بخش ۶۳ - رجوع کردن به شرح صحبت مولانا و شیخ صلاح الدین قدسنا اللّه بسرهما که نایب و خلیفهٔ مولانا بود و یاران از وجود هر دو مدت ده سال مستفید میشدند بیزحمتی و تشویشی چون شیر و شکر به هم آمیخته و در بیان رنجور شدن شیخ صلاح الدین عظم اللّه ذکره بعد ده سال و رنجش دراز کشیدن و از حضرت مولانا قدسنا اللّه بسره درخواست کردنش که مرا دستوری فرما تا نقل کنم و قبول یافتن التماس او به حضرت مولانا و سه روز به عیادتش نارفتن و معلوم شدن که او را وقت نقل است و نقل فرمودن به صفای تمام و پیوستن به مقصود بیحجابی و پردهای که المؤمنون لایموتون بل ینقلون من دار الی دار
شیخ با او چو در دو تن یک جان
بود آسوده و خوش و شادان
مست از همدگر شده ده سال
داشته بیخمار هجر، وصال
جمع یاران به گردشان زده صف
آن دو چون بحر و باقیان چون کف
همه چون اختران و آن دو چو ماه
همه چون بندگان و آن دو چو شاه
همه از هر دو مستفید شدند
قفلها باز بیکلید شدند
همه را کار و بار چون زر شد
همه را قطرهها چو گوهر شد
همه دانا شدند ناگفته
همه را گشت دُر جان سفته
گشت هر یک چو بحر در جوشش
راهها شد بریده بیکوشش
حاملان جمله زان نظر محمول
گشته و بندها شده محلول
دیدههای درونشان شد باز
جانهای چو جغدشان شد باز
همه ز اکسیرشان شدند چو زر
یافت هر یک به جای پای دو پر
بر فلک چون ملک بپریدند
همه آن ماه را عیان دیدند
در چنین عیش و دولت و نزهت
در چنین جاه و ملکت و زینت
ناگهان شد صلاح دین رنجور
گشت از صحبت بدن مهجور
رنج جسمش کشید سخت دراز
دم به دم نیست میشد او ز گداز
نور او میفروخت همچون خوَر
بر سر طالبان سعد اختر
تن او میگداخت همچون شمع
گشت روشن ز نور او دل جمع
شیخ چون می نداد دستوری
که رود شد دراز رنجوری
چونکه رنجوریش دراز کشید
ناله و کربتش به چرخ رسید
گفت با شیخ ک«ای شه قادر
این لباس وجود را بر در
تا رهم زین عنا شوم آزاد
بروم آن طرف خوش و دلشاد
سوی آن بحر جانفزای روم
سوی آن قصر دلگشای روم
تا روم زین جهات بیرون من
تا رهم از چرا و از چون من »
کرد از وی قبول و گفت رواست
از سر بالشش سبک برخاست
شد روانه به سوی خانهٔ خویش
گشت مشغول مرهم آن ریش
چون دو سه روز با عیادت او
نامد و کرد رو به حضرت هو
گشت بر شه صلاح دین روشن
گفت جان میشود جدا از تن
شد یقین رفتنم ز دار فنا
سوی بیسوی در جهان بقا
این که نامد اشارت است که رو
اهل دین را بشارت است که رو
زانکه روز کنارشان مرگ است
ذوق و شوق و سرارشان مرگ است
مرگشان را حیات باقی دان
دمبدمشان صلات باقی دان
نی کنون مرگ را همیبینند
نی کنون دانهاش همیچینند
بارها مردهاند در دنیا
دیده صد گون حیات در عقبی
مرگ کلی رهیدن است از دام
همه وصل و رسیدن است به کام
مرگ را هر که با هش و رای است
داند او نقل کردن از جای است
رفتن از خانهای به سوی سرا
از جهان فنا به ملک بقا
در جهانی که اصل هستیهاست
واندرو بیخمار مستیهاست
هر نفس در جهان نو مهمان
بهتر از همدگر در او نقلان
نی در او خفتن و نه بیداری
