گنجور

بخش ۵۹ - در تفسیر این آیت که ارض اللّه واسعة ارض معنوی است که بیحد است و کران، همه عقول و ملائکه و ارواح در آن ارض ساکن‌اند و مقیم و در بیان آنکه شیخ را کرامتهای عالی است که مرید از آن مستفید گردد و از تأثیر نظر شیخ بینا شود و روشن و صافی و از حبس تن برهد و از شمشیر اجل خلاص یابد کسی که این نوع کرامتها از شیخ دیده باشد بکرامتهای دیگر که تعلق بدنیا دارد و در آنجا او را فایده‌ای نیست کی التفات کند. مثلا مرید کاری کرد مثل خوردن و خفتن چون شیخ بوی گوید که فلان چیز خوردی او را آن چه فایده خواهد بودن چون خود میداند که چه خورده است از آن گفت او را علمی نو حاصل نشود. لیکن چون او را از اسرار غیب که بیخبر بود آگاه گرداند در آنجا ویرا فایدۀ عظیم باشد هر که چنین کرامت اعلی را دیده باشد بکرامت ادنی سر فرود نیارد.

کارض واسع بخواند اللهش
نتوان رفت بی فنا راهش
چه جهانها کنند هست از نیست
بی وجود بلند و پست از نیست
بی زمین و فلک جهان عجب
که نه روز است اندر آن و نه شب
صد هزاران چو این جهان و فزون
بدرآ رد ز هر شکن بیرون
این جهان چون تن است و آن چون جان
این جهان چون کفی بر آن عمان
چه زند کف به پیش بحر صفا
از کمین موج لاشی است وفنا
شیخ را اینچنین کرامتهاست
وین از او خود کمین کرامتهاست
بر مریدی که افکند نظری
دل سنگ و را کند گهری
قطرۀ خو ن بسته در جائی
زو شود موج زن چو دریائی
نظرش بخشد ارچه کور بود
ور ستاره است ماه و هور شود
آنکه از او اینچنین کرامت دید
گونه گون سرهای غیب شنید
زین قوی تر کرامتی جوید
خوب تر زین علامتی جوید
گرچه هر چه که مردمان ورزند
ز اجنبی وز خویش و از فرزند
همه را داند و بپوشاند
گر نگوید مگو نمیداند
هر کرا فهم و عقل بانظر است
داند این کو ز جمله با خبر است
این کرامت که داند او کردت
یا چه خواهی و چیست در خوردت
طالب آش و نان و حلوائی
یا کسی را بصدق جویائی
این کرامت بدان نه چندان است
این کرامت نصیب ابدان است
هرچه کردی تو خود همیدانی
از دعا ها و از نگهبانی
زین کرامات هیچ نفزودی
بود معلومت آنچه بشنودی
زانچه از چشم تست ناپیدا
گر کند آگهت بود بینا
گر بخانه ات بود بیک کنجی
از زر و نقره و گهر گنجی
تو ندانی که آن دفینه کجاست
گه سوی چپ روی و گه سوی راست
هر که بنمایدت کجاست دفین
گنجنامه است او ورا بگزین
زانکه ضالۀ وی است حکمت اوی
هرچه گم کرده ‌ ای از او میجوی
یک از آن کالها که گم کردی
چون بتو داد از جوانمردی
خدمتش کن که تا دگر دهدت
از یم روح خود گهر دهدت
تا بری گنجهای بس بسیار
بنده شو خویش را بوی بسپار
پیش او مهر تا که میر شوی
وز همه واقف و خیبر شوی
در جوارش شوی ز خوف ایمن
برتر از طور دور ای مؤمن
در جهان عدم شود جایت
حضرت حق معین و ملجایت
تا که حق هست هست باشی تو
بر همه خلق نور پاشی تو
پیش او هر که مرد زنده شود
چون ملایک بسوی عرش رود
لیک اگر نعل واژگونه زند
بهر ر و پ وش کرد جهل تند
تو از آنها مرم میفت از اسب
زو همیکن علوم حق را کسب
دامنش را مهل پیش میرو
هر طرف که رود بدان سو شو
هر چگونه ‌ ات که خواهد او آن شو
هر سوئی کود و اند آن سودو
رنج او را بکش که گنج بری
پای او بوس تا سزی بسری
هر که گشتش غلام شاه شود
ملک و انس را پناه شود
باده پیمانه است و شه چون می
خنک آن جان که گشت پر از وی
نظرش کیمیاست جسم چو مس
زو خدا بین شود یقین هر حس
درنمکلان چو اوفتد مردار
