سر را
هلد این خانه جوید آن در را
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدفی بزرگ، باید از چیزهایی که داریم بگذریم و به دنبال فرصتهای جدید باشیم. این نشان میدهد که برای دستیابی به آرزوهایمان، گاهی باید از موقعیتهای کنونیمان دست برداریم و به سمت مسیرهای تازه حرکت کنیم.
محو گردد ازین خودی کلّی
رهد از نیکی و بدی کلّی
هوش مصنوعی: انسان باید از خودخواهی و تصورهای محدود خود گذر کند تا از تمامی خوبیها و بدیها رها شود و به حقیقتی بالاتر دست یابد.
صاف گردد ازین همه اوصاف
بیسر و پا کند به کعبه طواف
هوش مصنوعی: اگر تمام این ویژگیها پاک و صاف شوند، آنقدر بیهیچ قید و شرطی آزاد میشود که به دور کعبه میچرخد.
نیست گردد تمام از هستی
بی می و ساغری کند مستی
هوش مصنوعی: بدون همراهی شراب و جام، نمیتوان تمام وجود را به فراموشی سپرد و مستی و سرخوشی را تجربه کرد.
فهم این سر به عقل نتوان کرد
آلت فهم این بود غم و درد
هوش مصنوعی: درک این موضوع برای عقل ممکن نیست، ابزار فهم برای این موضوع فقط غم و درد است.
درد دین پرده سوز کفر بود
قفل جان زین کلید باز شود
هوش مصنوعی: درد دین مانند آتش زدن پردهای است که کفر به همراه دارد؛ قفل جان با آن درد باز میشود و رهایی مییابد.
هر که را درد نیست درمان نیست
جان کزو زنده نیست آن جان نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که درد و رنجی ندارد، درمانی هم برای او نخواهد بود، زیرا جان او که زنده نیست، ارزش درمان را ندارد.
گرچه ماند به جان مخوانش جان
زانکه زنده نگشت از جانان
هوش مصنوعی: اگرچه او را با جان خویش نخوان، زیرا او به خاطر عشق به معشوق، دیگر زنده نخواهد شد.
زنده از چار عنصر است آن جان
چون چراغی که شب شود رخشان
هوش مصنوعی: جان انسان مانند چراغی است که در شب میدرخشد و این زندگی از چهار عنصر تشکیل شده است. یعنی جان، با وجودی که از اجزا و مواد طبیعی ساخته شده، تابش و روشنی خاص خود را دارد.
باشد آن نور او ز زیت و فتیل
نیست باقی چو بحر یا چون نیل
هوش مصنوعی: نور او همانند روغن و فتیله نیست که باقی بماند، بلکه مانند دریا یا نیل زودگذر است.
تا بود زیت زنده باشد آن
چونکه زیتش نماند میمرد آن
هوش مصنوعی: تا زمانی که زیتون زنده است، حیات آن ادامه دارد. اما وقتی که زیتون از بین برود، حیاتش نیز تمام میشود.
لیک آن کز خدا بود زنده
باشد او بیزوال و پاینده
هوش مصنوعی: اما کسی که از طرف خداوند به زندگی آمده است، همیشه زنده و جاودانه خواهد بود.
قایم از حق بود نه ز آب و ز نان
مدد اوست دایم از منان
هوش مصنوعی: راحتی و آرامش انسان از نیازهای مادی مانند آب و نان نیست، بلکه به حمایت و کمک خداوند وابسته است و او همیشه در کنار ماست.
همچو خورشید چشمهٔ نور است
هست باقی و از فنا دور است
هوش مصنوعی: مانند خورشید، منبع روشنی است که همیشه پایدار است و از زوال و نابودی دور است.
زانکه بیعلت است آن نورش
نیست معلول شادی و سورش
هوش مصنوعی: زیرا آن نور به هیچ دلیلی وجود ندارد و شادی و خوشیاش تابع هیچ علت خاصی نیست.
دارد از ذات خود چو زر نیکی
همه لطف است و سر به سر نیکی
هوش مصنوعی: طبیعت انسان مانند طلاست؛ همواره نیکو و با لطف است. تمام وجود او سرشار از خوبی و مهربانی است.