نی در او بیهشی نه هشیاری
نی در او صحت و نه رنجوری
نی در او مستی و نه مخموری
نی درو شب نه روز نی مه و سال
ضد ّ و ند ّ را در او مجال محال
بی بلندی و پستی و چپ و راست
بی پس و پیش و بی خلا و ملاست
زان چنان عالمی که بیحد ّ است
شهرها و قلاع بی عّد است
هیچ دانی چرا شدی محجوب ؟
ماندهای دور از چنان محبوب ؟
زانکه تن گشته است حایل آن
بهر این نیستی تو مایل آن
اندکی گشت پردۀ بسیار
ذرهای آفتاب را ستار
از دو چشم تو این بزرگ جهان
دو سر انگشت خرد کرد نهان
از سر انگشتهای خرد حقیر
این جهان بزرگ گشت ستیر
اینچنین ارض و این بلند سما
فهم کن نیک اگر نئی اعمی
چه عجب گر تو هم ز اصبع جهل
تا ابد کور مانی و نا اهل
مینبینی جهان بیحد را
عمر و عیش دراز سرمد را
هستی و جهل چون سر انگشتان
دور کن پس ببین به چشم عیان
آن یمی کاین جهان از او قطره است
وان خوری کاسمان از او ذره است
فهمها تیز نیست بگذر ازین
گو که چون رفت شه صلاح الدین
رایت عزم آن جهان افراخت
سوی ارواح بیفرس بر تاخت
کرد چشمان فراز و رفت به ناز
ناز نازان به صد هزار اعزاز
تا که از نو جهان جان را باز
بدهد حسن و زیب و فر و طراز
همچنانکه جهان تن را او
داده جان و دو چشم بینا او
صد هزاران عطا دهد آنجا
به غنی و فقیر و شاه و گدا
از قدومش ملایک افزایند
هم روانهای پاک آسایند
زانکه برتر ز جمله است به قدر
همه چون اخترند و او چون بدر
حق ورا کرد شاه در دو سرا
تا که و مه از او برند عطا
دو سرا را چو پادشاه وی است
رونق و زینت و پناه وی است
هر طرف کاو رود شود معمور
هر کجا پا نهد کند پرنور
کرد از جان جهان تن را ترک
تا شود باغ جان پر از بر و برگ
اولیا را بود ز مرگ حیات
زانکه در مرگ دیدهاند نجات
صورة الموت رحمة و حیات
هی للروح راحة و نجات
ظاهر الموت موصل العشاق
و علی العکس مهلک الفساق
موتهم فی هوائه طرب
تحت ظل لوائه طربوا
روحهم فی مماتهم یعلو
قلبهم فی جواره یجلو
جسمهم فی التراب ان یفنی
روحهم فی سمائۀ یبقی
قفص الجسم حین ما انکسرا
منه جمع الطیور انتشرا
کل طیر یطیر فی جهة
کل روح یقیم فی صفة
منزل البعض فی ضیاء العرش
مسکن البعض فی ظلام الفرش
منزل البعض عرضه الاعلی
مسکن البعض فرشه الادنی
والذی فی مقامه اعلی
هو بالحمد و الثنا اولی
قطب حق نایب است در دو جهان
هست در ظل او هم این و هم آن
این جهان از برش برد نوعی
وان جهان هم از او خورد نوعی
طعمۀ هر کسی است لایق او
صنعت هر یکی مطابق او
آنچه از حق رسد محمد را
کی رسد گو به من تو هر کد را
نگر از مور تا سلیمان تو
همه هستند رزقخوار از او
میبرد زو توانگر و درویش
هر یکی روزییی موافق خویش
شیخ فرمود در جنازۀ من
دهل آرید و کوس با دفزن
سوی گورم برید رقصکنان
خوش و شادان و مست و دستافشان
تا بدانند کاولیای خدا
شاد و خندان روند سوی لقا
مرگشان عیش و عشرت و سور است
جایشان خلد عدن پر حور است
اینچنین مرگ با سماع خوش است
چون رفیقش نگار خوب کش است
عرضهای جهان مجاز دل اند
پیش آن جان و دل چو آب و گل اند