میشود خوب و پاک و با مقدار
نی نمک لان کمین غلام وی است
هر چه در وی فتد نه رام وی است
صفت خود هلد شود چون او
بر مثال نجاست اندر جو
بر نجس چونکه غالب آب بود
زان نجس آب را ز ی ان نشود
دل نجس چون که محو آب شود
پاکی جسم شیخ و شاب شود
چون بر او غالب است آب روان
نرسد از نجس بآب زیان
باز با شه صلاح دین آئیم
همچو طوطی زقند او خائیم
با ولد گفت شو مرید مرا
دلت از جان اگر خرید مرا
گفتش او در جواب کای سلطان
نیست مثلت کسی در این دوران
تو ز عزت ز خلق پنهانی
هر که داناست داندت کانی
کردیم صاف با یکی دردی
چون شدم مست دل ز من بردی
دل من شد بدست تو چون باز
هر کجا را نیم بیایم باز
عین راندن بود مرا خواندن
تا چو آ ی م برت فزایم من
قل تعالوا بگفت الرحمن
تا ز دانا شود جدا نادان
تا هر آن کوز عهد روز الست
بود از بادۀ وصالش مست
چون خ مار فراق را بکشد
باز گردد می وصال چشد
وان کز اینجا نرفت چون آید
قرب را هر خسی کجا شاید
بعد هجران وصال شیرین است
هر که از این نیست شاد غمگین است
قطرۀ من چو شد ز تو دریا
گوهر وصل را شوم جویا
دایمم بین ز عشق اندر جوش
موجها بحر را شده روپوش
تا نظرها فتد بر آن امواج
خیره مانند اندران افواج
صنع از بهر صانع است چو موج
گر بپستی بود و گر بر اوج
پرده شد صنع تا نبینندش
صنع را همچو جان گزینندش
اهل بینش بعکس این دانند
هر دم از صنع سوی حق رانند
در بد و نیک روی او بینند
عشق او را بصدق بگزینند
نیک و بد همچو موجهاست ز بحر
خواه از لطف گیر و خواه از قهر
جنت و دوزخ است ازو پیدا
دو صفت دارد او جفا و وفا
هست لطف و وفای او جنت
عکس این شد جفای او محنت
قهر و لطف است در جهان ز خدا
این دو هستند در نهاد شما
از یکی صد جهان شود گلشن
وز یکی باغ و روضه ‌ ها گلخن
گفت یارا ز موعظه بگذر
بجز از وصف من مگو دیگر

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کارض واسع بخواند اللهش
نتوان رفت بی فنا راهش
هوش مصنوعی: کارهای وسیع و بزرگ خداوند را نمی‌توان از طریق غیر الهی و بی‌پایان راهی به سوی او پیدا کرد.
چه جهانها کنند هست از نیست
بی وجود بلند و پست از نیست
هوش مصنوعی: جهان‌ها چگونه از عدم به وجود آمده‌اند، بالا و پایین از هیچ به وجود می‌آید.
بی زمین و فلک جهان عجب
که نه روز است اندر آن و نه شب
هوش مصنوعی: دنیایی شگفت‌انگیز است که نه روز و نه شب در آن وجود دارد، و نه زمین و آسمانی در آن دیده می‌شود.
صد هزاران چو این جهان و فزون
بدرآ رد ز هر شکن بیرون
هوش مصنوعی: به تعداد بسیار زیادی از این جهان و حتی بیشتر از آن، از هر آسیب و ناامیدی بیرون می‌آید.
این جهان چون تن است و آن چون جان
این جهان چون کفی بر آن عمان
هوش مصنوعی: این دنیا مانند تن است و آن، مانند جان. دنیا مانند کفی است که بر روی آن به آرامی زندگی می‌کنیم.
چه زند کف به پیش بحر صفا
از کمین موج لاشی است وفنا
هوش مصنوعی: آیا دستت را به سوی دریا که سرشار از آرامش است دراز می‌کنی، در حالی که امواج خطرناک و ویرانگر در کمین‌اند؟
شیخ را اینچنین کرامتهاست
وین از او خود کمین کرامتهاست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شیخ دارای ویژگی‌ها و کرامت‌های خاصی است، و این نشانه‌ها و ویژگی‌ها به‌نوعی از درون خودش ناشی می‌شوند. کرامت‌های او بخشی از وجود او هستند و نشان‌دهنده‌ی عمق و زیبایی روحش می‌باشند.