همه از جان و دل وصیت را
بشنیدند بیریا به صفا
همه شهر آمدند جامهدران
به جنازهاش به صد هزار افغان
همه خایان دو دست از حسرت
همه حیران و مست از حسرت
همه گویان بدیم از او غافل
چون بود گل چو رفت از وی دل
هر کسی نوحه لایق سوزش
کرده در هجرت دل افروزش
جسم پاک ورا چو اندر خاک
بنهادند رفت پاک به خاک
بخش ۶۲ - در بیان آنکه چون ولد از قیل و قال عقلی و نقلی بگذشت جان او چون دریا به جوش آمد و امواج سخن از دل او جوشیدن گرفت: لب ببستم ز گفتگوی تمامبخش ۶۴ - در بیان آنکه چون شیخ صلاح الدین زرکوب قدس اللّه سره العزیز رحلت کرد خلافت به چلبی حسام الدین ابن اخی ترک رسید: بود راضی وی از حسام الدین
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شیخ با او چو در دو تن یک جان
بود آسوده و خوش و شادان
هوش مصنوعی: شیخ و او مانند دو نفر بودند که گویا یک جان دارند و بسیار راحت، خوشحال و شاداب بودند.
مست از همدگر شده ده سال
داشته بیخمار هجر، وصال
هوش مصنوعی: بعد از ده سال که به خاطر دوری همدیگر بیخبر و بیقرار بودهاند، حالا در آغوش یکدیگر مست و شاداب شدهاند.
جمع یاران به گردشان زده صف
آن دو چون بحر و باقیان چون کف
هوش مصنوعی: دو نفر با هم جمع دوستانشان را دور خودشان جمع کردهاند، مانند دو دریا که با حرکت خود صفهایی میسازند و دیگران مانند کف روی آب هستند.
همه چون اختران و آن دو چو ماه
همه چون بندگان و آن دو چو شاه
هوش مصنوعی: همه مانند ستارهها هستند و آن دو مانند ماه؛ همه مانند بندگان هستند و آن دو مانند شاه.
همه از هر دو مستفید شدند
قفلها باز بیکلید شدند
هوش مصنوعی: همه از این وضعیت بهرهمند شدند و مشکلات حل شدند بدون اینکه نیاز به هیچ راهحلی باشد.
همه را کار و بار چون زر شد
همه را قطرهها چو گوهر شد
هوش مصنوعی: همه چیز به خوبی و رونق رسید و همه افراد ارزش و مقام خود را پیدا کردند.
همه دانا شدند ناگفته
همه را گشت دُر جان سفته
هوش مصنوعی: همه به راحتی و بدون گفتن چیزی، دانستند که چقدر ارزشمند است و جانشان را به خاطر آن مسأله فدای کردند.
گشت هر یک چو بحر در جوشش
راهها شد بریده بیکوشش
هوش مصنوعی: هر یک از آنها مانند دریا در حال جوش و خروش است و بدون تلاش، راههای جدیدی را پیدا میکند.
حاملان جمله زان نظر محمول
گشته و بندها شده محلول
هوش مصنوعی: افرادی که از آن نظر آگاه هستند، تحت تاثیر قرار گرفته و در قید و بندهای مشکلات حل و فصل شدهاند.
دیدههای درونشان شد باز
جانهای چو جغدشان شد باز
هوش مصنوعی: چشمهایشان دروناشان باز شد، مثل جانهایی که مانند جغد بیدار شدهاند.
همه ز اکسیرشان شدند چو زر
یافت هر یک به جای پای دو پر
هوش مصنوعی: همه به خاطر اثر شگفتانگیز آن، مانند طلا شدند و هر یک به اندازهی پای دو بال پیدا کردند.
بر فلک چون ملک بپریدند
همه آن ماه را عیان دیدند
هوش مصنوعی: همه در آسمان مانند یک پادشاه پرواز کردند و آن ماه را به وضوح مشاهده کردند.
در چنین عیش و دولت و نزهت
در چنین جاه و ملکت و زینت
هوش مصنوعی: در چنین خوشی و خوشبختی، با این مقام و سلطنت و زینتها، زندگی میگذرانیم.
ناگهان شد صلاح دین رنجور
گشت از صحبت بدن مهجور
هوش مصنوعی: به ناگاه، به نیاز دین پی بردیم، و احساس درد و کمبود ارتباط با بدن کردیم.
رنج جسمش کشید سخت دراز
دم به دم نیست میشد او ز گداز
هوش مصنوعی: او سختیهای زیادی را در زندگی تحمل کرد و هر لحظه برایش دشوار بود، اما در عذاب و رنج خود، چیزی از توان او کم نمیشد.
نور او میفروخت همچون خوَر
بر سر طالبان سعد اختر
هوش مصنوعی: او همچون خورشید، نور و روشنی خود را به افرادی که به دنبال خوشبختیاند، میبخشد و آنها را در مسیر سعادت هدایت میکند.
تن او میگداخت همچون شمع
گشت روشن ز نور او دل جمع
هوش مصنوعی: تن او مانند شمع آب میشد و دلها به خاطر نور وجودش روشن و شاداب میگشت.
شیخ چون می نداد دستوری
که رود شد دراز رنجوری
هوش مصنوعی: وقتی شیخ دستور نمیداد که به راهی بروم، دلم پر از نگرانی و رنج میشد.
چونکه رنجوریش دراز کشید
ناله و کربتش به چرخ رسید
هوش مصنوعی: زمانی که درد و رنج او طولانی شد، صدای ناله و اندوهش به آسمان رسید.
گفت با شیخ ک«ای شه قادر
این لباس وجود را بر در
هوش مصنوعی: شخصی به شیخ میگوید: "ای مالک و توانا، این لباس وجود را بر در (درب) نشان بده."
تا رهم زین عنا شوم آزاد
بروم آن طرف خوش و دلشاد
هوش مصنوعی: میخواهم از این درد و مشکلات رها شوم و به سوی آن سوی خوشبختی و شادی بروم.
سوی آن بحر جانفزای روم
سوی آن قصر دلگشای روم
هوش مصنوعی: به سمت آن دریا که جان را شاداب میکند و به سوی آن کاخ دلنشین در روم میروم.
تا روم زین جهات بیرون من
تا رهم از چرا و از چون من »
هوش مصنوعی: من به جایی خواهم رفت که از این دنیا و مشکلاتش رها شوم و دیگر درگیر سوالات و چراییهای زندگی نباشم.
کرد از وی قبول و گفت رواست
از سر بالشش سبک برخاست
هوش مصنوعی: او از او پذیرش کرد و گفت: این کار خوب است. از سر بالشش به آرامی بلند شد.
شد روانه به سوی خانهٔ خویش
گشت مشغول مرهم آن ریش
هوش مصنوعی: به سوی خانهاش روانه شد و مشغول رسیدگی به زخمهای خود گردید.
چون دو سه روز با عیادت او
نامد و کرد رو به حضرت هو
هوش مصنوعی: چند روزی که از ملاقات او خبری نشد و به سوی خدای بزرگ رفت.
گشت بر شه صلاح دین روشن
گفت جان میشود جدا از تن
هوش مصنوعی: پادشاه برای اصلاح دین و درستی مسیر را روشن میکند و میگوید که زندگی روح از جسم جدا خواهد شد.
شد یقین رفتنم ز دار فنا
سوی بیسوی در جهان بقا
هوش مصنوعی: به طور قطع متوجه شدم که سفر من از دنیای فانی به سوی جهانی جاویدان آغاز شده است.
این که نامد اشارت است که رو
اهل دین را بشارت است که رو
هوش مصنوعی: اینکه کسی به تو اشاره نکرد، به معنای آن است که به اهل دین نوید و خوشحالی داده شده است که به سمت آنها رفتهاند.