بر مریدی که افکند نظری
دل سنگ و را کند گهری
هوش مصنوعی: مریدی که نگاهی به خود بیفکند، می‌تواند دل سختی را به جواهری نیکو تبدیل کند.
قطرۀ خو ن بسته در جائی
زو شود موج زن چو دریائی
هوش مصنوعی: قطره‌ای از خون در جایی جمع شده، وقتی به حرکت درآید، همچون امواج دریا می‌شود.
نظرش بخشد ارچه کور بود
ور ستاره است ماه و هور شود
هوش مصنوعی: اگرچه چشمش نابینا باشد، اما او می‌تواند نیکی را ببیند. اگر ستاره‌ای وجود داشته باشد، به مانند ماه و خورشید درخشان خواهد شد.
آنکه از او اینچنین کرامت دید
گونه گون سرهای غیب شنید
هوش مصنوعی: کسی که به واسطه او چنین احترامی را تجربه کرد، به انواع مختلفی از رازهای ناشناخته آگاه شد.
زین قوی تر کرامتی جوید
خوب تر زین علامتی جوید
هوش مصنوعی: از این قوی‌تر، کسی که از نعمت‌های بزرگ بهره‌ای می‌جوید، و بهتر از این، کسی است که به نشانه‌های خوب و شگفت‌انگیز توجه می‌کند.
گرچه هر چه که مردمان ورزند
ز اجنبی وز خویش و از فرزند
هوش مصنوعی: هر چه انسان‌ها انجام دهند، چه از طرف بیگانگان، چه از خودی‌ها و چه از فرزندان خودشان، بی‌تردید تأثیراتی خواهد داشت.
همه را داند و بپوشاند
گر نگوید مگو نمیداند
هوش مصنوعی: او همه چیز را می‌داند و اگر چیزی نمی‌گوید، به این معنا نیست که نمی‌داند.
هر کرا فهم و عقل بانظر است
داند این کو ز جمله با خبر است
هوش مصنوعی: هر کس که دارای فهم و عقل است با نگاه خود می‌داند که کسی که آگاه است، از همه‌چیز باخبر است.
این کرامت که داند او کردت
یا چه خواهی و چیست در خوردت
هوش مصنوعی: این ویژگی و منزلت را فقط کسی می‌داند که برای تو چه کرده و چه می‌خواهی و چه چیزی برایت مناسب است.
طالب آش و نان و حلوائی
یا کسی را بصدق جویائی
هوش مصنوعی: کسی که تنها به دنبال نیازهای مادی و لذت‌های دنیوی است، باید به فکر شخصیتی باشد که حقیقت و صداقت را جستجو می‌کند.
این کرامت بدان نه چندان است
این کرامت نصیب ابدان است
هوش مصنوعی: این شایستگی و فضیلت به خودی خود به هیچ فرد یا موجود خاصی تعلق ندارد، بلکه این ویژگی‌ها از آنِ جسم و وجود انسان‌هاست.
هرچه کردی تو خود همیدانی
از دعا ها و از نگهبانی
هوش مصنوعی: هر آنچه که انجام دادی، خودت می‌دانی، چه از دعا و چه از مراقبت و حفاظت.
زین کرامات هیچ نفزودی
بود معلومت آنچه بشنودی
هوش مصنوعی: از این کرامت‌ها هیچ چیز بر دانش تو افزوده نمی‌شود، آنچه را که شنیدی، به خوبی می‌دانی.
زانچه از چشم تست ناپیدا
گر کند آگهت بود بینا
هوش مصنوعی: هر چیزی که از چشمت پنهان است، اگر او را ببینی، درک و آگاهی‌ات افزایش می‌یابد.
گر بخانه ات بود بیک کنجی
از زر و نقره و گهر گنجی
هوش مصنوعی: اگر در خانه‌ات گوشه‌ای از طلا، نقره و جواهر وجود داشته باشد، آن را گنجی بزرگ بدان.
تو ندانی که آن دفینه کجاست
گه سوی چپ روی و گه سوی راست
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی گنجی که در دل زمین نهفته است، کجاست؛ گاهی به سمت چپ می‌روی و گاهی به سمت راست.
هر که بنمایدت کجاست دفین
گنجنامه است او ورا بگزین
هوش مصنوعی: هر کسی که به تو نشان دهد که گنج واقعی کجاست، او را انتخاب کن و به او اعتماد کن.
زانکه ضالۀ وی است حکمت اوی
هرچه گم کرده ‌ ای از او میجوی
هوش مصنوعی: چون حکمت او گم شده‌ای است، هر چیزی را که گم کرده‌ای، از او بیاب.
یک از آن کالها که گم کردی
چون بتو داد از جوانمردی
هوش مصنوعی: یکی از چیزهایی که گم کرده بودی، وقتی به تو برگردانده شد، نشان از جوانمردی او دارد.
خدمتش کن که تا دگر دهدت
از یم روح خود گهر دهدت
هوش مصنوعی: به او خدمت کن تا در آینده از عمق وجودش به تو جواهرات معنوی بدهد.
تا بری گنجهای بس بسیار
بنده شو خویش را بوی بسپار
هوش مصنوعی: برای دستیابی به ثروت‌های فراوان، باید خود را به خدمت بگیری و به خوبی نسبت به خودت و خواسته‌هایت آگاه باشی.
پیش او مهر تا که میر شوی
وز همه واقف و خیبر شوی
هوش مصنوعی: تا زمانی که در نزد او محبوب باشی و از همه چیز آگاه و آشنا بشوی، به مقام و منزلت می‌رسی.
در جوارش شوی ز خوف ایمن
برتر از طور دور ای مؤمن
هوش مصنوعی: در نزد او از ترس ایمن خواهی بود، حتی اگر از کوه طور نیز دور باشی، ای مؤمن.
در جهان عدم شود جایت
حضرت حق معین و ملجایت
هوش مصنوعی: در دنیای ناپیدا و نبود، جایگاه تو مشخص و پناهگاهت از سوی خداوند است.
تا که حق هست هست باشی تو
بر همه خلق نور پاشی تو
هوش مصنوعی: تا زمانی که حقیقت وجود دارد، تو نیز باید درخشان و اثرگذار باشی و نور و روشنایی را به همه انسان‌ها منتقل کنی.
پیش او هر که مرد زنده شود
چون ملایک بسوی عرش رود
هوش مصنوعی: هر کسی که در پیش او جان فشانی کند، مانند فرشتگان به سوی آسمان ها بالا می‌رود و تا ابد زنده می‌ماند.
لیک اگر نعل واژگونه زند
بهر ر و پ وش کرد جهل تند
هوش مصنوعی: اگر کسی به طور نادرست یا با روش غلط عمل کند، ممکن است باعث شود که در ظاهر چیزها متفاوت به نظر برسند، اما در واقع، جهل و نادانی همچنان بر جا خواهد ماند.
تو از آنها مرم میفت از اسب
زو همیکن علوم حق را کسب
هوش مصنوعی: از آن‌ها فاصله بگیر و از اسب نیفت؛ بدین ترتیب می‌توانی علوم حقیقی را به دست بیاوری.
دامنش را مهل پیش میرو
هر طرف که رود بدان سو شو
هوش مصنوعی: به او نزدیک نشو و به هر جا که می‌رود، تو هم همان طرف برو.
هر چگونه ‌ ات که خواهد او آن شو
هر سوئی کود و اند آن سودو
هوش مصنوعی: هر طور که او بخواهد، تو هم باید همان رفتار را داشته باشی؛ به هر سویی که او برود، تو هم باید با او همراهی کنی.
رنج او را بکش که گنج بری
پای او بوس تا سزی بسری
هوش مصنوعی: اگر به رنج و زحمت دیگران توجه کنی و به آنها محبت کنی، به آرامش و ثروت درونی دست پیدا خواهی کرد.
هر که گشتش غلام شاه شود
ملک و انس را پناه شود
هوش مصنوعی: هر کسی که در خدمت شاه قرار گیرد، به مقام بزرگی دست می‌یابد و می‌تواند به مردم و دنیای مادی پناه دهد.
باده پیمانه است و شه چون می
خنک آن جان که گشت پر از وی
هوش مصنوعی: شراب همانند پیمانه‌ای است، و پادشاه همچون نوشیدنی خنکی است برای آن روحی که از وجود او انباشته شده است.