زانکه روز کنارشان مرگ است
ذوق و شوق و سرارشان مرگ است
هوش مصنوعی: زیرا که در کنار آنها، مرگ قرار دارد، بنابراین هیجان و شوق آنها نیز به مرگ مربوط میشود.
مرگشان را حیات باقی دان
دمبدمشان صلات باقی دان
هوش مصنوعی: مرگ آنها را همچون زندگی جاودانی بدان و هر لحظه برایشان دعا و نیایش کن.
نی کنون مرگ را همیبینند
نی کنون دانهاش همیچینند
هوش مصنوعی: در حال حاضر، مرگ را میبینند و دانهاش را هم برمیچینند.
بارها مردهاند در دنیا
دیده صد گون حیات در عقبی
هوش مصنوعی: انسانها بارها در زندگی دنیا با مشکلات و چالشها مواجه شدهاند و به نوعی از زندگی خود میمیرند، اما در زندگی پس از مرگ، به اشکال مختلف و در معنیهای گوناگون دوباره زندگی خواهند کرد.
مرگ کلی رهیدن است از دام
همه وصل و رسیدن است به کام
هوش مصنوعی: مرگ، رهایی از همهی وابستگیها و وصالهاست و در واقع، رسیدن به آرزوها و خواستهها به شمار میآید.
مرگ را هر که با هش و رای است
داند او نقل کردن از جای است
هوش مصنوعی: مرگی که با فکر و دقت فهمیده شود، به نوعی انتقال از یک مکان به مکان دیگر است.
رفتن از خانهای به سوی سرا
از جهان فنا به ملک بقا
هوش مصنوعی: رفتن از یک مکان به مکان دیگر، از دنیای فانی و زودگذر به دنیای جاودان و ماندگار.
در جهانی که اصل هستیهاست
واندرو بیخمار مستیهاست
هوش مصنوعی: در دنیایی که وجود هر چیزی به نوعی در آن اتفاق میافتد و در آن جایی برای غم و افسردگی وجود ندارد، همه چیز به حالتی از شادی و سرخوشی انجام میشود.
هر نفس در جهان نو مهمان
بهتر از همدگر در او نقلان
هوش مصنوعی: هر لحظه در این جهان، مهمان جدیدی وارد میشود که از دیگری بهتر است.
نی در او خفتن و نه بیداری
نی در او بیهشی نه هشیاری
هوش مصنوعی: در آنجا نه خواب است و نه بیداری، نه حالت بیخبری وجود دارد و نه آگاهی.
نی در او صحت و نه رنجوری
نی در او مستی و نه مخموری
هوش مصنوعی: در او نه سلامتی و نه بیماری وجود دارد، نه شادی و نه حالت مستی دیده میشود.
نی درو شب نه روز نی مه و سال
ضد ّ و ند ّ را در او مجال محال
هوش مصنوعی: در این عالم، نه شب و نه روز، نه ماه و نه سال وجود ندارد؛ بلکه در این فضا، هیچ چیز نمیتواند به وقوع بپیوندد.
بی بلندی و پستی و چپ و راست
بی پس و پیش و بی خلا و ملاست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در دنیای واقعی، هیچ چیزی به طور مطلق و قطعی وجود ندارد و همه موارد به نوعی نسبی هستند. هیچچیز به طور کامل بالا یا پایین، راست یا چپ، یا در یک موقعیت ثابت قرار ندارد. در حقیقت، همه چیز در حالت تغییر و تحول است و نمیتوان به سادگی آن را در یک دسته بندی مشخص قرار داد.
زان چنان عالمی که بیحد ّ است
شهرها و قلاع بی عّد است
هوش مصنوعی: این عالم به قدری وسیع و بیپایان است که شهرها و دژهای آن شمارشپذیر نیستند.
هیچ دانی چرا شدی محجوب ؟
ماندهای دور از چنان محبوب ؟
هوش مصنوعی: آیا میدانی چرا از معشوق خود دور ماندهای؟ چرا به او نزدیک نمیشوی و از او محروم هستی؟
زانکه تن گشته است حایل آن
بهر این نیستی تو مایل آن
هوش مصنوعی: به این دلیل که بدن مانع شده است، برای این نیست که تو به آن میل داشته باشی.