نظرش کیمیاست جسم چو مس
زو خدا بین شود یقین هر حس
هوش مصنوعی: نگاه او همچون کیمیا است؛ جسمی که مانند مس است، با دیدن خدا یقینی می‌شود برای هر حس.
درنمکلان چو اوفتد مردار
میشود خوب و پاک و با مقدار
هوش مصنوعی: زمانی که در دامن رنج و سختی قرار می‌گیریم، ناخالصی‌ها و مشکلات از بین می‌روند و جان تازه‌ای به ما داده می‌شود، به طوری که از این تجارب به طور مطلوب و متعادل بهره‌مند می‌شویم.
نی نمک لان کمین غلام وی است
هر چه در وی فتد نه رام وی است
هوش مصنوعی: نی به شکل نمک در آمده است و در واقع غلام اوست. هر چیزی که در او وجود دارد، نمی‌تواند او را تسلیم خود کند.
صفت خود هلد شود چون او
بر مثال نجاست اندر جو
هوش مصنوعی: خصوصیات انسان، همانند نجاستی در جو، به مرور زمان و با گذشت زمان محو و نابود می‌شوند.
بر نجس چونکه غالب آب بود
زان نجس آب را ز ی ان نشود
هوش مصنوعی: وقتی آب غالب و بیشتر باشد، نمی‌توان آن را نجس کرد و آن آب نجس نمی‌شود.
دل نجس چون که محو آب شود
پاکی جسم شیخ و شاب شود
هوش مصنوعی: وقتی دل آلوده از بین می‌رود و شستشو می‌شود، عطر و پاکی بدن عارف و صاحب‌نظر پیدا خواهد شد.
چون بر او غالب است آب روان
نرسد از نجس بآب زیان
هوش مصنوعی: وقتی آب زلال و جاری بر چیزی تسلط داشته باشد، آب آلوده به آن ضرری نخواهد رساند.
باز با شه صلاح دین آئیم
همچو طوطی زقند او خائیم
هوش مصنوعی: ما دوباره به مشاوره و کمک برای اصلاح دین می‌پردازیم، مانند طوطی که در هر جا فقط به تکرار شنیده‌ها می‌پردازد.
با ولد گفت شو مرید مرا
دلت از جان اگر خرید مرا
هوش مصنوعی: با فرزندم صحبت کردم و گفتم: ای فرزند، اگر قلبت مرا از جانت بیشتر دوست دارد، به من بپیوند.
گفتش او در جواب کای سلطان
نیست مثلت کسی در این دوران
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت: ای پادشاه، در این زمان هیچ کس مانند تو وجود ندارد.
تو ز عزت ز خلق پنهانی
هر که داناست داندت کانی
هوش مصنوعی: شما از خوبی و احترام در میان مردم پنهان هستید و تنها کسانی که آگاه‌اند، می‌دانند که شما چه ویژگی‌هایی دارید.
کردیم صاف با یکی دردی
چون شدم مست دل ز من بردی
هوش مصنوعی: با یکی که درد مشترکی داشتیم، صادق و بی‌پرده صحبت کردیم. وقتی مست شدم و دل‌باخته شدم، او دل مرا از من گرفت.
دل من شد بدست تو چون باز
هر کجا را نیم بیایم باز
هوش مصنوعی: دل من تحت تاثیر تو قرار گرفته است، هر کجا می‌روم، باز هم به تو فکر می‌کنم.
عین راندن بود مرا خواندن
تا چو آ ی م برت فزایم من
هوش مصنوعی: خواندن برای من مانند دویدن است، تا زمانی که به تو نزدیک شوم، هرچه بیشتر به تو تاکید می‌کنم و بر شدت احساساتم می‌افزایم.
قل تعالوا بگفت الرحمن
تا ز دانا شود جدا نادان
هوش مصنوعی: بیا افکار و دیدگاه‌هایمان را با هم در میان بگذاریم، تا این‌که با روشن‌گری و علم، نادانی و اشتباهات از بین بروند.
تا هر آن کوز عهد روز الست
بود از بادۀ وصالش مست
هوش مصنوعی: هر کسی که به یاد روز الست و عهدی که با معشوق بسته، از شراب وصال او سرمست و شاداب است.
چون خ مار فراق را بکشد
باز گردد می وصال چشد
هوش مصنوعی: هنگامی که درد جدایی به پایان برسد، دوباره می‌توان از طعم وصال لذت برد.
وان کز اینجا نرفت چون آید
قرب را هر خسی کجا شاید
هوش مصنوعی: هر کسی که از اینجا نرود، هرگز نمی‌تواند به مقام نزدیک بیاید. پس برای هر فرد بی‌ارزشی، رسیدن به قرب و مقام والا ممکن نیست.
بعد هجران وصال شیرین است
هر که از این نیست شاد غمگین است
هوش مصنوعی: پس از جدایی، وصل شیرین است. هر کسی که این را درک نکند، هم شاد است و هم غمگین.
قطرۀ من چو شد ز تو دریا
گوهر وصل را شوم جویا
هوش مصنوعی: وقتی من به تو وصل شوم و به دریای عشق بپیوندم، به دنبال ارزش و زیبایی‌های آن خواهم رفت.
دایمم بین ز عشق اندر جوش
موجها بحر را شده روپوش
هوش مصنوعی: دائم در حال جوش و خروش از عشق، امواج دریا را مانند پوششی فرا گرفته‌اند.
تا نظرها فتد بر آن امواج
خیره مانند اندران افواج
هوش مصنوعی: وقتی نگاه‌ها به آن امواج می‌افتد، مانند آن گروه‌های بزرگ و پرهیاهو جلوه‌گر می‌شوند.
صنع از بهر صانع است چو موج
گر بپستی بود و گر بر اوج
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر چیزی که ساخته می‌شود، هدفی از سوی سازنده‌اش دارد. مانند موجی که اگر آرام باشد یا به اوج برسد، همواره تحت تأثیر عوامل و نیروی معینی است. بنابراین، هر نوع پدیده‌ای در این دنیا نتیجه‌ی تلاشی و هدیه‌ای از سوی خالق آن است.
پرده شد صنع تا نبینندش
صنع را همچو جان گزینندش
هوش مصنوعی: با ایجاد پوششی، آثار خالق را پنهان کردند تا دیگران نتوانند خالق را ببینند؛ به گونه‌ای که آن آثار را همچون جان انتخاب کنند و به اهمیت آن پی ببرند.
اهل بینش بعکس این دانند
هر دم از صنع سوی حق رانند
هوش مصنوعی: افراد با بینش در هر لحظه متوجه می‌شوند که باید به سمت حقیقت و خداوند حرکت کنند و از زیبایی‌های آفرینش فاصله بگیرند.
در بد و نیک روی او بینند
عشق او را بصدق بگزینند
هوش مصنوعی: در خوشی و ناخوشی، مردم چهره او را می‌بینند و عشق او را با صداقت انتخاب می‌کنند.
نیک و بد همچو موجهاست ز بحر
خواه از لطف گیر و خواه از قهر
هوش مصنوعی: نیکی و بدی همچون امواج دریا هستند؛ از دریا بخواه، چه با مهر و لطف باشد و چه با خشم و قهر.
جنت و دوزخ است ازو پیدا
دو صفت دارد او جفا و وفا
هوش مصنوعی: بهشت و جهنم از او مشخص است؛ او دو خصلت دارد: یک‌سو ستم و سرکشی و سوی دیگر وفاداری و ایثار.
هست لطف و وفای او جنت
عکس این شد جفای او محنت
هوش مصنوعی: لطف و وفای او به مانند بهشتی است، اما هنگامی که این خوبی‌ها تبدیل به جفای او شوند، درد و رنج به وجود می‌آورند.
قهر و لطف است در جهان ز خدا
این دو هستند در نهاد شما
هوش مصنوعی: در این جهان، خشم و محبت از سوی خداوند وجود دارد و این دو ویژگی در ذات شما نهفته است.
از یکی صد جهان شود گلشن
وز یکی باغ و روضه ‌ ها گلخن
هوش مصنوعی: از یک نفر، می‌توان به اندازه‌ی صد جهان باغ و گلزار درست کرد، و از یک باغ و مجموعه‌ای از باغ‌ها می‌توان به دنیایی از خوشبختی و زیبایی دست یافت.
گفت یارا ز موعظه بگذر
بجز از وصف من مگو دیگر
هوش مصنوعی: دوست گفت که از پند و نصیحت عبور کن و غیر از توصیف من چیزی نگو.