اندکی گشت پردۀ بسیار
ذرهای آفتاب را ستار
هوش مصنوعی: اندکی گردش کرد، پردهای از نور کوچک خورشید را ستارهای پوشاند.
از دو چشم تو این بزرگ جهان
دو سر انگشت خرد کرد نهان
هوش مصنوعی: از دو چشم تو، این جهان وسیع به اندازهی دو سر انگشت کوچک شده و پنهان شده است.
از سر انگشتهای خرد حقیر
این جهان بزرگ گشت ستیر
هوش مصنوعی: از نوک انگشتان کوچک و بیاهمیت من، این جهان بزرگ به طریقی شگفتانگیز به حرکت درآمد.
اینچنین ارض و این بلند سما
فهم کن نیک اگر نئی اعمی
هوش مصنوعی: به درستی درک کن که این زمین و آن آسمان بلند چگونهاند، اگر چشمانتظاری و نه به صورت نابینا زندگی میکنی.
چه عجب گر تو هم ز اصبع جهل
تا ابد کور مانی و نا اهل
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر تو هم همیشه در جهل و نادانی باقی بمانی و نتوانی از آن رهایی پیدا کنی.
مینبینی جهان بیحد را
عمر و عیش دراز سرمد را
هوش مصنوعی: جهان و زندگی را که بیپایان و طولانی هستند، نمیتوانی ببینی.
هستی و جهل چون سر انگشتان
دور کن پس ببین به چشم عیان
هوش مصنوعی: وجود و نادانی را مانند انگشتان خود دور کن و سپس با چشم خود حقیقت را ببین.
آن یمی کاین جهان از او قطره است
وان خوری کاسمان از او ذره است
هوش مصنوعی: جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، از وجود او نشأت گرفته و ذرات کوچکتر از آسمان نیز به او مرتبط هستند.
فهمها تیز نیست بگذر ازین
گو که چون رفت شه صلاح الدین
هوش مصنوعی: فهم افراد خیلی تیز نیست، پس بیخیال باش و نگویید که وقتی صلاحالدین رفت، چه اتفاقی افتاد.
رایت عزم آن جهان افراخت
سوی ارواح بیفرس بر تاخت
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که اراده و عزم به رهایی از این دنیا و رفتن به دنیای دیگر به شکلی قوی و جدی در حال شکلگیری است، که به سوی روحهای بینهایت و آزاد حرکت میکند.
کرد چشمان فراز و رفت به ناز
ناز نازان به صد هزار اعزاز
هوش مصنوعی: چشمانش را بالا برد و با ناز و زیبایی خاصی راهی شد و آکنده از افتخار و ارادت بود.
تا که از نو جهان جان را باز
بدهد حسن و زیب و فر و طراز
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا دوباره جان و زندگی را به زیبایی، جذابیت و شکوه خود برگرداند.
همچنانکه جهان تن را او
داده جان و دو چشم بینا او
هوش مصنوعی: همانطور که جهان به بدن حیات و جان بخشیده است، دو چشم بینا نیز از آنِ اوست.
صد هزاران عطا دهد آنجا
به غنی و فقیر و شاه و گدا
هوش مصنوعی: در آنجا برای همه، چه ثروتمندان و چه نیازمندان، چه پادشاهان و چه درویشان، بخششهای فراوانی وجود دارد.
از قدومش ملایک افزایند
هم روانهای پاک آسایند
هوش مصنوعی: وقتی او میآید، ملائک بیشتر میشوند و روحهای نیکو در آرامش قرار میگیرند.
زانکه برتر ز جمله است به قدر
همه چون اخترند و او چون بدر
هوش مصنوعی: چون ستارهها به اندازه خود درخشانند، اما یکی از آنها که ماه است، برتر و درخشانتر از همهی آنها است.
حق ورا کرد شاه در دو سرا
تا که و مه از او برند عطا
هوش مصنوعی: حق و حقوق او را خداوند در دو جهان به او عطا فرمود تا او و مهربانیش را از این بخشش بهرهمند سازد.
دو سرا را چو پادشاه وی است
رونق و زینت و پناه وی است
هوش مصنوعی: دو سرا به خاطر او رونق و زیبایی دارد و او پناهگاه آنهاست.
هر طرف کاو رود شود معمور
هر کجا پا نهد کند پرنور
هوش مصنوعی: هر جایی که او قدم بگذارد، آن مکان آباد و شکوفا میشود و زندگی و روشنی در آنجا جاری میگردد.
کرد از جان جهان تن را ترک
تا شود باغ جان پر از بر و برگ
هوش مصنوعی: از دل زندگی و وجود خود جدا شد تا باغ جانش پُر از شکوفه و برکات شود.
اولیا را بود ز مرگ حیات
زانکه در مرگ دیدهاند نجات
هوش مصنوعی: اولیا و دوستان خدا از مرگ نمیترسند، زیرا بر این باورند که در مرگ، نجات و حیات واقعی نهفته است. آنان مرگ را به عنوان گذرگاهی به زندگی بهتر و بالاتر میشمارند.
صورة الموت رحمة و حیات
هی للروح راحة و نجات
هوش مصنوعی: تصویر مرگ، مایه رحمت است و زندگی، آرامش و نجاتی برای روح به شمار میرود.
ظاهر الموت موصل العشاق
و علی العکس مهلک الفساق
هوش مصنوعی: ظاهر مرگ راهی برای رسیدن عاشقان به معشوق است و برعکس، برای فاسقان باعث نابودی میشود.
موتهم فی هوائه طرب
تحت ظل لوائه طربوا
هوش مصنوعی: آنها در هوای خوش آن، شاداب و خوشحال هستند و در زیر سایه پرچم آن، شگفتی و شادابی را تجربه میکنند.
روحهم فی مماتهم یعلو
قلبهم فی جواره یجلو
هوش مصنوعی: در حالتی که روحها در مرگشان بسر میبرند، دلهایشان در نزدیکی خدا درخشان و روشن میشود.
جسمهم فی التراب ان یفنی
روحهم فی سمائۀ یبقی
هوش مصنوعی: بدنشان در خاک نابود خواهد شد، اما روحشان در آسمان باقی خواهد ماند.
قفص الجسم حین ما انکسرا
منه جمع الطیور انتشرا
هوش مصنوعی: زمانی که قفس جسم بشکند، پرندگان از آن آزاد میشوند و به پرواز در میآیند.
کل طیر یطیر فی جهة
کل روح یقیم فی صفة
هوش مصنوعی: هر پرندهای در جهتی خاص پرواز میکند، همانطور که هر روحی در صفت و ویژگیای خاص اقامت دارد.
منزل البعض فی ضیاء العرش
مسکن البعض فی ظلام الفرش
هوش مصنوعی: برخی در نور و عظمت بهشت ساکن هستند، در حالی که برخی دیگر در تاریکی و عذاب دچار هستند.
منزل البعض عرضه الاعلی
مسکن البعض فرشه الادنی
هوش مصنوعی: برخی در بالاترین مرتبهها ساکنند و برخی دیگر در پایینترین جایگاهها قرار دارند.
والذی فی مقامه اعلی
هو بالحمد و الثنا اولی
هوش مصنوعی: کسی که در مقام بالاتری قرار دارد، سزاوارتر به ستایش و شکرت است.
قطب حق نایب است در دو جهان
هست در ظل او هم این و هم آن
هوش مصنوعی: قطب حقی و نمایندهای است که در دو جهان وجود دارد و در زیر سایه او هر دو جنبه وجودی، یعنی این و آن، معنا پیدا میکند.
این جهان از برش برد نوعی
وان جهان هم از او خورد نوعی
هوش مصنوعی: این دنیا به نوعی از او شکل گرفته و آن جهان نیز به نوعی دیگر از او تأثیر پذیرفته است.
طعمۀ هر کسی است لایق او
صنعت هر یکی مطابق او
هوش مصنوعی: هر فردی بر اساس صلاحیت و شایستگیاش در زندگی با چالشها و فرصتهایی روبهرو میشود که مناسب اوست.
آنچه از حق رسد محمد را
کی رسد گو به من تو هر کد را
هوش مصنوعی: هر چیزی که از حق به محمد میرسد، آیا به من هم میرسد؟ تو در این مورد چه نظری داری؟
نگر از مور تا سلیمان تو
همه هستند رزقخوار از او
هوش مصنوعی: بنگر که از کوچکترین موجودات تا بزرگترین پادشاهان همه به نوعی از رازق و رزقخور بهرهمندند.
میبرد زو توانگر و درویش
هر یکی روزییی موافق خویش
هوش مصنوعی: هر فرد، چه ثروتمند و چه فقیر، به فراخور وضعیت خود روزی و سرنوشتی مییابد که با او سازگار است.
شیخ فرمود در جنازۀ من
دهل آرید و کوس با دفزن
هوش مصنوعی: شیخ گفت وقتی که من به خاک سپرده شدم، ساز و دهل بیاورید و با طبل و دف، مرا بدرقه کنید.
سوی گورم برید رقصکنان
خوش و شادان و مست و دستافشان
هوش مصنوعی: به سمت گور میروم، در حالی که با شادی و سرخوشی میرقصم و دستانم را به هوا میزنم.
تا بدانند کاولیای خدا
شاد و خندان روند سوی لقا
هوش مصنوعی: تا مردم بفهمند که دلبستگان خدا با شادابی و لبخند به سمت دیدار او میروند.
مرگشان عیش و عشرت و سور است
جایشان خلد عدن پر حور است
هوش مصنوعی: مرگ آنها شادی و خوشی را به همراه دارد و مکان آنها بهشت عدن است که پر از زیبایی و نعمت است.
اینچنین مرگ با سماع خوش است
چون رفیقش نگار خوب کش است
هوش مصنوعی: مرگ در کنار همراهی زیبا و دلنشین، تجربهای خوشایند و لذتبخش است.
عرضهای جهان مجاز دل اند
پیش آن جان و دل چو آب و گل اند
هوش مصنوعی: جذابیتهای دنیای مادی فقط نوعی ظاهر و فریب هستند و در مقابل روح و حقیقتی که وجود دارد، همچون آب و خاک میمانند.
همه از جان و دل وصیت را
بشنیدند بیریا به صفا
هوش مصنوعی: همه با تمام وجود و از صمیم قلب به وصیت گوش کردند، بدون هیچ گونه ریا و با دل پاک.
همه شهر آمدند جامهدران
به جنازهاش به صد هزار افغان
هوش مصنوعی: تمام مردم شهر برای وداع با او و به خاکسپاریاش آمدهاند، و بر اثر این واقعه، صد هزار نفر ناله و فغان سر دادهاند.
همه خایان دو دست از حسرت
همه حیران و مست از حسرت
هوش مصنوعی: همه کسانی که خیانت میکنند، با دستهایی خالی و ناامید زندگی میکنند و همگی از حسرت و دلتنگی در حیرت و شگفتی به سر میبرند.
همه گویان بدیم از او غافل
چون بود گل چو رفت از وی دل
هوش مصنوعی: همه سخنرانان از او غافلند، زیرا وقتی گل (دل) از او دور میشود، به یادش نمیآیند.
هر کسی نوحه لایق سوزش
کرده در هجرت دل افروزش
هوش مصنوعی: هر کسی در فراق محبوبش، با عشق و سوز دل خود را میسوزاند و نوحهای خوانده که نشاندهنده دلتنگیاش است.
جسم پاک ورا چو اندر خاک
بنهادند رفت پاک به خاک
هوش مصنوعی: جسم پاک او را وقتی که در خاک گذاشتند، او نیز به خوبی و پاکی به درون خاک رفت.